تمدید شد!
چیزی نمونده بود پست آخر اینجا رو بزنم. می خواستم بنویسم که دلم تنگ میشه اما زندگی همچنان قشنگه حتی اگر من به خاطر1جفت چشم و اون کد های لعنتی موفق به تمدید اینجا نشم! اعتراف می کنم هرچی بهش نزدیک تر می شدیم دلم می گرفت از تصور اینکه اینجا دیگه نبود و امروز1آشنا که خدا حسابی خیرش بده به دادم رسید. ورودی با فایر فاکس واسش باز شد و رفت به جای من مراحل تمدید رو طی کرد و خلاصه آخ جون! خاطرم باشه مطمئن بشم هزینه به حسابش واریز شده باشه. حسابی ممنونشم! تا1سال دیگه خدا رو چه دیدی! شاید زد و من بینا شدم خخخ! واقعی تر هم اینکه شاید1طوری مشکل ورودی حل شد یا کد های امنیتی کنار رفتن یا واسه ما1چیزی قوی تر از وبویسوم اومد که از این سد ردمون کنه و یا … فعلا که تموم شد. ایول که هنوز اینجا جامه!
این خستگی های کوفتی امروز چیزی نمونده بود کار دستم بده. از فروردین و اردیبهشت خیلی رو به راه تر شدم ولی امروز فهمیدم هنوز خیلی مونده کامل طبیعی بشم. زنگ آخر دیگه داشتم از تعادل خارج می شدم. به زور سر پا مونده بودم و اگر1خورده بیشتر طول می کشید بریده بودم. زنگ که خورد شبیه مرده متحرک فقط خودم رو کشیدم داخل آژانس و نفهمیدم قیافهم چه مدلی بود که طفلک راننده ترسید و گفت حالتون بده؟ گفتم نه ولی حالم واقعا بد بود. بنده خدا فهمید.
-گرمتونه؟
یادم نیست چی گفتم. حالم بد بود. خدایا حالم واقعا بد بود. نه جاییم درد می کرد نه تهوع داشتم. فقط گیج بودم. فقط داشتم حس جسمم رو می باختم. فقط داشتم تعادل همه جای بدنم رو از دست می دادم. فقط داشتم می رفتم. از حال می رفتم. از حس می رفتم. از تعادل می رفتم. خدایا سر پا هام برسم خونه! خدایا نیفتم برسم خونه!
به خیر گذشت. خودم رو روی پاهام رسوندم داخل منزل. در رو که بستم انگار وارد بهشت شدم. بین4دیواریه خودم امن بود. نشستم. ولو شدم. چند لحظه طول کشید تا حس کردم می تونم از زمین جدا بشم و خودم رو به درمون برسونم. اندازه ای که با سر ولو نشم زمین. تونستم و حل شد. میگن مواظب باش و مدارا کن که به این حال نیفتی. آخه چه مدلی مواظب باشم؟ چه جوری مدارا کنم زمانی که سر کارم و بین1مشت بچه شلوغ که بی توقف حرف می زنن و جواب می خوان و همکار هایی که باید در برابرشون عادی این طرف و اون طرف بخزم؟ تابستون خونه بودم نهایتش می رفتم کلاس و هر جا که بودم می شد مدارا کنم. سر کار واقعا جای مدارا کردن نیست. خدایا کمک کن امروز که گذشت ولی من1خورده یواشکی دلواپسم. امروز تازه3مهرماهه و در نقطه شروع ایستادم هیچ دلم نمی خواد به روز های بعد فکر کنم. مثلا به فردا که سر شب کلاس زبانم و به1شنبه های آینده که بعد از مدرسه باید کلاس آواز باشم و بعدش هم کلاس زبان و صبح فردا دوباره سر کار و عصرش شبیه امروز انجمن و … خدایا پس بقیه چه مدلی اینهمه فعالن و شبیه من نفله نمیشن من پا پیش از این روز می پریدم شب هم اگر دلیل واسه بیداری موجود بود اون هم از مدل مثبتش آخ نمی گفتم پس حالا واسه چی این مدلی وا دادم؟ گاهی یواشکی به سرم میاد که نکنه واسه همیشه این مدلی بمونم؟ اگر ازم رفع نشه چی؟ خداجونم1کاری کن دلم نمی خواد این شکلی بمونم! خدایا لطفا! خدایا ببین منو! خواهش تقاضا تمنا از اون تقاضاهای مدل نق خیلی نق زیاد1نفس بی توقف نق همین طور نق1عالمه نق!
بنده خدا همکارم هوام رو داره. چیزی نمیگه ولی می فهمم که انگار1چیز هایی دستش اومده. امروز داشت وظیفه هام رو کم و بیش انجام می داد و آخرش هم جای من بچه ها رو جمع می کرد. گفتم به خدا شرمندم اصلا دلم نمی خواد وظیفهم روی شونه هات باشه. خندید دست انداخت دور شونه هام و گفت این دفعه اگر بگی گازت می گیرم. آدم از دستش کار بر میاد انجام میده دیگه! خدا رو شکر که ازم بر میاد! خندیدم و چیزی نگفتم ولی تا حدی که می شد خجالت کشیدم. خاطرم باشه واسش جبران کنم! خخخ این دفعه اگر2بیتی ازم خواست نق نزنم بگم واسش یا در زمان های تعطیلیش هوای بچه هاش رو بهتر داشته باشم! شکلک بد خیلی بد خخخ!
اه بسه دیگه دلم نمی خواد از این مدرسه ای ها بگم. اوخ الان دیرم میشه باید بپرم آماده بشم واسه انجمن شعر. خدایا چه قدر خسته ام! جسمم داره فحشم میده این2روز هم بره به تعطیلی برسم هفته دیگه خدا بزرگه خخخ!
گردش4شنبه بچه ها خورده به امروز2شنبه. یکیشون گفت2شنبه که ارتفاعات نمیری بیا دیگه! گفتم کلاسم. گفت بپرونش گفتم نمیشه. نپروندمش. کلاسم رو یعنی انجمنم رو میرم. بیخیال تفریحات خخخ! دلم تفریحات می خواد ولی خخخ! دیروز1خرده زیادی خسته بودم1خورده زیادی زدم به خط خستگی در کردن و چنان از خودم جا موندم که1کسی بهم زنگ زد و طرف رو اصلا نشناختم. خیال می کردم خواب دیدم و زنگی در کار نبود ولی3ساعت بعد رفتم گزارش های گوشیم رو دیدم و فهمیدم که ای وااااآاااااآاااااییی خخخ! خلاصه اینکه تا آخر شب دیشب گیج می زدم و چنان اشتباهات آنتیکی می کردم که امروز تصورش حالم رو عوض می کنه از شدت خنده های از جنس خجالت. دیشب بنده خدای پشت خط دید خیلی خاکی می زنم گفت ببین واسه چی این طوری هستی تو؟ واقعیت رو گفتم.
-اثر امروزه. معذرت می خوام.
طرف هیچ چی نگفت. چی می گفت بنده خدا! فقط خندید! خدا به خیر کنه دیگه اینهمه خیتی در1نصفه روز بالا نیارم!
خواب دیدم زبانم1خورده بهتر شده دارم1متنی رو ترجمه می کنم. چه کیفی می کردم ایول! بعدش بیدار شدم و حالم گرفته شد! ای خدا میشه به ترجمه کردن برسم آیا؟ خوب داره دیر میشه باید بلند شم برم انجمن شعر. هیچ چی فقط دلم خواست بیام اینجا حرف بزنم. این چند روز حس می کردم پیش از پریدن اینجا بهتره پست کمتر بزنم تا وقتی پرید دلم کمتر بگیره و حالا که خاطرم جمع شده دلم خواست بیام اینجا1دفعه دیگه حضورم رو واسه خودم تثبیتش کنم خخخ!
وایی به جان خودم دیگه زمان نیست تمرکز هم نیست باید بیخیال بشم برم که دیر کردم.
باز میام. رفتم تا بعد!
راستی! زندگی قشنگه حتی اگر به طرز وحشتناکی خسته باشیم!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 55
- 38
- 117
- 62
- 1,815
- 26,112
- 375,327
- 2,644,406
- 269,134
- 52
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02