من و این روز ها و گاهی هام!

سلام. خوب1خورده اینجا از هر دری جفنگی بگم بهم خوش بگذره واسه اول هفتهم خوبه.
صبح شنبه واسه چی اینهمه دیر بلند شدم؟ به نظرم هفته پر کاری باشه این هفته. خوشم نمیاد به گذر زمان متمرکز بشم. نمیشم. هر زمان میاد داخل سرم هر مدلی بتونم پرتش می کنم بیرون. دلم نمی خواد روز ها رو بشمارم. دلم نمی خواد این داخل ذهنم بچرخه که مهر باز هم میاد. خدایا واسه چی من با این کنار نمیام؟ من با چشم هام کنار اومدم با1عالمه مشکل بی سر و ته در زندگیم کنار اومدم خدایا ناشکر نیستم ولی کمک کن باهاش کنار بیام آخه این واقعا داره اذیتم می کنه!
واسه2شنبه کلی تکلیف هنری دارم که انجامش ندادم. در مورد چگونگیه امتحان کانون زبان باید1فکری کنم. فردا1شنبه باید در مورد راه حل جالبی که1بنده خدا بهم نشون داده باهاشون حرف بزنم. خدایا فهموندنش رو بگو! اندازه1امتحان دادن سخته! لعنت بر هرچی منفیه! راستی اون بنده خدا رو اسم ازش نبردم چون1کوچولو از اینکه رضایت داشته باشه نامطمئنم. چیزی نیست ولی احتماله دیگه باید در نظر گرفتش.
میگم گاهی به شدت حیرت می کنم. واسه چی1دسته آدم اینهمه بی مرز وقیحن؟ هر مدلی که باهاشون تا می کنی باز از رو نمیرن و سر که بالا می کنی می بینی از1گوشه صحنه فلاش قیافه نکبتشون رو می بینی که روانت رو با حضور عوضیشون تاریک می کنن. دیگه می مونی باهاشون چیکار کنی. فحش بدی، تهدید کنی، هوار بزنی، پیام های غیر مستقیم و مستقیم بفرستی که غیب بشن به جهنم از حریمت تا نبینیشون، بری1ضربه سفت بزنی تا پرت بشن زمین و جونشون بالا بیاد و خاطرت جمع بشه که اگر بلند بشن دیگه اسم و نشون هم ازت خاطرشون نیست چه برسه به اینکه اطرافت بپلکن، این دیگه آخرشه و زمانی که با تمام این ها می بینی باز هم صحنه دیدت رو سیاه می کنن فقط می تونی بزنی بکشیشون تا از دستشون خلاص بشی. به نظرم اون زمان هم1شبح ازشون1گوشه صحنه تو باشه تا حرصیت کنه و هیچ مدلی هم کنار نمیره. خدایا از دست این مدل هاش خودم رو به خودت سپردم!
این روز ها کارم شده سرچ کتاب از اینترنت، تبدیل با گوگل او سی آر و خوندن و خوندن. عمری دلم کتاب خوندن می خواست و حالا گیر دادم بهش. اه لعنتی سری کتاب های دویل رو نتونستم دانلودش کنم. باید سر مهلت به حسابش برسم. اول دانلود بعدش تبدیل بعدش هم برو که رفتی! سارا مدل ویرایش شدهش رو می خونه ولی من تحمل ندارم تحمل کنم اول باید بخونم تا آخر کتاب بره بعدش بشینم به ویرایش. به جان خودم خوب می کنم چون اگر این مدلی نبود نمی فهمیدم این کتاب12جلدیه آخری که داشتم جلد اولش رو ویرایش می کردم در جلد های بعدیش خط های افتاده داره و واقعا نمی دونم چه مدلی باید درستشون کنم. متن رو می فهمم ولی ایراد هاش رو نمی دونم چه مدلی رفع کنم. یوهو سارا! شنیدی؟ راستی از استاین یکی یا2تا نمی دونم چند تا کتاب از اینترنت گیر آوردم اگر اینجا رو می خونی خاطرم باشه بهت بدمشون. شکلک مرض دارم. خوب واتساپ رو که ازم نگرفتن واسه چی اینجا دارم بهش میگم؟ همون مرض دارم.
این روز ها گاهی یواشکی، … فقط گاهی، … و لحظه هایی که شدید میشه واقعا ترسناکه. شکر خدا که طولانی نیست وگرنه از دستم در میره و 1کار جدی دست خودم میدم که نمیشه جمعش کرد. دیروز1لحظه کوتاه یکی از اون گاهی ها بود. اینقدر مشهود که همه دیدن.
-چی شد؟ انگار داغ شدی1لحظه مثل اینکه ازت آتیش در اومد. بگو چی توی فکرت بود؟ باید جالب باشه بگو دیگه! …
واقعا ترسیده بودم. فکرم کلید کرده بود حتی نمی دونستم چه مدلی دروغ سر هم کنم و1فکر آتیشی یا به تصورشون آتیشی تحویلشون بدم. این وسط، …
-خدایا نجاتم بده! وایی خدایا1کاری کن اجازه نده شدید تر بشه این از تمام دردسر های ریز و درشتی که تمام عمرم داشتم بد تره!
شکر خدا طول نکشید. رفت تا دفعه آینده که ایشالا به این زودی ها نباشه خخخ! البته خودم هم به رفعش1خورده کمک کردم. خدا ببخشدم! خوب خداجونم چیکار می کردم داشت ضایعم می کرد نمی شد تماشا کنم که! ای بابا! شکلک بی توصیف. ولی جدی من می ترسم. خدایا من می ترسم حواست هست؟ من1خورده زیاد تر از حد عادی می ترسم.
اون هفته که قهرمان بازی در آوردم تنهایی رفتم جایی فهمیدم جهتیابیم هنوز ضعیف تر از حد انتظاره. بعد از تکرار تنها رفتن هام هنوز در ورود و خروج رو گم می کنم. البته شاید هم از اثرات مکان بود نمی دونم. می خواستم بدون اینکه ترسم رو ظاهر کنم هرچه سریع تر از اون اتاق آروم و خنک بزنم بیرون و در رو گم کردم. طرف راهنماییم کرد و من در ظاهر آروم ولی در واقع فرار کردم. حالا که بهش فکر می کنم می بینم شاید فهمیده باشن. خوب فهمیده باشن چیکار کنم؟ زمانی که روی اون صندلیه نمی دونم چی با کله1وری ولو شده بودم اصلا حواسم نبود که در چه حالم. شنیدم که از بالای سرم گفت چیزی نیست وقتی که بخوام کاری کنم بهت میگم. چند ثانیه بعدش بود که فهمیدم با تمام زورم2دستی2طرف اون دسته های چرم پوش رو فشار می دادم و شونه هام آشکارا لرزش داشتن از بس شدید داشتم نفس های شماره دار می زدم. به نظرم در اون حالت زیادی گناهی شده بودم چون الان یادم میاد لحن بالا سریم خیلی خخخ! تمام آرامشی که سعی می کرد بده رو ریخته بود داخل لحنش تا مطمئن بشم امنه. البته امن بود اما نه کاملا. اما مثبتش اینجا بود که، … بخوره وسط ملاج دشمنم مثبت چیه داشتم سکته می کردم ول کن بابا مثبت مثبت! اه! خوب مثبتش اینجا بود که دفعات بعدی اعلام امنیت رو گرفتم و دیگه لازم نشد بخزم اون بالا و دسته های اون چیز رو فشار بدم خخخ! به من چه که نفهمیدی چی شد! ننوشتم که تو سر در بیاری که! دلم خواست اینجا جفنگ بگم. باز هم میگم! چون دوست دارم!
این روز ها حس های عجیبی دارم. عاقل ها نمی پسندنش ولی من که عاقل نیستم. دارم و کاریش هم نمی خوام کنم. یکی از اون حس های عجیب اینه که عمیقا حس می کنم بیرون از دنیای خودم هیچ خبری نیست. عمری دنبال هر چیز باید و نبایدی اون بیرون گشتم و نبود. یعنی بود ولی آخرش ضربه بود و زخم بود و آخ های یواشکی و بلند. تازه اونی که باید باشه هم نبود. جعلی بود تقلبی بود اصلا نبود! به نظرم در خودم داره خیلی بیشتر بهم خوش می گذره. همه چیز رو به راهه و حتی منفی هاش هم از اون بیرون قابل تحمل تره. شاید لازم باشه باقیه عمرم رو همین داخل بمونم و حالش رو ببرم. البته از نظر عاقل های اون بیرون این به هیچ عنوان شدنی نیست درست هم نیست ولی بیخیال. من که عاقل نیستم. می خوام همینجا بمونم و بیرون رو هم بیخیال. منظورم از اینجا داخل خونه خودم نیست. داخل جهان خودمه. جهان خودم. عشقه! خخخ.
اینجا هوا بس ناجوانمردانه گرم است. پدرم داره در میاد از شدتش ولی طرفدار موندنش هستم. دلیلش رو هم به نظرم دیگه نخ نما شده از بس گفتم. خوب بسه برم1خورده ببافم1خورده درس بخونم1خورده کتاب بخونم1خورده هم خیال بپردازم در مورد نشد هایی که دلم می خواد بشه و نمیشه و لذتش رو ببرم! دلم می خواد باز حرف بزنم ولی داره دیر میشه. کلی دیر شده و اگر نجنبم، … شکلک1پایان به شدت ناگفتنی واسه جملهم. تمامش تقصیر توی چیزه یکی. از این اصطلاحات رو تو یادم دادی!
ساعت9شد من برم1چرخکی داخل محله بزنم بعدش هم پیش به سوی دیوونه بازی های برون اینترنتی!

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «من و این روز ها و گاهی هام!»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    پریسا در رو باز کن

  2. ابراهیم می‌گوید:

    ehh در باز نشده که!
    تا سه میشمارم پریساااااا
    1
    2
    3
    پس شکسته شو در
    شکلک با مشت و لگد افتادن به جون در
    راستی سلام

    • پریسا می‌گوید:

      چیکار می کنی الان داغون میشی این در که این مدلی باز نمیشه عوضش خیلی که مشتش بزنی گازت می گیره. بیا کنار بابا اصلا تو واسه چی پشت در موندی! ای بابا! بیا داخل بابا بیا شلوغش کردی!

  3. مینا می‌گوید:

    سلام منم تابستونا همینطوری هستم از 6 سالگی تا امروز و حتی نمیدونم تا کی اینطور باشم.
    مدرسه که میرفتم همه میگفتن اگه بری دانشگاه احساست نسبت به مدرسه عوض میشه مثل آدمهایی که تا زنده هستن چشم دیدنشونو نداریم و وقتی میمیرن از عزیزترین چیزها هم برامون عزیزتر میشن.
    دانشگاه رفتم اما حسم عوض نشد هنوزم اسم مدرسه که میاد خدارو شکر میکنم که گذشت.
    اما از روزشماری برای چیزهایی که میخوام مثلا دیدن یک دوست یا مسافرتی که دوست دارم خیلی خوشم میاد دوستهام بهم میخندن نه از جنس تمسخر کمی از جنس ناباوری مخلوط با محبت البته خودمونیما چند وقت پیش دیدم که اونا هم کمی از روش من استفاده میکنن شکلک خباثت خوبه که دیگرانرو تحت تاثیر قرار بدم تا دیگه بهم نخندن خخخ
    واااااااای تنها تنها کتاب میخونین منم مییییییییخوام خوب کاش میشد کتابهایی که تبدیل میکنیدرو به منم بدین یا مثلا لینک کتابهارو به منم بدین که تبدیل کنم و دوتایی یا چندتایی باهم بخونیم منم به شدت دلم کتاب میخواد.
    اوه گرما هیییییییییییییچجوری نمیتونم باهاش کنار بیام یعنی اگه کسی بخواد منو شکنجه کنه باید بذاردم تو یه اتاق بدون کولر زیر بادکولر میلرزم تو خودم جمع میشم و کیف میکنم خدا شفام بده ایشالا خخخ
    با آرزوی بهترینها

  4. پریسا می‌گوید:

    سلام میناجان. یعنی کلا این کامنتت کپی از روی مدل من بود. از گرما به شدت بدم میاد، سرما اگر بیچارهم کنه باز به گرما ترجیحش میدم، تابستون رو با وجود گرماش می پرستم چون مدرسه نداره، من دانشجو شدم فارغ التحصیل شدم معلم شدم و امروز بسیار بیشتر از زمان دانشآموزیم از مدرسه بدم میاد، روزشماری واسه موارده مثبت رو دوست دارم حسابی هم دوست دارم، و خلاصه باید به جای اینهمه که نوشتم1من هم همین طور زیر کامنتت می زدم و خلاص خخخ!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *