این هم از شنبه!

شنبه هم رفتش! به نظرم1جور هایی بی نظم و به هم ریخته بود. حس می کنم فردا هم همین شکلیه. نیست ها تقصیر زاویه بینش خودمه. اگر به کسی نگی1خورده از دنده نگیر بلند شدم. نمی فهمم چی شدم آخر هفته حسابی خوش گذشت پس من چمه؟ البته1خورده می دونم چیه یعنی آگاه تر ها برام توضیحش دادن و می دونم درست میشم اما هیچ از این حال و هوای خودم خوشم نمیاد. امروز بد بودم هنوز هم بد هستم. نق نقو، بهانه گیر، سیاه بین و بی حوصله و بد رفتار و کلا منفی. خوشم نمیاد. اصلا خوشم نمیاد! الان هم در حال نق زدنم اگر خودم در وضعیت عادی باشم1کسی شبیه حالای خودم باشه بهش میگم خوب خوشت نمیاد و مرض درست شو دیگه! ولی فعلا خودم نمیشه درست بشم دست خودم، … یعنی هست دست خودمه ولی1خورده سخته. حس و حالم خخخ مثبت نیست دلم نق زدن می خواد. دلم بهانه گرفتن می خواد دلم ایراد گرفتن می خواد. زورم میاد زور بزنم خوش رفتار باشم حس تلاش واسه کنار زدن این منفیه نیست خخخ. دلم به مفهوم واقعی نق می خواد. دلم می خواد سرم رو تکیه بدم به1دیواری چیزی و اگر بشه و بیاد گریه کنم که وایی چه خسته شدم چه اوضاع منفیه چه من گناه دارم چه بد بود که چند شب پیش اینجا درست رو به روی بالکنم آتیش بازی بودش من ندیدم چون آرپیه پدر فلان تا آخر دیدنم رو خورد و من حالا دیگه نمی تونم نور بازی هایی که اونهمه دوست داشتم رو ببینم و چه افتضاحه این اوضاع و چه جفنگه که من نمی بینم و چه منفیه که مهر میادش و من نمی تونم زمان رو نگهش دارم و چه مزخرفه که هی زبان می خونم و باز لغتم ضعیفه و چه بدم میاد که فردا2تا کلاس دارم و چه حرصم میده این سیستم که بد بالا میاد و چه حرصی میشم که انگور بافتن هام خراب میشه و چه بد شانسم که امشب اینهمه بی خودی کفرم در اومده و چه نکبته که اصلا نمی دونم واسه چی دلم خندیدن نمی خواد و باز هست بگم آیا؟ نه دیگه بسه حالم بد شد اه! جدی این وحشتناکه! من وحشتناکم خخخ وایی خخخ بدم اومد از خودم افتضاحم خخخ خخخ! دیروز عصر رفتیم بیرون. این دفعه1باهامون اومد. به نظرم خیلی راحت نبود ولی اومدش. ممنونم1که همراهم اومدی! دلم1جمع رفیقانه بی دردسر می خواد که داخلش بشه بدون دلواپسی از مدل های چنین و چنان گفت و خندید و زمان های لازم صحبت جدی کرد و یاد داد و یاد گرفت. گروه اینترنتی نباشه جمع واقعی باشه. یکی از بچه ها رو گاهی اذیتش می کنم بهش میگم خوب نظرت چیه1گروه واتساپی بزنیم عضو اولیش هم تو باشی؟ اون بنده خدا هم شبیه خودم اسم گروه که میاد هوارش میره هوا که ببین منو عضو کردی نکردی ها بهت بگم! من هم کلی اذیتش می کنم و می خندم. یعنی الان دیگه می دونه راست نمیگم ولی تا زمانی که نفهمیده بود حسابی خوش گذشت. اسم ازش نگفتم چون مطمئن نیستم رضایت داشته باشه. احتمالا می خونه می دونه خودش رو میگم. گاهی این اطراف میاد و اینجا رو می خونه میره. هر دفعه هم بدون استثنا من تعجب می کنم از اطلاعاتش و به جان خودم هر دفعه با حیرت میگم ببین این که گفتی رو تو از کجا می دونی و طرف هر دفعه میگه ببین چند دفعه بگم من سایتت رو می خونم! چیکار کنم یادم میره! هی بنده خدا! امشب1گروه واتساپی می زنم از اون شلوغ هاش با عضویت اجباریه تو خخخ!
ساعت داره میره طرف10شب. فردا8باید کلاس زبان باشم. شکلک از اون شکلک منفی ها خخخ! باید1سر کوچولو به محله بزنم ببینم چه خبر هاست اونجا! واسه2شنبه هم باید1چیزی از بین نوشته هام پیدا کنم که به درد بخوره. امروز1عالمه لواشک در آوردم شبیه دیوونه ها1عالمهش رو خوردم الان دلم درد می کنه. از اون درد های مسخره که معلوم نیست چه مدلیه. چندشه. آیی دلم! لواشک باز لواشک دارم. همین الان داخل واتساپ1رفیق1چیزی بهم گفت چنان حیرت کردم که بهش گفتم ببین من هیچ چی نمی تونم بگم من رفتم تعجب کنم الان میام. جدی از تعجب2جفت شاخ از سرم زد بیرون! این هم شد کار؟ خدایا دیگه به کی میشه اعتماد کرد آخه! اصلا به من چه بیخیال! ولی آخه، … این، … این آخه این، … بیخیال بابا به من چه! ولی، … تعجب، … اه بیخیال بابا عه!
دلم نوشتن1نوشته حسابی می خواد نه از این نق های بی اول و آخر که دارم می زنم. نوشتنم نمیاد. یعنی میاد ولی حس تمرکز نیست. ای خدا این رو رد کنم زود تر دیگه! بسه دیگه زیادی گفتم و گفتم و گفتم و گفتم و گفتم و گفتم و سوزنم گیر کرد چیه اخمت رو بکش بالا بابا دلم می خواد1دفتر سیاه کنم بزنم اینجا حرفیه آیا؟ ای بابا آدم داخل خونه خودش هم نمی تونه1خورده بیشتر از حد مجاز خل بزنه از دست این ها! عجب گیری کردم! عه! بلند شم برم انگور ببافم. این شب ها از بس انگور بافتم خواب انگور می بینم. این قدر انگور می بافم که انگوره از رو بره و بی نقص در بیادش من از رو برو نیستم. دیگه حس نق نوشتن نیست من رفتم شب همگی21تا بعد باز بیام شلوغ کنم.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «این هم از شنبه!»

  1. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    واااااای چه شباهتی این روز ها و مخصوصاً امروز این قدر بد بودم و یه جورایی هستم که همین الآن حس می کنم هم اتاقی عزیزم رو بدجور رنجوندم.
    داشت آواز می خوند یه دفعه همین جوری بی مقدمه بهش گفتم برو دیگه بی خیال شو
    طرف یه لحظه موند چی باید بگه.
    ولی چی کارش کنم بچه ام خیلی مهربونه هیچی بهم نمیگه.
    کاش بتونم ازش عذرخواهی کنم البته می تونم ها کاش ببخشه نق زدن های امشبم رو سر هر چیزی.
    امشب هر کاری کردم نتونستم مثبت بشم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. گاهی نمیشه مثبت شد. واقعا گاهی نمیشه. انگار تمام روان بر علیه تلاش واسه مثبت بودن قیام می کنه و دلش نمی خواد درست بشه. باید این موج منفی رو رد کرد هیچ کاریش هم نمیشه کنیم. از شنبه اون مدلیم2روز گذشته و من، … درست میشم. راستی شما با هم اتاقی چه کردید؟ مطمئنم یعنی تقریبا مطمئنم که از دلش پاک کردید. اوخ این پایین1تصادف افتضاح شد سر و صدا داره بیشتر میشه برم ببینم از این بالا با درک شنیداریم چی میشه بفهمم شکلک فضولی من رفتم!

  2. ابراهیم می‌گوید:

    سلام
    قبلش این لواشکا رو بردارم که خیلی زمانه نرسیدم بخورم
    پریسا چقدر اون چیزایی که دلت خواست دلم میخواد
    منم گند شدم این روزا و راضی نیستم
    نمیدونم چمه
    امروز یکی گفت بیا بریم بیرون فقط گفتم نه در حالی که از خدام بود با اون عزیز باشم

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ابراهیم لواشک ها رو بذار سر جاش تا منفجرت نکردم. بیرون؟ نرفتی؟ به جان خودم حقته بکشمت. فعلا زمان ندارم بعدا نصفت می کنم الان می خوام سریع جواب کامنت ها رو بزنم برم سر بالکن فضولی تصادف شد می خوام صحنه رو گوش کنم!

  3. ابراهیم می‌گوید:

    راستی باهت موافقم
    سر درد موجود نکبتی که اگه بهت آویزون شد دیگه ول کنت نمیشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *