دقیقا شبیه این روز هام.

صبح3شنبه. کلاس زبان دارم هیچ چی نخوندم. خدایا امروز ازم نخواد به جان خودم دیگه نخونده نمیرم سر کلاس. به خدا راست میگم. پرینتره رو عاقبت خریدم. دیروز روده هاش رو ریختم بیرون دوباره جا زدم. چه کیفی داشت! دیروز هرچی کردم نصبش کامل نشد که نشد که نشد. بعدش1کلید گنده روی بدنهش پیدا کردم فهمیدم تا اون لحظه روشن خاموش رو اشتباهی می زدم. اما دیگه واسه امتحان دیر بود. سیستم خاموش بود و من باید می رفتم انجمن شعر. امروز صبح امتحانش کردم. همین الان ول معطل این کارم. یعنی بودم الان دیگه ولش کردم تا1بینا بیاد ببینه نتیجه چی شد. به نظرم چند درصدی موفق بودم. ولی این کلید فسقلی ها این بالا چی هستن پس؟ آآآآآییییی1کسی پرینترم رو بلد باشه بیاد خونمون بهم بگه ولی بعدش بره دیگه نمونه خخخ! چیه مهمون دوست ندارم زوره آیا؟ مهمون بیرون مشکلی نیست یعنی مثلا اگر بیرون کسی رو مهمون کنم ولی دلم نمی خواد کسی وارد حریمم بشه. عجیب تر از گذشته هام شدم. دارم عجیب تر میشم. قرار بود عادی تر بشم ولی ظاهرا شدنی نیست. من آدم عاقلی نیستم. کسی که بیاد داخل خونم ممکنه وارد دلم هم بشه و بعدش اون نمی مونه و من ماجرا دارم. تجربه آخرش خیلی ازش نگذشته. البته اون ها نیومدن خونه من. من رفتم همراهشون. و زیاد جدی گرفتم این همراهی رو. دیگه این خطا رو نمی کنم دیگه هرگز این خطا رو نمی کنم. راستی بگم ها خودم هم دلم نمی خواد برم خونه دوست ها. کلا خوشم نمیاد از رفت و آمد های رفیقانه خونگی. اه ولش کن1عالمه دفعه این رو گفتم که! دیشب1عزیز دل اینترنتی اومد داخل پیویم حرف زدیم. من سعی نکردم خودم رو براش توضیح بدم. اون بنده خدا ولی سعی کرد من محبتش و محبت هاشون رو بفهمم. من سعی کردم نفهمم. دلم نمی خواد متقاعد بشم. دلم نمی خواد! اون ها نمی دونن اون ها چیزی نمی دونن من می دونم. من می دونم و نمی تونم و نمی خوام بگم. چه قدر خسته بودم دیشب! دیزی فسقلی که کتاب خوندنش تموم شد دست بالا نبردم خاموشش کنم یا1کتاب دیگه بزنم بخونه. اجازه دادم سکوت بغلم کنه و خوابم برد. خوش گذشت البته منهای خواب های عوضی که می دیدم خخخ! پریروز هم یواشکی دلتنگ بودم هم یواشکی حرصی و هم به وضوح خسته. از جا در رفته بودم و نمی فهمیدم واسه چی. دروغ واسه چی بگم می فهمیدم واسه چی. آره می دونستم چم شده دلم نمی خواست بگم الان هم دلم اعتراف نمی خواد چیه مگه! بعدش بدون اینکه تصوری ازش داشته باشم از جایی آرامش گرفتم که هنوز باورم نمیشه. بلد نیستم توضیحش بدم فقط اینکه آخر ماجرا دیدم به طرز عجیبی آروم شدم و دارم به تمام دلیل های دلتنگی ها و حرص هام می خندم. قهقهه نمی زدم ولی می خندیدم. از ته دل و خیلی سبک. به طرف نگفتم. خواستم بهش بگم ممنون ولی خخخ رفته بود سر اذیت کردنم دیگه ادامه ندادم. اینجا رو نمی بینه پس خیالی نیست که دارم این ها رو می نویسم. اینجا رو نمی بینه ولی آهایی ممنونم. ببین من خیلی معمولی گفتم ولی واقعیت رو گفتم واقعا بعد از اون می خواستم برم1چیزی رو بشکنم بلکه تخلیه بشم. بعدش دیگه نرفتم. اصلا یادم رفت. نشستم گل بافتم و لبخند زدم. از ته دل به همه چیز لبخند زدم. دردسر های خودت هم ایشالا حل میشه. ایشالا ادامهش شاده. می دونم که هست. خدای این جاده رو می شناسم. خلاصه که ممنون. هم لیوانم رو نجات دادی از نفله شدن هم خودم رو از سردرد های شبانه ای که اون شب نیومدن. و البته هم اطرافیانم رو از نق زدن ها و بهشون پریدن هام خخخ! راستی من همچنان خاطرم هست که1چیز هایی شنیدم1نفر هایی گفتن خخخ! خخخ آخ جون باز گفتمش خخخ!
اوخ الان7میشه. صبحانهم اینجا دم دستمه. دیشب نخوردمش خوابم برد موند واسه امروز صبح. بفرما نمی زنم مال خودمه. 2تا از همون سیب ترش های اون دفعه ای. ایول در مذاکرات با پرینترم به1جا های خوبی رسیدم. آخ جون! باید به1بگم. من از مدت ها پیش موفق شدن هام رو بهش میگم. این روز ها دیگه شبیه گذشته ها سر حوصله نیست ولی من همچنان بهش میگم. این1اگر نبود من الان اینجا نبودم. شاید هیچ کجا نبودم. خیلی رفیقم بود خیلی زیاد. هنوز هم هست. از طرف من که هست واقعا هست. ممنونم1! ممنونم که بودی و ممنونم که همچنان هستی! چیزی به7نمونده باید دیگه بلند شم. هنوز در مورد دیروز حرف دارم بزنم ولی نه حسش هست نه زمانش. گشنم هم شده سیب هام دارن بهم می خندن و صدام می کنن. من رفتم. باز میام. راستی خاطرم باشه1ایمیل داخل فرم تماسم بود نرفتم بالای سرش مهلت بشه باید ببینم داخلش بمب نباشه. دیگه جدی رفتم. خوشحال نشو باز میام. فعلا ما رفتیم!

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

18 دیدگاه دربارهٔ «دقیقا شبیه این روز هام.»

  1. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    موفق شدن ها رو حتی اگر مقطعی و لحظه ای هم باشند شدیییییییییییداً لایک می کنم و دوست دارم.
    خیلی خوبه که یک دفعه ای مشکل آدم از جایی که نمی دونه یا انتظارش رو نداره حل بشه.
    و باز هم رسیدیم به برچسب ها که طبق معمول تک و یه دونه هستند برای نمونه خخخخخخخخخخخخخخخ

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. موفق شدن ها کلا عشقن. مثبتی که از جا های غیر قابل انتظار برسه هم شبیه پولیه که بی اطلاع دست کنیم داخل جیبمون و ببینیم اونجاست. آخ جون. و برچسب ها خخخ نمی دونم چه دردی گرفتم این مدلی خوشم میاد به من چه برچسب زدن دوست ندارم یا نمی زنم یا هرچی خودم دلم بخواد باید بزنم البته فقط اینجا در همین نقطه اینترنت خخخ!
      همیشه موفق باشید از مدل دائمی و سفتش!

  2. ابراهیم می‌گوید:

    سلام انشا ا..ه که ازت زبان بپرسه من کیف کنم
    خیلی خوبه که مشکلاتت حل بشه کاش منم از این نگرانی نکبت این روزا رها بشم
    خوب چند شاخه گل کامل شده اینجاست از طرف تو به خودم تقدیمش میکنم
    مرسی پریسا شاد باشی من رفتم

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ابراهیم. از من نپرسید از هیچ کس دیگه هم نپرسید از بس داشت به انگلیسی چیز میز های عجیب غریب از همه به خصوص از من می پرسید1دفعه دید زمان واسه پرسیدن نیست. این از این. اما عوضش تمام درس از تمرین هاش گرفته تا جواب دادن های2بخشش تمامش موند واسه1شنبه و من حسابی حالم خوش نیست از این داستان. هی شاخه ها رو بذار سر جاش سخت بود درست کردنشون دست بهشون بزنی دونه دونه فروشون می کنم داخل گوش هات. نگرانی ها هم شبیه هر چیز موجود در جهان عاقبت1انتهایی دارن. تموم میشن ابراهیم.
      همیشه شاد باشی!

  3. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا جان
    امیدوارم رو به راه باشی
    میگما از گاو وهید چه خبر
    گاوی که شیر نمیداد فقط ماامااا میکرد
    خخخخ
    جدا از شوخی
    پرینترت مبارک انشا الله با شادی ازش استفاده کنی
    برات بهتری لحظاتو آرزو مندم
    شااااد باشی آبجی

    • پریسا می‌گوید:

      ایول سلاااآاااآااام ببین کی اینجاست! داداش آریای عزیز خودمون! چه طوری آریاجان؟ نیستم اطرافت اذیتت کنم ایام به کامه آیا خخخ! از پرینتره هنوز نتونستم کار بکشم باید زنگ بزنم فروشنده رو بکشم به توضیح این مدلی نمیشه.
      خدا حفظت کنه آریا اینجا هم این گاوه رو آوردی ول کنش نیستی خخخ! اتل متل توتوله چیز یعنی نه من نبودم که یعنی چیزه هوا چه خوبه اهم اهم تقصیر این آریا بود من که اهم هیچ چی ولش کن خراب شد من فرار می کنم الان. شادم از شادیت آریاجان و شاد شدم از دیدنت.
      پیروز باشی دوست عزیز من!

  4. آریا می‌گوید:

    میگما گلارو تو دماق ابراهیم فرو کن اینجوری حالش بیشتره
    مثل اون ازگیلا خخخخخخ

    • پریسا می‌گوید:

      من ازگیل می خوام در مورد گل ها و دماغ ابراهیم هم بیخیال اون ها که کردم داخل گوش هاش بذار باشن امروز سر کلاس سنبل یاد گرفتم فیته دماغه به جان خودم1چیزیه واسه فرو کردن داخل دماغ. ابراهیم دماغت رو بیار ببینم!

  5. ابراهیم می‌گوید:

    خدا شفا بده آریا جون ملیسا امروز چی بهت داده
    بیا عزیزم بیا این آب میوه رو بخور حالت جا بیاد
    آهااااای ملیسا کجااااایی چی به خورد این داداش ما دادی

  6. محمد ملکی می‌گوید:

    گاااااااااااااااااااو

  7. ابراهیم می‌گوید:

    چه رنگی ممد؟؟؟؟

  8. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ خب چطور مطوری، حالت که خوبه، پذیراییت چطوره، هنوز دیوونه ای یا عقلت سرجاشه، با دوستان واقعیت خوش باش که من به دردت نمیخورم@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا. این طرف ها! حال و پذیراییم هم سلام دارن خدمتت. نوکیا من عاقل نمیشم. کلا از عقل مرخصی ابدی گرفتم الان هم شبیه همیشه دیوونه می باشم. دوستان واقعی! چند تایی دارم. سیستمم، کریستال های فسقلیه رنگی، دیزی پلیرم، گوشیم، مهره ها، کتاب زبان که دوست حرص درآریه و با هم نمی سازیم، تنهایی هام، امنیت بین4دیواریه خونم، و، … بسه یا می خوایی باز هم دوست هام رو واست بشمرم؟ بینشون حسابی داره بهم خوش می گذره نوکیا. جمعمون کامله و باور کنی یا نکنی، باور کنید یا نکنید، من این جمع رو وحشتناک دوست دارم و هرچی پیش تر میرم بیشتر عاشقش میشم. حالش رو ببر!

  9. مینا می‌گوید:

    سلام اتفاقا من دور و همیهای خونگیرو دوست دارم امنیت بیشتری میکنم و خوب البته کساییرو تو محل زندگیم راه میدم که تو دلمم راه پیدا کرده باشن اما دروغ چرا خونه اکثریا افراد میرم راستشو بگم؟
    چون تو خونه افراد مختلف خوراکیهای متنوع پیدا میشه و من شکمو هم عاشق خوراکیم خخخ البته اینطوریم نیستم که پا شم برم خونه هرکس در دسترسم بودااااا نه مثلا چه میدونم اگه تولد یکی از دوستهای معمولیم باشه یا کلاسی داشته باشم که تو خونه کسی برگزار بشه با سر میرم خخخ
    وای صبحانه سیب ترش من خامه و چیزهای چربرو ترجیح میدم یه زمانی برای لاغریم سرکه میخوردم اما بعد از حدود یک ماه حالت تهوع میگرفتم البته فقط زمان خوردن سرکه و دیدم که چه کاریه رژیم بگیرم؟
    خلاصه که با آرزوی بهترینها

  10. پریسا می‌گوید:

    سلام میناجان. خونه نه وویی نمیرم کسی رو هم نمی خوام بیاد خخخ! شکلک بدجنسه بدجنسه بدجنس!
    سرکه اون هم سر صبح! اوخ خدا! من هم بهم گفته بودن واسه1سری درمون ها سرکه سیب و عسل قاطی کنم هر صبح نمی دونم چه قدر بخورم مینا به جان خودم1هفته انجامش دادم نزدیک بود قالب تهی کنم این چه دستوری بود آخه! به طرف گفتم ببین از درده خودم جونم در بره دیگه این مدلی درمون نمی خوام با این روشت اجدادم رو جلوی چشم های نداشتهم رقصوندی نخواستم! خلاصه بیخیالش شدم. دیگه چیچی بود یادم رفت! ای بابا جدی یادم رفت! آلزایمر دارم آیا؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *