عشقه!

سلام صبح. بیخودی کجکی نخند بهم خیلی زمانه که بیدارم ولی بفهم آخه سیستم روشن و1کتاب نیمه کاره که ایسپیک با معرفت داره1نفس می خونه میره جلو همراه1گوش و نصفی که تمام شب از ترس اینکه به بالش فشارش نگیره و هوارم رو در نیاره نذاشته به دل درست بخوابم خوب این ها تمامش که با هم باشه تو خودت هم باشی حس طلوع سر موقع نداری دیگه. آیی نکبت این عوضی نذاشت من شبیه آدم بخوابم هیچ کاریش هم نمیشه کنم تا دستم رو طرفش می برم درد می گیره انگار میگه دست بهم بزنی روزت رو جهنم می کنم حالا جرأت داری بچرخ تا بچرخیم. ببین از چند میلیمتر گوش چه خوردم ها! بیخیال تا ابد که این مدلی نمی مونه عاقبت دستم بهت می رسه نکبت!
دلدردم رفته جاش1مدل کرختیه با مزه اومده که بدک نیست.
به سرم زده کتاب هایی که نمی دونم واسه چی داخل سیستم باز نمیشن رو با دیزی پلیر امتحان کنم. رفیق کوچولوی مثبتیه این فسقلیِ نیمه تازه وارد. میگم من کتاب می خوام کسی نیست چند تا اسم بهم بده داخل اینترنت بجورمشون آیا؟ بچه های اینترنت دیگه نیستن که ازشون بخوام. واقعی ها هم در جریان کتاب خوندن های خرکیه من نیستن. یعنی نه اینکه ندونن. داخل جریانش نیستن. یعنی مدل من کتاب نمی خونن. سارا شاید ولی اون هم تردید دارم اسمی بدونه که بهم بده. باید بلد بشم بدون کمک اینترنتی ها پیش ببرم. اگر بپرسم جواب میدن احتمالا بعضی هاشون ولی بعد از اون شب خوشگله و بعدش هم بعد از مذاکره2شب پیشم با اون2تا گنجشک که از پنجره سرک می کشیدن این داخل دیگه تصور نمی کنم چندان موافق باشن خیلی اطرافشون بپرم. شاید یواشکی از دستم حرصی باشن شاید هم واسه خاطر خشم اون عزیز عزیز تره از دستم ترجیح این باشه که کنارش باشن و همراهش از بی طرف های بی طرف پرهیز کنن. خوب بسه دیگه زیاد روضه نصفه شبانه خوندم الان صبحه و جناب سحرگاه بیات شده معترضه به من که ببین پریسا تو هم عادل نیستی اینهمه شب برات خاطر داشت واسه چی صبح صبح کردی! خوب کوفت! خوب خوب ببین معذرت می خوام اصلا این طوری نیست شب و صبح جفتشون عزیزن به جان تمام ستاره ها راست میگم. خوب باشه دیگه از این مدل هاش نمیگم دلگیر نشو! صبح قهرو ندیده بودم البته شاید هم دیده باشم ولی خاطرم نیست. حالا بیا آشتی کنیم. باهام قهر نکن. صبح با صدای گنجشک هاش که وسط بیشتر شدن شلوغیه ماشین های دست ساز داره کم و کمتر میشه کم رنگ ولی رضایتمند می خنده. گنجشک ها دارن میرن تا سر طلوع فردا پیش از صدای ماشین ها دوباره بیان و آواز مخصوص بیدار شدن صبح و صبحی ها رو بخونن. عزیز های دلم هستن این ها تمامشون.
امروز داخل اصفهان بچه های اینترنتی و نیمه اینترنتی جمع میشن. کاش بهشون حسابی خوش بگذره! هفته آینده هم احتمالا تجمع تهران باشه. باز هم ایشالا بهشون خیلی خوش بگذره!
من همچنان پرینتر می خوام. منتظر تماس یکی از اون هایی هستم که گفت قیمت می گیره و بهم زنگ می زنه. سر این یکی عجله ندارم خیالی نیست بذار مادر بیاد. خخخ شکلک بدجنسی و شکلک تقلب. حسش نیست جزئیات این رو توضیحش بدم. من اینجا کاملا روی شبکه حس نشستم. هر مدلی حسش باشه همون مدلم. الان این مدلی، شب اون مدلی، گاهی هم مدل اتو کشیده و نوشتن های مدل آدمیزاد که فعل و فاعلش مشخصه. البته این سومیه بیشتر به کار زمان هایی می خوره که می خوام از اینجا بزنم بیرون و جا های دیگه پیدام بشه. مثلا محله گوش کن مهمونی. زمان هایی که اونجا پست می زنم. فعلا که اینجام پس همین مدل خونگی و بی سر و ته رو عشقه که حسابی می خوامش. این روز ها حس مهمون شدن و مهمون کردن ندارم. سر کلاس زبان استادم گیر داده بود البته به انگلیسی که رفیق صمیمی هامون کی هستن و رفت و آمد های خونگی با اون ها چه مدلی داریم و اون ها چه مدلی هستن و من گفتم از این مدل رفیق ها ندارم و اون گیر داده بود که حالا در مورد یکیشون بگو. بنده خدا می خواست یعنی می خواد که گفتگوی انگلیسی داشته باشیم باید1چیزی می گفتم دیگه! جالبه که دقیقا این لحظه همین لحظه از این زاویه دید به ماجرا نگاه کردم و تا پیش از این لحظه بهش که فکر می کردم با خودم می گفتم عجب داستانیه عجب عجب! میگم ندارم میگن بگو. و نمی فهمم چه جوریه که دقیقا الان درک کردم برنامه های رفاقتیه1دونه پریسای چیز واسه اون آدم خیالی نیست اون بنده خدا اصرار نداره از رفیق صمیمی های داشته و نداشته بهش آمار بدم فقط منظور گفتگوی زبان بود و هست. دارم آروم واسه خودم می خندم. دلم خمیازه می خواد. تازه1کوچولوش اومدش. چی خواستم بگم یادم رفت این ها رو گفتم آهان یادم اومد سر کلاس استاد در مورد رفت و آمد رفیقانه می پرسید گفتم من ترجیح میدم با رفیق هام خونگی نباشم. نه خوشم میاد برم نه دلم می خواد بیان. رفیق هام رو ترجیحا بیرون از خونه می بینم و جز این اگر باشه راحت نیستم. طرف تعجب کرد. تعجبش دیگه از جنس کلاس زبانی نبود. تعجب از جنس حیرت1آدم. بهم گفت البته به انگلیسی که خوب این طوری تنها میشی! گفتم من عاشق تنهایی هام هستم. طرف نمی دونم قانع شد یا خودش رو قانع کرد چون بلافاصله لحنش از حالت حیرت در اومد و اول1خورده بعدش1خورده بیشتر و تا زمانی که جمله به وسطش برسه کاملا عادی گفت خوب اگر خودت از این وضعیت خوشت میاد که مشکلی نیست. گفتم بله خوشم میاد خیلی هم این رو دوستش دارم. طرف دیگه کاملا عادی گفت پس خوبه اگر راضی هستی.
دلم می خواد برم بیرون. اوخ نه رستوران نه به خاطر خدا فقط تصورش باعث میشه دوباره دلم پیچ بزنه. واقعا دلم نمی خواد ابدا. دلم نمی دونم کجا رفتن می خواد. با کی. به کجا. دلم رفتن هیچ کجا در نظرش نیست. با هیچ کسی. با هیچ کسی از بین این هایی که می شناسمشون. دلم بیرون رفتن می خواد ولی نه جا هایی که می شناسم. و نه با افرادی که می دونم. دلم بیرون رفتن از جلد خودم رو می خواد. که1کسی باشم جز خودم. هرچند زیاد مطمئن نیستم. اگر الان امکانش بود آیا واقعا می خواستم این رو؟ بذار فکر کنم! مثل اینکه نه. پس من چی می خوام؟ دقیقا چی؟ به نظرم یکی از چیز هایی که الان می خوام اینه که سیستم رو خاموشش کنم، بلند شم برم به سر و وضعم برسم، مو هام رو شونه کنم، آخ هوس قهوه کردم، بیخود به سردردش نمی ارزه سر صبحی، پس بیخیال چایی درست کنم، آخ خدا چایی دوست ندارم آخه، نق رو بیخیال، از همون چایی زشت اذیت کن ها که روی من اثر نکرد و همه رو فرستاد روی شبکه حیرت، بعدش هم گل و امتحان کتاب های رمزدار و ادامه تنهایی هام. امروز مادرم بر می گرده. باز هم ماجرا. خدایا مادری واسه چی این کار رو باهام می کنی! اجازه بده بی دردسر دلم تنگ بشه واست و حالش رو ببرم از رسیدنت دیگه! آخ خدا مادری! عزیزه من! زندگی رو زیاد سخت گرفتی. هم به خودت، هم به اطرافت، هم به من! اون قدر سخت گرفتی که شبیه شیرینی زده های دیابتی از مهر مسؤولانه و مسؤولیت های مهر آمیز روانم تهوع گرفته و درمون هم نمیشه. حس توضیح مدل درد و مرضش نیست. شارژ گوشیم هم کامل شد باید برش دارم. از زمانی که دیگه چندان واتساپ بازی نمی کنم گوشیم کمتر فحشم میده. چند روز پیش1کسی بهم می گفت از بین بچه ها داخل اصفهان زنگ می زنه حضور من و باقیه غیبتی ها اونجا باشه. من سکوت کردم. به نظرم شاید خندیدم. خاطرم نیست. ولی مطمئنم چیزی نگفتم. حرفی نبود که بزنم. چیه چشم گشاد می کنی نکنه باید منتظر باشم اون بنده خدا زنگه رو بزنه! برو بابا تو که از من بوق تری. کلا حالش رو ببر که جهان به کام بوق هاست خخخ! ولی پس واسه چی جهان الان به کام من هم هست؟ بوقم آیا؟ خخخ جدی؟ به خدا الان بوق نیستم یعنی در1سری ابعاد خاص از1سری ماجرا دیگه بوق نیستم ولی فقط در همون محدوده. در باقیه محدوده ها همچنان سوپر بوقم. خوب شاید به کام بودن جهان واسه خاطر همون باقیه بخش های بوقیتم باشه. احتمالا سهم این سطحم رفته روی اون بقیه ها و جهان رو کرده به کامم. وایی خدااا خخخ عاشق هجا به هجای این جفنگیاتم که فقط خودم ازشون سرم میشه. هی! بسه دیگه من نوشیدنی می خوام. آخ قهوه آخ نسکافه نسکافه تلخ آخ می خوام می خوام میییی خوااااآاااااآاااااآااااااآااااام خدا می خوام.
-گم شو همین1کار رو مونده کنی. لازم نکرده همون چایی تلخ عجیبه از سرت هم زیاده.
-اه! عوضی!
اون چاییه که اثر نداد شاید لازم باشه به عنوان آخرین راه گیر بدم به قرص. بدم میاد آخه بدم میاد ای خدا بدم میاااااد از دارو درمون و قرص و جفنگ بدم میاد!
خسته شدم نوشتم جفنگ هام هم فعلا موقتا شاید ته کشیدن البته نه کاملا اون ته هنوز مونده ولی خسته شدم بلند شدنم میاد. مو شونه کردنم میاد. به سر و ریختم دست ترتیب کشیدنم میاد نوشیدنی خوردنم میاد گل بافتنم میاد زندگی کردنم میاد. من رفتم. باز میام. فعلا.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «عشقه!»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام پریسا منم کتااااااآااااااااب میخوام زود باش
    از گنجشک هم نگو که حسابی از دستشون تو روستا حرصی هستم
    عین جغد همیشه بیدارن
    اه

  2. پریسا می‌گوید:

    سلام ابراهیم. کتاب آخجون کتاب! گنجشک ها عشقن ابراهیم و حالا هم که فهمیدم اذیتت می کنن2برابر عشقن خخخ! من در رفتم!

  3. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    واااااااای مُردَم از خنده.
    این نوشته همه چیز داشت.
    مخصوصاً نق های مختلف که من این روز ها سر هر کس و هر چیزی که بتونم می زنم.
    نه خداییش یه سؤالِ من رو جواب بده:
    کاربرد برچسب ها برای مطالب اینه که اگر کسی کلماتی از اون دست رو سرچ کرد به نوشته ما برسه الآن آی نویسنده ی این مطلب انتظار داری که چه شخصی دقیقاً چه شخصی و با چه مشخصاتی این کلمات رو سرچ کنه که به این نوشته برسه:
    جفنگ فقط از مدل درکیات خودم, جهان به کام بوق ها, زندگی کردنم میاد, سوپر بوق

  4. پریسا می‌گوید:

    سلام دوست من. به خدا از شدت خنده نمی تونم بنویسم. نق رو هستم آخجون. برچسب هم وایی دلم خدا دارم میمیرم از خنده دلم! خوب نمی دونم شاید1کسی شبیه من داخل جهان اینترنت بچرخه که از این چیز ها بنویسه و بگرده و نمی دونم دنبال چی. شاید به1دونه همون سوپر بوق که من باشم خخخ وایی خخخ آخ نفسم در نمیاد اون لحظه که از این مدل برچسب ها می زدم اینهمه به نظرم خنده دار نبود الان دارم می ترکم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *