باز شب شد و…

ساعت20دقیقه به11شب جمعه. از اون لحظه که رفتم ولو شدم تا نیم ساعت پیش شبیه جنازه رفتم به فنا. از ضرب تشنگی بیدار شدم. شکر که آب یخ بالای سرم بود. پیشبینی کرده بودم این حالم رو. آخ دلم! پرخوریه امروز اذیتم کرده دارم میمیرم خخخ! جدی میگم به خدا حالم خوش نیست آخه1کسی نیست به من بگه واسه چی اینهمه مریضی الان تا صبح می چرخی میگی آخ دلم خدا رو خوش میاد این طوری کار میدی دست خودت آیا؟ کلا الان نسبت به امروز بیدار تر شدم. شبیه حال مستی که بعد از رفعش طرف به خودش میاد. الان بیشتر دارم می فهمم امروز چی شد. فقط چیز خوردن هام نه تمام امروز. آخ دلم آخ دلم آخ دلم الان میرم سیب ترش و لواشک قورت میدم خخخ! خدایا اینهمه خوابیدم واسه چی خوابم میادش؟ دلم می خواد گل ببافم هم خوابم میاد هم دلم درد می کنه هم سرم سنگینه تازه نق زدنم هم میادش! تمرین آوازم کم شده فردا باید1خورده عربده بزنم و درضمن زیادی خودم رو در همه چیز ول کردم باید ببینم کجای ماجرام. ولی امشب نه. امشب خوابم میاد. فردا. از فردا. از اون فردا هایی که معمولا نمیاد خخخ! نه به جان خودم از فردا به حساب های خودم رسیدگی می کنم البته نه تمامش ولی1خورده بیشتر بهش می رسم باقیش بمونه واسه فردا های دیگه اما امشب واقعا زدم خودم رو مریض کردم خخخ! جای مادرم خالی که کلا از همه چیز و همه چیز امروزم هوارش در بیاد. درمیاد. فردا خخخ!روی سینک ظرفشویی خونه رو لاک ریختم الان هر بلایی سرش میارم نمیره. یعنی باید روی سینک استون بپاشم آیا؟ اوضاع بدتر نمیشه آیا؟ خخخ می ترسم از امتحانش. دلم می خواد بلند شم بچرخم و ببافم و خراب کاری راه بندازم و و و و1عالمه دیگه و. اما نمیشه. واسه چی جسمم اینهمه نافرمونه آیا؟ خداجونم انگار زنگ زدم تنظیمات جسمم رفته به ناکجا الان من واسه چی اینهمه ناسلامتی در موجودیت کوک جسمانیم یافت می کنم آیا؟ خخخ چی شد! حس ترجمه نیست به من چه که نفهمیدی من این مدلی عشقمه الان. این لحظه فقط همین شکلی نوشتنم میاد تو هم نمی خوایی نخواه به بهشت که نمی پسندی. عجب داستانیه! عه!
ساعت10دقیقه به11شب. باورم نمیشه یعنی ظرف10دقیقه من اینهمه مزخرف نوشتم آیا؟ آآآآآآآآییییییی دلم! تا1سال آینده از این مدل تفریحات امروزی نمی کنم پدرم در اومد آیی آیی آیی آیی آیی! تازه هنوز ادامهش مونده. چیکار کنم راست میگم مونده دیگه! شکلک حیرت بسیار شدید. من ادامهش رو هم نوشته بودم الان دیدم باقیش نیست! جدی چی شد؟ مگه میشه سیستم آخر نوشتهم رو بجوه؟ حس تفکر نیست اون بخش قورت داده شده رو هم خاطرم نیست1چیز دیگه از جنس همین کلمه هایی که دارم می نویسم می زنم تنگش تا حل بشه. ساعت11شد. بسه دیگه ولو شدنم میاد اگر باز هم اراجیفم گرفت دوباره میام.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «باز شب شد و…»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    خخخخخخخخخ خخخخخ خخخخ خخخ باید به یه پریسای مریض اینجوری قه قهه وار خندید
    تا تو باشی پر خوری نکنی

  2. پریسا می‌گوید:

    شکلک بطری خالی ها رو گرفتم دستم می چرخونم هدف گیری به سوی کله ابراهیم تا این باشه بهم نخنده!

  3. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    وااااااااااااااای ولو شدم کف اتاق از شدت خنده.
    دوستم فکر می کنه دیوونه شدم.
    دارم به تمام این پست می خندم.
    مخصوصاً برچسب هاش.
    خدای من:
    یکی از برچسب ها هست:
    مرگ بر برچسب!
    دارم می میرم از خنده!

  4. پریسا می‌گوید:

    سلام. خوب راست گفتم دیگه به جان خودم از برچسب زدن اینقدر بدم میاد! وسط گیرواگیر باید فکر کنی ببینی برچسبه چی باید باشه. خوشم نمیاد دیگه خخخ! الان خودم رفتم پست رو خوندم کلا به عاقل نبودنم واقف بودم الان ایمان آوردم. از اینجا برم1سر به سایت شما بزنم ببینم چه خبر هاست!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *