1خورده شبانه

سلام. امروز بهتر بودم. عاقبت دارم به چسب حرارتی روی اون برگ های ریز مسلط میشم. حالا با گندم های ریز و بستنشون روی شاخه1خورده گیر دارم که باید حسابی تمرینش کنم. انگور رو هم آخرش یاد گرفتم. باید1مقدار می خریدم ولی خیلی دیر شده بود و استاد باید می رفت. باشه هفته بعد که از سفر برگشت. دم آخر اندازه چندین تا شاخه وسیله خریدم که گل درست کنم. من باید دست هام بیکار نباشن وگرنه مشکل پیدا می کنم. گلدون شکوفه های پامچال رو هرچی گل داخلش می چپونم باز کم داره انگار. کاش امکاناتش رو داشتم باز درست می کردم می زدم داخلش ولی باید صبر کنم. امروز زبان نخوندم. فردا میرم به ارتفاعات تا جمعه عصر. وسایلم رو می برم. سیستمم رو نه. همه چیز آرومه. نشستم روی مبل داغون ولی آشنا و در و پنجره بازه. هوا بد نیست و خونه پر شده از عطر شب بوی روی بالکن. دستت درد نکنه مادری. کسی نیست تنهام. سرم1خورده درد می کنه. امشب هم نرفتم طرف اون کمد در بسته. نیتش رو داشتم ولی سردرد خفیف آزار دهنده ای که از عصر بهم گیر داد انگار سرش میشه کی بیاد و موندنی بشه. انگار فهمید نیت تفریح واسه امشب کردم که سر موقع شروع شد و منصرفم کرد تا الان که آهسته آهسته داره میره و حالا دیگه دیر شده و حس بلند شدن و آماده کردن مقدمات نیست. از بیرون صدای زندگی میاد و داخل خونه از عطر شبانه زندگی پر شده. تنهایی این رفیق بسیار عزیز اینجا باهامه و تمام فضای اطرافم رو پر کرده با حضور آروم و پرواز های بی صداش. چه قدر این حال و هوا رو دوست دارم. از پریشب و پریروز صبح و دیشب آروم تر هستم خیلی آروم تر. کمی تا قسمتی حرص فرو خورده و ته گرفته در موجودیتم هنوز هست ولی شبیه هیزم های سوخته بعد از شعله کشیدن ها و خاکستر شدن ها فقط داغه و اگر تحریک نشه خطری از طرفش نیست. دلم امشب یواشکی تنگ شده باز. بهانه ای نیست واسه گفتن. منتظر میشم واسه اینکه1خورده بعد، … از بهشت خاطرات من فقط1نشونه باقیه و همیشه دلم که تنگ میشه منتظرش میشم. طی می کنمش. قدمش می زنم. تماشاش می کنم و یواشکی و بی صدا رد میشم تا دفعه های بعد. گاهی هم از تصور اینکه این دائمی نیست و پایانش نزدیکه یواشکی گریه می کنم. سعی کردم پایان رو باطلش کنم خیلی هم گفتم و گفتم ولی موفق نشدم. دیگه نباید سعی کنم. فقط تماشا می کنم و دعا و البته گریه یواشکی. گاهی از شب پایان وحشت می کنم. به نظرم زمانش که برسه1هفته ای بیمار میشم ولو میشم1گوشه. نه به کسی میگم نه حس اینترنت چرخی دارم نه می تونم نقش بیخیال دیوونه شلوغ1کمی خسته رو بازی کنم. به نظرم اون دسته کم1هفته رو حسابی داغونم و بعدش نمی دونم احتمالا باز بلند میشم میرم پی باقیه راه. انگار نه انگار که چی شد و چی شد و چی، … هنوز که اون زمان نرسیده. شاید هم اصلا نرسه. خدا رو چه دیدی شاید درست شد. شاید حل شد. شاید نشونه واسه همیشه باقی موند و شب پایانی در کار نبود. کی می دونه! من واقعا همین واسم بسه. که نشونه ها رو تماشا کنم و خاطرم جمع باشه که همه چیز سر جاشه. که هیچ چیز کسر نشده. که هیچ حضوری به غیبت نرسیده. فقط تماشا کنم بدون صدا تماشا کنم و یواشی لبخند بزنم. خدایا1کاریش کن!
عادت کزاییم رو شاید خاطر کسی باشه شاید هم نه. قرار بود هر زمان انجامش دادم خودم رو1000تومن جریمه کنم. عالی از پسش بر اومدم. فقط7تا1000تومنی پرداختم. فقط7تا! از سرم پرید این عادت و ای کاش دلتنگی ها هم می رفت از سرم! یعنی اگر واسه ترک این هم خودم رو جریمه کنم میشه که بشه آیا؟ مثلا امشب اگر خودم رو جریمه کنم میل به بهانه واسه گفتن ها یا شنیدن ها از سرم می پره آیا؟ به نظرم نه. نه!
خوابم میاد. یعنی خواب که نه! نیاز به آرامشم میاد. لازم دارم ولو بشم و آروم نفس بکشم. تنهایی رو، هوای آروم شب رو و عطر شب بوی روی بالکن رو که دور سرم پرواز می کنه. بهانه رو هم بیخیال. نیست. نباید هم باشه. این نباید باشه. این رو نباید بخوام. باید تمومش کنم. شبیه عادتی که به ضرب جریمه های1000تومنی ترکش کردم و چه سخت بود ترک کردنش! دیگه نمی خوام بنویسم خسته شدم می خوام بخوابم. توی بغل شب و زیر نوازش های نسیم و عطر شب بو و تنهایی های عزیز خودم.
شب به خیر!

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «1خورده شبانه»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام پریسا ببخش سرت درد میکرد دیر اومدم امیدوارم حالا خوبه خوبه خوب باشی و بشینی واسه من یه گل آفتاب گردان درست کنی که خیلی دوسش دارم

  2. پریسا می‌گوید:

    سلام ابراهیم. پایان دومت رو خوندم ولی از بس تلخ بود هنوز هیچ چی زیرش ننوشتم. آخه باز از اون کامنت جدی ها می زدم زیرش از اون ها که قهرمان هاش رو واقعی می دیدم. سرد تر بشم میام. آفتاب گردان نهههه سخته گناه دارم. برو بابا تو هم با اون قهرمان ساختنت. این دنیا چیچی بود انداختیش وسط ماجرا؟ اَییی خخخ!
    شاد باشی!

  3. ابراهیم می‌گوید:

    سلام پریسا برات مژده آوردم کجای کاری دنیا از خونه ی شوهرش قهر کرد گفت میرم خونه ی پریسا من نتونسم جلوشو بگیرم اومد

  4. ابراهیم می‌گوید:

    آآآآآآآاخخخخخخ آخر کامنتم رفت خلاصه بهت بگم که دنیا تو راهه یا شب یا حد اقل همون سحری که دنبالش بودی دنیا میرسه خدمتت

    • پریسا می‌گوید:

      ابراهیم ببین! بفرستش بیاد! حالا دیگه مجازم بزنم لهش کنم. آخه دیاکو دیگه نیست که بگم به خاطر دلش. اون بنده خدا رو که این نکبت فرستادش ناکجا دیگه نه دیاکویی هست نه دلی که واسه خاطر دنیا بزنه پس من آزادم پدر این رو اساسی دربیارم بفرست بفرست بیاد آخ جون بفرست می خوام پوست بکنمش بفرستش بیاد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *