سحر را ندیده ای؟

اِي بادِ بي قرار! سحر را نديده اي؟
اِي جانِ سبزه زار! سحر را نديده اي؟

از تندبادِ حادثه وقتي مي آمدي،
در پيچِ روزگار، سحر را نديده اي؟

ما در حصارِ سردِ خزان حبس مانده ايم،
اِي پيكِ نوبهار! سحر را نديده اي؟

شمشاد و عطر و خنده فراموش گشته اند،
اِي يادِ ماندگار! سحر را نديده اي؟

يك دشت ياسِ پرپر و يك بوستان سكوت،
اِي نغمه خوان هَزار! سحر را نديده اي؟

خوابي خموش در برِ خاكي به رنگِ خون،
اِي مرغِ داغدار! سحر را نديده اي؟

اينجا خبر ز لادن و لبخند و لاله نيست،
اِي رفته زين ديار! سحر را نديده اي؟

ياران چه بي وداع و غريبانه رفته اند،
اِي تلخ يادگار! سحر را نديده اي؟

بر خاكِ سردِ مدفنِ انسان فروغ نيست،
اِي مِهرِ سر به دار! سحر را نديده اي؟

اعدامِ نور را به تماشا نشسته ايم،
اِي شمعِ سوگوار! سحر را نديده اي؟

در قعرِ شب به نامِ سحر جان سپرده ايم،
اِي روحِ انتظار! سحر را نديده اي؟

بر جسمِ نازنينِ نگاران سرشكِ سرخ،
اِي نازنين نگار! سحر را نديده اي؟

جان در لهيب و اخگر و تيغ از نيامِ خصم،
اِي بر دلت شرار! سحر را نديده اي؟

ما مانده ايم و غربت و سنگيني و سكون،
اِي پَر گرفته يار! سحر را نديده اي؟

صد آسمان ستاره ي سوزان به قلبِ خاك،
اِي محو در غبار! سحر را نديده اي؟

در شوره زارِ تيره و تبدارِ شهرِ شب،
اِي بادِ بي قرار! سحر را نديده اي؟
-از شبهِ شعر های پریسا-

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «سحر را ندیده ای؟»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    پریسااااااا چه خبَره همه جا دنبال سحری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *