فقط حرف از همه چیز یا تقریبا همه چیز!

سلام. اوه صبح خیلی زمانه رسیدش که! دیروز گلدونم رو تمومش کردم ولی به نظرم گیر داره. حالا کو تا2شنبه که ببرم نشونش بدم؟ خداجونم تحملم نمیاد دلم می خواد امروز کلاس بودش. استاد رفته سفر و کلاس بی کلاس. آواز1شنبه این هفته رو از زیرش در رفتم. دیر از کلاس گل برگشتم خونه و خسته بودم و حسش نبود و و و و و و و و و و…
راستی3ستاره عزیز معذرت می خوام اینهمه دیر شد ولی باور کن تقصیر من نبود1سری اتفاق تاریک پشت سر هم افتاد که کلا فرم تماس اینجا رو فراموش کردم. این گل مینا که دستورش رو نوشتی باید عالی در بیاد واقعا قشنگه. گل هایی که من دارم ساختنش رو یاد می گیرم گل های کریستال هستن. با سیم و گاترین و گل برگ های کریستالی و1سری چیز میز دیگه که حسابی آخ جون!
دیشب1بنده خدای اینترنتی اون قدر با محبتش شرمندم کرد که حس کردم از خدا خجالت کشیدم به خاطر اینکه بنده هاش این مدلی می بیننم. خدایا شاهد باش من واقعا نمی خوام اون ها اشتباه کنن نمی دونم واسه چی این مدلی میشه. اون بنده خدا منو خیلی خیلی خیلی مثبت تر از چیزی می بینه که هستم. واسش توضیح دادم که ببین عزیز جان این مدلی نیست تو فقط1سری نوشته ازم خوندی و باور کن من شبیه نوشتن هام نیستم. گفتم و گفتم و اون بنده خدا باورش نشد. اصلا در هوای پذیرش نبود. هرچی نوشتم فایده نداشت و حس کردم اگر بیشتر اصرار کنم1جور هایی نسبت به لطفش بی ادبی کردم. دیگه ادامه ندادم فقط احساس کردم از شدت شرم داغ شدم. خدا داشت تماشام می کرد. منو تماشا می کرد که پروندم در برابرش بازه و بنده هاش خیال می کنن اونهمه شفاف و اونهمه مثبتم. خدایا کمک کن نصف این لطف ها شایسته باشم! کمک کن نصف این مثبت ها که بهم نسبت داده میشه مثبت باشم! خدایا لطفا! خدایا لطفا!
دارم سعی می کنم. سعی می کنم دستم به نقطه های تاریکم برسه و پاکشون کنم. سعی می کنم چیز هایی که نباید باشه رو در خودم پیدا کنم و از بین ببرمشون. زیاد گیرشون نمیارم ولی همون کمش هم شاید پیش ببردم. به نظرم یکی از نباید هام اینه که خخخ از1سری چیز ها یعنی شنیده هام وایی خداجونم خخخ ازشون تفریح می کنم و حسابی می خندم. واقعا دست خودم نیست اون ها در نظرم خنده دارن سعی کردم نخندم ولی نشد. سعی کردم اون موارد رو کلا متوقفش کنم ولی باز هم نشد. بدتر شد و بیشتر شد و من بلند تر خندیدم و هنوز اون ها باقی هستن و من بلند بهشون می خندم. کارم درست نیست می دونم ولی، … خدایا معذرت می خوام.
به هیچ بخش این ماجرا کاری ندارم ولی من مسؤول عمل خودم هستم و در این مورد هم فقط خندیدن های خودمه که باهاش به گیر خوردم. من نباید به این موارد بخندم. این خندیدن ها یعنی رضایت یعنی ادامه بدید یعنی لذت می برم. خدایا این کارم درست نیست کاش دیگه تکرارش نکنم! آخ خداجونم تقصیر من نیست این وایی این خخخ وایی خدا خخخ خخخ!
خدایا منو ببخش!
محله هم که همچنان بسته باقی مونده و باز نمیشه. هر روز آدرسش رو چک می کنم و موجود نیست. واقعیتش خیال می کردم پدرم در بیاد ولی در نیومده. شاید چون حسابی خودم رو با اطرافم گرفتار کردم. اگر پیش از94بود شک ندارم که افسرده می شدم ولی این روز ها فقط منتظرم که دوباره باز بشه. واقعا دوستش دارم ولی تجربه ها سرمایه های عزیزی هستن که اگر نخواییم ازشون بهره بگیریم کفران نعمت کردیم.
از دیشب دوباره تردمیل رو شروعش کردم. اردیبهشت بود به نظرم که رفتم سرش و با اینکه سرعت فوق العاده کم بود داشت بهم شدیدا فشار می آورد. چند شب ادامه دادم و1شب که اوضاع داشت واقعا بد می شد فهمیدم که باید صبر کنم. به مادرم نگفتم که دلواپس نشه. به هیچ کسی نگفتم. نه مادرم، نه برادرم، نه خانمش. فقط وانمود کردم که تنبلیم میاد هر شب ورزش کنم. اون ها هم چیزی نگفتن و نمی دونم فهمیدن ماجرا چی بود یا نه. دیشب با احتیاط رفتم سر تردمیل و خوشبختانه چیزی نشد. سرگیجه ای در کار نبود درد هم نبود کلا چیزی نبود فقط زود خسته شدم. با اینکه سرعت بالا نبود ولی بعد از نیم ساعت حس کردم جسمم داره واسه ارور دادن آماده میشه. این بود که شبیه بچه های حرف گوش کن پریدم پایین و قائله ختم به خیر شد. امشب هم دوباره میرم. با سرعت و زمان دیشبی. چیزی نمیشه و آخ جون! اگر نجنبم هم کرخت میشم هم وزن می گیرم که از جفتش حسابی بدم میاد.
این روز ها بسیار زیاد از نظر جسمی ضعیف و کم تحمل شدم. پیش از این ها قوی تر بودم. مثلا آخرین دفعه ای که رفتم دفتر2تا با بچه ها بریم بیرون، از پله های نازک2طبقه که تند رفتم بالا1دفعه وسط پله ها حس کردم دیگه نمی تونم ادامه بدم. نرده ها رو سفت و سفت چسبیدم و نفسم گرفت. انگار1کوه رو بالا می رفتم. چند لحظه متوقف و تکیه به نرده باقی موندم تا نفسم جا اومد و آهسته رفتم بالا و با این حال زمانی که رسیدم نفس هام شماره داشتن اما نه اون قدر شدید که کسی بفهمه. دفعه های پیش، بعد از سفر عیدم این قابل درک بود ولی الان ها دیگه نباید خیلی این مدلی باشم. البته من هم بی احتیاطی کردم. نباید اونهمه سریع می دویدم بالا. پریروز هم که با مادر بیرون بودم واسه انتخاب تایم کلاس زبان خودم و1سری کار های مادر، از شدت گرما تحملم برید و کم مونده بود ولو بشم. مادرم1دفعه نگاهم کرد و از رنگم ترسید. زمانی که برگشتیم خونه تا شب حالم رو به راه نبود. حتی به ضرب شربت آبلیمو و نمی دونم چیچی که مادرم واسه تنظیم حالم بهم داد. کم تحمل شدم. باید مواظب تر باشم. یادم میره. مادرم هم یادش میره. کل خونواده یادمون میره. البته من بینشون از همه فراموش کار ترم. بقیه بیشتر و زود تر از خودم مواظب میشن. طفلک ها! خدایا ای کاش دردسر های من واسه این بنده هات دیگه تموم بشه خسته شدم از بس یواشکی شرمنده دل هاشون شدم. چند شب پیش با جیگیلک بازی می کردیم. می گفت بچرخیم. برادرم دادش در اومد همراه مادرم و مادر جیگیلک که نکنید سرت گیج میره می افتی. مخاطب من بودم. درست می گفتن این خطرناک بود و ما2تا عمه و برادرزاده گوشمون بدهکار نبود. از نظر جیگیلک اون ها زیادی واسه من می ترسن و معتقده من دیگه چیزیم نیست و اتفاقا باید بیشتر بپرم و بچرخم تا زود تر درست بشم. خخخ به نظرم درست میگه فقط مشکل اینجاست که زمان هایی که به توصیه هاش عمل می کنم چنان زود از پا می افتم که حس می کنم90سالمه. خلاصه اون شب ما گوش نکردیم و چرخیدیم و چرخیدیم و اون ها هم بلند تر و بلند تر معترض شدن. با اعتراض هاشون می نشستیم، یعنی من ولو می شدم چون به شدت سرم گیج می رفت ولی چند لحظه بعد که سرشون گرم می شد دوباره پا می شدیم . می زدیم به چرخش. و باز اعتراض اون ها و باز این سیر تکرار می شد. عاقبت جیگیلک کلافه شد و گفت چی میگید می خوایید راه رفتن یادش بره همش بخوابه؟ حالش خوبه تازه حالش بهتر هم میشه بذارید ورزش کنه دیگه! همه زدیم زیر خنده. جیگیلک قبل و بعد این گفتن هاش داشت یواشکی بهم نق می زد که این ها چی میگن خوب سرت اگر گیج بره میشینیم دوباره پا میشیم تو که هیچ چیت نیست واسه چی این طوری می کنن. در یکی از این نشستن های بین چرخیدن ها وسط غر زدن های زیر جلدیش1دفعه مکث کرد و گفت سرحال باش عمه! گفتم سرحالم عزیز من! گفت پس واسه چی صدات1جوریه! گفتم یواش حرف زدم بابا ندونه باز می خواییم بپریم وسط گیر بده. جیگیلک با صدایی که دوباره داشت خاطر جمع می شد گفت پس سرحالی دیگه! یعنی خوبی دیگه! گفتم آره بهشت من! حرف ندارم. بیا بازی کنیم. جیگیلک خندید و گفت آره بابا بریم من می دونم این طوری بهتر تر میشی. تأییدش کردم. بهش نگفتم از همون لحظه های ترسناک تا همینجا1عامل سفت که نگهم داشت تشویق های شفاف خودش بود. بهش نگفتم اون شبی که به خیال خودش غیر مستقیم دلداریم می داد و با وعده های بازی و عشق و حال های2تاییمون وحشت اون فردای تاریک رو کنار می زد چه قدر کمک کرد تا شب رو بدون انفجار ترس صبح کنم. بهش نگفتم زمانی که دقیقه90مثل تیر خودش رو رسوند بهم چسبید و بهم گفت بعدا می خواد در مورد هنرپیشه محبوبش برام1چیز مهم بگه چه قدر بهم آرامش داد و چه لازم داشتم این آرامش رو تا همونجا سکته نکنم و با تصویر خندیدن های اون بعدا که بهم وعدهش رو داد برم به تماشای جنگ بین ادامه و انتها. بهش نگفتم دست هاش، ثداش، کلمه هاش، حضورش، اون قوطی پپسی کوچولو، اون دستمال عطری که از جعبه دستمال های محبوب خودش در آورده بود و باهاش صورتم رو پاک می کرد، و انتظار معصوم و مهربونش واسه برنده شدنم اگر نبود شاید بردن واسه من و واسه ما به این سادگی ممکن نمی شد. همه می دونیم که در مورد ساده بودن ماجرا به هم دروغ می گفتیم. من می دونستم ساده نیست و دروغ می گفتم که مطمئنم هست، اون ها می دونستن ساده نیست و دروغ می گفتن که می دونن هست، من می دونستم و دروغ وانمود می کردم که نمی دونم، اون ها می دونستن که می دونم و دروغ وانمود می کردن که بی اطلاعیم رو باور کردن. در واقع همگی دروغ می گفتیم. نه به هم. بلکه به خودمون. می خواستیم سبک تر بشه و نمی شد. و این وسط عشق کوچولوی من از همه دلی تر در کنار همه ما بود و به خصوص من. هی جیگیلکو! اینجا رو هیچ زمانی نمی خونی. چه خوب که نمی خونی چون گاهی زیادی تاریکه. ولی من اینجا می نویسم و همه جا می نویسم و می نویسم که خیلی دوستت دارم بچه! اندازه تمام خنده های جهان دوستت دارم. اندازه1آسمون دوستت دارم. اندازه از اینجا تا بی نهایت دوستت دارم!
خلاصه که این روز ها زود از پا می افتم. خوشم نمیاد. این طور که شنیدم حالا ها باید تحملش کنم. از این هم خوشم نمیاد. از نظر جسمی2ماهه اول96خود جهنم بود. از خستگی می بریدم و نمی شد کاریش کنم. محل کار و دردسر هاش. ای خدا چه بد گذشت! حالا همه چیز خیلی بهتره ولی باید مواظب باشم. خیلی مواظب باشم. تفریحات ناسالمم رو خیلی کم کردم. تقریبا هیچ چی. دلم می خوادش ولی جرأتش نیست. واقعیتش دیشب که بهش فکر می کردم به نظرم رسید این خودخواهیه. واسه خاطر آرامش باقیه خونواده، واسه خاطر ختم دردسر ها، واسه خاطر تلاش معصوم جیگیلک هم شده باید عاقل تر باشم و در نتیجه ناپرهیزی های از جنس تفریحات تا حد امکان محدود! باید می گفتم کلا ممنوع ولی دیگه اینهمه با گذشت نیستم خخخ! اگر موقعیتش پیش بیاد خوب چیزه نمیشه ازش گذشت ولی ازم بر میاد خودم موقعیتش رو ایجاد نکنم. نمی کنم. به خدا هفته هاست ایجاد نکردم. از اراده خودم در حیرتم. خاطرم باشه خودم رو تشویق کنم حسابی خخخ!
اینجا رو! امروز صبحی مثلا با خودم گفتم فقط میرم1سری سلام صبح به خیر می نویسم میام بیرون. دلم واسه پست زدن و حرف زدن تنگ شده بود گفتم برم2خط بنویسم تموم میشه حرف که ندارم بزنم فقط1چیزی گفته باشم دیگه! خوبه حرف نداشتم و اینهمه شد خخخ! چیکار کنم حرفم میاد خخخ خونواده رفتن ییلاق این هفته اونجا پر از مهمونه من نرفتم نیستن بهشون نق بزنم باید1طوری تخلیه بشم دیگه! من باید حرف بزنم وگرنه می ترکم. عجیبم. با اینکه تنهایی هام رو می پرستم زمان هایی که حرفم میاد باید حرف بزنم. در رو هم نداره. اینجا رو عشقه خخخ!
راستی پریروز واسه اولین دفعه کتلت مرغ درست کردم. به خوبیه مال مادرم نشد ولی به اون بدی هم که نباید بشه نشد. اصلا یکی از دلیل هایی که همراهشون نرفتم این چیز ها بودش. مادرم که این اطرافه همه چیز واسه من آماده هست. گیر آشپزی کردن ندارم. بهش هم که میگم میگه من مادرم خودم که می خورم دلم نمیاد واسه تو کنار نذارم تو هم که کار داری آماده گرم کن بخور دیگه! من ولی موافق نیستم. از طرفی هم می دونم چشه. می دونم چشونه و دلم نمی خواد اذیتشون کنم. اما مهلت هایی شبیه این رو از دست نمیدم. بهش هم گفتم خخخ. گفت با برادرت بیا گفتم نمیام اینجا سر گاز بهم خوش می گذره کنار اپن بهم خوش می گذره کلا بهم خوش می گذره. مادرم نگفت ولی قشنگ حس کردم که دلواپس باقیه خوش گذشتن هاست. خواستم به روی خودم نیارم ولی دلواپسی های صداش بهم گفت ظالمانه هست اگر چیزی نگم.
-نترس مادری! طرف تفریحات نمیرم.
طفلک مادرم!
-نه خوب برو ولی خوب نیست مخصوصا الان واسه تو1دفعه حالت، …
خدای من طفلک مادرم!
-مادری! به خدا اصلا در اون کمد رو باز نمی کنم. به جان2تامون. مطمئن باش!
مادرم به وضوح ذوق کرد.
-خوب می کنی مادر! چیه این به خدا سمه تو که1عالمه سرگرمی واسه خودت جور کردی معنی نداره واسه خودت عذاب و سردرد و گرفتاری بتراشی! آره مادر جان طرفش نرو به کار های بهترت برس!
خدایا! طفلک مادرم! آخ طفلک مادرم! حقش من نبودم. بچه آروم تری بهش می دادی! خدایا منو ببخش! به خاطر تمام اذیت هایی که به این بنده های خدا کردم منو ببخش! خدایا منو ببخش!
پای قسمم موندم. طرف اون کمد نرفتم. هر کسی بهم میگه میگم آخ خیلی دلم می خواد ولی حسش نیست. حس اینکه بشینم مقدمات تفریحات رو آماده کنم بعدش جمعش کنم نیست. خیلی می خوام ولی خیلی حسش نیست و از این چیز ها. بقیه هم که با نق زدن های من آشنا هستن باورشون میشه که واقعا حسش نیست و بهم می خندن. خنده خوبه. کلا آبه روی هر مدل یا تقریبا هر مدل آتیشی. البته خندیدن های من که اون بالا نوشتم به نظرم هیچ خوب نیست. موارد خندیدن هام مطمئنا موافق نیستن. حق هم دارن. خدا ببخشدم!
اوخ ساعت9شد چه قدر من حرف می زنم! از آموزشگاه زبان همین حالا زنگ زدن1شنبه صبحم تثبیت شد. گفت شنبه4شنبه ساعت4بیا گفتم نه همون1شنبه3شنبه8صبح. گفت باشه و رسما1شنبه باید8صبح اونجا باشم. آخ که چه قدر از امروز تا2شنبه راهه. کلاس گل سازیم رو می خوام. موندم اگر تموم بشه چیکار کنم. بد جوری بهش عادت کردم. شبیه مروارید و مهره که هنوز وحشتناک دوستشون دارم اما هرچی به نظرم می رسید بافتم و دیگه مدل جدیدی دم دستم نیست که ببافم. خدا کنه بعد گل سازی بتونم بدل سازی رو برم! اگر چشم لازم نداشته باشه، یعنی لمس بتونه غیبت چشم رو جبران کنه حتما حتما میرم.
راستی فنی حرفه ای قبول کرد بهم منشی بده و ازم آزمون بگیره و مدرک هم برام صادر کنه. فقط اینکه اولا من کلاسم هنوز تموم نشده دوما استاندارد های آزمون گل سازی هنوز نیومده. باید بعد از پایان کلاسم منتظر استاندارد ها بمونم تا بیاد و بهم اطلاع بدن و برم واسه آزمون و اگر قبول بشم مدرک. آخ جون!
ساعت از9گذشت و من هنوز اینجام. بجنبم که جا موندم. باز میام. فعلا شاد باشید تاااااا همیشه!

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

14 دیدگاه دربارهٔ «فقط حرف از همه چیز یا تقریبا همه چیز!»

  1. نازنین می‌گوید:

    خیلی بدی خخخ. عه خودت گفتی هی نگیم خوبی و از این حرفا. آفرین دختر خوب دنبال تفریحات ناسالم نرو جیزه خطرناکه! در مورد محله هم، دقیقا منم مثل شما. اگه دو سال پیش این اتفاق می افتاد افسردگی میگرفتم. الآن منتظر باز شدنش هستم. فقط کمی دلم واسه دوستان تنگ شده. در مورد مواردی که شما در مورد خودت نوشتی، امیدوارم همه چی به خوبی رو به راه بشه. چه اینجا چه اونجا، از شما در مورد خودتون خبرای خوب خوب بشنویم و بخونیم.
    موفق باشی خانمی.

    • پریسا می‌گوید:

      ایول مهمون ویژه و حسابی عزیز! سلام نازنینِ نازنین! شما عزیزی عزیزه من! خخخ به جان خودم جدی در مورد خودم گفتم اونهمه که گاهی تصور میشه من مثبت نیستم. ای کاش باشم! ای کاش!
      تفریحات ناسالم هم خداییش خیلی خیلی کمش کردم. از اردیبهشت95وحشتناک بهش چسبیده بودم واقعا وحشتناک. از مهر951خورده کمتر شد ولی باز هم زیاد بود خیلی زیاد. از عید96به این طرف واقعا کم شد و این هفته های اخیر اصلا طرفش نرفتم. تفریحات ناسالم رو میگم. کاش بشه کلا ترکش کنم. اعتراف می کنم که متوصل شدن بهش اشتباه بود. اگر95قوی تر بودم و وا نمی دادم واسه آرامش گرفتن به این مدل دردسر ها متوصل نمی شدم. الان که بهش فکر می کنم مایه خجالت خودم هستم. از خودم بیشتر از این ها توقع داشتم. باید باز هم کمترش کنم تا زمانی که دیگه اصلا نخوامش. کاش بتونم! در مورد محله هم شدید موافقم. البته دوستان رو داخل واتساپ می بینم ولی کامنت بازی داخل محله1چیزیه واسه خودش خخخ! ایشالا باز میشه و دوباره میریم شلوغ کاری! آخ جون!
      عزیز ممنونم از حضور عزیزت! خوشحالم کردی اومدی حسابی از اون مدل ذوق کردن های آخ جون و شلوغ و جیغ و ویغ دار خخخ!
      همیشه شاد باشی خیلی شاد دوست خوب من!

  2. نازنین می‌گوید:

    خیلی بدی خخخ. عه خودت گفتی هی نگیم خوبی و از این حرفا. آفرین دختر خوب دنبال تفریحات ناسالم نرو جیزه خطرناکه! در مورد محله هم، دقیقا منم مثل شما. اگه دو
    سال پیش این اتفاق می افتاد افسردگی میگرفتم. الآن منتظر باز شدنش هستم. فقط کمی دلم واسه دوستان تنگ شده. در مورد مواردی که شما در مورد خودت نوشتی، امیدوارم
    همه چی به خوبی رو به راه بشه. چه اینجا چه اونجا، از شما در مورد خودتون خبرای خوب خوب بشنویم و بخونیم.
    موفق باشی خانمی.

    • پریسا می‌گوید:

      خخخ2تا شبیه هم اجازه بده همین مدلی باشه دلم نمی خواد هیچ کدوم رو بردارم بذار بمونه خخخ! من داخل هر اتفاق کوچیک و بزرگی دنبال خاطره هستم. عاقل که نیستم که! این هم بمونه تا بعد تر ها که دیدیمش به امروز لبخند بزنیم و بگیم یادش به خیر اون روزی2تا کامنت شبیه هم اینجا ثبت شد و موند!

  3. نازنین می‌گوید:

    میگم چرا دیدگاهم رفته تو صف بررسی خخخ. تو نوشتن آدرس ایمیلم بی دقتی کرده بودم خخخ. منتشرش هم نکردی اکشال نداره. چون دوباره فرستادم. خخخخخ.

    • پریسا می‌گوید:

      منتشرش کردم اتفاقا با میخ هم چسبوندمش روی تابلو که سفت بشه و بمونه خخخ! معذرت می خوام سریع تر منتشر نشد آخه با گوشی هرچی کردم نتونستم و الان اومدم سر سیستم دیدم این وردپرس بی ادب هم محلیه من رو گذاشته داخل صف. به حسابش می رسم. باز هم ممنون که اومدی عزیز.
      تمام دلت فاتح شادی ها باشه از حال تا همیشه!

  4. نازنین می‌گوید:

    شما به من لطف داری. امیدوارم لایق این همه لطف شما و سایر دوستان باشم.
    خخخخ تقصیر وردپرس بدبخت فلکزده نیست که. اینبار من بی دقتی کردم.

    • پریسا می‌گوید:

      بیشتر از این ها می ارزی عزیز. واقعا میگم. وردپرس هم زورم بهش می رسه زور میگم خخخ! شکلک دیوونه! برم1دفعه دیگه محله رو چک کنم ببینم باز میشه یا نه!

  5. محمد ملکی می‌گوید:

    سلام پری! گفته های اون اینترنتی دیشب رو با تمام وجود لایک میکنم! پری؟ اگه حس میکنی که بعد اون تفریحات اذیت میشی نرو سراغش! به خدا هییییییچ چی ارزش سلامتی رو نداره! اصلا حق نداری … بیاریش! اومدم اینجا شوخی کنم دیدم شدیدا جدیم میاد! راستی منم فردا به مدت ۲۴ ساعت تنها میشم، که حسابی آخ جون داره! باز چمبره میزنم رو دسته ی دیوونه ها و کلی اذیتت میکنم! مراقب خودت و خوبی های بی حد و مرزت باش

    • پریسا می‌گوید:

      سلام محمد. اون عزیز اینترنتی به من لطف داشته. تو هم همین طور و خیلی های دیگه که اینهمه شفاف و با محبتید. خدا کمک کنه که لیاقتش رو پیدا کنم! واقعا این یکی از دعا هامه.
      سریال اینترنتیه رئیس دیوونه ها جدی می شود! تفریحات خونم زده پایین الان حالم رو به راه نیست شکلک گناه دارم. اوخ ببین به جان خودم خاطرم نبود تو اینجا رو می خونی یعنی الان هر زمان بین جماعت خودمون حرفش بشه من بگم حس آماده کردن مقدمات نیست تو می دونی دروغ میگم آیا؟ میشه یادت بره آیا خخخ؟
      درست میگی ارزش سلامتی خیلی بالاست. من ساده به دستش نیاوردم که بخوام ساده ببازمش. نتیجه اینکه باید حسابی مواظب باشم و به جان خودم سعیم رو می کنم حالا گاهی از دستم در میره که خوب کاریش نمیشه کرد. شکلک دیوونه. ولی خداییش1خورده ناپرهیز که باید باشم دیگه خخخ! چشم جایی نمیارمش چیز یعنی نمی برمش. سبک بار حرکت می کنم بعدش بقیه ها که مسلح هستن شارژم می کنن دیگه! مگه دلشون میاد خودشون از امکانات بهره ببرن من تماشا کنم آخه؟ دلشون هم بیاد از اعصاب خوردیه نق های1نفس و بی توقف من خلاص بشو نیستن و واسه اینکه شارژه کوفتشون نشه باید شریکم کنن دیگه! شکلک خخخ و شکلک آماده فرار و از این شکلک لج درار ها! برم تا نزدی نصفم نکردی. راستی آخرش چیزی پختی یا نه؟ خخخ من رفتم تو هم حسااااابی شاد باش!

  6. ابراهیم می‌گوید:

    سلام پریسا دیر اومدم
    ببخش لایک به نوشتت و
    خودتم اگه ای شد و امکانش بود درست میشی که فکر نکنم امکانش باشه

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ابراهیم. دیر و زود نداره حضورت رو حسابی ممنون. خودم هم بذار خاطر جمعت کنم عمراً اگر من درست بشم خخخ!
      شاد باشی!

  7. مینا می‌گوید:

    سلام به نظر من که خوبیهای شما خیلی خیلی زیادن. مهمترینشون اینه که ظاهرسازی نمیکنین یا در واقع ظاهرسازی بلد نیستین به احتمال 99 درصد در جواب کامنت من میگین که اصلا اینطور نیست و خیلی وقتها خودتونو طوردیگه ای نشون دادین اما لازمه که بگم لا اقل در فضای مجازی از روی نوشته هاتون میشه فهمید که ظاهرساز خوبی نیستین و این عالی هست.
    تردمیلو خیلی دوست دارم کلا پیاده رویرو دوست دارم این که تنها باشم آهنگ بذارم و غرق رویا بشم.
    مادرم به خاطر چاقیم خیلی دوست داره که یکی برام بخره اما راستش من یه کمی عجیبم خخخ از 13 سالگی مادرم همش بهم میگفت که باید رژیم بگیرم تا حالا و هر چه قدر که فشارش بیشتر میشد منم نافرمانتر میشدم حالا هم هرچی به این ربط داشته باشه من سفت و سخت میگم نه.
    وای و اما درباره خستگی و اینا من واقعا داغونم خخخ یه بار داشتیم با هم اتاقیم راه میرفتیم داشتیم میرفتیم آرایشگاه که من از میون نفسهای بریدم گفتم سمانه یه لحظه وایسا وایسا خیلی بهش اصرار کرده بودم اما میگفت باید عادت کنی و چه قدر ناز نازی هستی و اینا اما با اون لحن من وایساد چنان با شدت نفس نفس میزدم که گفت بابا لا اقل یه کم آرومتر هر کس ببینه …. بیخیال نمیشه بقیشو بگم خخخ
    الآنم همینم تند تند نمیتونم راهبرم و اگه مجبور شم نفس نفس زدنهام به شدت مچمو باز میکنه.
    یه بارم با دوستام میخواستیم بریم رستوران یکی از دوستام ادعا میکرد که تو نزدیکی ما یه رستوران هست و ادعا میکرد راهرو بلده ما هی میرفتیم هی نمیرسیدیم دو سه تا از منطقه های تهرانرو پیاده رفتیم هنوزم وقتی خانواده میفهمن که از کجا تا کجا رفتیم کلی تعجب میکنن خلاصه من که میگفتم خسته ام دوستم میگفت رسیدیم یه کم دیگه مونده خخخخ
    خلاصه که آخر من نشستم رو زمین و گفتم من دیگه نمیام خودتون برین غذا بخورین و بیاین این از نظر خیلیا ممکنه بچگانه باشه ولی دیگه قدرتی نداشتم واقعا نمیشد که بشه اون روز با سختی رفتیم و بچه های دیگه هم که حسابی خسته شده بودن به اون دوستم گفتن که غلط میکنه وقتی آدرس جاییرو کاملا بلد نیست ادعای بلد بودن بکنه خخخخخخخ
    اوه تفریحات فکر میکردم مادرتون دربارش چیزی نمیدونه فکر میکردم مثل مادر من وقت فهمیدن حرصی بشه اگه نشده واقعا دم اون و شما گرم
    با آرزوی بهترینها

  8. پریسا می‌گوید:

    سلام میناجان. از این پست ها اون قدر گذشته که واسه جواب دادن باید پست رو بخونم ببینم چی ها نوشتم خخخ!
    مینا به خدا من اینهمه مثبت نیستم. نوشته ها در جهان مجازی نمی تونن معرف های مثبتی باشن عزیز. من در دنیای واقعی شبیه نوشتن هام نیستم. باور کن. باور کنید! نوشتن ها در شرایط خاص خلق میشن. من میشینم پشت سیستم و می نویسم. نه عملی هست که شخصیتم رو نشون بده نه آزمایشی هست که معرفی کنه من چه مدل آدمی هستم. این ها فقط کلمه هستن. فقط کلمه! دلم می خواست خوب تر باشم. خیلی خوب تر! کاش بودم!
    تفریحاتم رو خخخ مادرم می دونه ولی هنوز ازم ندیده. در مقابل خودش تفریحات نمی کنم. نمی دونم چه حسیه انگار خجالت می کشم که مادرم در اون حس و حال ببیندم. اول بهش نمی گفتم ولی بعد دیدم به دلواپسیه پنهان کردنش نمی ارزه واسه همین بهش گفتم و خلاص شدم. مادرم طفلک مادرم موافق نیست اصلا نیست مخصوصا این ماه ها و خداییش راست میگه و باز هم خداییش من تا حد امکان مثبتم و طرفش نمیرم. ولی گاهی خخخ سخت میشه و از دستم در میره. گاهی شبیه2شب پیش خخخ شکلک گناه کار شکلک تفریح زده خوش گذرونده خالی از هر گونه پشیمانی. خوب راست میگم خوش گذشت چیکار کنم دروغ نمیگم بده مگه؟
    تردمیل آخ پدرم رو در آورده البته تقصیر این بیچاره نیست من مقصرم و جسم داغونم که هر چند شب1دفعه میرم که از اون بالا شوت بشه پایین خخخ! مجبور شدم فعلا ولش کنم. البته سرخود تصمیم نگرفتم. کم مونده بود سر لجبازی کار دست خودم بدم. خلاصه دلم تردمیل زدن می خواد که نمیشه خخخ!
    رژیم اسمش آسونه ولی حسابی سخته. گفتنش به نظر نمیاد اینهمه سخت باشه ولی وایی خداجونم گاهی حسابی اذیت می کنه. اون بنده خدا که آدرس رستوران مورد نظر رو نداشت رو هم تصور می کنم حسابی از خجالتش در اومدید و روی حساب این تصورم هیچ دلم نمی خواد جاش باشم خخخ! گناه داشت خدایی تا12ماه آینده بعد از اون شب احتمالا نتونست درست و حسابی بین شما ها بچرخه. شکلک از اون نگاه های گناهی به منظور قلقلک دادن وجدان مینا و اذیت کردنش. شکلک پلید. چیکار کنم دست خودم نیست ذاتا پلیدم و به نظرم الان باید فرار اختیار کنم و در برم به پست بعدی خخخ یوهووووو خخخ من در رفتم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *