باز شب و من و اینجا.

سلام. باز شب و من و اینجا. گاهی حس می کنم جز اینجا و جز4دیواریه خونه امنم هیچ کجای دیگه در تمام جهان جای من نیست. الان هم یکی از این گاهی هاست. چیزی نشده سرگرم گریه هم نیستم. اتفاقا امشب دیوانه وار خندیدم. همراه مادرم، داخل واتساپ و همه جا. فقط عمیقا در یکی از اون گاهی ها شنا می کنم امشب. گل می سازم و چه قدر این گل رز سخته پدرم در اومد. دوست دارمش. دست هام که مشغول میشن موریانه های داخل سرم کمتر جولان میدن. این هفته اتفاق های مسخره کوچیک مگو زیاد داشتم. واتساپ آخ خدا واتساپ نکبت نکبت نکبت و معامله در جهان واقعی با همسایه طبقه4و گاهی ها و تردید و خدایا تردید خدایا تردید ای خدا کی این وسط درست میگه1کاری کن من از قضاوت اشتباه می ترسم. خداجونم سخت گذشت بهم زمانی که اشتباه قضاوتم کردن. حتی اگر بنده هات هرگز هم ندونن، و حتی اگر هرگز هم قضاوت من هیچ کجای زندگیشون اثر نداشته باشه، باز دلم نمی خواد گوشه های یواشکیه دلم کسی رو اشتباه قضاوت کنم. خدایا کی داره درست میگه کمکم کن! البته به من چه! خیلی هنر کنم زورم به خودم برسه و خودم رو، وجودم رو، خاطرم رو از گرد و خاک و خاکستر اون شعله های نفرین شده پاک کنم. بسته هیزم رو بندازمش دور و شبیه هفته ها و ماه هایی که گذشت بگم خدایا من نمی دونم با خودت. همین کار رو هم می کنم. فقط، … خدایا! آخ خدایا خدایاااا خدایا!بر دل سیاه هرچی سیاه دله نفرین!
بیخیال.
این روز ها حسابی ماجرا دارم. مشغولم چه جورم! در حال جوش دادن1معامله این طرف اون طرف میرم و شلوغ می کنم. اون قدر تغییر آدرس من شدنی نشد که مادرم در حال تغییر آدرسه. داخل آپارتمان من1همسایه می خواد خونهش رو بفروشه و من بعد از گرفتن1تأیید ضمنیه همین طوری سفت بیخ ماجرا رو چسبیدم و دارم2طرف رو می کشم تا برسونم پای میز معامله. خودم با2طرف حرف زدم و باز هم حرف می زنم و ماجرا داره حسابی جدی میشه. اگر خدا بخواد و بشه مادرم همسایه طبقه4من خواهد بود. از خودم بعید می دیدم این رو. تقریبا همه همین طور تصور می کردن و می کنن. جز1نفر که اون هم گرفتاره. حسابی گرفتاره و نمیشه ازش انتظار داشته باشم به شیرین کاری های من گوش بده و تشویقم کنه. کاش از این درد سلامت در بره. مسخره هست1کسی1غلطی کرده که1جور هایی1سرش این بنده خدا بوده و الان این، … کاش از دستم بر می اومد کمک کنم! از من خوش زبون تر ها باهاش حرف زدن که متقاعد بشه چیزی از اون اتفاق روی شونه هاش نیست. کاش این دوران تلخ واسه این بنده خدا و واسه تمام اون هایی که به این ماجرا مربوطن سریع تر طی بشه!
خلاصه که من دارم پدر2طرف رو در میارم و عرابه این معامله رو تا پای میز پیش بردم. بعد از عید قراره بشینن. یعنی چی میشه؟ سر می گیره آیا؟ نمیگم کاش سر بگیره! میگم هرچی خدا بخواد! اگر خیر در اینه کاش بشه و اگر خیر درش نیست که بیخیال!
دارم پیشش می برم بدون اینکه لحظه به لحظهش رو به کسی بگم. بدون اینکه حیرتم از خودم و حیرت اطرافم از خودم رو به هیچ گوشی انتقال بدم و بخندیم. بدون اینکه نظر بخوام و توضیح بدم و، … پیش تر ها1کسی بهم می گفت تو شبیه گربه ای پریسا. از خیلی نظر ها شبیه گربه می مونی. یکیش اینه که هر زمان1موش می گیری باید تشویقت کرد. اون زمان خندیدم. بلند شدم طرف رو بزنم که گربه خودتی. اتفاقا بهش پنجول کشیدم و طرف در حالی که از خنده ریسه می رفت ضربهم رو گرفت و گفت این هم دومیش. من حرصی تر شدم و اون بلند تر خندید. خدایا یعنی میشه باز اونهمه بلند و اونهمه سبک بخندیم؟ می دونم که دیگه هیچ چی شبیه اول اولش نمیشه. می دونم، می دونیم که1چیز هایی سر جاش نیست. هرگز نیست. تا ابد نیست. ولی، …
برادرم معتقده من باید به تغییر نشانی فکر کنم. مادرم رو قانع کردم که اینجا برام از هر جای دیگه بهتره. براش1ردیف دلیل قطار کردم و حل شد. با اومدن مادرم به اینجا ماجرای تغییر نشانی تا زمانی که1دونه3واحدیه همه چیز تموم گیر بیاد حله. همه چیز تموم هم که معمولا نیست پس کلا تا اطلاع ثانوی ماجرا حله!
بیخیال.
امشب اگر به کسی نگید کاملا عمدی از1رفتن جا موندم. از اون مراسم های نمی دونم با چه کیفیتی به زور رفته بود داخل آستینم و من اون قدر لفتش دادم تا پیش از حرکتم به طرف محل قرار بقیه راه افتادن و من جا موندم. من که کلا جا موندم بذار از این مسخره بازی ها هم جا بمونم. حس حفظ هیچ قاعده ای نیست. خودم رو زدم به اینکه چه حیف شد نرسیدم ای بابا نشد دیگه! به خدا لباس هم پوشیدم آماده نشستم اینجا. دروغ نگفتم. یعنی قسم دروغ نخوردم. آماده رفتن بودم. از بیرون اومدم و لباس عوض نکردم. دم رفتن که شد نرفتم. نشستم به معطلی. آخرش هم اون ها رفتن و من جا موندم. بد مدلی حس جا موندن دارم امشب. نه از این مراسمه. چنان این حس قوی بود که ترجیح دادم از این شلوغیه اعصاب خورد کن هم جا بمونم. نمی خوام حضورم وسط این ماجرا رو.
بیخیال.
الان نشستم اینجا و اگر پیامی داخل واتساپ بیاد با1صدای بی نهایت شاد جواب میدم و سیستم به بغل جفنگ می نویسم و سکوت دلچسب خونه رو نفس می کشم و خودم رو واسه خاطر این معامله جوش دادن تشویق می کنم و سعی می کنم یادم بره که چه قدر امشب حس می کنم جز اینجا و جز4دیواریه خونه امنم هیچ کجای دیگه در تمام جهان جای من نیست.
بسه دیگه حس اینترنت چرخیم تموم شد می خوام برم وسط بغل شب و حالش رو ببرم. گل بسازم، کتاب های بی سر و ته بخونم، دیرین دیرین گوش کنم و روی کول بابا زمان تاب بخورم و با لالاییه خودش و آهنگ عصاش بخوابم.
هی شب! بگیرم اومدم!
بای بای همگی.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «باز شب و من و اینجا.»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام پریسا از قضاوت بیجا متنفرم
    و از بابا زمان عزیزم ممنونم که بالاخره شر امتحانات نکبتی رو از سرم برداشت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *