به نظرم زندگیم با مال یکی دیگه عوض شده! خودم نیستم انگار!

سلام. وویی عجب صبح خوشگلییییی خدا!
صبح5شنبه و طلوع و عشق! خدایا شکرت! البته من از2شنبه تعطیلم و خونه موندم ولی، … خخخ!
از سفرم به این طرف کلا زندگی انگار عوض شده و حس می کنم از تصورش به شدت استرس می گیرم. از زمانی که اومدم حس می کنم روحم از جسمم زده بیرون و موقع برگشت راهش رو گم کرده و وارد1جسم اشتباهی شده که خودم نیستم. چیز هایی که داره برام پیش میاد انگار مال زندگی پریسا نیست. خیلی متفاوته خیلی! گاهی از تصورش می خندم، گاهی می ترسم، گاهی کلافه میشم و گاهی بیخیال تمام ندا های درهم حس می کنم بدم نمیاد از این مدل! واسه چی باید بدم بیاد؟ چی میشه اگر این مدلی عاقلانه پیش بره؟ واسه چی نباید بره؟ و…
این2هفته اتفاق های مثبت پشت سر هم زیاد داشتم. هنوز هم دارم. دیروز4شنبه عاقبت رفتم کانون زبان واسه تأیین سطح. افتادم ترم6خخخ! مونده بودم کتاب بریلش رو از کدوم بهشتی تهیه کنم. سر و کله زدن با رودکی کار اعصاب من نیست. یعنی الان نیست شاید بعدا این هم عوض بشه و من صبور بشم خخخ! یکی از بچه ها که خدا خیرش بده گفت کتاب این ترمم رو داره امانت بهم میده ولی باید بجنبم و ترم بعدی رو تهیه کنم که گرفتار نشم. از تابستون شروع می کنم ولی فعلا سی دی رو گرفتم کتابه هم خدا بخواد این هفته یا اون هفته میادش تا پیش از شروع ترم تابستون ببینم کجای کارم. بعدش هم بپرم آویزون پایه های پرینتر رودکی بشم واسه کتاب ترم مهر.
مینی لپتاپ کوفتیم رو عاقبت گرفتم. فرم تماسی اون3تا که گفتی گیرم نیومد عوضش1چیزی رفت داخل آستینم که رسما پدر درآورده ازم. اولا1ونیم واسم آب خورد، دوما ویندوز7سوارش نمیشه، سوما با ویندوز10نمی تونم کار کنم و دارم سعی می کنم و چهارما که از همه مهم تره اینکه کلید فانکشن درست درمون بهم جواب نمیده و در نتیجه کلید های ترکیبی رو ندارم. مثلا با فانکشن و یکی از این اف ها باید تاچ پد قفل بشه و نمیشه. با فانکشن و یکی از این اف ها باید صدا کم بشه با یکی دیگه زیاد ولی نمیشه. تازه به این فسقلی گوشی هم وصل نمیشه نمی دونم جای هدفونش رو من پیدا نکردم یا نداره. یعنی1سوراخی کنارش گیر آوردم ها ولی هرچی فیش هدفون بهش می زنم خیالش نیست خخخ!
مدلش ایسر هست با هارد500و باقیه مشخصاتش یادم رفت. گویاش کردم و آخجون ولی کلا بیچارهم کرده. دیشب از بس خسته شدم حس کردم فقط باید دستم بهش نرسه خخخ!
این هفته2شنبه رفته بودم1جایی که به شدت حس می کردم باید بلند شم ازش فرار کنم و با تمام سرعت برم داخل جلد قدیمیه پریسای دیوونه مخفی بشم و اونقدر بلرزم که خوابم ببره و امیدوار باشم بعد از بیدار شدنم باز خودم باشم. همون دیوونه بیخیال پیش از96و پیش از این زندگی2هفته ایه عجیب. ولی نه فرار کردم نه خوابم برد. عوضش همه چیز مثبت پیش رفت و الان من شبیه تعجبم. وایستا الان میگم دیگه! عه!
مدت هاست که1آشنایی بهم میگه بیا نوشته هات رو به چند تا اهل نظر نشون بده. این چه کاریه که می نویسی پاره می کنی یا می نویسی قایم می کنی! من میرم به1جلسه ای که افرادش می تونن بخونن و نظر بدن و خلاصه خوبه. تو هم بیا یکی از این جلسه ها ببین کجای کاری. اون می گفت و من می گفتم نه! نه! نه! مدلم رو می شناسید که! نه! خخخ.
عید96مادرم این ها1شبی گفتن بریم خونه این بنده خدا عید دیدنی. قبلش1جایی مهمونی بودیم و طولش دادن و من خسته شدم. در نتیجه نق زدم که من نمیام برسونیدم خونه هر جا می خوایید برید. نق های من هم که معمولا کاریه. پس این دفعه هم جواب داد و من رفتم خونه و اون ها رفتن مهمونی. صبح فردا با احتیاط کامل بهم گفتن اون آشنا باز هم سفارش کرد باهات در مورد جلسه ای که می گفت صحبت کنیم. شنیدم1کسی با صدای من گفت باشه. نمی دونم واقعا نفهمیدم این دفعه چی شد که موافقت کردم. خلاصه کنم یعنی1خورده خلاصه تر کنم خخخ! این2شنبه رفتم و تازه اونجا فهمیدم عجب جایی! افراد تشکیل دهنده اون جمع سال ها بود1انجمن ادبی داشتن. درضمن من قرار بود تست بشم. اون ها طبق توضیحاتشون به هر کسی پذیرش نمی دادن. و در نهایت افراد رو بعد از2جلسه محترمانه مرخص می کردن. مگر اینکه کاری که طرف ارائه میده به نظرشون بخوره. و حالا من باید1چیزی ارائه می دادم تا بسنجن و ببینن بعد از چند جلسه باید عذرم رو بخوان خخخ!
خدایا عجب غلطی کردم آخه چی شد که این دفعه این باشه رو گفتم! آخه من بین این ها که20ساله وسط اینهمه کتاب دارن شنا می کنن چی دارم بگم؟ خدایا1طوری از اینجا ببرم بیرون من مال این حرف ها نیستم که!
یواشکی توی دلم1سرویس کامل فحش به خودم دادم و خدا رو شکر که تصادفا یکی از شعر هایی که اینجا و داخل گوش کن نوشتم رو بریل داشتم زدم زیر بغلم و اون روز باهام بود.
-خوب از سیاهی بالاتر که رنگ نیستش که! از پنجره که شوتم نمی کنن پایین از در می فرستنم بیرون! الان تموم میشه!
با این فکر های نمی دونم چه رنگی سکوت جمع منتظر رو شکستم و خوندم و خوندم. باز هم خلاصه، بیرونم نکردن. پذیرفتنم و گفتن باز بیا و درضمن1کتاب چاپ شده که شاعر های مازندران داخلش جمع هستن. این کتاب داره به چاپ مجدد می رسه چون1سری افراد ازش جا موندن. یکی2تا شعر و1شرح حال کوچولو ازم خواستن که بنویسم و ببرم بدم بهشون واسه ورود اسم و قلمم به جمع اون کتابه!
هنوز بهش که فکر می کنم خندم می گیره. بد جوری حس می کنم جسم1نفر دیگه رو اشغال کردم بچه ها. احتمالا بعد از اون خواب طولانیه خطرناک اشتباهی1اتوبان رو عوضی رفتم و از1زندگی دیگه که مال1نفر دیگه هست سر در آوردم. خخخ آخجون میشه از این1داستان نوشت! میشه اما فعلا حسش نیست. باید بجنبم1شرح حال بنویسم. ای خدا نمیشه هر مدلی می نویسم چپکی در میاد پاکش می کنم نمی دونم واسه چی به دلم نمیشینه! چی بنویسم آخه!
باز حرف دارم بنویسم ولی خسته شدم. این روز ها به شدت زود خسته میشم. الان حس می کنم جفت دست هام دارن از حس مرخص میشن. باید تمومش کنم و چند لحظه ولو بشم. من رفتم بی افتم بعدا اگر مهلت بود بلند میشم میام باز می نویسم و البته این دفعه نق می زنم خخخ! شاید هم نزدم فعلا که باید بیخیالش بشم!
امروز حسابی کار دارم. کار های ریز ولی زیاد که شبیه زنبور داخل سرم وزوز می کنن. خدا کنه امروز با این مینی ابلیس بیشتر کنار بیام! آخ دستم دیگه بسه من رفتم!
شاد باشید تا بیام!

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «به نظرم زندگیم با مال یکی دیگه عوض شده! خودم نیستم انگار!»

  1. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ آره منم قبول دارم که عوض شده… راستی تو قراره کی بمیری… یعنی تو کی میمیری؟… حالا راستشو بگو تو مردی و روحته که اینجاست؟… من فکر میکنم تو مردی و ادای زنهارو درمیاری… تو خودتم الکی باورت شده که دخی ولی مردی@

  2. پریسا می‌گوید:

    سلام نوکیا صبح به خیر! نوکیا خواااااابم میاد باید بلند شم دلم نمی خواد! بد طوری خستم! این2ماه واسه چی نمیره آخه! من رفتم2دقیقه نق بزنم بعدش بلند شم برم سر کار!

  3. مینا می‌گوید:

    سلام عجیبه واقعا چرا هر اتفاقی برای شما میفته برای منم می افته؟
    میگم نکنه ما همزادی چیزی باشیم؟ خخخ
    منم از اینور سال کلا یه طور مثبت تری شدم خیلی راحتتر با همه کنار میام با خودم با بقیه با زندگی و انگار زندگی هم خیلی راحت با من کنار میاد دیگه مثل قبل وقتی بقیه یه سری حقایقو به رخم میکشیدن که حرصم بدن حرصم نمیدن و صرفا یه واقعیت میبینمشون نه چیز بیشتری دیگه مثل قدیم که حساسیت داشتم یه چیزایی خیلی خیلی خصوصی بمونه نیستم البته هنوزم چیزای خصوصی دارما ولی خوب دیگه در برابر گفتن یه چیزایی گارد نمیگیرم.
    راستی درباره مینی لپتاپ من تا حد بسیار زیادی میتونم کمکتون کنم خواستین تو واتس اپ بهم پیام بدین یا اسکایپ البته صوتی باشه بهتره که بگم چی کار کنین دقیقا

    • پریسا می‌گوید:

      سلام مینای عزیز. مینا امسال پوستم1کمی کلفت شده خیلی تیز ها دیگه اندازه قبل تیز نیستن انگار. حس می کنم دارم بیخیال تر هم میشم. نه به جان خودم ایندفعه شعار نمیدم واقعا1چیز هایی که در گذشته وحشتناک اذیتم می کردن انگار می خوان برام بی رنگ و از جنس ولش کن بیخیالش بشن. این خوبه ولی1خورده هم ازش می ترسم. چه بلای مثبتی داره سرم میاد؟ مینی لپتاپ آخ مینا1مدل ایسر دستمه که ترکیبی هاش رو بلد نیستم. نمی دونم قفل تاچش کدومه، نمی دونم کم و زیادش کدومه، ویندوزش10هست با این ویندوزه بلد نیستم کار کنم، خلاصه1داستانیه واسه خودش الان من شدم شکل یکی از اون شکلک کج و کوله ها! همزاد، اوخ جان بریم ملت رو بترسونیم خخخ شکلک پلید از اون درجه اول هاش که مخصوص خودمه!

      • مینا می‌گوید:

        بابا ویندوز ده که خیلیییییییییی راحت هست کار باهاش میگم که هرجا احتیاج به کمک داشتین من هستم بابا ویندوز ده که خیلییییییییییی راحت هست کار باهاش هرجا به کمک احتیاج داشتین من هستم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *