بچه ها سلام. حسابی شلوغه مگه نه! میمیرم واسه این شلوغی های داخل عید! یعنی میمیرم واسش ها! اطراف من هم حسابی شلوغه. کلا ریختم به هم. تنهایی هام، خوردن هام، خوابیدن هام، بیدار شدن هام، بافتن هام و کلا از اول روز تا آخر شب زندگیم کامل ریخته به هم و حس می کنم سنگین و خسته شدم از اینهمه تغییرات1دفعه ای و اینهمه تفاوت دیروز و این روز ها. البته می دونم موقتیه ولی گاهی لازم دارم1لحظه بشینم کاری نکنم حرف نزنم سر بالا نکنم به جواب هیچ سؤالی به حضور هیچ کسی متمرکز نباشم و نمیشه و در نتیجه خخخ!
خلاصه اینکه این روز ها منم و مهره ها و شلوغی های بی نظم اطرافم که نظم نداشتهم رو به هم ریخته و بهار و، … 1سری دلواپسی های یواش.
بچه ها من حرف خودم رو نمی تونم نگه دارم. تصمیم داشتم تا میشه کمتر آفتابی بشم بلکه حرف نگه دارم ولی نشد!
گاهی هر کسی در زندگی حس می کنه خورده به دری که باز کردنش کار هیچ کلیدی نیست. گاهی این بنبست ها آشکارن و گاهی1خورده یواش. به کسی نمیگی! به روی خودت نمیاری! حرفش رو نمی زنی! حتی در موردش دعا هم نمی کنی! زبونت هم آگاه نیست ازش! از ذهنت هم سعی می کنی بفرستیش به ناخودآگاه! ولی اون اونجاست. درست مقابلت! کنار هم نمیره!
من در این مدل گیر ها زمانی که مطمئن و مطمئن میشم هیچ راه دیگه ای نیست، زمانی که به یقین می رسم این در با هیچ کلیدی کنار برو نیست، نه با تلاش، نه با نق، نه با هوار، نه با کمک گرفتن از توانا تر ها، و نه با ترس دردناکی که گاهی شبیه سوز سرد باد جهنم روحم رو در خودش فشار میده، می شنوم که کسی از جنس خودم، از جنس خودِ خودم، آهسته زمزمه می کنه:
-من خدایی دارم که اگر بخواد همه جهان رو از سر راهم کنار می بره. و اگر نخواد من از این مانع رد نمیشم. بلکه از همینجا، از پشت همین در بسته پروازم میده تا بالاتر از آسمون! تا وسط آغوش خودش! این هر2تاش قشنگه! پس از چی بترسم!
و بعد متوقف میشم. دروغ نگم گاهی یواشکی در خودم می ترسم. باز هم دروغ نگم گاهی خیلی هم زیاد می ترسم. اما گذشتن و پریدن هر2تاش عالی هستن! فقط پریدنش سخته. در برابر اونچه که پشت این مرحله منتظرمه این سختی نباید خیلی بد باشه.
من حرف خودم وسط دلم جا نمیشه. باید بپاشمش بیرون. نمی تونم نگهش دارم نمی دونم واسه چی! من در مورد خودم اصلا راز نگه دار نیستم!
دارم میرم سفر. فردا شب. اگر خدا بخواد1هفته بیشتر طول نمی کشه و بعد باز اینجام. فقط، سفر، از باقیه سفر هایی که می رفتم و اینجا حرفش رو می زدم1خورده بزرگ تره. کاش می شد گوشیم رو می بردم فقط اینجا رو باز می کردم و می بستمش! حس می کنم بهم آرامش میده! ولی نمی برم. نه گوشی نه سیستم! خودم هستم و سفر!
حس و حالم1جور هایی شاید عجیبه! منفی نیست مثبت هم نیست ولی کفه مثبتش شاید بیشتره. دلم می خواد رفتنی بشم و برگردم. من عاقبت این سفر رو باید می رفتم! از انتظار متنفرم. حالا بیشتر هم متنفر شدم. دلم می خواد اگر سفری هست هرچی سریع تر باشه! فقط1خورده این وسط، …
-من خدایی دارم که اگر بخواد همه جهان رو از سر راهم کنار می بره. و اگر نخواد من از این مانع رد نمیشم. بلکه از همینجا، از پشت همین در بسته پروازم میده تا بالاتر از آسمون! تا وسط آغوش خودش!
بچه ها! دلم، نمی دونم چه مدلیه امشب. استرس دارم، دلم گرفته، دلتنگم، می ترسم، نمی دونم.
عجیب هوایی شدم پست بزنم محله و بهشون بگم میرم سفر. باهاشون حرف بزنم. باهام حرف بزنن. انگار سفری در کار نیست داخل کامنت ها حرف بزنیم.
بگم امروز1اشتباه مسخره کردم و کلی شوکه شدم و کلی چیز بودم و از شدت ترس و غافلگیری زدم از بین بچه هامون در رفتم و بگم که اون ها فقط خندیدن و الان باز بینشون هستم و بگم که، … بگم حسابی تکی تکی شون رو دوست دارم. بگم که، …
بیخیال اونجا نمیشه نمی دونم ولی نمیشه. بچه ها! تصور نمی کردم زمانی که نزدیک رفتنم بشه اینهمه این مدلی باشم. حضور دلم می خواد امشب. سردمه امشب. نمی خوام بی خودی و ظاهری بخندم امشب. دلواپسم امشب. می ترسم! می ترسم امشب!
خدایا من1بنده معمولی که بیشتر نیستم بهم از اون بالا نخندی خوب می ترسم دیگه!
جایی واسه ترس نیست هرچند من امشب به شدت می ترسم.
امشب دلم می خواد کوچیک می شدم. اونقدر کوچیک که جا می شدم وسط بغل مادرم و شبیه بچه ای که از آمپول ترسیده تمام حس و حالم رو ول می کردم داخل صدام و می زدم زیر گریه که من نمیام آمپول. دلم می خواست می شد امشب اینهمه سردم نبود دلم می خواد می شد حرف بزنم نق بزنم هوار بزنم که آخه من، …
-من خدایی دارم که اگر بخواد همه جهان رو از سر راهم کنار می بره. و اگر نخواد من از این مانع رد نمیشم. بلکه از همینجا، از پشت همین در بسته پروازم میده تا بالاتر از آسمون! تا وسط آغوش خودش!
باید بلند شم. باید خودم رو جمع کنم و شروع کنم به آماده شدن. باید تا فردا شب همه چیز مرتب باشه. اگر خدا بخواد1هفته بعد بر می گردم و باز اینجا رو از آرامش تهی می کنم. نمی دونم خدا چی می خواد. گاهی با خودم میگم، البته این روز ها نمیگم قدیم تر ها بیشتر می گفتم، که ای کاش1جا هایی خواست خدا رو پیشاپیش می دونستم. امشب دلم این رو می خواد و نمی خواد. نه! نمی خوام! دلم نمی خواد بدونم. دلم نمی خواد! واسه چی باید دلم بخواد بدونم این رو؟ دلیلی نداره این رو بخوام.
-من خدایی دارم که اگر بخواد همه جهان رو از سر راهم کنار می بره. و اگر نخواد من از این مانع رد نمیشم. بلکه از همینجا، از پشت همین در بسته پروازم میده تا بالاتر از آسمون! تا وسط آغوش خودش!
ایام تا همیشه به کامتون!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 51
- 35
- 117
- 62
- 1,811
- 26,108
- 375,323
- 2,644,402
- 269,131
- 175
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
انقد موش نباش هیچی نیس بت نمیاد ترسمرس هالیت باشه. سرصدا نداره ک میری حال میکنی بدشم دیپورت میشی واسخودمون. هی اومدی باس پست عشقوحالتو بزنی خفن نزدیم باس واسمن میل کنی. بیخودم کوفتت نکن هیچی نمیشه بت قول میدم بدش بازم میای میگی بچا من سفر میخوام. سر یهفته باز اینجایی بچرتوپرت گفتن. خاطرجم باش همچی ابخوردن اوکی میشه میمونی توش. حالام برو تخت بخواب افرداشبم مختو خالی کن هرچی حال تو هفته کردی بثبتون اومدی باس همشو واسمن بیمیلی
سلام یکی. خدا بگم چیکارت کنه کلی طول کشید ترجمهت کردم فهمیدم چی گفتی. کلی هم خندیدم. تو عوض نمیشی. یکی معذرت ایمیل دیشبم1خورده زیادی شلوغ بود دست خودم نبود کسی این اطراف نبود من هم که دیشب1خورده، … ممنون از ایمیلت و جواب هات و ممنون از حضورت در اینجا که خداییش حسابی به خندم انداخت. اگر1خورده زود تر ایمیلت رو می گرفتم دیشب با تفریحات از هر مدلش خودم رو خفه نمی کردم. وایی یکی چند مدل تفریحاتم با هم قاطی شده بود هم زمان تمامشون رو رفتم نصفه شب دیدم چسبیدم به سقف اگر سقفه نبود صاف می رفتم آسمون خخخ! ممنونم که هستی یکی! صبح شده. باید بلند شم. تا بجنبم شب میاد و من هنوز اینجا ولو شدم! گیج از دیوونگی های چند مدل دیشب نمی تونم پاشم. خودش1پست شد. یکی ممنون که هستی!
شاد باشی!
بادرود@ من که گوشیامو بردم و از وایفای اونجاها استفاده میکردم و در محله حضور داشتم و فرصت نکردم اینجا بیام و حالتو بگیرم… راستی در خونه ی رومینا خبر دادم که قراره پست خبر مرگتو خودم در محله بزنم… پس زودتر بیا خبر بده تا خبر مرگتو نزدم… من که زیاد برات دعا کردم که سالم برگردی@
سلام نوکیا. همیشه به سفر! ایشالا عالی بهت گذشته باشه! خخخ پست رومینا رو خوندم و خخخ از دست تو! اتفاقا1جا هایی به یاد این بودم که اگر چیزیم بشه و پروازم بی فرود بمونه نوکیا رو چه مدلی خبر کنم بره پستم رو بزنه داخل محله! باور کن بهش فکر کردم و با خودم گفتم خوب1طوری میرم به خوابش بهش میگم فقط خدا کنه سخت نباشه بتونم متوجهش کنم و از این چیز ها. زمان نداشتم بترسم از تصورت خندم گرفته بود. بیخیال مثل اینکه نشد پست رو بزنی خخخ. نوکیا به نظرم دعای تو بود که حالا اینجام. جدی میگم. شبیه های تو پیش خدا هم اعتبار دارن. ممنونم ازت. حسابی ممنونم ازت. ایشالا باز هم برات سفر پیش بیاد از هر مدل که می خوایی و بهت خوش می گذره!
بادرود@ خب جای دیگر دیدمت… چرا اینقدر تنبل شدی و اینجا نیستی؟! حالا حقته که چرندیات سرهم کنم و وبتو بفرستم ناکجا آباد تا دست از تنبلی برداری و تلاش یا تروش یا تزیرش یا تجلوش یا تعقبش کنی تا برگردونیش… خخخ@
سلام نوکیا. نه ببین از اون چیز ها نگی خخخ به جان خودم اینجا بره هوا دستم به اون بالا نمی رسه بکشمش پایین پرواز هم سبکی می خواد که من فعلا شرایطش رو ندارم جان ابلیس بیخیال شو خخخ! نوکیا این روز ها من خیلی خیلی کم سر سیستم هستم. گاهی آخر شب ها گاهی هم یواشی شبیه امروز صبح خخخ. این شد که باید انتخاب می کردم کجا باشم اینجا یا اونجا. رفتم اونجا. با خودم گفتم اینجایی ها که بیرون از اینجا ازم آگاهن. اونجایی ها زیادن من هم دلم تنگ شده بود پس رفتم اون طرف ها عید دیدنی. اوخ ببین ساعت رفت دیرم شد اینجا دارم می نویسم! وایی خداااا دیرم شد من رفتم شاد باشی نوکیا!
سلام خیلی به اینی که میگین معتقدم
من در این مدل گیر ها زمانی که مطمئن و مطمئن میشم هیچ راه دیگه ای نیست، زمانی که به یقین می رسم این در با هیچ کلیدی کنار برو نیست، نه با تلاش، نه با نق، نه با هوار، نه با کمک گرفتن از توانا تر ها، و نه با ترس دردناکی که گاهی شبیه سوز سرد باد جهنم روحم رو در خودش فشار میده، می شنوم که کسی از جنس خودم، از جنس خودِ خودم، آهسته زمزمه می کنه:
-من خدایی دارم که اگر بخواد همه جهان رو از سر راهم کنار می بره. و اگر نخواد من از این مانع رد نمیشم. بلکه از همینجا، از پشت همین در بسته پروازم میده تا بالاتر از آسمون! تا وسط آغوش خودش! این هر۲تاش قشنگه! پس از چی بترسم!
اگه نخوادشرو خیلی جدی نمیگم یعنی اینو میگم بعد با یه حالت حق به جانب به خدا میگم یعنی تو واقعا ممکنه دلت نخوواد خدایااااااا از تو بعیده هاااااااااااا زشته واقعا تو خدایا نا سلامتی
و بعد یه جورایی پر میشم از یقین پر میشم از این که انگار خدا بهم میگه برو دختر پررو خیله خوب حواسم هست بهت رو که نیست سنگ پای قزوینه
آره منم یه وقتایی دلم میخواد خواست خدارو بدونم خیلییییییییی دوست دارم بدونم اما هروقت به خدا میگم خواسته تو چیه میگه خواسته های من مثل یه تونل وحشت میمونه تا زمانی که ندونستی ازش لذت میبری از خواسته های من
سلام مینای عزیز. شکر خدا که این دفعه خواست و من ازش رد شدم. ولی خودمونیم داشتم از ترس ذهره ترک می شدم خخخ! خوب چیکار کنم ترسیدم واسه چی می خندی یعنی چی ای بابا! خواست های خدا گاهی تماشاشون وحشتناکه. همون بهتر که ما ندونیم مینا! جرأت میخواد. من ندارم! به کسی هم توصیهش نمی کنم! بیخیال شو راهت رو برو دعات رو کن بذار خودش حلش کنه خخخ!
شاد باشی!