سلام. فضا اینجا، … درد رو نفس می کشم! ساختمون آتشنشانی درست رو به روی خونه امن من، … داخلش قرآن گذاشتن! به یاد شهید های پلاسکو! آتش نشان هایی که رفتن آتیش رو مهار کنن و طعمه خاک و آوار شدن! مادرم اینجا نیست! هیچ کسی اینجا نیست و من نمی تونم از غم رفتن اون هایی که اصلا نمی شناختمشون بی اشک نفس بکشم! خدایا اون ها رفتن! 2ماه دیگه عیده این ها داشتن آماده می شدن واسه عید! آخه چه طور دلت اومد؟ این مردم چه گناهی کردن که همین طور تماشا می کنی بلا های مدل به مدل لهشون کنن؟ صدای قرآن میاد! دلم می خواد می شد بزنم بیرون! برم بشینم کنار آتش نشان های عزادار اون بیرون و باهاشون قرآن گوش کنم! کاش می شد کاری کنم! هر کاری! حرف بزنم! بشنوم! دلداری بدم! کمک کنم! یعنی الان زیر اون آوار چه خبره؟ کسی زنده هست هنوز؟ کسی منتظر کمکه هنوز؟ خدایا مهربونیت رو کجا جا گذاشتی؟ وسط این جهانت ظالم ها در پناهتن و هر کسی ضعیف تره رو بیخیال؟ آخه این ها همه زن و بچه و زندگی داشتن جون داشتن مال داشتن واسه چی تماشا کردی همه چیزشون هیچ بشه؟ این ها رفته بودن مهار آتیش! آخه واسه چی؟ آخه واسه چی؟ اون ها رفتن! زیر آوار لعنتی از بین ما رفتن! به جهنم که حس و حالم الان واسه خیلی ها مسخره هست! اون ها رفتن! نمی تونم خدا! خدایا خواب بودی مگه! واسه چی اجازه دادی؟
صدای قرآن میاد! صدای بدرقه رفته هایی که اون راه پر از خاک و آوار رو گرفتن و رفتن! خدایا خفه میشم الان آخه تو چه صبری داری! واسه چی دردت نمیاد آخه!
صدای قرآن میاد و من می ترسم نوشتن این اراجیفم رو متوقف کنم. آروم نمیشم. کاری هم ازم بر نمیاد! خدایا1همسایه رو به رویی داریم2تا بچه داره. یکی از بچه هاش کوچیکه تا باباش میره بیرون میاد دم در گریه می کنه میگه بابا بابا ددَ. این آقاهه آتشنشانه. چند وقت پیش داخل1آتیش سوزی این بنده خدا زخمی شده بود. کتفش و پاش بد جوری زخمی شد. به خیر گذشت الان خوب شده. بچه کوچولوش ازش جدا نمیشه. خدایا اون آتشنشان ها هم1کسی بودن شبیه این! آخه چه طور تونستی نجات دهنده های بنده هات رو ول کنی تا زیر آوار بمونن؟ از زمانی که خاطرم هست می گفتن با خدا درست صحبت کن! کفر نگو بد نگو چرت نگو معترض نشو نگو نکن نخواه! ولی این حرف ها تمامش مفته. تو خدایی پس از من قوی تری و سر به سر من نمی ذاری! پس من مجازم الان هوار بزنم! بگم که متنفرم. این لحظه از قصه مهرت خیلی متنفرم! نمیشه تو باشی و این پیش اومده باشه! نمیشه باورم نمیشه!
صدای قرآن میاد! اگر مادرم الان برسه من چه مدلی باید عادی باشم! نمی تونم نمی خوام!
صدای قرآن میاد. واسه اون هایی که رفتن! راه خاکیه آوار رو گرفتن و از بین ما رفتن! اون هایی که دیگه نیستن! شاید اون زیر، زیر آوار، زنده بودن و امیدوار که خدا کمک کنه! دستی نجاتشون بده! اون ها نمی دونستن! یعنی چند تاشون دیروز صبح بهشون آگاه شده بود؟ چند تاشون دم رفتن تردید کردن؟ چند تاشون از دم در خونه دوباره برگشتن، روی عزیز هاشون رو1دفعه دیگه بوسیدن، بچه هاشون رو بغل کردن و1دفعه دیگه باهاشون خداحافظی کردن؟ یعنی چندتاشون1حس غریب دلواپس رو همراه بوی حضور آشنای عزیز هاشون با خودشون برداشتن و از در خونه هاشون رفتن بیرون؟ خدایا تو چرا نمی شکنی از اینهمه درد؟ آخه اون ها رفته بودن مهار آتیش! اون ها رفته بودن نجات بنده های تو! تو مگه خداشون نبودی؟ این کار تو بود که اون ها رفته بودن واسه انجامش! واسه چی اجازه دادی اون آوار لعنتی بیاد پایین؟ مگه نه اینکه اگر تو نخوایی1برگ هم نمی افته؟ واسه چی به اون کوه خاک و آهن فرمان توقف ندادی تا بنده هات از اونجا بیان بیرون؟ خدایا اصلا هستی یا قصه ای که از بچگی داخل سر ما کردن که خفه شیم و بذاریم آگاه تر ها عشقشون رو کنن؟ اگر هستی پس این جهان تاریکت رو واسه چی مدیریت نمی کنی؟ اگر نیستی هم که، … نیستی دیگه چی بگم!
صدای قرآن میاد. فضای اینجا درد داره! نه اندازه خونه های رفته ها! رفته هایی که رفته بودن مهار آتیش! خدایا اونقدر میگم که خجالتت بیاد! رفته هایی که رفته بودن مهار آتیش! رفته بودن نجات بنده های تو!
صدای قرآن میاد! درد رو نفس می کشم! به یاد اون هایی که نمی شناختمشون! به یاد رفته هایی که از وسط آوار راه باز کردن و1دفعه، بی خبر و بی وداع دسته جمعی از بین ما رفتن!
صدای قرآن میاد! درد رو نفس می کشم و خدایا متنفرم از سکوتت متنفرم!
دیگه نمی تونم!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 89
- 40
- 72
- 37
- 1,486
- 7,212
- 295,049
- 2,672,309
- 273,931
- 215
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام با چیزایی که نوشتین بدجور موافقم انقدر از این حرفها به خدا زدم که خودم خسته شدم
درک نمیکنم بعضی سکوتهای خدارو سکوتهایی که شاید اگه میشکستن همه چیز فرق میکرد
خسته شدم از این که میگن خدا چیزهایی میدونه که تو نمیدونی
همیشه به خودم میگم خدایا روز قیامت که شد همون روزی که ما باید به تو جواب پس بدیم حتی اگه زمانی یادم رفت ازت بپرسم خودت بهم یادآوری کن و برام توضیح بده دلیل سکوتهاتو.
دلیل این که خیلیا حقشون پایمال میشه توسط کسایی که از بس حق خوردن دیگه براشون عادی شده
این که چرا همیشه کسایی که خوبن اونایی که کمک میکنن اونایی که همیشه هستن بیشتر بشون ظلم میشه
مگه نه اینه که تو خدایی مگه نه اینه که تویی که باید هوای خیلیارو داشته باشی
یه وقتایی حس میکنم خدا حواسش نیست نمیدونم اصلا نمیدونم هدفش چی بود که ماهارو آفرید انسانی که میدونست از اولشم میدونست که طغیان میکنه انسنانی که به سادگی خیلی چیزارو زیر پاش له میکنه پس چرا ما باید میبودیم؟
اصلا همه آدمها به درک من نوعی چرا باید تو این جهان به این نا امنی به این بدی باشم؟
ناشکری نمیکنم چیزای خوبیم هستن اما احساس میکنم بدیاش خیلی بیشتره
تازه حالا هم که هستم چرا باید از چشم محروم باشم؟
قبلا چشمهام برام اهمیت نداشتن اما حالا که دارم مستقل میشم هر بار میفهمم که اگه دو تا چشم داشتم چه قدر همه چی میتونست راحتتر باشه.
این روزها خیلی ازش شاکیم.
دوسدارم خودم باشم و خدا ازش بپرسم و منطقی جوابمو بده.
اصلا بقیه هیچ اما در باره وجود من درباره زندگی خودم به نظرم حق دارم بدونم.
باید بدونم اگه واقعا دختری به اسم مینا ملکی نمیبود به کجای دنیا بر میخورد؟
ببخشید شاید حرفام هیچ ربطی نداشت به پستتون اما حس کردم بالاخره یه جایی باید بگمشون پیش کسی که مدام نگه کفر نگو این حکمتی داشته و غیره خوش به حالتون که میتونین اشک بریزین به شدت دلم اشک میخواد ولی نمیان
بازم با آرزوی بهترینها
سلام میناجان. مینا اینجا دنبال ربط نباش هر زمان دلت خواست هر مدل دلت خواست بگو. خوب می کنی اینجا میگی. من نمیگم کفر نگو. نمیگم حکمته. نمیگم رضا باش چون واقعیتش خودم رضا نیستم. از بس از بچگی توی سرم این ها رو فرو کردن همین لحظه که دارم میگم رضا نیستم مینا حس می کنم دارم گناه مرتکب میشم ولی آخه اگر به خدا نگم پس به کی باید بگم؟ تا معترض میشم اطرافم همه میگن ببین ناشکر نباش! بابا ناشکری نکن! اینهمه ناسپاس نباش خدا قهرش میاد! تو خیلی چیز ها داری نباید معترض باشی! خدا خشمش می گیره! مینا من ناشکری نمی کنم خیلی هم ممنونشم به همون خدا ممنونشم. ولی من خدا نیستم. من بنده هستم با1دل کوچیک و1دید محدود. دلم می خواست1چیز هایی این مدلی که الان هست نباشن! واسه چی نباید این اعتراضم رو بگم؟ خوب چیکارش کنم اگر نگم؟
حرف زیاده و من، … خدایا خیلی می خوامت ولی، … خدایا میشه اون بنده های خدا رو از زیر آوار زنده نجات بدی؟ خدایا خدایا اون ها رفته بودن نجات بنده های تو! اه لعنت خیال درست شدن ندارم امشب!
سلام نمیدونم چی بگم
با تمام سؤالات موافقم
خیلی سخته بری آدمای دیگه رو نجات بدی خودت طعمه آتیش سنگ آهن بشی
سلام ابراهیم. افتضاحم ابراهیم. کمتر زمانی اینهمه حالم وحشتناک بوده. افتضاحم ابراهیم افتضاح! خدایا آخه1کاری کن!
سلام دوستان. این اتفاق باعث شد باز گل هایی پرپر بشن. و هر وقت به یادشون می افتیم غمی در دلمان آتش میگیرد. چرا ما همیشه میخواهیم خدا جوابگو باشه خدا فلان کنه خدا فلان نکنه. چرا همیشه باید ما گند بزنیم از خدا بخواهیم بپوشونه یا درستش کنه؟ اگه خود ما با درایت عمل کنیم نباید بذاریم مشکلی برای خودمون و اطرافیانمون بیاوریم. شاید من یا هر کس دیگه ای تو وضعی باشیم و علتش رو ندونیم همش خدا رو خطاب قرار دهیم چرا خدا چرا من؟ اما در بعضی مواقع خودمون هستیم که باعث میشویم مشکل به وجود بیاد. پلاسکو آخرین جایی نیست که قربانی میگیره چون هیچ وقت نخواستیم خودمون قدم برداریم. چند ماه پیش مسافران قطار مشهد به اون روز افتادند تقصیر خدا بود آیا یا خطای یه راهبر و سوزن بان ایستگاه؟ اینجا هم هشدار داده شده بود که امن نیست باید رسیدگی شود گوش شنوا کجاست آیا کر بودند آیا جان خودشون رو دوست نداشتند . ما اگه از نابینایی خودمون عذاب می کشیم و سخت میگزره علتش مردم کشور خودمون هستش که ارزش واقعی یه نابینا یا هر معلولی رو نمی دونه . ما همه عادت کردیم وقتی چیزی رو از دست میدهیم تازه می فهمیم چی داشتیم و چه کردیم. ببخشید سر شما رو هم درد آوردم امیدوارم همگی بتونیم در کنار هم موانع رو کنار بزنیم تا کمتر شاهد این چنین حوادث غمناک شویم.
سلام دوست عزیز. ای کاش دست های من اون قدر توانا بود که می شد به جای نشستن پشت پرده اشک و صدا کردن کار بهتری کنم! ای کاش اندازه1آوار خاک و آهن داغ زورم می رسید تا بزنمش کنار! ای کاش می شد کاری کنم! هر کاری که کمک کنه! هر کاری! ولی نمیشه! نمیشه و من فقط دعا می کنم! به نظرم دیگه فایده نداشته باشه ولی هنوز دعا می کنم! بعد ها هم دعا می کنم. واسه مردمی که به امید هیچ دارن ادامه میدن دعا می کنم. دعا می کنم که دیگه از این چیز ها پیش نیاد چون اگر بیاد هیچ دست توانایی واسه نجاتشون بالا نمیره!
سلام
خدا رحمتشون کنه
خدا به خانوادشون صبر بده
خدا لعنت کنه هر کسی که تو این اتفاق نقش داشته هر کس که می تونسته کاری انجام بده و نداد، شاید اگه کمی به این ساختمون می رسیدن این فاجعه اتفاق نمی افتاد
از این ساختمون ها کم نداریم تو این جامعه بی در و پیکر!
امیدوارم خدا جلوی اتفاقات احتمالی بعدی رو بگیره!
کاش خدا حد اقل بعضی وقتا ترمز بی مسئولیتی ها رو بکشه
کاش همه ما اون قد کار درست باشیم که حد اقل بچه هامون وضعیت خوبی رو برای هم دیگه بسازن
کاش! کاش و کاش
مرسی از پست خوبت.
سلام دوست عزیز! به نظرم این یکی از خاطراتی باشه که حالا ها نتونم باهاش کنار بیام! شاید مسخره به نظر برسه ولی هنوز اذیتم می کنه! دارم اذیت میشم! خدایا دارم به شدت اذیت میشم! یعنی واقعا نشستی تماشا کردی؟ چه طور تونستی؟ دلم می خواد هرچی گفتنی نیست رو هوار بزنم ولی جاش نه اینجاست نه هیچ کجا! شبیه دیوانه ها نصفه شب بیدار میشم فکر می کنم به صحنه فرو ریختن آوار روی1دسته آدم که هنوز زمان مردنشون نبود! هر لحظه هم که بهش متمرکز بشم بغض خودش رو می رسونه! خدایا از اون روز انگار درست و درمون زبونم نمی چرخه صدات کنم! جواب اون طفلک ها رو ندادی یعنی جواب به من می خوایی بدی؟ لعنت بر شیطون نصفه شبی زده به سرم! ببینم با چی میشه این هوای پریشونه نصفه شب رو بپرونم از سرم!
ممنونم که هستید دوست من!
پاینده باشید!
روحشون شاد يادشون گرامي
نمی دونم با این بلایی که سرشون آوردن میشه روحشون شاد باشه یا نه! ای کاش اون طرف این مدلی که اینجا دیدیم و تصور می کنیم نباشه. بلکه اونجا، … خدایا1کاری کن من نگم این ها رو!