یعنی اینهمه، …!

سلام به همگی. آخ بچه ها عجیب دلم شعری داستانی چیزی می خواد بنویسم ولی حسش نیست. کلا از اون زمان هاییه که زبون دلم رو خیلی نمی فهمم. دلم می خواد1کاری کنم ولی حس اقدام نیست. مروارید می بافم و در سکوت منتظرم. دلم می خواد اون چیزی که منتظرشم بشه ولی نمی دونم منتظر چی هستم. مثلا منتظرم1کسی از فلان جا برسه، یا زنگ بزنه، یا1اتفاقی بی افته، چه اتفاقی؟ فلان اتفاق! ولی بهش که فکر می کنم می بینم اگر تمام این ها همین لحظه پیش بیاد من حس پذیرش ندارم. پس منتظر چی هستم؟ دلم چی می خواد؟ نمی فهمم. این زمان دلم رو نمی فهممش. واقعا میگم! دیدید این بچه هایی که لج می کنن و بی خودی فقط ونگ و نق می زنن و هیچ چی از وسط نق زدن هاشون در نمیاد؟ آدم نمی فهمه چه دردشونه. دلم الان اون مدلیه. زبونش رو نمی فهمم نمی دونم چی میگه نمی فهمم چی می خواد که بلند شم برم واسهش انجامش بدم بلکه دست برداره. فقط نق می زنه و من نمی فهمم این نق زدن از سر چیه.
نشستم تند تند رومیزی های مهره ای سنگی می بافم. داخل سرم دنبال1طرح جدیدم و گیرم نمیادش! امروز صبحی1دونه گیر آوردم و تا الان1عالمهش رو بافتم و از نصف رد شده. داخل مهره هام1بند سبز داشتم و1عالمه قرمز. این1بند سبز رو انداختم وسط و شروع کردم دورش رو قرمز بافتن. وسط1لوزیه سبز کوچولو افتاد و دورش همه قرمزه و این لوزیه داره هی بزرگ تر میشه. فقط لوزی. کاش رنگ های دیگه هم داشتم الان دور قرمزه می زدم چه قشنگ می شد! دارم ولی از هر کدوم چندین تا دونه. کار راه نمی افته. اه نکبت! ولی قرمز دونه اناری تا دلت بخواد دارم! الان در به در1طرح دیگه هستم تا بعد از این یکی بزنم. می خوام هرچی مهره داخل کشوی میزم هست رو ببافم تموم بشه بعدش دلم مهره های جدید بخواد. شکلک دیوونه از همون شکلک های همیشگی.
بچه ها من طرح می خوام با اینهمه قرمز چه مدلی بزنم که تا حالا نزده باشم؟ ستاره رو که رفتم. چند ضلعیه ساده رو دوست ندارم ولی شاید خیلی هم بد نشه. مدل های دیگه رو هم که زدم. خدایا1چیز چپ اندر قیچی بفرست به سرم می خوام ببافم با این!
بچه ها امروز سر کار بازدیدی داشتیم. در باز شد1دفعه1لشکر بچه از مدرسه به قول خودشون عادی ریختن داخل و چه قدر آخ جون که من امسال زیاد مجبور نیستم اون وسط وایستم و شبیه پخش صوت هر دفعه قواعد بریل نویسی رو واسه این فسقلی ها توضیح بدم! هیچ حس و حالش نیست. خلاصه این ها اومدن و دیدن و اصلیه توضیح داد و من زیر جلدی داشتم واسه خودم می بافتم که سرپرستمون دید. اوخ حالا چه مدل دسته گلی بزنم به سرم آیا؟
بنده خدا1دفعه آروم و1خورده شمرده و شاید به تعبیر من، کمی با احتیاط گفت:
-میگم که، سختت نمیشه اگر این طرح توی دستت رو من1لحظه به این بچه ها نشون بدم؟
بچه ها اون لحظه حس کسی رو داشتم که با1لیوان آب سرد از خواب پریده باشه. خدایا اینهمه احتیاط اینهمه تردید فقط واسه خاطر1سؤال ساده؟! مگه من چه مدلی رفتار کردم که این بنده خدا واسه1همچین چیز کوچیکی اینهمه احتیاط رو لازم می بینه؟! وایی خدا من چیکار کردم؟!
-خواهش می کنم بفرمایید واسه چی سختم باشه؟
سرپرست ما آدم خوبیه شبیه بقیه همکار هام. شاید حس من بود و شاید اشتباه خیال کردم ولی به نظرم رسید کمی راحت تر گفت آخه گفتم شاید خوشت نیاد از این کارم.
هنوز اون احساس آب سرده روی روانم بود.
-خانمی واسه چی اینهمه؟ … بیخیال اختیار دارید بفرمایید فقط این نصفه هست کاش کاملش رو داشتم.
بنده خدا کار نصفه رو گرفت و گفت نه همین هم خوبه.
طرح رو نشون بازدیدی ها داد و براشون گفت که بچه های نابینا می تونن شبیه بقیه از تمام توانمندی هاشون استفاده کنن و نمونهش این که من بدون دیدن می تونم2تا رنگ رو در کنار هم داخل1طرح ببافم و هر رنگی سر جای خودش باشه! بچه های ابتدایی1عالمه برام کف زدن و من نصف بیشتر حواسم نبود.
زنگ خورد یا نه خاطرم نیست ولی یادمه که اون ها داشتن از کلاس می رفتن بیرون. سرپرست هم می رفت اگر نمی جنبیدم. جنبیدم.
-خانمی! مگه من چه مدلی هستم که اینهمه احتیاط کردید؟ خدایا یعنی من اینهمه بد رفتارم؟ به خدا نمی دونستم!
خانمه خندید و گفت نه بابا این چه حرفیه این طوری نیست.
اون گفت و من شنیدم ولی بچه ها از اون لحظه همین طور این حس آب سرده که گفتم باهامه. جدی دارم بهش فکر می کنم. واقعا من اینهمه بد با اطرافم تا کردم آیا؟ که واسه نشون دادن1طرح نصفه کاره اینهمه دلواپس میشن که نکنه از جا در برم؟ آخه واسه چی؟ این کار واقعا از نظر من ایراد نداشت و نداره. اینکه1بینا از ترکیب رنگ هایی که می بافمشون تعجب کنه. نه به اون ماجرا های آنتیک نه به این یکی. ایراد کجاست؟ من کجا اشتباه کردم که نتونستم بین اطرافیانم جا بندازم که چه چیز هایی رو میشه از ما بخوان و بپرسن و کجا ها باید متوقف بشن؟ ایراد از اون ها نیست. همه جهان که کج نمیرن فقط پریسا درست بره! پس به احتمال قریب به یقین پریسا بد رفته که نتیجه کج در اومده. ولی کجا؟ من کجا اشتباه کردم؟ واسه چی نتونستم تفاوت بین پرسیدن های معقول و سؤال های نادرست رو از نگاه خودمون به اطرافیانم معرفی کنم؟
بچه ها تا لحظه ای که اینتر انتشار رو نزدم مطمئن نیستم این رو می فرستم یا نه. من از این مدل چیز ها زیاد گفتم و شاید دیگه نباید بگم ولی این دفعه این موضوع برای من1امر کاملا شخصیه. اجتماع و تفاوت و بینا و نابینا و آگاهی و نا آگاهی و هیچ چی خیالم نیست. الان تمرکزم روی خودمه. من کجا اشتباه کردم؟ کجای رفتارم اینهمه تاریکه که باعث میشه اطرافم حتی واسه پرسیدن پرسش های معقولشون لازم ببینن اینهمه احتیاط کنن؟
این مدلی موافق نیستم. با این مدل خودم موافق نیستم. دلم این رو نمی خواد. حس می کنم اطرافم رو با القاء لزوم این حس احتیاط به شدت اذیت کردم و اذیت می کنم. ای کاش درست نباشه ولی شاید من کاری کردم که اون ها نه از ترس من، بلکه از ترس اینکه کنجکاوی هاشون در نظرم موجه نباشه واسه پرسیدن هاشون به شدت احتیاط کنن. آخ خدای من! به نظرم باید1خورده خوش رفتار تر باشم. ولی آخه، …
ایام به کام!

2 نفر این پست را پسندیدند.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «یعنی اینهمه، …!»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام پریسا گاهی ما بیجهت ذهن خودمونو درگیر میکنیم شاید بقیه بی غرض حرفی بزنن و ما اونو تا عرش اعلی بالا ببریم از دل و خواسته هاشم بهتره چیزی نگم

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ابراهیم. نبودی1مدت! کجا هایی؟ کاش سر و کارت به ناکجا آباد نیفته که اصلا جای مثبتی نیست! دل رو بیخیال نق می زنه! بذار بزنه!
      شاد باشی!

  2. ابراهیم می‌گوید:

    هیچی بابا ناکجا آباد خیلی بهتر بود این مدت امتحان نفس ازمون گرفت

  3. وحيد می‌گوید:

    بله اين همه !

  4. مینا می‌گوید:

    سلام سلاااااااام
    امروز آخرین امتحانم هست و من به جای این که برم درس بخونم اومدم اینجا خخخ هیچچیم تا حالا نخوندم مهم نیست میخونم.
    به نظرم بعضی وقتا حریمهاتونو خیلی بیش از حد گسترش میدین.
    به خاطر همینم باعث میشین دیگران یه تصور ناقص ازتون داشته باشن.
    یادتونه دو سال پیش تو ایمیل چی بهتون گفتم.
    لازم نیست حریمتونو بشکنین اصلا و ابدا. اما لازمهم نیست این همه سفت و سخت بگیرین.
    یه زمانی تو مدرسه بچه ها با منم همینطوری بودن سعی کردم تو فضای مجازی بتونم بهتر باشم من همه چیزو اول تو فضای مجازی تجربه میکنم بعد حقیقی چون فضای مجازی ضررهای کمتری داره.
    من اصولا مودهایی که تو اسکایپ میذارم همون چیزیه که واقعا حالم هست جالبه که جدیدا یه سری از دوستان یکی دو تا نیستنا خخخ میان پیام میدن چه قدر مودات جالبه و کلا اظهار نظر میکنن این بد نیست اما دوست دارن دلیل همه حسهامو بهشون بگم که سعی کردم قابل گفتنهارو بگم.
    اما واقعا یه جورایی بودن تو لاک خودمرو ترجیح میدم نمیدونم منم دارم اشتباه میرم یا این طبیعیه که مودهای من این همه جذاب باشه برای خیلیا خخخ
    وای خدایا تورو خدا دعا کنین امروز زوووووووووووودتر بگذره یه هم اتاقی دارم که هیییییییییییییییییییییییچ یعنی هییییییییییییییییییچ ازش خوشم نمیاد الآنم نشسته رو به روم خخخ متاسفانه هم از همه هم اتاقیهام دیییییرتر میره برای فرجه بین دو ترم خونشون.
    دعا کنین زودتر فردا صبح شه که اینم بره من تنهای تنها بمونم تو اتاق.
    اگه خدا بخواد شنبه قراره یه دوست خیلی عزیزرو ببینم و اگه بشه باهم بریم مسافرت خونه یکی از دوستای دیگه.
    البته اگرم نشه با این که اتفاق خوبی نیست اما سعی کردم با خریدن چهارصد و پنجاه تومن تنقلات از یه سوپرمارکت اینترنتی یه کمی حالمو بهتر کنم البت هالآ« نمیخرمشونوایمیستم این دختره بره بعدش یخچالو پررررررررررررررررررر میکنم از یه عااااااااااالمه خوراکی از ناگت و پیتزا و همبرگر گرفتههههههههه تا چیپس و بستنی و کالباس و قارچ و بادمجون و ماکارونی و آرد برای کیک پختن و خلاصه کلییییییی چیز خوشمزه
    دیوونه ام نه؟
    خوب خوردنو دووووووووووووووووووووست دارم
    فقط باید طوری تو دو سه هفته بخورمشون که طبقات هم اتاقیمو که اشغال کردم از اشغال در بیاد و هیچچی نفهمه از این همه خرید من که بخواد چیزی بگه
    خلاصه که فعلا عشقست زندگی
    فقط تورو خدا دعا کنین زووووووووووووووووووودتر فردا شههههههههههههههههههههههههههه من برم بخونم خدافظ

  5. پریسا می‌گوید:

    سلام مینای عزیز. امتحان پر! تبریک! آخیییش شکلک خمیااااازه!
    این خوردنی ها که گفتی عجب فقط اسمشون آدم رو زنده می کنه خخخ! من هم باهاشون عجیب رفیق بودم هنوز هم هستم ولی الان حدود1سال میشه که معده نامحترم رفاقتش رو با این جماعت خوشمزه به هم زده و همراهی نمی کنه و نتیجه اینکه من در1پرهیز اجباریه لعنتی به سر می برم! عاقبت1روزی یا1شبی بیخیال عواقبش میشم و اندازه1سال می خورم و بعدش رو هم بیخیال لحظه رو عشقه خخخ!
    به اون بنده خدا که گفتی دوستش نداری هم خیلی فکر نکن. اصل اینه که فعلا اطرافت نیست!
    دیگه چی بود یادم رفت! بیخیال یادم نمیاد سرم درد می کنه مخم راه نمیاد!
    شاد باشی تا همیشه!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *