سلام به همگی.
عصر جمعه به خیر! در موردش چیزی نگیم چون همه می دونیم چه مدلیه.
بچه ها مقدمه بلد نیستم پس بیخیالش! اومدم شکایت. شاید هم اسمش شکایت نباشه. نمی دونم چی باید اسمش رو بذارم. شاید اعتراف. شاید هم فقط حرف.
بچه ها چند وقت پیش1کسی ازم خواست1چیزی رو یادش بدم. از طریق اینترنت. با توضیحات داخل واتساپ. گفتم نمیشه. یعنی اگر هم بشه من نمی تونم. بلد نیستم. طرف و چند تا دیگه ها اصرار کردن و من سفت گفتم این شدنی نیست اگر هم شدنی باشه من بلدش نیستم. بچه ها حتی در خودم این حس رو ندیدم که بخوام امتحان کنم بلکه بشه. دلم نخواست. نه اینکه دلم نخواد اون ها این رو یاد بگیرن! نه! فقط دلم نخواست من یادشون بدم! چه مدلی بگم؟ حس و حال آموزش به کسی رو در خودم ندیدم و نمی بینم.
گذشت و اون بنده های خدا بیخیال شدن. یعنی بیخیال نشدن از من نا امید شدن. خلاصه موضوع منتفی شد.
چند روز پیش این خواسته به وسیله1نفر دیگه تکرار شد. طرف می خواست کمکش کنم تا فلان مهارت رو پیش ببره. من باید کمک می کردم و کمک کنم چون1خورده بلدم. باز هم با اینترنت. با اسکایپ یا با واتساپ. جوابم به نظر خودم سرد بود.
-من انتقال دهنده توانایی نیستم. هرگز هم نبودم. اگر هم بودم این مدل چیز ها رو نمی تونم غیر حضوری واسه کسی توضیحش بدم. نمی دونم میشه یا نمیشه ولی من بلد نیستم. تعلیم اون هم اینترنتی از من بر نمیاد!
و تمام!
بچه ها! اگر من انجام چیزی رو بخوام، دسته کم امتحانش می کنم. به خودم و به طرف مقابل میگم بیا امتحانش کنیم شاید بشه. ولی این، به خدا بخیل نیستم اگر تمام جهان از خودم هم بهتر و بیشتر فلان مهارت رو بلد بشن. فقط اینکه من حس و حوصله ندارم به کسی تعلیم بدم. خیلی منفیه می دونم ولی دسته کم صداقتم رو که می تونم حفظ کنم. دلم نمی خواد تعلیم دهنده من باشم. حسش نیست. در هوای تعلیم به کسی نیستم. حتی به اندازه امتحان کردن. به زبون ساده تر، حوصلهش درم نیست. ابدا نیست. موندم چه مدلی به بچه های مدرسه چیز یاد میدم. خوب اون جبره. جبر خیلی کار ها می کنه. زیر پرچم سفت جبر این کار رو می کنم. از بچه هام بدم نمیاد. فقط اگر انتخاب با خودم باشه حتی1لحظه حتی1ثانیه در مقام تعلیم باقی نمی مونم. این کار رو دوست ندارم. ای کاش می شد انتخابم اینهمه محدود نبود و این جبر، جبر ادامه کاری که واقعا به انجامش هیچ علاقه ای در خودم نمی بینم، این جبر ای کاش این جبر نبود! ای کاش می شد واسه ادامه استقلال مادیم انتخاب های دیگه ای داشتم تا این وضعیت رو ادامهش نمی دادم! ناشکر نیستم فقط دلم می خواد بگم. که از هیچ تعلیم دادنی به هیچ کسی خوشم نمیاد! شاید به همین خاطر معتقدم که قدرت انتقالم خیلی قوی نیست.
افرادی که ازم توضیحی گرفتن اکثرا میگن پریسا اشتباه می کنی تو اگر بخوایی عالی یاد میدی! و هر دفعه که این رو بهم میگن بیشتر مطمئن میشم که ضعیف الانتقال بودن هام به خاطر عدم علاقه ایه که درم هست و هیچ مدلی هم از بین نمیره. تا امروز خیلی سعی کردم باهاش بجنگم. سعی کردم و موفق نشدم. تنها پیروزی که به دست آوردم این بود که دیگه هر لحظه و هر لحظه نق نزدم که اه نمی خوام ادامه بدم و چه قدر نارضایتیم از این وضعیت بالاست و تا کی تحمل می کنم و نمی خوام و نمی تونم و…
نق زدن هام رو متوقف کردم و در سکوت سرد خودم فرو رفتم. سکوتی از جنس نارضایتیه خالص که مدیر محل کارم ظاهرا دید و فهمید و اول امسال گفت از عدم رضایت شغلیم آگاهه. به نظرم نباید تأییدش می کردم ولی صداقت همیشه یا تقریبا همیشه کوتاه ترین و هموار ترین راهه پس تأییدش کردم و گفتم بله ندارم. رضایت شغلی ندارم. البته شکر خدا این بحث خیلی طول نکشید و اون بنده خدا هم احتمالا دیگه فراموش کرده ولی به هر حال اون دید و فهمید.
حالا دارم فکر می کنم به اینکه من واسه چی کلا حس تعلیم درم نیست! تفاوتی نمی کنه چیزی که لازمه به کسی یادش بدم چیه و کسی که می خواد ازم یادش بگیره کیه. من دلم نمی خواد تعلیم دهنده باشم. از تعلیم دادن هیچ خوشم نمیاد! مروارید بافتن عشقمه واقعا بهش عشق دارم ولی حتی حس تعلیم دادن این رو هم در خودم نمی بینم. بچه های اطرافم چند وقت پیش با اصرار ازم خواستن1خورده یادشون بدم. فقط1خورده واتساپی براشون توضیح بدم بلکه بشه. سفت و سفت گفتم نه! نه! نه! همکارم هفته ای به نظرم1روز داخل1کلینیک خصوصی کار می کنه. بهم پیشنهاد کرد برم اونجا آموزش مروارید بافی حتی در حد ابتدایی رو بزنم. گفت لازم نیست به بچه های خودمون یاد بدم اگر من موافق باشم اون ها افراد عادی رو واسه یاد گرفتن جذب می کنن. کلی برام گفت که این خوبه و من مروارید بافتن رو دوستش دارم و تعلیم گیرنده ها عادی هستن و1روز در هفته سخت نیست و1چیزی هم گیر خودم میاد و و و… اما من گفتم نه! فقط1کلام گفتم نه! اون اصرار کرد و من مثل سنگ فقط گفتم نه! فقط نه!
اون قدر حس و حالم واسه یاد دادن0هست که هر کسی که ازم این رو می خواد رو خیلی سریع و سفت جوابش می کنم و میگم من انتقالم زیر0هست و یاد دادن بلد نیستم. اینترنتی هاش که اصلا نمیشه، حضوری هم که معذرت می خوام من نیستم! شاید خیلی ها بذارن به حساب اینکه بخیلم و نمی خوام چیزی به توانایی های کسی اضافه کنم ولی به خدا این مدلی نیست. با کمال میل هر آدرسی که کمک می کنه خواهنده ها در تکمیل تعلیم دیدن هاشون پیش برن رو به هر کسی بخواد میدم هر کاری از دستم بر بیاد حاضرم کنم تا طرف بره1جایی و این رو یاد بگیره. هر جایی جز پیش من و هر کاری جز تعلیم به وسیله خود من!
امیدوارم شما ها این رو به حساب بخلم نذارید و تقریبا مطمئنم وسط این جهان بی سر و ته دسته کم5نفری پیدا میشن که متوجه باشن من چی میگم. که بدونن من بخیل افزایش مهارت های هیچ کسی نیستم و بدونن که هر کسی حق داره به1سری کار ها بی علاقه باشه و بنا بر همین قاعده من هم حق دارم که به آموزش دادن هر چیزی به هر کسی به وسیله خودم بی علاقه باشم.
خیلی هم سعی کردم این رو درستش کنم ولی موفق نشدم. چیکارش میشه کنم؟ زمانی که علاقه به1چیزی در1وجودی نیست، خوب نیست! من نمی تونم عشق به تعلیم دادن رو به خودم تزریقش کنم. این چیزی نیست که ازش خوشم بیاد. حالا اگر از نظر خیلی ها من به این خاطر مجرمم خوب باشم. دسته کم اینجا بیخیال هر تصوری می تونم بهش اعتراف کنم. البته در جهان واقعی هم به چند نفری این رو توضیحش دادم و خوشبختانه بیشترشون فهمیدن چی گفتم و چند تاییشون هم تأییدم کردن که خوب این دلیل به قول خودت منفی بودنت نیست پریسا! تو حس و حالش رو نداری چیزی به کسی یاد بدی این جرم نیست و تو به این دلیل آدم بدی نیستی!
خدا رو شکر که1تعدادی از اطرافم ماجرا رو این مدلی می بینن. هرچند اگر تمام جهان هم به این خاطر منو آدم منفی می دیدن باز چیزی عوض نمی شد. من تعلیم دادن رو دوست ندارم و نمی تونم این رو در خودم عوض کنم.
خلاصه اینکه خواسته اون بنده خدا های چند ماه پیش و خواسته این بنده خدای این اواخر رو بدون حتی1لحظه تردید رد کردم و واقعا هیچ علاقه ای برای امتحان هیچ آموزش اینترنتی به هیچ کسی در خودم نمی بینم و حتی هیچ علاقه ای واسه هیچ آموزش غیر اینترنتی به هیچ کسی هم در خودم نمی بینم.
خوب آخیش گفتم سبک شدم. حالا خاطرم جمع شد که1جایی در موردش حرف زدم. بلند شم برم خودم رو جمع و جور کنم فردا باید برم سر کار.
راستی! دی ماه داره تموم میشه و2ماه بعد عید و تعطیلاتش و آخجون! شکلک انتهای دیوونگی!
ایام به کام!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
آمار
- 0
- 9
- 5
- 226
- 70
- 1,433
- 12,387
- 300,627
- 2,670,832
- 273,471
- 564
- 1,140
- 1
- 4,813
- جمعه, 5 خرداد 02
بادرود@ خوب بیا تا من دو نوع عروسکبازی را به تو یاد بدهم و با این دو نوع عروسک بازی زندگی کن و حالشو ببر… خخخ… حالا بیا به من یاد بده که چگونه میتونم با کامی اینجا بنویسم و مجبور نباشم با گوشی ان82 اینجا بنویسم… تو میتونی فقط کمی تا قسمتی لجباز تشریف داری…@
سلام نوکیا. نمی خوام یاد بدی مال خودت خخخ! نوکیا به خدا بحث لجبازی نیست این رو دوست ندارم. تعلیم دادن رو میگم. بله به نظرم درست بگی من می تونم ولی هیچ ازش خوشم نمیاد. ترجیح میدم1نفر دیگه انجامش بده!
حالش رو ببر!
سلام.
يعني واقعا خااااااك بر سرت. يعني خااااااك بر سرت، يعني خااااااك بر سرت. تو واقعا به هيييييييچ دردي نمي خوري. تو بايد بري خودتا بكشي. اگه هم نمي توني بگو خودم ميام مي كشمت. خودم ميام از بالا پشت بوم خونتون پرتت مي كنم پايين. خودم ميام سم ميريزم تو غذات مي كشمت. تو فقط بگو بقيه اش با من.
اون نيشتم ببند. يعني چي من تا ميام حرف بزنم فورا نيشتو باز مي كني؟ شكلك فلفل ريختن تو دهن پريسا.
اه اي بابا ميگم نيشتو ببند. اه عجبا
سلام وحید. عه واسه چی؟ اینهمه آدم وسط دنیا دارن می لولن هیچ کدومشون هم مجبور نیستن چیزی به کسی یاد بدن مگه چیه؟ حسش نیست خوب عجب داستانیه! بعدش هم این روش ها چیه واسه آدم کشتن بلدی؟ این ها کثیف کاریه تمیز تر هاش رو بلد بشو دیگه! چیه از پشت بوم پرت کنی مخ طرف می پاشه بیرون اَییی! سم هم همین طور مقتول می خوره همه جا رو استفراغی می کنه! ایش! فلفل هم باشه واسه خودت من فلفل دوست ندارم اگر بخورم جوش می زنم خخخ! ولی من هنوز تعلیم دادن رو دوست ندارم! یوهووووو من رفتم!
سلام سلااااااااام
آها گفتین این دقیقا حرف دل منه.
5 سال پیش من به خیلی از بچه های اسکایپی چیزای مختلف یاد میدادم. اونها خیلی خوب یاد میگرفتن البته تعریف از خودم اصلا نیست.
اما اعصاب خودم حساااااااابی داغون میشد زمانی که من از اونا میخواستم مثلا تب بزنن و ده ثانیه بعد میزدن یا این که انتظار داشتن حالا که مسوولیت این یاد دادن رو پذیرفتم آزادن که هروقت عشقشون کشید بهم تو اسکایپ کال کنن اعصابمو شدییییییید به هم میریخت.
4 سال پیش داشتم به یه بنده خدایی آموزش کامپیوتری میدادم این بنده خدا به شدت کند بود هم سرعت جازش هم یادگیریش یعنی مثلا میگفتم تب بزن میگفت تب بزنم؟ میگفتم بله میگفتم جازت باید فلان چیزو بگه و میشنیدم که میگفت طرف یه بار دیگه صداشو برام پخش میکردو میگفت اینو میگی دیگه مطمینی؟
خلاصه که کاملا سعی میکردم صدامو گرم نگه دارم اما در بیرون از این قضیه داشتم محکم به پاهام مشت میزدم از حرص دستمو گاز میگرفتم و غیره. خخخ به خدا دروغ نمیگم
مادرم اومد تو اتاق هیچوقت انقدر منو عصبانی ندیده بود پرسید چیه با لبخونی قضیرو بهش گفتم به شدت خندید و گفت خوب کاری نداره که مگه تو مجبوری بگو نمیتونی یاد بدی نه این که این همه اعصابتو خورد کنی و رفت بیرون.
دیدم راست میگه وقتی این همه اعصابم داغون میشه و واقعا بچه ها به راحتی میتونن از منابع دیگه استفاده کنن برای چی باید خودمو اذیت کنم هرکسم ازم آموزش بخواد جدیدا بهش آموزشهایی که تو سایتهای نابینایی هسترو پیشنهاد میدم البته دوستای دیگه ایم هستن که میگن ما با آموزش یاد نمیگیریم حوصلمون سر میره تو بهمون یاد بده که با بیرحمی تمام گفتم ببخشید ولی این واقعا مشکل من نیست بهتره سعی کنین مدل یادگیریتونو عوض کنین خخخ شکلک بدجنسی
2 سال پیش به تینا صمیمیترین دوستم که فکر کنم 12 13 سااااااله باهم دوستیم کامپیوتر یاد میدادم انقدر سر بنده خدا داد زدم که زوود باش اینتر کن تب بزن این کارو کن اون کارو کن بنده خدا دیگه ازم میترسید خخخ. یه مدت طول کشید که بتونم بهش بفهمونم من همون دوست قدیمیتم به خدا و چهره یک معلم خشک بی اعصابرو از ذهنش پاک کنم.
از شانس بدم رشته ای هم که تو دانشگاه میخونم علوم تربیتیه و کلا درباره آموزش منم کلا متنفففففففففرم از آموزش اه اه اه خوشبختانه تونستم رشته ای رو انتخاب کنم که با وسایل تکنولوژیکی سر و کار داره گرایشم تکنولوژی آموزشیه به دو دلیلم انتخابش کردم
1 این که من به وسایل تکنولوژیکی عشق میورزم
و 2 این که این رشته چیزای دیداری زیاد داره و منم کلا شیرازی و به این وسیله میتونم مثل مدرسه از زیر خیلی از کارا در برم و به استاد بگم که ای وای استاد من که چشم ندارم و این کارم چشم میخواد استادا هم دلشون برام بسوزه و یه آه جانسوز بکشن و بگن اصلا مسیله ای نیست خانم ملکی نمرتون رو میدم اصلا نگران نباشین و این نگران نباشیدرو انقدر تکرار میکنن که کلا دلم میخواد بهشون حقیقترو بگم و بگم که بابا من از اولشم نگران نبودم. خخخ شکلک خبیث بودن.
البته توشون متاسفانه اساتید روشنفکریم هست که میگن خوب مسیله ای نیست نمره اینو میذارم رو امتحانت یا این که به جاش فلان کاریرو که میتونی بکن یعنی حررررررررص میخورم از این روشن فکریها خخخ یه وقتایی دلم نمیخواد هیچ بینایی تواناییهای مارو باور کنه خخخ
با آرزوی بهترین ها
سلام مینا. آخ مینا یعنی خندیدم از دستت! هنوز هم دارم می خندم خخخ! استاد هات آخ دلم خخخ! یواشکی موافقم گاهی این روشن فکر ها عجیب دردسر میشن! ولی از این ها گذشته، من جدی تعلیم دادن رو دوستش ندارم! واقعا اذیتم می کنه. شبیه های تو و من نباید هرگز معلم بشیم! نمی دونم چه خطایی در سرنوشتم کردم که مجازاتم شد این! خدایا ببخش هر زمان این رو میگم مادرم میگه ناشکری نکن خدا قهرش میاد ولی مینا به خدا نمی خوام ناشکری کنم این واقعا دست من نیست از تعلیم دادن بدم میاد تصور نمی کنم خدا این رو بهم گناه بگیره! شاید هم بگیره نمی دونم. شاید واقعا مادرم درست میگه و من نباید این رو به زبون بیارمش! ولی اینجا نگفتمش که! نوشتمش پس بیخیال خخخ!
مینا! هیچ طوری معلم نشو! اگر تعلیم دادن اینهمه شدید عصبانیت می کنه هرگز طرف معلمی نرو! من هم واقعا نمی خواستم سرنوشت مجبورم کرد! کاش می شد تقاضای تغییر بدم! به خدا یا به هر کدوم از بنده هاش که این از دستشون بر میاد! خدایا کمکم کن!
راستی مینا چند تا چیز هست من بلدش نیستم میایی یادم بدی آیا؟ خخخ شکلک فرار با تمام سرعت از تیر رس مینا خخخ یوهووووو من در رفتم!
ایاد گرفتن چی با اونم حال نمیکنی یا فقط خوش نداری یاد بدی
از یاد گرفتن بدم نمیاد! البته بستگی داره مطلب چی باشه و تعلیم دهنده کی باشه. موافق نیستم چیزی که خودم بلدم رو با روش های ناحسابی کسی بهم دوباره یاد بده! به اندازه کافی گویا بود آیا؟
سلام پریسا جان
واااای که دقیقا احساس منو دارین. من هم خیلی سخته برام آموزش دادن. البته نه همیشه. ولی خب اکثر مواقع همینه. کلا تو این مورد اعصاب ندارم. حالا فرقی هم نمیکنه که طرف زود متوجه منظورم بشه یا نه خخخ. کاش در همین قضیه بی حوصلگیم خلاصه میشد. متاسفانه دیگه حوصله یادگیری رو هم ندارم. پنج شش روز دیگه آخرین امتحان این ترم رو هم میدم. و واااای خدایا یه نفس راحت میکشم. شدیدا منتظر رسیدن اون روزم.
موفق باشید
سلام ریحان عزیز. ریحان من معترضم واسه چی شما هر دفعه میری داخل صف بررسی؟ ایمیلت که همونه پس واسه چی هر دفعه تأیید لازم میشی! باید از1کار بلد بپرسم این رو چه مدلی میشه اصلاحش کنم!
تعلیم آخ تعلیم طرف سریع باشه یا نباشه من موافقش نیستم! یادگیری درس رو نیستم اصلا ابدا خخخ! ولی یاد گرفتنه چیز هایی که دلم بخوادشون رو حسابی هستم. چیز هایی شبیه مروارید که این روز ها عجیب چسبیدم بهش! پس امتحان های آخره! از همین حالا پیشاپیش خسته نباشی! بعد از امتحان آخری1دل سیر بخواب فقط بخواب!
همیشه شاد باشی!