سلام به همگی. بچه ها از ایامه به کام چه خبر؟ سر انگشتی حساب کنید بهم بگید90و چند درصدش به کامه تا واسه اون1درصدش که به کام نیست1فکری کنیم.
بچه ها1جهان پر حرفی داشتم نمی دونم چند تاش خاطرم مونده حالا بنویسم ببینم تا کجا میره.
اول اینکه در امر مهره و مروارید حسابی پیشرفت کردم و تونستم از روی مدل فسقلی که استاد داد دستم ببینم و خوش به حالم بشه2تا کیف کوچولو ببافم اون هم بدون تعلیم و نظارت ایشون و خداییش تعریف از خودم نباشه جفت کیف هام عالی شدن. چون مهره هاش با مدل اصلی تفاوت داشتن شبیهش نشد ولی اون قدری مثبت شد که مدیر محل کار اومد دید و کلی تعریف کرد و حسابی مایه عشق و حالم شد خخخ! فردا باید مدل استاد که برداشتم آوردم خونه رو ببرم بهش بدم و این2تا کیف فسقلی رو هم نشونش بدم تا ببینه بی تعلیم از روی مدلش رفتم و آخ جون!
این از این.
بچه ها گوشیم و شیرین کاری هاش رو نمی دونم چند تاتون خاطرشون هست که پدرم رو رسما در آورد با تمام اخلاف و شجره نامه کتبی و شماره سجل هاشون. خواستم1گوشی نو بخرم نشد. خواستم این رو فرمتش کنم نشد. به توصیه1عزیز خیلی عزیز و به توصیه ذهن بسیااار فضولم رفتم چند تا نرم افزار رو ازش پاک کردم و نتیجه عالی شد. گوشیم20نشد ولی18شد و الان حسابی با هم کنار میاییم و فقط گاهی جنگمون میشه و زود آشتی می کنیم و خلاصه اینکه فعلا هزینه گوشی روی دوشم نمیاد چون این یکی حالا ها رو به راهه.
درضمن یکی از نرم افزار هایی که پاک کردم و نتیجه بلافاصله مشخص شد پارالل اسپیس بود. خاطرتون که هست! اولین پستم بعد از غیبتم. نرم افزار مثبتیه ولی گوشیه من شبیه خودم ظرفیتش به1محیط و نیم نکشید و داشت می ترکید. شکر خدا الان حالش خوبه سلام هم می رسونه و چیز ببخشید قاطی شد که یعنی می خواستم بگم گوشیه الان از حد وسط بهتر شده و حالا میشه یعنی تقریبا میشه که هرچند با احتیاط ولی حسابی باهاش بهم خوش بگذره. آخ جون!
این هم از این.
بچه ها دیروز حسابی یعنی حسابی هم جسمم هم جونم خسته بود و از بس آرامش دلم می خواست کم مونده بود گریه کنم ولی زندگی توقف نداشت و نق و اعتراض و تقاضا و چونه زدن هم سرش نمی شد. بلند شدم رفتم سر کار و بچه ها نیومده بودن. دیروز2شنبه بود و مربی اصلیه کلاس هم نبود و بچه ها نبودن و من بودم و سکوت و مروارید و آرامشی که لازمش داشتم. امروز3شنبه هم کل محل کارم رو بردن1همایشی که من نرفتم و مادر یکی از بچه ها زمانی که برگشتن گفت عه اگر می دونستم شما هستید ما هم می موندیم که گفتم نه خانم نباید می موندید من هم نباید می موندم. داشت چونه می زد که آخه هلاک شدیم و بچه های ما که نمی بینن این چیز ها رو نمی فهمن باید اون هایی که می بینن رو ببرن بچه های ما که، … بچه ها بدم میاد به شدت بدم میاد از این نق و ناله ها که واسه زیر در رویی ها پاشیده میشن. از زمانی که من خاطرم هست هر زمان خواستن این بچه ها رو جایی ببرن این بنده خدا همین چیز ها رو می گفت و بچه رو نمی برد یا به زور می برد و همش می گفت وایی خسته شدم این خستهم کرد و از این چیز ها. ایشون و چند تا دیگه که حسابی با این مدلشون روی روانم تاب می خورن. خلاصه امروز داشت باز نق می زد که دیگه گوش نکردم. بی اعتنا زدم بیرون و رفتم دفتر. گاهی سکوت بهترین جوابه. خوشحالم که اون بچه پیشم نموند و رفت عشق و حال. نه واسه اینکه بچه پیشم نموند. مطمئنم همگی شما باقیه توضیحات ناقصم رو می دونید و لازم نیست من بگم. خلاصه به من دیروز و امروز خوش گذشت و به بچه ها هم به شدت خوش گذشت و1آخجونه2سره و بلند و آخ جون!
این هم از این.
این مثبت هاش. حالا منفی.
بچه ها تا حالا به شنزار یا ساحل دریا رفتید آیا؟ روی شن ها راه رفتید آیا؟ سعی کردید سریع تر و روون تر پیش برید و دیدید چه قدر سخت و گاهی غیر ممکنه آیا؟ چه حسی داشتید اون لحظه ها؟ این زمان ها آخ خدای من! بچه ها من این هفته داخل محل کارم با تمام وجود حس کردم داخل شن سعی می کنم راه برم و نمیشه و از شما چه پنهون حسابی حرصی شدم. الان هم حرصی هستم. آآآییی حرصم زیاده اومدم دعوا! شکلک وسط میدون ایستادم به عربده کشی.
چشم در میاریم! ساق پا قلم می کنیم! شصت پا داخل چشم فرو می کنیم! شصت دست70می کنیم! گوش می بریم! آب حوض می کشیم! برف پارو می کنیم! می ریزیمش از اون بالا سر اهالیه محله! چیز یعنی چیزه این آخریش رو من نبودم! خلاصه مرض داریم مرض آیی مرضضضض!
خوب دیگه بسه داشتم می گفتم.
بچه ها امیر رو که خاطرتون هست! پسر پر حرف و دردسر ساز مدرسه و مایه نمی دونم چیچیه من!
این امیر از زمانی که اسم و وصف گوش کن رو شنید عین مته روی مخم میره میاد. کاش اون زمان که در مورد اینترنت و سایت با مربی اصلی وراجی می کردم حواسم بود و پیشش چیزی نمی گفتم. خلاصه این پسر بیچارهم کرد و طولش ندم حسابی دلش می خواست و می خواد که کامپیوتر یاد بگیره و ادامه دارد.
تقریبا به نظرم3هفته پیش بود اگر اشتباه نکنم، که رفتم پیش مشاور و براش مزایای کامپیوتر در جهان نابینا ها رو توضیح دادم و ازش خواستم ترتیبی بده که من بتونم در هفته1تک زنگ45دقیقه ای هم شده امیر رو با کامپیوتر آشنا کنم و سعی کنم چند تا از اصول اولیه رو یادش بدم بلکه زد و گرفت و پیش رفت. ایشون اولش پرسید این به چه کار بچه های ما میادش! حیرتم رو قورتش دادم و براش توضیح دادم که عزیز من که اینجا نشستم رو می بینی؟ من تمام قبض هام رو اینترنتی می پردازم. تایپ هام رو با کامپیوتر انجام میدم و1پرینت ازش می گیرم میارم شمای بینا می خونی و لازم نیست از1بینا بخوام برام بنویسه تا شما بتونی خطم رو بخونی. از گوشه خونه خودم با1عالمه آدم اینترنتی رفیقم و حرف می زنم و میگیم و می خندیم و توی سر هم می زنیم و هم رو زخمی می کنیم بعدش هم همون هایی که هم رو زدیم میریم با دست های خاکی هم رو از زمین بلند می کنیم خاک لباس هم رو می تکونیم و زخم های هم رو می بندیم و دست توی دست هم میریم سالن اجتماعات محله مهمونی و خوب بسه هندی شد الان گریهم در میادش! اهم اهم کجا بودیم؟ آهان مشاور و توضیحات من!
خلاصه سعی کردم هرچی بیشتر و خلاصه تر واسه ایشون بگم که خوبه امیر کامپیوتر یاد بگیره. خانمه برگشت گفت شما لپتابت رو بیار. موندم چی بگم.
-خانمی اولا لپتابم عصای دستمه نمیشه ازش به عنوان وسیله آموزشی کار بکشم. دوما این بچه ها باید روی کیبورد های بزرگ شروع کنن صفحه کلید لپتاب واسه امیر که هنوز هیچ آموزشی ندیده کوچیکه نمیشه. اگر لطف کنید بهم اجازه استفاده از یکی از سیستم های مدرسه رو بدید ممنون میشم.
خانم مشاور خاطرش از چیز هایی که هنوز نمی دونستم چی بودن مشوش بود.
-شما چه جوری می خوایی ازش استفاده کنی؟ نرم افزار خاصی باید نصب بشه؟
-بله صفحه خوان جاز نرم افزار ما نابینا ها. پارسال که سیستمم رو آورده بودم شما کارش رو دیدی.
-خوب اون نرم افزاره رو که ما نداریم.
-من دارمش خودم میارمش.
-خوب نصبش، … کسی که بتونه نصبش کنه آخه، …
-من خودم نصبش می کنم تمامش با خودم.
مشاور1چیز هایی در مورد هدف از آموزش کامپیوتر بچه های من نوشت و گفت باید با سرپرست آموزش صحبت کنه چون کامپیوتر داخل اتاق ایشونه و بقیه مدرسه هم باهاش کار می کنن و، … عاقبت فهمیدم مشکل کجاست و سعی کردم حلش کنم.
-مشکلی نیست من طوری جاز رو نصبش می کنم که فقط هر زمان خودم و بچه هام بالای سرش بودیم بیاد بالا و زمان های دیگه مزاحم کار بقیه نباشه.
مشاور کمی خیالش جمع شد.
-پس یعنی می تونی کاری کنی که زمان هایی که بقیه پشت سیستم میشینن این نرم افزار بالا نیاد؟
-بله مطمئن باشید. من فقط1اجازه می خوام و حد اقل در هفته1زنگ45دقیقه ای. اگر بیشتر باشه که حسابی ممنون میشیم اگر هم بیشتر نشد همین اندازه بسه باز هم ممنون میشیم.
مشاور دوباره بهم اطمینان داد که امروز سرپرست نیست و فردا که بیادش باهاش صحبت می کنه با مدیر هم صحبت می کنه و جواب رو بهم میده.
برگشتم کلاس. مربی اصلی جریان رو ازم پرسید و براش گفتم. امیر شنید و از اون روز تمام روانش داخل کامپیوتر می چرخید و اون قدر گفت و گفت که هوارم رو در آورد که بچه چه قدر حرف می زنی هنوز که از مقدمه هم رد نشدیم حواست رو بده به درس هات این قدر وراجی نکن خستهم کردی!
امیر2دقیقه ساکت شد و باز روز از نو و روزی از نو.
بچه ها دردسرتون میدم. چیکار کنم میدم دیگه من مگه کار خیر هم ازم میاد آخه! خوب بیخیال این اعترافات به نفعم نیست پس دوباره اهم اهم!
خلاصه! اون روز گذشت و فردا شد. فردا هم گذشت و پس فردا شد. پس فردا و روز های دیگه هم گذشت تا رسیدیم به اون هفته، یعنی هفته پیش خاطرم نیست چند شنبه.
کلاس بود و مربی اصلی و بچه های شلوغ و من. خاطرم نیست مربی چی از دفتر می خواست. سؤال داشت یا کار داشت و در حال درس دادن بود و من بلند شدم رفتم دنبال حل مشکل. آهان یادم اومد ساعت دیواریه داخل کلاس باطری تموم کرد و خوابید من رفتم دنبال باطری که ساعته بزنه به بدن بلکه بیدار بشه.
داخل دفتر اتفاقی سرپرست رو دیدم و بعد از سلام و احوال پرسی های متداول ایرانی ها که گاهی واقعا روی اعصابه، بگذریم، ازش در مورد جوابی که قرار بود به مشاور بده تا برسه به من پرسیدم. اون بنده خدا تعجب کرد.
-چی؟ چه جوابی چه حرفی اصلا کسی در مورد شما و سؤالت چیزی به من نگفته!
بچه ها مجسمم کنید زود مجسمم کنید وگرنه تمام خشمم رو با توضیحات کامل و دقیق و در نتیجه پر حرفی های چندین ده برابر در گوش های شما تخلیه می کنم. خداییش این ظلم زیادی بزرگه نه بابا نمی کنم.
خلاصه براش دوباره توضیح دادم و گفتم قرار بود مشاور با شما صحبت کنه با مدیر هم همین طور.
-نه خانمی با من اصلا صحبتی نشده.
زمان نداشتم از رو برم.
-خوب بیخیال الان من با شما صحبت کردم اگر زمان داشته باشید حوصله هم داشته باشید کامل تر صحبت می کنم یعنی تا خود ظهر اهداف این درخواستم رو خدمتتون توضیح میدم.
طرف زد زیر خنده و ظاهرا تهدیدم عمل کرد.
-ممنون خانمی متوجه هستم چی می خوایی. چشم من با مدیر صحبت می کنم ولی ببین تمام سیستم های مدرسه همگی خراب هستن و سیستم داخل اتاق من هم دست و پا شکسته کار می کنه. و البته سیستم دفتر معاون که حسابی حساسه و نمیشه باهاش کار آموزشی کرد. سیستم داخل اتاق من خرابه قرار بود مدیر تماس بگیره1مهندس بیاد سیستم های مدرسه رو چک کنه و تعمیر کنه و نمی دونم چیکارشون کنه که هنوز نیومده. با همین سیستم اگر شما می تونی کار کنی بیا.
تکیه دادم به دیوار.
-مگه نمیگید خرابه؟ اگر بالا نیاد باهاش چیکار میشه کنم؟ خوب این هم بیخیال فقط بهم بگید این سیستم سی دی رایتر داره یا دی وی دی رایتر داره؟ ویروس چه طور؟ داره یا نداره؟
-نمی دونم عزیزم من که سر در نمیارم بذار من با مدیر صحبت کنم این هفته هم تماس بگیریم مهندس بیاد درستش کنه ببینیم که، …
باقیش دیگه توضیح حاشیه بود خخخ!
داخل کلاس مربی اصلی بهم هشدار داد که ببین این سیستم ها بد ویروسی هستن مواظب باش فلشت رو اگر بهشون زدی روی سیستم خودت نزنی بیچارهت می کنه. گفتم سی دی میارم فقط نمی دونم سی دی رم این سیستم به قول خانم فلانی دست و پا شکسته در چه وضعیتیه. مربی اصلی مونده بود اصلا من چی دارم میگم.
باز هم گذشت و گذشت و من و البته امیر همچنان منتظر که سرپرست با مدیر صحبت کنه و جواب رو به من بده.
روز ها رفتن و رسیدیم به این هفته. واسه جلسات هر ماهه که هر دفعه نوبت1گروه میشه، و این ماه نوبت گروه ماست، خدا به خیر کنه باز بلای پارسال سر من بیچاره نیادش، گروه ما1سی دی آماده کرده بود که فایل جلسه هفته آینده داخلش بود یعنی هست. مربی اصلی این سی دی رو دادش به من و گفت ببرم اتاق سرپرست ببینه با کامپیوتر باز میشه یا نه. رفتم. مدیر اونجا بود. سی دی رو دادم به سرپرست و ازش خواستم امتحانش کنه. سرپرست شبیه همیشه مهربون خندید و گفت عزیزم سیستم اینجا که خرابه آهان راستی حالا که خودت هم اینجایی با مدیر در مورد آموزش بچه هاتون باید صحبت می کردم ولی فعلا سیستم ها خرابن و هنوز منتظریم درست بشن.
مطمئنا متوجه هستید که ایشون اصلا با مدیر هیچ صحبتی نکرده بود. مدیر بی اطلاع بود و پرسید جریان چیه. دوباره، نه ببخشید4باره، اول واسه مربی اصلی، بعدش مشاور، بعدش سرپرست و آخر هم واسه مدیر، داستان رو توضیح دادم و مدیر گفت که باید سیستم ها درست بشن و این هفته باید طرف می اومد و، …
تا اینجا اگر اشتباه نکنم، حدودا، تقریبا شد3هفته. نمی دونم تا کی طول می کشه. دی ماه داره میاد و سال که تموم بشه داستان میره بایگانی چون تابستون مدرسه نیست و سیستم مدرسه هم نیست و خونواده مشکل حاضر بشه امیر رو ببره بخش آموزش کامپیوتر شهر ما که راهش از خونه امیر دوره و امیر هم مشکل پا داره و نمی تونه پیاده بره و باید یا با تاکسی یا با موتور پدرش بره و و و و و … و خلاصه این داستان همچنان ادامه دارد.
بچه ها واسه چی ما وسط شن راه میریم آیا؟ به خدا سعی کردم سریع باشم ولی این شن های کزایی خیلی عمیقن کلا قدم برداشتن داخلشون کمکی می خواد از جنس معجزه! آخه واسه چی؟
البته خداییش این بنده های خدا تمامشون آدم های بسیار خوبی هستن. ایراد از منه که نمی دونم ایراد کجاست! شما چی بچه ها؟ می دونید ایراد کجاست آیا؟
ایام همیشه و همیشه به کامتون!ایراد کجاست بچه ها کسی می دونه آیا؟
باز هم من و امیر و، …
چه جوری میشه سریع رفت شنزاره شنزااار!
سعی کردم بشه اما، …
وسط شن می دویم انگار!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 89
- 40
- 72
- 37
- 1,486
- 7,212
- 295,049
- 2,672,309
- 273,931
- 383
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
بادرود@ خوب کیف و مروارید یا مروانرید بافیت خیلی خوبه… بجای نغ زدن هم به عروسک بازی واقعی بیشتر فکر کن… همیشه برای بچه ها بجز معلم بودن هم یک پرستار خوب و واقعی باش… برای گرفتن سیستم و آموزش کامی بیشتر پیگیری کن تا زودتر نتیجه بگیری…@
سلام نوکیا. آخجون مروارید امروز کلاس دارم ببینم چی یاد می گیرم! ایول دوست دارم این مهره های گرد و فسقلی رو! بهم عجیب آرامش میدن خیلی زیاد.
دنبال کامپیوتر و ماجرای امیر هم داخل مدرسه هستم ولی فعلا همچنان داخل شن گیر کردیم. کاش به1جای درست و حسابی برسیم. من برم مروارید بازی آخ جون!
همیشه شاد باشی!
بادرود@ راستی اون گوشیت هم مثل خودته که خیلی لجباز تشریف داری… هزار بار بهت گفتیم بجز نصبیات بقیه را انتقال بده روی کارت حافظه تا اون گوشی دیوانه سبکتر بشه و دائم حالتو نگیره…@
بابااا نوکیاااا کارت حافظه ندارَََََََََََََََم این ایسپیک خفه نشده نمی خونه که ببینی1عالمه َ گذاشتم اینجاااا. حافظه ندارم داشتم هم فایده نداااااشت گوشیم راست میگی لجبازه خودم هم راست میگی از خودم لجباز تر فقط خودمم و بس خخخ خخخ!
ایام به کامت!
سلام پریسا پستت عالی بود به گوشیت سلام برسون امیدوارم داستان کامپیوتر ها هم رومان نشه
سلام ابراهیم. گوشیم هم سلام داره خدمت شما. داستان کامپیوتر فعلا قصه دنباله دار شده هنوز به رمان نرسیده کاش نرسه!
موفق باشی!
سلام.
زهي خيال باطل.
اون نيشتم ببند.
سلام وحید. آدمیزاد با امید زنده هست چیه مگه خوب؟ عه! می زنه وسط ذوق آدم! عجب آدمیه! ای بابا!
میگم تو از کجا می فهمی نیشم بازه آیا؟ باز بود آخه! وویی دیرم شد من رفتم یعنی نرفتم باید برم خداجونم باز من دیر می رسم واسه چی آخه؟
ممنونم که هستی وحید!
همیشه شاد باشی!
ایراد اخودته ک یادت رفت کجایی. بخیالت اینجا کجاس جاده صاف میخوای. ول کن حال نداری. راسی تیریپ جذبم خواسی بیگیری اون خندتو جم کن ضایع نشه. اخه بچیت میاد اونجوری. خب بابا جازدیم اوکی شد دیگه. هی یخده روخودت مانور بده اوکی میشی. میشیا شک نکن ازینم اوکیتر میشی. اینقدم ول سینما نشو واسه مخت بده
سلام یکی. نمی دونم چی بگم شاید تو درست میگی. ایراد از خودمه که فراموش می کنم اینجا کجاست. در مورد حال هم، راست میگی ها! جدی من1چیزیم هست. حال ندارم واقعا ندارم واسه چی ول نمی کنم آیا؟ خخخ!
از دست تو یکی باز1چیزی گیر آوردی گیر بدی؟ سینما سینما خخخ! درست میگی باید1کوچولو کمترش کنم این هفته شورش رو در آوردم خخخ! خوب چیکار کنم بلیت هست میرم دیگه! جدی اعتراف می کنم که لازمه مواظب باشم. گاهی چرتم می گیره و خودم نمی فهمم. باید حواسم جمع باشه که خوابم نبره. ممنون از یادآوریت سعی می کنم1خورده خخخ!
ممنون که هستی!
شاد باشی!