سر صبح و عشق1دفعه ایه من به وراجی!

سلااام به همگی. چیه چپ نگاه می کنی1مدتی خاموش بودم بد عادت شدی خیال کردی دیگه نیستم اینجا همیشه در آرامشه به من چه که اشتباهی خیال کردی. من هستم. اگر1زمانی بخوام نباشم اینجا رو می فرستمش هوا. گاهی غیب میشم. گاهی بی صدا میشم. یواشی میام اینجا شبیه تو انگار که این ها که اینجاست رو من خودم ننوشتم. شبیه خودت مهمونانه می چرخم اینجا ها و بعضی هاشون رو می خونم. کامنت نمیشه بفرستم. آدم که به خودش کامنت نمیده که! حتی دیوونه ای شبیه من. ولی توی دلم گاهی کامنت های مثبت و منفی زیر بعضی هاشون می زنم. بعدش هم میرم تا دفعه بعدی. ولی این ها همه فقط گاهیه. بعدش بر می گردم و دوباره اباطیل نوشت هام از اول. شبیه الان.
خلاصه اینکه من اینجام تو هم اگر چرتت گرفته اینجا نمیشه بخوابی بپر1جای یواشِ دیگه.
بچه هااا ستاره بافتن رو یاد گرفتم آخجون! لوزی هم یاد گرفتم آخجون! حالا می تونم چندین مدل رومیزی و زیر لیوانی و زیر گلدونی ببافم. آخ جون!
کلاس های مرواریدم عجیب برام اثر مثبت داشته. نمی دونم چه مدلی توضیحش بدم. کل بعد از ظهر هام جز1شنبه و5شنبه جمعه ها پر شده و شب ها چنان خسته میشم که نه هوای تفکرات منفی به سرم میاد نه حس و حال تفریحات مه گرفته. یعنی بهتون بگم از خستگی می پاشم خخخ! این عالیه. اینکه زمان واسه دیوونه بودن های شبانه پیدا نمی کنم واقعا جای شکر داره و خدایا بی نهایت شکرت!
امروز هم کلاس دارم و نصفه1رومیزیه عجیب غریب رو باید اونجا تمومش کنم. دلم می خواد هرچه زود تر بدونم درس بعدی چیه. تا حالا واسه ستاره و لوزی داشتم خودم رو می کشتم الان منتظر زمانی هستم که بشه جعبه جواهر چند ضلعی و قاب آینه بیضی ببافم. وایی آخجون!
اینجاست که شکلک دیوونه رو باید به کار ببرم تخفیف هم نداره.
راستی1چیز دیگه هم بود که این هفته وحشتناک بهم حال داد. از دفتر انتشاراتی که تکبال رو بهش سپردم ویرایش گر بهم زنگ زد و کلی صحبت کرد. بین صحبت هاش گفت نوشتهم زیادی زیاده ولی در1نگاه سرسری ایشون ازش خوشش اومد و قراره با مدیر انتشاراتی در موردش صحبت کنن. فقط اینکه حسابی زیاده و شاید لازم باشه فصل بندیش کنن و در چند جلد بهش برسن ولی در کل رأیش به نوشته من مثبت بود. بچه ها خیلی دلم می خواد چاپ بشه ولی چیزی که خوشحالم کرد امکان چاپ نوشتهم در آینده نه چندان نزدیک نبود. خوشحالیم از اینه که طرف کلی برام توضیح داد و ضعف و قوت های نوشتن هام رو شمرد و در مجموع از گفته هاش جفتمون به اینجا رسیدیم که از نظر ایشون من خیلی خوب می نویسم. اینکه1ویرایش گر معتقده من خوب می نویسم چنان ذوقی بهم داده که هنوز یادش که می افتم از خوشی مورمورم میشه. می گفت اشتباهات تایپیم زیاد هستن و کلی هم کار روی سرشون ریخته و من باید دسته کم تا چند ماه صبر کنم ولی طرز نوشتنم، توصیفاتم، مدل پیش برد داستانم و رعایت قواعدم تا حد بسیار زیادی خوبه و گفت که از توصیفاتم خوشش اومد و خلاصه حسابی تر از حسابی خوشحالم کرد. دلیلی هم نداشت بهم دروغ بگه اون حتی1دفعه هم منو ندیده بود و تا آخر صحبتمون نمی دونست اون نابینایی که داستان برده بود واسه ناشرشون من بودم. پس ملاحظهم رو نکرده و آخجون!
من خوب می نویسم ایول! یکی از بزرگ ترین لذت هام همیشه اینه که در کاری که دوستش دارم تا هر جا بشه خوب باشم. الان نوشتن و بافتن2تا از کار هایی هستن که بی توصیف دوستشون دارم و طبق گفته اهل فن در این2تا خوبم. عالی نیستم ولی خوبم و ای کاش زمانی برسه که بتونم عالی باشم. وویی بچه ها اگر منتشر بشم همینجا آب زرشک شیرینی میدم خخخ! به من چه که اینجا اینترنته شیرینی واقعی رو چه مدلی بفرستم آخه! عجب گیری کردم ها! مثبت و بخشنده هم که میشی چپ نگاهت می کنن! ای بابا!
دیگه چی بود که بگم یادم رفت. یعنی یادم هم بیاد باید منتظر بمونه. آخه دیرم شده و مثل همیشه باید دقیقه90پرواز کنم و آخرش هم با تأخیر برسم خخخ!
هیچ چی1دفعه شدیدا دلم وراجی خواست کسی هم این اطراف یعنی در جهان واقعی نبود مخش رو با نق زدن های منفی مثبتم بزنم اومدم اینجا رو به هم ریختم حالا هم باید برم.
بچه ها! زندگی قشنگه. نگید حالا حالش مثبته داره چرت میگه! مدارک کتبی اینجا به اندازه کافی موجوده که من در زمان های بد حالی و بسیار بد حالی هم آخر نق و ناله هام می گفتم زندگی قشنگه. پس شعار بی خودی نمیدم.
خدایا! لطفا1کاری کن زندگی از همین امروز واسه همه و همه قشنگ باشه! فرقی نداره اون همه که گفتم دوست هام باشن یا دشمن هام. من دعاشون می کنم تو هم لطف کن و اجابت کن. اجازه بده همه شاد باشن! آمین!
از دیر شدن گذشت اوضاع فوق تأخیریه واسه من فعلا من رفتم تا دفعه بعد.
شاد باشید همگی تا همیشه!

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «سر صبح و عشق1دفعه ایه من به وراجی!»

  1. نوکیا ان82 می‌گوید:

    9‏ ناینس 1 ایقوس 8… یعنی من افتاده بودم و رفتم 9 ناینس 1 ایغوس را جواب دادم… خوب جلال همتی میخوند یه زن دارم گنینباجیه صبح تا شب مشغول وراجیه… خوب وراج خانم اصل حالت چیطوره؟! کم پیدایی؟! کم محل شدی… خوب مشخصه وقتی خبر خوشی گرفتی مغرور و خودخواه شدی… خداراشکرکه همه ی روزهات پره و فرصت شیطنت و وبگردی و عروسک بازی نداری@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا. دوست عزیز من! نوکیا همین الان که دارم جواب این کامنتت رو می نویسم داخل واتساپ مشغول صحبت های نوشتاری با1دوست بسیار عزیز و بسیار دلگیر هستم و دارم براش توضیح میدم که فلانی به خدا اون مدلی که تصورم کردی نیستم. ببین نوکیا! من کم محل نشدم. مغرور هم نشدم. فقط کم پیدا شدم. چه مدلی برات توضیحش بدم؟ ببین! با گوشیم و با اینترنت خیلی رابطهم کمتر شده. دارم به تمامشون سرد میشم. نه اینکه ولش کنم برم فقط داخل منفی مثبت های زندگیه واقعی بیشتر می چرخم ولی همونجا هم جواب تماس های واقعی ها رو هم زیاد نمیدم. تو و اون دوست عزیز دلگیر اگر اینجا رو می خونه به خدا خیلی برام با ارزش هستید فقط اینکه من این روز ها عجیب طرفدار سکوت شدم و حسابی درگیر اطرافم هستم. جدا از گوشیم و تماس ها و حرف ها و اینترنت!
      پیام اومد روی گوشیم برم ببینم کیه و اگر زمان پیدا کردم1پست هم بنویسم بزنم اگر هم پیدا نکردم باشه واسه بعد. به خدا تا همین الان هم که اینترنت گردی کردم کلی از وظایف روزم جا موندم. حالا تو بگو مغروری کلاس می ذاری و از این چیز ها ولی خدا شاهده کلی زمان جا موندم الان باید بجنبم تا جبران کنمش.
      اوخ دیرم شد من رفتم شاد باشی!

  2. ابراهیم می‌گوید:

    سلام عالی بود سپاس

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ابراهیم.
      چه قدر دیر کردم! تازه اومدم سایت دیدم پشت دری! معذرت!
      ممنونم از محبتت! همچنین ممنونم از حضورت!
      همیشه شاد باشی!

  3. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ خوب سر صبح و سر ظهر و سر شب همه اش از یک 24 ساعت بوجود می آید… راستی حالا که تصمیم گرفتی از گوشی و کامی و لبتاب خودتو دور نگه داری خیلی خوبه… فقط یادت نره که آخرش تو یک کور هستی و بالاخره کور خواهی ماند و بینا نخواهی شد… آرپی بینا شدنی نیست و هرچه کورتر میشود و بینا نخواهد شد… باور کن با این کارها فقط خودت را گول میزنی… دور شدن از خانواده و همنوعان مشکلی را حل نمیکند… تو بهتر است به خودشناسی برسی… خوب انتظار داری باز هم از این چرندیات برایت بنویسم یا دست از سر مبارکت بردارم؟@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا. احوالاتت خوبه یا بهتره؟ بگو هیچ کدوم سوپر عالیه!
      نوکیا من از این که هستم کور تر نمیشم چون تمام بیناییم رو تا قطره آخر آر پی خورد و تموم شد. چشم های من الان5ساله که تاریکه تاریکن نوکیا! خیلی دلم می خواد ببینم خیلی! ولی دیگه منتظرش نیستم. می دونم که درمون نداره پس بیخیال!
      اتفاقا الان از خونوادم دور نیستم نوکیا. باور کن الان خیلی بیشتر باهاشونم. بینشون میشینم بدون اینکه گوشیم هر لحظه دستم باشه و بهشون گوش میدم. فقط اینکه ترجیح میدم بیشتر اون ها بگن و من بهشون گوش کنم. جیگیلکم جیک جیک کنه و من گوش کنم. مامانش و مادر خودم بگن و من گوش کنم. برادرم تعریف کنه و من گوش کنم. الان ها بهم میگن تا چند وقت پیش سکوت داشتی همراه1غم داغون روی چهرهت که خیلی زمان ها1دفعه از چشم هات بی خودی اشک می بارید و1دفعه سیل می شد و می زدی به گریه چه گریه ای دلمون می ترکید از بس بغض داشتی! ولی حالا سکوت می کنی همراه1لبخند کوچولو روی چهرهت که گاهی این لبخندت بزرگ تر میشه و آدم هوس می کنه بلند شه1عکس1دفعه ای بگیره ازت! دیدنی شدم این روز ها نوکیا. سکوت هام طولانی میشن ولی حالم بد نیست. از خونوادم دور نشدم فقط از اینترنت و گوشی فاصله گرفتم. باهاشون هستم ولی نه وسط ماجرا هاشون. در حاشیه. کنار خیلی کنار تر از گذشته. جیگیلکم اون دفعه که بحث سکوت های من پیش اومده بود می گفت بیا حرف بزنیم. واسه چی ساکتی عمه! باز سر حال نیستی؟ مونده بودم چه مدلی براش توضیح بدم که این بچه خودش کارم رو ساده کرد. بهش گفتم سر حالم عشقم. فقط بعد از اونهمه سر حال نبودن هام1خورده انگار خسته شدم. دلم می خواد بشنومتون عزیز هام!
      بچه خودش باقی رو فهمید. صدای کوچولوش رو می شنیدم که رفت و داشت به بقیه می گفت عمه هیچ چیش نیست نترسید داره خستگی در می کنه. شاید خیلی خستگی در کردنش طول بکشه ولی حالش دیگه بد نیست!
      این کامل ترین توضیحی بود که می شد در وصف امروز های خودم بدم. خداییش بلد نبودم و این بچه چه کامل و چه کوتاه توضیحم داد حتی واسه خودم! خسته شدم نوکیا. تو که دیگه باید بدونی. نوکیا تو می دونی. به نظرم خاطرت هنوز باشه. کاش خودم فراموش کنم! خدایا واسه هیچ کسی نخواه چه وحشتناک بود! خلاصه اینکه الان حسابی خستهم. به قول جیگیلک دارم خستگی در می کنم. ولی داره خوش می گذره. کاش به همه همیشه خوش بگذره! در کنار همه هم به من!
      همیشه شاد باشی نوکیای مهربون!

  4. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    دارم کم کم و آروم آروم می خونم نوشته هات رو.
    از این همه تغییر مثبت خیلی خیلی خوشحال شدم برات.
    من هم این روز ها این قدر خودم رو درگیر ارشد و کار های مقاله و مخلفاتش کردم که وقت برای خستگی یا حتی فکر کردن هم ندارم راستش زیاد حال بدی نیست ولی یه جورایی دلم برای اون زمان هام که وقت اضافی داشتم تنگ میشه.
    نمی دونم شاید این هم یکی از قسمت های زندگی باشه و باید منتظر بقیه اش باشم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. آخجون شکلک کند پست زدن هام رو میندازم تقصیر شما. ببینید بچه ها من خیلی مثبتم اگر تند تند چیز بزنم اینجا ایشون جا می مونه خوب! آدم باید1خورده واسه خاطر دوست هاش مثبت بشه دیگه! یعنی خودم از پلیدیه ذاتم از رو رفتم!
      مطمئن باشید این هم بخشی از زندگیه. دورانیه که شبیه تمام دوران های مختلف زندگی سپری میشه. چه بسا که دلتنگ امروز ها بشید.
      تغییراتم بد نیستن فقط به نظرم دیگه شورش رو در آوردم خخخ! زیادی تو هوای خودم رفتم. و اینکه هنوز گاهی، … این دلتنگی های کزایی واسه دیروز هایی که پشت سرم ویران شدن و دیگه هرگز آباد بشو هم نیستن، … یادش به خیر!
      خداجونم امروز صبحی اینجا چه سرده اگر می شد1معجزه کوچولو بفرستی بگن امروز همه جا بسته هست از بس شکرت می کردم از دستم خسته می شدی!
      ممنونم که هستید دوست من! راستی واسه چی شما آپدیت نمیشید؟ هر دفعه میرم اونجا می بینم همچنان نیستید. خداییش اگر آدرس عوض کردید بهم بدیدش بیام بخونم شکلک فضولی و از این چیز ها.
      چه قدر من حرف می زنم! هنوز عوض نشدم عوض هم نمیشم.
      همیشه شاد باشید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *