فرشته های خوابگرد! دلم تنگ شده واستون!

یکی بود یکی نبود.
زیرِ گنبدِ کبود، شهرِ فرشته های ما، …
نه! حسِ شعر نیست. حسِ هیچ چی نیست جز1چیز. دلتنگی!
دلم تنگ شده. آهایی جماعت بیخیال و با خیال که اینجا رو یواشی می خونید! چه می کنید با دلتنگی هاتون؟ بگید از پسش چه مدلی بر میایید؟ من دلم تنگ شده. آهااایی لعنت به این سکوت که هرچی کردم بشکنمش هیچ طوری زورم نرسید و نشکست. به همه در ها جدا جدا جدا زدم ولی نشد. حرف زدم نشد. صدا زدم نشد. تقاضا کردم نشد. دعا کردم نشد. نشد. نشد! ای لعنت به این نشد!
من دلم تنگ شده! خدایا ای خدااا من دلم وحشتناک تنگ شده! خدایا می شنوی؟ می فهمی؟ من دلم تنگ شده زورم به شکستن این سکوت تاریک نرسید واسه چی نشستی؟ خدایا من دیشب ها رو می خوام. خنده ها رو می خوام. من گذشته های داغون شده رو می خوام. می خوام خدایا می خوام می خوام خدایا می خوام! من شکستن این سکوت لعنتی رو می خوام که هرچی زور زدم زورم بهش نرسید.
من هم صدایی های از اینجا تا آسمون رو می خوام.
من اون بهشتِ بی نشون رو می خوام!
می خوام قصه بنویسم. قصه شهر فرشته ها رو. شهری که تاریکی راهش رو بلد نبود. تا اینکه1شبی، وسط دل توفان، 1بلای تاریک مشخص نشد از کجای آسمون نازل شد و همراه رعد و برق های پشت سر هم اومد پایین و فرود اومد وسط شهر فرشته ها. فرشته ها ندیدن. نفهمیدن. خیال کردن1پرنده زخمیه که درمون می خواد. رفتن کمکش. از کجا می دونستن! آخه فرشته ها فرشته بودن. نمی شناختن طلسم تاریکی رو!
هشدار ها فایده نکرد. فرشته ها خواب شدن.
ستاره ها تار شدن. خنده ها سراب شدن!
طلسمِ تاریکِ سیاه. توی دل ها جا گرفت.
تیرگی موندنی شد. شب تو دلا مأوا گرفت.
تو هوای شهرِ ما دل ها پر از درد شدن.
آسمون سرد و سیاه، فرشته ها خوابگرد شدن.
فرشته های شهرِ ما صیدِ طلسم اسیرِ خواب.
دلا همسایه ی آه! خنده ها رنگِ سراب.
تا یه شب 1شبِ سرد، توی قلبِ نیمه شب،
صیدِ جادوی سیاه، شعله ور میونه تب،
آخ خدا شعر فایده نداره نوشتن فایده نداره واسه چی امشب هرچی می نویسم آروم نمیشم؟
تا1شب لعنتی فرشته های طلسم شده خوابگرد وسط نیمه شب زدن به سرمای اون بیرون و توی خوابگردی هاشون تلخ و غریب راه افتادن و از شهر شبزده رفتن. هرچی صداشون زدم نشنیدن. فقط رفتن.
صیدِ خوابِ لعنتی، ساکت و سرد و سیاه،
مثلِ لحظه های شب، مثلِ انعکاسِ آه،
فرشته های شهر ما خوابزده و بی هدف راه افتادن و در امتداد سکوت نیمه شب پاییز رفتن!
دیوار تاریک سکوت رو گرفتن و رفتن. نمی دونم تا کجا.
به خدا با هرچی زورم می رسید صداشون زدم. تکی تکیشون رو صدا زدم. سعی کردم بیدارشون کنم.
-به خاطر خدا بیدار شید! این خواب تاریکه. اونی که روی شونه هاتون گرفتید و به لالایی هاش گوش کردید از تیره شما ها نبود. این خواب واقعی نیست! بس کنید!
خدایا1کاری کن بیدار بشن! خدایا1کاری کن بیدار بشن!
فایده نکرد. فرشته های شهر ما با چشم های بسته خوابزده راه تاریک شب رو گرفتن و رفتن.
تا1جایی همراهشون شدم بلکه بیدار بشن. بلکه بشنون صدام رو. دعام رو. تقاضام رو. ولی فایده نداشت. خواب بودن. می رفتن. فقط می رفتن. فقط می رفتن!
خدایا دلم تنگ شده! امشب وحشتناک دلم تنگ شده. خدایا الانه همین الانه که از شدت این هقهق افتضاح دلم بترکه1کاری کن! من دلم تنگ شده به هیچ کسی هم نمی تونم بگم جز خودت! خدایا خدایاااا نکنه تو هم طلسم شدی و خوابی؟ جواب بده دیگه!
فرشته های خوابگرد شهر ما! کجای رویا های جادو موندید که صدام بهتون نمی رسه؟ کجای جهان خواب های طلسم می چرخید که هرچی صداتون می زنم نمی شنوید؟ به خاطر خدا! صدام رو بشنوید! دلم براتون تنگ شده! اون قدر دور رفتید که دیگه چیزی جز رنگ خاطره های یواشکی ازتون پیدا نیست! کاش از این خواب سیاه بیدار بشید. ببینید اون طلسم تاریک لعنتی که خودش رو ستاره معرفی کرد و باورش کردید چی به سرتون آورد! کاش بیدار بشید! کاش راه خونه رو باز پیدا کنید و برگردید! فرشته های شهر ما خدایا چی بنویسم این حال و هوام رو سبک تر کنه الان پس می افتم آخه! خدایا بیدارشون کن خدایا دق می کنم بیدارشون کن خدایا امشب دق می کنم خدایا!
فرشته های شهر فرشته! به خاطر خدا بیدار بشید و برگردید خونه! بقیه رو نمی دونم ولی من یکی امشب دق می کنم از فشار این دلتنگی.
میرم باز هم دعا کنم. دعا کنم که خدا دستش رو بذاره روی شونه هاتون و تکونتون بده بلکه اون نفرین کثیف لعنتی بشکنه و چشم هاتون به روی واقعیت باز بشه. واقعیتی که سفید نیست ولی واقعیته. میرم باز هم دعا کنم که بدونید! که بیدار بشید! که هرچه زود تر برگردید! پیش از اینکه این هوای دردناک لعنتی نفسم رو بگیره!
نمی تونم دیگه نمی تونم الانه که خفه شم. خدایا من فقط اینجا میشه بنویسم بیا منو بخون! خدایا بیدارشون کن! به هرچی میشه دعا کنم شهر خوابزده شب گرفته ما رو بیدارش کن. خدایا بهشون بگو من دلم براشون تنگ شده. بهشون بگو کنار دیوار های سرد منتظرم. خیلی منتظرم. زیاد خیلی زیاد منتظرم. خدایا بهشون بگو برگردن. خدایا اجازه نده گم بشن وسط جهنم جهانت.
باورم نمیشه اینهمه ساکتی داری تماشام می کنی خدایا من الان میمیرم!
من میرم دعا کنم. میرم نمی دونم چیکار کنم میرم نفس بکشم تا گریه خفهم نکرده. خدایا مواظب فرشته های شهر ما باش! خدایا باز شبیه گذشته ها بیدارشون کن! خدایا دیگه نمی تونم ببین منو ببین! خدایا خاطرت باشه من از ته ته ته دلم دلتنگم. ببینم دلت میاد امشب جوابم رو ندی؟ من رفتم باقیش با خودت!

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «فرشته های خوابگرد! دلم تنگ شده واستون!»

  1. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ خدایت صداتو شنید و خودت نخواستی قبول کنی که صداتو شنیده و داره جوابتو میده… حالا ایمیلتو ببین… راستی من تازه اینجارو باز کردم@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا وقتت به خیر. نمی دونم نوکیا دیشب جرقه زده بودم خخخ! ایمیلم رو هم دیدم. ایول دنبالش می گشتم از خیلی پیش ولی یادم نبود داخل اینترنت سرچ بزنم. ممنون خخخ شاد شدم الان! اوخ طبق معمول دیرم شد من رفتم.
      همیشه شاد باشی!

  2. یکی می‌گوید:

    ابس خره. باز خل شد. هی باز چی شد زدی پارکینگ تیمارستان مگه خودت نبودی دوره اخواخت همیشه میگفتی خدا جوابتو بده خب داد دیگه الان چی میگی. اونموقع مگه جواب نخواسی خب این جوابت حالا نق میزنی که چی. جمش کن. دسم بهت میرسید اوکیت میکردم تو درمونت اینچیزا نیس من میدونم چجوری اوکی میشی اخ که اگه گیرم میفتادی. ایمیلتو ببین

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی. ایمیلم رو دیدم. واقعا ذات مسموم و بی تربیتی داری یکی! ببین جدی ایمیلت رو که می خوندم از تصورش تمام جونم داشت… دیوونه دیگه از این چیز ها بهم نفرست به خدا تو می خندی ولی من هرچی می شنوم عینش رو مجسم می کنم از4صبح گذشته بود رفتم سر ایمیلم ببینم تو و نوکیا چی گفتید شب بود داشتم می خوندمت بلند شدم از اتاق رفتم بیرون حس می کردم اگر برگردم تو اونجایی. شکلک از دیوونه گذشته دیگه شکلک روانی. ولی دست خودم نیست این مدلی هستم دیگه.
      من این مدلی هستم و تو، … واقعا که! بی ادب!
      راستی ببین! که رو درست نوشتی ویرایشش کنم آیا؟ تا بیشتر خودت بشی! خخخ! الان میرم درستش می کنم که شبیه همیشه ک بشه خخخ! شکلک شکلک در آوردن واسه یکی چون الان روزه و من عاقل تر هستم و روی حساب همین عاقلیّت می دونم که دستش بهم نمی رسه خخخ خخخ و همچنان خخخ!
      همیشه شاد باشی!

  3. مینا می‌گوید:

    سلام دلتنگی حس خیلی غریبیه و خدا نکنه دلتنگ کسی بشی که حق نداشته باشی بهش زنگ بزنی عجیبه هروقت دلتنگ کسی شدم زمانی که آشتی کردم و بهشون از دلتنگیام گفتن همشون بهم گفتن که آزار دادن خودم اشتباه بوده گفتن شاید اگه بهشون میگفتم قهرها این همه طول نمیکشید یه بار از یکی از کسایی که بیشترین دلتنگیهارو براش داشتم پرسیدم راستشو بگو اگه موقع دلتنگی بهت زنگ میزدم میتونستی به گرمی الآنت باشی میتونستی دلمو تسلی بدی گفت راستش نه اون موقع انقدر باهات تاریک بودم که شاید هر چه قدر هم که اصرار میکردی نمیفهمیدمت خلاصه که باهم به توافق رسیدیم که مزخرفتر از دلتنگی خود دلتنگیه
    جالب اینه که فکر میکردم کسی که بیشتر دلتنگ میشه نمم اما فهمیدم که خیلی خودخواه بودم کاش بشه هیچکس هیچوقت خدا دلتنگ نشه یا اگه شد مجوز بودن با کسی که دلتنگشرو داشته باشه
    راستی من رمز میخوااااااااااااااااام

    • پریسا می‌گوید:

      سلام میناجان. دیر کردم حسابی ببخش آخه از سایت خودم شوت شده بودم بیرون حس ورود با کلید هم نداشتم. از دلتنگی مزخرف تر خود دلتنگیه. به خدا که درست میگی مینا! تاریکی ها وحشتناکن کاش نسلشون از جهان پاک می شد! کاش دلتنگی هم باهاشون می رفت! کاش هیچ دلی هیچ زمانی تنگ هیچ کسی نبود! کاش! … بیخیال!
      رمز هم می فرستمش برات. رمز قبلیم به ناخودی ها لو رفت دیگه ازش استفاده نکردم. باید این دفعه مواظب تر باشم.
      همیشه شاد باشی!

  4. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    کاش می شد کاری کرد که برگردند.
    دعا می کنم.
    یعنی هنوز هم میشه؟
    هنوز دیر نشده.
    این شعر هم از فاضل نظری هست که زمانی در وبلاگم هم نوشته بودمش با نام دلتنگی:
    من چه در وهم وجودم چه عدم، دلتنگم
    از عدم تا به وجود آمده ام، دلتنگم
    راز گل کردن من خون جگر خوردن بود
    از درآمیختن شادی و غم، دلتنگم
    خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
    من هنوز از سفر باغ ارم، دلتنگم
    گرچه بخشید گناه پدرم آدم را
    به گناهان نبخشوده قسم، دلتنگم
    حال در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
    دو قدم دلهره دارم، دو قدم، دلتنگم
    نشد از یاد برم خاطره دوری را
    گرچه امروز رسیدیم به هم، دلتنگم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من.
      دیر؟ نمی دونم به خدا نمی دونم. من هرچی هرچی به خدا هرچی ازم بر می اومد کردم. آخه1کسی بگه دیگه ازم چی بر میادش؟ اون ها همچنان خوابگردن. باور ندارن خاک هم میشه مهر داشته باشه. باور ندارن دل رو! باور ندارن دلتنگی هام رو! باور نمی کنن! من بلد نیستم چه جوری باید باطل کنم این طلسم رو. اگر شما بلدید بهم یاد بدید. دلم یواشکی، بی حرف، بی صدا، خیلی گرفته. کاش این ها تمامش خواب بود! کاش بشه که همگی بیدار بشیم! کاش!
      ممنونم که هستید!
      به امید صبحی که به نظرم دیگه باید باور کنم شاید، … نه! نمی خوام. نه الان. نه امشب!
      به امید صبح!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *