1خورده نگرانم! آره نگرانم!

سلام بیدار شید صبح شده.
دیشب خوب خوابیدید آیا؟ من که خواب و بیداریم یکی شد و بیخیال.
بچه ها ویرم گرفته پشت سر هم جفنگ بگم. خوشم میاد از این کار. دوست دارم. هرچی گفتی خودتی. گوشه اینترنتیه خودمه دلم می خواد داخلش هوار راه بندازم.
شکلک هم بی شکلک خیلی هم مثبتم.
امروز صبح مادرم زنگ زد و دلواپس و البته با زبون خنده گله مند بود که پیام هام رو اصلا نمی بینی جواب نمیدی؟
بنده خدا دیشب داخل واتساپ بهم پیام زد و من واتساپ نداشتم. اون طرف که براتون گفتم یعنی نوشتم اطلاعاتم رو گوشیم خورد من هم حرصم گرفت کلا اکانتم رو فرستادم به3نقطه. براش توضیح دادم که از دیشب دیگه واتساپ ندارم مادری گوشیم داغون شد هرچی داخلش بود رو داغونش کرد من هم واتساپم رو فرستادم هوا شاید گوشیم بدون واتساپ هنگ هاش کمتر بشه پیام هات واسه این بهم نرسید.
مادرم گفت دلواپس شده بود. بهش گفتم مادری زنگ می زدی دیشب من واسه خاطر تو گوشیم رو روی سایلنت نذاشتم. گفت نه مادر می ترسیدم خواب باشی دیر وقت بود.
دلداریش دادم و مطمئنش کردم که همین الان میرم اون واتساپ نفلهم رو دوباره نصبش می کنم. گفت آره نصبش کن مادر.
من و مادرم گفتیم و گفتیم. دلواپس سردرد های شب بیداریه من بود.
-طوری نیست مادری ایشالا1ترتیبی واسهش میدم دیگه پیش نمیاد. شاید هم زد و1طوری شد تو بیشتر دم دستم بودی خاطرم ازت جمع شد دیگه شب ها گوشیم رو خاموش می کنم و خلاص.
مادرم از خیال آینده شاید کمی ذوق کرد و گفت ایشالا مادر ایشالا!
بهتون نگفتم. یادم رفت قطعی هم نبود هنوز هم قطعی نیست ولی بیخیال بذار بگم که باز احتمال تغییر نشانی در خونواده من مطرح شده. اینکه از اینجا بلند شم برم1جایی که همه به هم نزدیک و چسبیده باشیم. داخل خونه های جدا ولی کنار هم. هنوز چیزی مشخص نیست ولی زمزمه هاش داره بلند تر میشه. همسایه طبقه پایین برادرم فوت شده و همسر سالخوردهش تنهاست با1عالمه خستگی و1خونه بزرگ. مادر و برادرم1دل شدن که بعد از40اون خدا بیامرز صحبت خرید خونهش رو با ورثهش کنن. به من نگفته بودن چون دفعه پیش مثل بمب ترکیدم که شما ها هر جا دلتون می خواد برید من همینجا راحتم جایی هم نمیام که نمیام. اون بنده های خدا هم این دفعه حرفش رو نزدن تا1روزی مادرم سر چایی خوردن های2نفره ما این رو مطرحش کرد و این دفعه من نترکیدم. شاید چون احتمالش ضعیف بود شاید هم چون دیگه خیلی آتیشیه این ترکیدن ها نبودم. رجوع شود به پست دیشبی.
دیگه خیالم نه ب هیبت هاست نه به خاطرات. چیزی که تموم شد دیگه تموم شد. باطل شد و رفت. اگر موندنی بود که تموم نمی شد. سهم ما هم تا خاطرمون هست1یادش به خیر و زمانی که از خاطر هامون رفت که چه بهتر! رفت که رفت!.
خلاصه اینکه مادرم بعدش هم برادرم به شدت خواهان این تغییر نشانی هستن و من هنوز واقعیتش هنوز خیلی جدی نگرفتمش لحظه هایی هم که میرم جدی بهش فکر کنم مزیت هاش و مضراتش1طور هایی با هم درگیر میشن و نمی دونم چی باید بگم و هر دفعه هم بیخیال میشم میگم هنوز که جدی نشده هر زمان جدی شد بهش فکر می کنم.
جاش رو دیدم. شکل و شمایل خونه هم دستمه. ولی اینجا، این هوا، این فضا، هنوز دوستش دارم. برادرم می گفت ببین الان اینجا رو دوستش داری خیال می کنی جای دیگه راحت نیستی ولی زمانی که بری اونجا جا بی افتی و ببینی که امکانات رفاهت بیشتر شده دلبستهش میشی. دفعه پیش سفت و سفت گفتم نه! نه! نه! این دفعه چیزی نگفتم. در جواب توضیحاتشون گفتم نمی دونم شاید. مادرم از این رضایت نسبیم کلی رضایت داره و من هم خاطرم سبک شده از رضایتش. حالا کو تا این ها با اون ها صحبت کنن و اصلا از کجا معلوم که اون ها رضایت بدن و خونه رو بفروشن و کلا الان کو تا معامله و لحظه رو عشقه و فعلا که من اینجام و آخ جون و… خیلی حس شلوغ کردن ندارم. خستهم ولی نمیشه بخوابم. دیشب تا حدود های3ونیم شب بیداری داشتم. با اینکه گفته بودم به چیزی فکر نمی کنم ولی فکر کردم به خیلی چیز ها. قرار بود امروز صبح هم این چیز ها داخل سرم نباشن ولی من کار ناتموم و فکر ناتموم اذیتم می کنه. باید به1جایی برسونمش وگرنه اعصابم خارشش می گیره خخخ!
اتفاقا فکر زیاد کردم. واژه بیخیالش رو باید بیشتر یادم بیاد همه چیز درست میشه. بیخیال اینکه بقیه چی میگن و چه مدلی می بینن! بیخیال تعبیر ها و تفسیر هاشون! بیخیال مدل چپکیه خودم که به استاندارد های اطرافم نمی خوره! بیخیال اینکه بیخ گوشم آتیش بارونه! بیخیال اینکه آتیش انداز ها خودشون هم نمی دونن چیکار می کنن و دور خودشون می چرخن و مشخص نیست وسط دود چی می خوان! بیخیال اینکه این وسط چی از دست میره! به من چه! مال من که نیست! بیخیال اینکه من کسی نیستم که بشه خیلی تحملش کرد. بیخیال اینکه هرچند اصلا دلم نمی خواست این مدلی باشه ولی واقعیت اینه که هر کاریش کنم1جا هایی، …
بیخیال!
عشقه5شنبه و شنبه و زنگ ها و تغییر نشانی و خونه جدید که اندازهش تقریبا2برابر اینجاست و1سری چیز ها داخلش داره که من به شدت دلم اون1سری چیز ها رو می خوادشون و درضمن تمام خونوادم هم بیخ گوشم هستن و مادرم دم دستمه و کمتر دلواپسشم و شب ها با خیال تخت می تونم گوشیم رو به جای سایلنت کلا خاموش کنم و تا صبح تخت بخوابم. فقط این وسط1چیز های کوچولوی مایل به1خورده بزرگ تر کمی دور از دسترس میشن که خوب واسه اون ها هم1فکری می کنم. کار نشد نداره اگر واقعا رفتنی شدم حتما1تدبیری واسه علایق ناحسابم می اندیشم که ازشون بهره مند بشم و حالش رو ببرم.
خوب دیگه بسه به نظرم کلا خواب از سرتون پرید و من مردم آزاری های اینترنتیم رو به حد کمال رسوندم. حالا برم به چند تا واقعیه غیر اینترنتی زنگ بزنم بیدارشون کنم زیادی از دستم در رفتن خدا رو خوش نمیاد خخخ!
بچه ها! جدی نمی دونم باید دعا کنم که رفتنی بشم یا دعا کنم که معامله ای در کار نباشه یا اصلا چیزی نگم و بسپارم به خدا و بگم هرچی خودش بخواد. این سومی رو ترجیحش میدم. من هر زمان هر جا سر2راهی ها گیر می کنم چشم هام رو می بندم همون سر جاده میشینم میگم خدایا خودت بیا درستش کن و اون قدر منتظر میشم که خدا دستش رو می ذاره روی شونه هام و برم می گردونه به طرف جاده درست که یعنی از این طرف برو. بعدش چشم هام رو باز می کنم و راه می افتم. این دفعه هم به نظرم همین کار رو کنم. هرچی می خوام به روی خودم نیارم دسته کم اینجا نمی تونم. آره نگرانم. از تصور این اتفاق نگرانم خوب چیه مگه؟ نمی دونم چی میشه. اولا من با تغییر ها سخت کنار میام دوما اینجا رو دوست دارم سوما تنهایی هام تایمشون تغییر می کنه و شاید کمتر بشه و… نگرانم بچه ها! نمی دونم کدوم طرفی درسته. خدایا من نشستم سر2راهی چشم هام رو هم بستم شونه هام منتظر دستته.
این روز ها سینهم1کوچولو سنگینی می کنه بلند شم برم واسه خودم شلغم بپزم. نخندید شلغم دوست دارم سر صبحه که باشه همچین اول صبح هم نیست ساعت داره9میشه.
خوب دیگه من جدی رفتم. شما ها هم حالش رو ببرید فقط نخوابید که زحماتم همه هدر میره خخخ!
صبح همگی به خیر!.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

48 دیدگاه دربارهٔ «1خورده نگرانم! آره نگرانم!»

  1. مینا می‌گوید:

    سلام دیروز میخواستم تو پستتون یه چیزایی بنویسم اما اصلا حسش نبود و الآن مینویسمش دیروز کلیییییییییییییییییی خوشحااااااااال بودم اتفاقا برای منم هیبت خیلی چیزا شکسته که البته عااااااااااااالیه همیشه آرزوم بود آشپزی یاد بگیرم و کلا خانواده و مخصوصا مامانم با بهانه های مسخره مثلا اول برو فلان کارو یاد بگیر بعد آشپزی مانع میشدن از یه سری کارا مثل شکستن تخم مرغ و شعله گاز میترسیدم که برای دومی مامانم یهپلوپز گرفته که تو خوابگاه ازش استفاده کنم به جای گاز و اولیم مادربزرگم به میه تخم مرغ داد و گفت بشکنش گفتم میریزه گند میخوره به همه جا گفت مهم نیست و مطمین باش نمیخوره و تونستم خیلی راحت بشکنمش مسخرم نکنین خوووووووووووووووووووووووووووووووووب نمیدونین چه عشقی میکنم از این که حالا دیگه این چیزا برام هیبتی نداره دیروز برای اولین بار و بدون کمک سیبزمینی سرخ کردم و چه عشقی داشت اون سیبزمینی من اصولا وقتی یه کاری میکنم که به نظر خودم بزرگه همه جا جارش میزنم و کلیم تعجب میکنم که چرا بقیه مثل من خوشحال نمیشن خخخ گرچه همه سعی میکنن که طوری وانمود کنن که به به این کاری که کردی خیلی بزرگه و اینا ولی مشخصه که وانمود میکنن دیروز انگار دنیارو بهم دادن میدونین چرا اینطور موقعها خوشحال میشم چون کلا ترسم میریزه میدونم که اگه تونستم سیبزمینی سرخ کنم مثلا قرمه سبزیم میتونم درست کنم حالا یه کم دیرتر
    خلاصه که خیلی حال کردم
    حالا تنها هیبتی که جلوم هنوز نشکسته جهتیابیه یعنی وقتی تنها میرم بیرون انگار دارن جونمو از تنم میکشن بیرون کلیییییییییی خجالت میکشم و کلا خیلی مایل نیستم کمک بگیرم و خودمم از پسش بر نمیام یه جاهایی یادم میاد دو ماه پیش منتظر دوست عزیزی بودم که باهم بریم مسافرت قرار بود همراهمون که یه کمبینا بود بیادو منو پیدا کنه کلی میترسیدم که اگه نتونه منو پیدا کنه و من تنها چی کار کنم اون طرفمم خوشبختانه ترسهای منو میدونست چند باری بهم زنگ زد که ببینه دوستش منو پیدا کرده یا نه و آخرین بار داشت گریم میگرفت خخخ عین یه بچه کوچیک که مادرشو گم میکنه خلاصه که اگه این موردم درست شه دیگه به معنای عالی مستقل میشم
    این روزا درگیر یه تردیدم که البته دارم ازش مطمین میشم همش فکر میکنم که یه مشت خاطره ارزششو داره که منتظر بمونم یا نه اگه منتظر بمونم و اتفاقی که آرزومه نیفته چی؟
    اما از طرف دیگه اگه راه دیگه ایم برم و اتفاقی که آرزوم بود بیفته برای ابد تو پشیمونی میمونم
    من اینطوریم یه چیزیرو به عنوان نهایت آرزوهام انتخاب میکنم اگه بهش برسم به شدت شاد میشم و خوشبختیرو احساس میکنم اما اگه نرسم جای خالی نرسیدن تا ابد میمونه همیشه سعی کردم به بهانه این که آرزوهام خیلی خیلی بزرگن بیخیال شضم اما این بار نمیخوام بیخیال شم
    ریسک بزرگیه خیلی سعی کردم اینو طوری بنویسم که هیچکس غیر از خودم و خودتون نفهمه امیدوارم که درست نوشته باشم
    درباره این آرزو یه بار تو این فکر بودم که کلا بیخیال بشم و اتفاقی که میخواستم افتاد اما با این که هیچ کاری نکرده بودم و فقط فکرشو کرده بودم متوجه فکرم شدن و یه مقداریم سرزنش شدم این بار دیگه نمیخوام سرزنش بشم نه از طرف خودم و نه کس دیگه ای
    امیدوارم که اگه قرار بود جای دیگه ای برین از مکان جدیدتون لذت ببرین و اگرم خواستین بمونین بتونین با خاطره ها بهتر کنار بیاین
    من که این روزا کلا با خاطره هام درگیرم خخخ از یه طرفی همش ذهنمو میگردم که یه خاطره قشنگ یادم بیاد از اونایی که دلگرمم میکنه به موندن اما به محض این که یادم میاد کلییییییییییی اذیت میشم از اون خاطره هایی که مثل یه لباس سعی میکنی به زوووووووووووووووور بچپونیش تو کمد خخخ این یه اسم روانشناسیم داشت که یادم رفته
    انگار ذهنمم فهمیده چه روانی هستم شبها نمیدونم از بس فکر میکنم یا از بس دنبال خاطره ام از اون خاطره هایی که طعم بهشت میدن با آرزوهام قاطی میکنه و میاره برام تو خوابم
    و صبحها که بیدار میشم چه عشقی میکنم از مرور رویاهام
    شاید خیلیا بگن که اینطوری زندگی کردن قشنگ نباشه این که مدام بخوای با خاطره دلتو خوش کنی این روزا عقلمم بهم همینو میگه میگه اگه به چیزی مطمینی اگه میتونی اوارزشو تحمل کنی قطعا بمون ولی اگه حس میکنی نمیتونی تحمل کنی اگه حس میکنی احساست تغییر میکنه برو دیروز یه بحث حسابی با خودم دداشتم سر این مورد بحثهایی که اغلب سر خودم داد میزنم و میگم الآن نه الآن حوصله ندارم بعدا ولی از اونجایی که دیروز شدیییییییییییدا واسه سیبزمینی خوشحال بودم تصمیم گرفتم که مثل یه آدم متشخص به حرفای عقلم گوش بدم عقلم بهم گفت که این مسابقه دنبالبازی که با خاطره هام راه انداختم اصلا برای هدفی که فکر میکنم نیست و دلیلش کاملا دلتتنگیه گفت که اگه رفتنی بودم تا حالا باید میرفتم گفت که نه خودمو گول بزنم نه اونو بهم گفت زندگی کن صبر کردن معنیش معطل موندن نیست فعلا از چیزای دیگه تو زندگیت لذت ببر تا زمانی که لازم شد یه لذت حسابی ببری خودتو درگیر چیزایی که حس میکنی اولش بهت لذت میده اما نمیتونی راهو تا تهش بری نکن
    خلاصه تصمیم گرفتم راهمو تا ته ته تهش برم حتی اگه با کله بخورم تو دیوار بهتر از اینه که بعدا یه عااااااالمه پشیمون بشم
    خلاصه این که به نظرم حسابی از این کامنتم خسته شدین با آرزوی سلامتی شادی و رهایی برای شما و کسی که شمارو میخونن و آرزوی نیومدن کسایی که لا اقل فعلا بهتره نیان تو این وبلاگ خخخ شمارو به خدا میسپرم

    • پریسا می‌گوید:

      سلام میناجان. مینا اینهمه شبیه خودم نباش خیال می کنم بدل من هستی مجبور میشم بیام بکشمت!
      من هم گاهی با خودم دعوام میشه کارم به کتک کاری هم می رسه خخخ. گاهی مجبور میشیم به خودمون سیلی بزنیم بلکه بیدار بشیم ولی، … آخ که من دیوونه تر از دیوونه واسه چی عاقل نمیشم؟
      می دونی مینا؟ به نظرم هر طرف که بریم بعدا که اوضاع خراب شد میگیم ای کاش طرف مخالفش می رفتم. فقط خدا کنه تو و من بعد ها از این مدل رفتنمون پشیمون نشیم. واقعیتش از من که پشیمون شدنه گذشت ولی این مدت گاهی که خیلی حرصی می شدم1خورده پشیمون هم می شدم خیال می کردم عمیقه ولی پای عمل که می اومد وسط می دیدم هیچ مدلی نمی تونم بیخیال بشم باز با کله بر می گشتم سر دیوونگی های خودم هنوز هم داری می بینی دیگه خخخ!
      راحت باش من گرفتم چی گفتی. از کامنتت هم اصلا خسته نشدم خسته هم نمیشم اینجا حسابی راحت باش بچرخ حالش رو ببر فقط طرف آب زرشک هام نرو باقیش حله!
      اون هایی که نباید، نه نمی خوام حالا بیان اینجا نمی خوام بعدا هم بیان اینجا اصولا من مهمون از جنسی که خودم نخوام رو دوستش ندارم تعارف هم ندارم صاف میگم اینجا مال خودمه اون مدلی ها نباید باشن و شکلک خیلی بی تربیت و بی ادب و از این شکلک زشت ها! چیکار کنم دلم نمی خواد دیگه!
      راستی داشت یادم می رفت ایول سیب زمینی سرخ کرده خیلی دوست دارم مینا تبریک میگم واسه چی بهت بخندم خیلی هم عالیه جدی میگم! من خودم زمان هایی که1کار هرچند کوچیک رو از پس انجامش بر میام و از هیبتش رد میشم چنان ذوقی می کنم که خودم شبیه آدم مثبت ها میرم1جایی یواشکی ذوق کنم کسی نبینه مثلا واسه انجام1کار کوچیک اینهمه ذوقم اومده چون خخخ می دونی دیگه!
      تخم مرغ آخ مینا باورت نمیشه من هم ازش می ترسیدم بشکنمش اون قدر یواش می زدم نمی شکست کلی تمرین کردم تا ترسم ریخت وااایی خخخ خخخ خداجونم اون بنده خدایی که تشویقم می کرد می گفت بابا مگه نارنجک دستت گرفتی بزن دیگه من خودم رو چنان جمع می کردم انگار الان با ضربهم بمب داخل دستم می ترکه تمام عضلاتم جمع می شد بعد1ضربه مورچه ایه خیلی یواش می زدم تخم مرغه هیچ چیش نمی شد و حال من گرفته می شد و خلاصه داستانی داشتم خخخ وایی یادش به خیر خداجونم خخخ!
      عاشق سیبزمینی سرخ کرده هستم ولی اگر خودم سرخ کنم هیچ چی ازش نمی فهمم آخه سر دیگ نصفش به وسیله خودم غیب میشه میره پیکنیک خخخ!
      خدایا من واسه چی اینهمه حرف می زنم؟ ترکم نمیشه! اوخ به نظرم باز داخل آپارتمان ما دعوا شد برم فضولی!
      همیشا شاد باشی!

  2. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ خوب بچه ننه خوب بود یه پیامک ناقابل به مادرت میدادی و موقعیت واتساپتو و خودتو اعلام میکردی… ببین بچه ننه یا کوچولو ننه ای تو بیشتر ملاحزه کن تا مجبور نباشی بچه ننه بشی و بری کنار ننه ات زندگی کنی… خوب وقتی واقعا دیوانه و بچه ننه هستی باید کنار ننه باشی تا مجبور باشی کمتر دیوونگی و شیطنت و عروسک بازی کنی… واقعا حقته@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا شبت خوش! من از کجا می دونستم اون دلواپسم میشه که بهش پیام بدم؟ آخ عروسک بازی آره اگر آدرسم عوض بشه این1قلم1هوایی سخت میشه خخخ! پیشنهاد این رفتنه از طرف خودشون بود نه از طرف من اون ها می خوان این مدلی بشه! ولی به جان خودم خونهش2برابر اینجایی که هستم خونه هست من دیدمش شکلک طمع کار خیلی پلید خخخ!
      بیخیال سرم درد می کنه حس اذیت کردن ندارم.
      شاد باشی!

  3. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا جان
    امیدوارم شاااد باشی
    بی خیال نگرانی همه چی خوب پیش میره نگران نباش
    خخخخ عروسک بازیت رو باید فراموش کنی خخخخ
    میگما یکی کجاس نیستش
    بیااا داش یکییی
    شااااده شاااااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریاجان. دوست بسیار عزیز و عزیزِ من!
      نمی دونم آریا من با تغییر ها به خصوص اون هایی که به موارد مهم اطرافم بسته هستن خیلی بد کنار میام. فضای خونهم رو شدیدا دوست دارم و عجیب بهش وابستهم. تصور ترکش اذیتم می کنه. عروسک بازیم واااییی نه خخخ یکی از مشکلاتم دقیقا همینه. آریا گیرم بنزین عروسکمه دنبال پریز برق واسهش می گردم که بشه هر جا ببرمش راهش بندازم اینجا هرچی می گردم محض نمونه1دونه هم نیست سفارش دادم واسهم تهران رو بگردن هنوز جوابش نیومده طرف گفته اگر پیدا کنم2برابر قیمته گفتم حالا پیدا کن ببینم گیر میاد یا نه هنوز گیر نیومده آریااا من بنزین برقی می خوام کجا پیدا کنم؟
      عروسک بازیم شاید کمتر بشه ولی ازش نمی افتم تازه دستم در تنظیمش روون شده خخخ!
      وووییی بنزین برقی خاطرم باشه زنگ بزنم ببینم طرف چیکار کرده!
      یکی هم هست همین اطرافه فقط1خورده از دست من چیزه خخخ! باهام نیمه قهره از زمانِ از زمانِ خخخ هرچی بهش میگم حواسم هست بیدارم یکی بیداریم رو باور نمی کنه منتظره سوتی بدم بیاد1دستی خفهم کنه اینجا کم ظاهر میشه ولی تا می بینه خطا زدم داخل ایمیل مورد محبت قرارم میده خخخ! یکی! داری می خونی؟ بسه دیگه ببین من نمیگم آریا داره میگه. اینهمه بد نباش این نیمه قهریت رو تمومش کن دیگه! ببین اگر بیخیال نشی بیخیال بیدار بودنم میشم خوابم می بره ها! اوخ من فرار کنم سوراخ موش دونه ای چند خخخ خخخ آریا جام رو لو نده من رفتم!
      همیشه شاد باشی دوست بسیار عزیزِ من!

  4. آریا می‌گوید:

    راستی
    ـ
    ـ
    خوب واسه چییی
    ـ
    خوب واسه چی نگرانی

    • پریسا می‌گوید:

      یعنی مگه دستم بهت نرسهههه به جان خودم عاقبت1زمانی1جایی1گوشه عمرم من می بینمت تلافی می کنم1000تا هاپوی مرواریدی می بافم میندازمشون به جونت گازت بگیرن الان فعلا2تا بافتم واسه2تا آشنای بسیار عزیز که هنوز ندیدمشون ولی به نیتشون بافتم گذاشتم کنار که هر زمان هر جای عمرم اون2تا رو دیدم بهشون بدم ازم یادگاری داشته باشن. از پریسای دیوونه ای که به جای مغز نداشتهش دلش حسابی جای عزیز های دیده و نادیدشه.
      ممنونم از حضور بسیار عزیزت آریای بسیار عزیز!
      همیشه شاد باشی خیلی شاد!

  5. مینا می‌گوید:

    وای خدایا فضولی یعنی عااااااااااااااااااااااشقشم از همون بچگی وقتی کسی تو آپارتمانمون دعواش میشد من میرفتم سرمو میچسبوندم به دیوار که ببینم چی میگن البته مامانمم این کارو میکرد منتها خفیفش و خدا نکنه که تو اون ساختمونها حرفایی زده میشد که من نباید میشنیدم مامانم هی منو میکشید کنار و من هی خودمو میچسبوندم به دیوار خخخ چه خاطره های باحالی بودن یادشون به خیر

    • پریسا می‌گوید:

      خخخ می رفتی گوش می دادی؟ اوخ من1دفعه خونه تنها بودم به خدا بچه ها گوش نمی کردم به دیوار هم نچسبیدم فقط اینکه داخل خونه اصلا صدا نبود یادم نیست برق رفته بود یا چه دردی بود که هیچ صدایی نبود من میز کامپیوترم کنار دیوار بود و پشتش نشسته بودم و الزاما به دیوار چسبیده بودم الان که فکرش رو می کنم برق هم بود من داشتم با سیستمم کار می کردم اون زمان از این کامپیوتر بزرگ ها داشتم لپتابی نبودم. خلاصه مشغول بودم که1دفعه درست از پشت همون دیواری که کنار دستم بود سر و صدا رفت بالا. بهم بخندید چون به طرز دردناکی داشتم می ترسیدم خخخ نزدیک بود سکته کنم الان که فکرش رو می کنم موندم چیش اینهمه ترس داشت. 1دفعه دیگه هم خونه همسایه ما دعوا شده بود می شنیدم خانمه تند تند حرف می زد گریه هم می کرد آقاهه هم کفری شده بود هی کتکش می زد می گفت خفه شو بهت میگم خفه شو حرف نزن خانمه هم هی می گفت اِهِکی دارم کتک می خورم مگه میشه حرف نزنم خلاصه این بیشتر می گفت و بیشتر کتک می خورد و اون بیشتر کفری می شد و بیشتر کتک می زد و من به خودم که اومدم دیدم دارم به خودم می پیچم و انگار می شنون هی به خانمه میگم خوب نمی فهمی داره می زندت خفه شو بذار بیخیالت بشه بعدا فحشش بده به آقاهه هم می گفتم آخ ببین بسه دیگه هی می زنی اون هم هی میگه ول کن! یواش یواش می گفتم خخخ! شکلک شدیدا دیوونه!
      دعوا که میشه من در میرم ولی این دفعه رو باید گوش می دادم چون این اواخر داخل آپارتمان ما دزد اومد و کار دستمون داد الان اینجا نمیگم که اگر دفعه بعدی حال جور کردن پست جدید نداشتم جزئیات دزدیه اون آقای دزد رو در محتوای باطله بعدیم جا بدم. وایی چه دراز شد خودش شد1پست چه قدر من حرف می زنم آخجون!
      همیشه شاد باشی!

  6. مینا می‌گوید:

    سلام اومدم اینجا اینو بگم و برم عجیبه ولی هیچچیز اونطور که من فکر میکردم نبود فهمیدم همه مدارکی که به دست آورده بودم صحنه سازی بوده الآن قیافم شبیه علامت سوالیه که از سمت راست شبیه ویرگول از سمت چپ علامت تعجب از بالا شبیه دو نقطه و از پایین شبیه نقطه ایه که ته یه خط میذارن و میرن سر خط خخخ آدما سناریوهای عجیبی میسازن امشب برای اولین بار و امیدوارم برای آخرین بار همه حرفامو ریختم بیرون احتمال میدادم عزیزی که باهاش حرف میزنم کلا از صحنه هستی محوم کنه انقدر که حرفام آتیشی بود اما در سکوت گوش کرد و تمامشو پذیرفت یعنی میشه که همه چی بشه مثل یک سال و نیم پیش الآن موندم توی یه ویرگول موندم خوشحال باشم یا نباشم یه دو ساعت پیش دلم خیلی تنگ شده بود منی که کلا حوصله عزاداریرو ندارم دلم خواست برم شام غریبان دلم خواست برم شمع روشن کنم کلا از عزاداریها یا مراسم مذهبی که توش خود فرد بیشتر نقش داره تا جمع بیشتر خوشم میاد همه چی درست شده بود مادرمم راضی کردم اما یکی از دوستاش که من ازش هیچ خوشم نمیاد بهش زنگ زد و قرار شد که اونم بیاد منم از اونجایی که حضور مخالفرو بر نمیتابم گفتم i’m sorryi won’t come خخخ و با دخترداییم رفتیم تو حیاط سکوتی بود اون سکوت بعدش قرار شد که با داییم بریم بیرون تو ماشین نشسته بودیم کلی تو دلم دعا کردم و از امام حسین خواستم که همه چیزرو یه طوری ردیفش کنه ظاهرا داره میشه کاش بشه باطنا هم بشه خخخ دعا کنین برام که حسابی دعالازمم یه زمانی کسی از این چیزا که برام حرف میزد حالم به هم میخورد از این که یکی مدام نک و ناله کنه که آی کمکم کنید آی بیچاره شدم خیلییییییییییییییی بدم میاد حالا خودم شدم اینطوری البته تا حدودی میگن من نکن به سرت میادا گوش نکردم به هر حال اگه شما هم جز دسته میناییان هستین و از اینجور صحبتها بدتون میاد بگین که کلا نگم خخخ خدا وکیلی بچه حرف گوش کنیم دارم عجیب به یه چیزی پی میبرم که اگه چیزی بخواد بشه هزاران نفر هم اگه نخوان باز میشه و اگه چیزی بخواد بشه هزاران نفر هم اگه بخوان نمیشه بعضی وقتا فکر میکنیم که توانایی یه سریمسوولیتهارو نداریم میخوایم از خودمون دور کنیم اونارو اما سرنوشت اون چیزارو تلپی میندازه تو دددامنمون ترس از مسوولیت یکی از مسخره ترین و در عین حال از جدیترین ترسهاست بگذریم شب شده دارم چرت میگم دعا کنین این دفعه خوشحالیم دووم داشته باشه خسته شدم از این بی اعتمادی به سرنوشتم خدا کنه به حق همین شب همه آدما خوشبخت شن همه هر آرزویی که دوست دارن بهش برسن مثل نوشیدن یه جرعه آبب, سبک و راحت بهش برسن منم به تنها آرزوم برسم واسم خیلی دعا کنین خیلی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام میناجان. نمی دونم الان در چه حالی ولی امیدوارم عالی باشی. مینا1عزیز خیلی خیلی عزیزی بهم می گفت هیچ زمانی پشت1شب1شب دیگه نیست. همیشه بعد از شب صبح میشه. زندگی همیشه با بالا پایین هاش زندگی میشه. تمامش با هم هستن. سیاه و سفید. سربالا و سرپایین. ایشالا تو هم به یکی از اون صبح هاش رسیده باشی! گفتم یکیش چون زندگی قصه نیست. روز هاش شب دارن، شب هاش صبح میشن، و خلاصه این مدلی پیش میره. امیدوارم تو در آستانه رسیدن به صبح باشی و امیدوارم شب های زندگیت خیلی خیلی از روز هاش کوتاه تر و کمتر باشن.
      میناییان خخخ مینا از دست تو خخخ!
      نه من از دسته پریساییانم هر کسی هر کسی گاهی1شونه و2تا گوش لازم داره. شونه رو نمی تونم کاریش کنم چون اینجا اینترنته. ولی گوش ها رو ازم بر میاد پس راحت باش!
      دعا هام رو در مورد شب ها و صبح های زندگیت همیشه به درگاه خدا تکرار می کنم.
      آمین! 1آمین بلند به1دفتر دعا برای تو!
      به امید اجابت!

  7. آریا می‌گوید:

    خخخخخ

  8. یکی می‌گوید:

    چاکر داش. در خدمت میچرخیم. هی میگم نگم مگه میذاره? روانمو فرساده دسباب خیالشم نیس داره میگه خ خ خ. اره بیداریتم اند تموشام از پست قبلیات بپرس. من اینجام داشاریا نشسم بیبینم اینو کی دسم بهش میفته

    • پریسا می‌گوید:

      بََََََََََه سلااااام جناب یکیه مهربان خودمون! یکی آخه واسه چی اینهمه حرصی هستی؟ ببین چه مدلی بهت بگم که اشتباه می کنی آخه! خدا شاهده اون مدلی که تو تصور می کنی نیست یعنی نیستم. به خدا حله. آره موافقم که هنوز چرت می زنم ولی به خدا حواسم هست خیلی بیشتر از گذشته حواسم هست. اون هایی که در اطرافم هستن دسته کم در این1مورد خاص دارن می بینن که حواسم هست. اینهمه خوش رفتار نباش بهت نمیاد خخخ! درضمن خ ها رو جفت بنویس صفحه خوان قشنگ تر می خونه! یکی! ممنونم که واسهم دلواپسی ولی باور کن من از دیروز هام خیلی بیدار تر هستم. نشونهش رو هم ایمیلی برات فرستادم. تو خیال کردی واقعا واسهم نمی شد؟ به نظرت1جونوری شبیه من که فقط با چند دقیقه مکالمه تلفنی نه ی صد درصد رو اولش به شاید و بعدش به باشه حتما تبدیل کرد اگر واقعا دلش می خواست از پس شدنی کردن این1مورد بر نمی اومد؟ من تازه خودم رو کشف کردم و تردید ندارم تو هم تردید نکن که این نشد می شد اگر من واقعا خواهانش می شدم. مطمئن باش! شکلک لبخند پلید خیلی پلید. بچه ها شکر که اینجا خیلی کسی نمیاد خخخ واایی خخخ بیخیال خخخ خخخ خخخ!
      یکی! من بیدارم. سعی می کنم بیدار تر هم بشم به احترام دلواپسی های تو و بقیه اطرافم.
      همیشه شاد باشی!

  9. آریا می‌گوید:

    فدایی داری داش یکی
    بیا تا این پریسارو راستو ریستش کنیم
    هنو تکبال 2 رو ننوشته
    بی خیال ایمیلش بیا همینجا درسش بده ایول دمت گرم

  10. آریا می‌گوید:

    خوب الان را فرار کدوم وره خخخخ
    شکلک ارادت به پریسا خانم گل و گلاب
    فراااااااار

  11. آریا می‌گوید:

    خوب واسه چی

  12. آریا می‌گوید:

    پخخخخپخخخپخخخخخ

  13. آریا می‌گوید:

    ختا

  14. آریا می‌گوید:

    خیلی تندتند دیدگاه‌تان را می‌نویسید، کمی آرام‌تر..

    • پریسا می‌گوید:

      ابدا فشنگی نوشتن رو عشقه بعدش می خونی می بینی چی ها از داخلش در میادش خخخ! وردپرس بکش عقب بذار کارمون رو کنیم!

  15. آریا می‌گوید:

    خدافسی

    • پریسا می‌گوید:

      کجا؟ تشریف داشتی حالا تازه می خوام بطری بارونت کنم! من اینترنت دم دستم نیست میایی واسه راست و ریست کردنم نقشه می ذاری وسط بله؟ وایستا تا بهت بگم!

  16. آریا می‌گوید:

    خوب واسه چیییی

  17. آریا می‌گوید:

    راستی سلاااام

  18. آریا می‌گوید:

    بح میبینم سر کار و در آوردن روزی حلال هستی

    • پریسا می‌گوید:

      تو هم می دونی این زمان نیستم میایی این طرف ها که گیرت نیارم آره؟ شکلک طله گذاشتن در جای جایِ اینجا تا آریا گیر کنه و من برسم حسابی نصفش کنم!

  19. آریا می‌گوید:

    ای جا نیستی که خخخ
    شکلک اینور اونورو دیدن
    نبووود
    خوب
    تکبال دو رو چرا ننوشتیییی بیا بنویییس زوووود
    ما تکبال میخوایییم زووود

    • پریسا می‌گوید:

      خخخ آریا به جان خودم این بنده خدا ناشره و ویرایشگرش هنوز گیجن از اینهمه صفحات تکبال دیوونه ما! تصور کن شماره2رو هم بنویسم ببرم بذارم روی میزشون بگم لطفا به این هم1نگاهی کنید! واااییی خخخ! نه ببین نمی نویسم تکبال2رو نمی نویسمش بذار تکلیف اولیش مشخص بشه بعدا سفت میگم که نمی نویسم ادامهش رو خخخ!

  20. آریا می‌گوید:

    فراار

  21. آریا می‌گوید:

    من خوب میشم ـ میدونم

    • پریسا می‌گوید:

      ولی من نمیشم می دونم. شفا در هیچ کجای تقدیر من نیست خخخ! آریا من واسه عروسکم بنزین برقی می خوام اگر بدونی دست هام رو چیکار کردم باز هم ول کن نیستم. دیگه دستگاه انگشتیه محل کارم امضای انگشتم رو نمی پذیره از بس که، … آخ آخ دستم آخ دستم خخخ خخخ واایی خخخ!

  22. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا جان
    امیدوارم رو به راه باشی
    نه عزیز سراغ ندارم
    اینطرفا پیدا نشد
    ولی دنبالش نگرد من دیدم جالب نیست
    نمی ارزه
    شاااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریای بسیار عزیز. اگر تو میگی جالب نیست پس حتما نیست! گیرش نیاوردم هنوز اما شاید فعلا بچه مثبت بشم و کمتر دنبالش بگردم خخخ!
      ممنونم عزیز!
      ایام همیشه به کامت!

  23. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ اینجا چه خبره؟… آخ شستت بمیرم براش… از خیر بازی با اون عروسکت بگذر و بیا با این عروسک زیبا بازی کن و خوش باش…@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا. حال خودت و کامی چه طوره؟ نوکیا! ببین! دست بردار! باشه؟ من عروسک خودم رو می خوام. این مدلی عشق می کنم مدل دیگه هم دلم نمی خواد بشم.
      حالش رو ببر. تو به سبک خودت، من به مدل خودم.
      ممنونم که هستی. راستی ایول رمزت رو زدی و موفق هم شدی تبریک میگم!
      همیشه شاد باشی خیلی خیلی شاد!

  24. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    حالا که این پست رو می خونم مدت زیادی از نگرانی گذشته و چون می دونم دلیلی برای نگرانی وجود نداره خیلی خیلی خوشحالم.
    از اون جایی که شما خیلی خیلی زیاد شبیه من هستی یا شاید من شبیه شما و شایدم هر دوتاش باید بگم که آدم هایی مثل ما نه به مکان های جدید عادت می کنند و نه از مکان های قدیمی که بهش عادت کردند دل می کَنَند.
    خاطرات مکانی، خاطرات زمانی و خاطرات انسانی این سه نوع از ذهن آدم هایی چون ما پاک نشدنی هستند.
    امیدوارم خاطرات بدی که دارید چه مکانی، چه زمانی و چه انسانی اگر پاک هم نمیشن کمرنگ و کمرنگ تر از قبل بشن.
    معادله های این جا هم روز به روز سخت تر میشن.
    از من نصفه شبی می پرسه چهار ضرب در چی میشه سی و شش.
    بابا نُُُُُُُُُُُُُُه!

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. آدرس ها عوض نشدن. من همچنان در بهشت کوچیک خودم هستم و خدایا شکرت!
      خاطرات زمانی، خاطرات مکانی، خاطرات انسانی، خدایا پاک نمیشن. پاک نمیشن نمیشن این ها پاک نمیشن و گاهی یواشکی تا لب مرز جنون می برنم کاش می شد پاک می شدن! کاش می شد پاک می شدن تا اینهمه سخت نباشه! جدی این هم دردیه واسه خودش ملت رو می شناسم اصلا خیالشون نیست ما واسه چی این مدلی هستیم آیا؟ بیخیال امشب یواشکی زده به سرم نمی دونم کی درست میشه.
      کاش ما این مدلی نبودیم. من و شما و اون هایی که شبیه ما هستن!
      همیشه شاد باشید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *