هیچ چی همین طوری!

سلام من اومدم! بیخیال این دفعه نه داستان نوشتم با هم گریه کنیم نه شعر گفتم که تاریخ مصرفش مال امروز یا دیروز یا هر زمان دیگه ای باشه. واقعیتش این دفعه فقط اومدم که اومده باشم چون دلم خواست بیام. چیه نمیشه1دفعه من بی محتوا بیام فقط شیطونی؟ میشه دیگه! زود باشید تأییدم کنید و بگید که میشه وگرنه اون قدر شعر و داستان غمگین می پاشم اینجا که همه آب قند لازم بشیم.
این دفعه دلم فقط حضور خواست. بدون شعر بدون داستان بدون هیچ متنی که تفکر و تحلیل و دقت لازم داشته باشه. این دفعه فقط دلم خواست باشم. همین طوری حرف بزنم و بزنم و بزنم بدون اینکه آخرش به نتیجه درست درمونی برسم.
بچه ها یعنی کلی ذوق می کنم این هفته4روز تعطیلات و آخجون! عوضش تموم که بشه عصر جمعهش حالم دیدنیه خخخ!
اون عصر جمعه کزایی رو بیخیال الان فقط لحظه رو عشقه که من منتظرم. یادم نیست اینجا به شما گفتم یا نه. اصولا من1مرضی در کنار ده ها مرضم دارم که بر طبقش باید همیشه منتظر1چیز شاد و خوشآیند باشم. مهم نیست اون چیز کوچیک باشه یا بزرگ همین اندازه که من ازش خوشم بیاد بسه. مثلا اینکه اگر این هفته هفته سختیه عوضش عصر5شنبه با بچه ها میریم بیرون آخجون! اگر امروز پدرم در میادش عوضش امروز عصری میرم بازار1سری مروارید بخرم آخجون! اگر از فلان موردی که باید سپری کنم حسابی حالم گرفته شده عوضش بعدش میرم واسه انجام فلان مورد با حال آخجون!
خلاصه اینکه این مورد رو هم به دیوونگی هام اضافه کنید.
جدی من زمان هایی که بهم فشار میاد باید حتما1چیز مثبتی پیدا کنم بهش آویزون بشم. یعنی منتظر رسیدنش باشم و آخجونش رو بگم تا کمتر اذیت بشم. خیلی ها میگن خودت رو فریب میدی و از واقعیت های تاریک در میری. خوب شاید درست بگن ولی چه ایرادی داره؟ اگر این مدلی راحت تر از زیر فشار ها رد بشم واسه چی نکنم؟ فریب هم اگر باشه فریب خوردهش خودمم به کسی که ضرر نمی رسه! پس من فریبم رو میدم و زندگی قشنگ تر میشه و آخجون!
دیگه دیگه دیگه بذار ببینم! شکلک تفکر نه چندان عمیق واسه پیدا کردن1پیچ دیگه در رشته کلام که بشه ادامهش داااااد آهان پیدا کردم!
بچه ها این مهر مهربان واسه چی اینهمه طولانیه؟ واسه چی نمیره آیا؟ اینهمه رفته تازه نصف شده خوب بابا گفته بودم باهات آشتیم ولی حالا بسه برو دیگه! ای بابا!
بچه ها چند روز پیش به نظرم4شنبه بود باز خوردم زمین. سر4چوب آشپزخونه باز این حضرت گیجیه آشنا سر صبح بی دعوت1دفعه نازل شد سرم مهمونی و تا اومدم به خودم بجنبم چنان بد زمین خوردم که تا2دقیقه آخ گفتن یادم رفت. الان هم پام درد می کنه نمی تونم درست جمعش کنم تا میرم مثل بچه مثبت ها بشینم هوارم در میاد باید شبیه اتل متلی ها با1پای دراز بشینم همه جا و نمیشه و بد میشه و خجالت می کشم و ای خدا این چی بود سرم اومد دیگه!
بچه ها باز زده به سرم عجیب هواییه سفرم. خدایا دلم وحشتناک1سفری می خواد که حالش رو ببرم نه این سفر های کشکیه بی سر و ته که1دفعه مشخص نمیشه از کجا میره داخل آستین آدم اول و آخرش هم پدر صاحب آدم از خستگی و شلوغی و همه دردسر هاش در میاد.
اجازه بدید حالا که حرفش شد1مثال بزنم و بپرسم با این مدل عزیز ها چه مدلی باید طرف شد که متوجه بشن چی میگیم؟
ببینید از این سفر های1دفعه ایه عجیب همین اواخر برام پیش اومد. البته خیلی ها براش سر و دست می شکنن من هم بدم نمی اومد به شرطی که ظرفیت جسمم می کشید ولی نمی کشه.
سفر مشهد که قراره4-5روز طول بکشه و خوش به حال هر کسی که می تونه بره.
همکار های من این2شنبه می خوان برن مشهد و9و10محرم رو اونجا باشن، جمعه برگردن و فرداش که شنبه باشه بیان سر کار. سفر زیارتی و موقعیتش عالیه ولی من نمی تونم. نمی کشم بچه ها. بهم گفتن اسم بنویس همراه ما بیا گفتم نه ممنون. اصرار کردن گفتم نه واقعا نمی تونم ممنونم شما ها برید جای من هم زیارت کنید.
این وسط1دفعه1بنده خدایی اومد کنار دستم نشست و بلند گفت خانم تو نمیایی؟ گفتم نه. طرف چنان تعجب کرد که انگار من فحش داده بودم.
-نه؟ چرا نه؟ سفر مشهده! موقعیت به این خوبی! چرا نمیایی؟
سعی کردم لبخند بزنم.
-خوب آخه نمیشه. امام رضا نطلبید ایشالا دفعه های بعد.
به جان خودم به طرف بر خورد بچه ها!
-یعنی چی نطلبید؟ خوب طلبید دیگه! پس تو می خوایی بیاد بلندت کنه بغل کنه ببردت اونجا؟
نفهمیدم1دفعه چی شد که از زبونم پرید:
-خوب آره چی میشه مگه؟
واااایییی بچه هااااا خخخ!
-چرا میگی نه؟ مگه میشه سفر زیارتی به این خوبی رو رد کنی بعدش بگی امام رضا نطلبید؟
موندم چی بگم.
-خوب آخه نمیشه من نمی تونم.
بنده خدا چنان حیرت داشت که انگار کافر گرفته بود.
-یعنی چی؟ موقعیتش که خیلی خوبه امکاناتش هم که فراهمه ماشین که هست نمیشه چه معنی داره که میگی؟
دیگه دست خودم نبود.
-ببین عزیز جان سفرش عالیه موقعیتش هم همین طور ولی من به شما چی بگم آخه من خودم رو می شناسم ظرفیتم نمی کشه جسمم ظرفیتش رو نداره از راه محل کار2شنبه ظهر سوار ماشین بشم بیام اونجا وسط اون ازدحام وحشتناک تاب بخورم بعدش هم جمعه شب احتمالا نصفه شب برسم فرداش خسته و هلاک و داغون سر کار حاضر باشم بدون تأخیر. خودم رو می شناسم توان جسمم رو می دونم پس واسه چی هم خودم رو آزار بدم هم بقیه اطرافم رو به دردسر بندازم؟ این هیچ خوب نیست ولی وضعیت جسمیم فعلا اینه. شما ها برید زیارت قبول. من نمی تونم بیام!
من گفتم و طرف قانع نشد. هیچ مدلی این نه که گفته بودم به کتش نمی رفت و حسابی متحیر و عصبانی بود چون من به1سفر زیارتی گفته بودم نه. احتمالا از نظر اون بنده خدا حتی اگر جنازه هم می شدم باید می رفتم چون سفرش معنوی بود. اون قانع نشد و من دیگه ادامه ندادم. سرم رو انداختم پایین و مشغول کار خودم شدم. بافتن1هاپوی مرواریدیه ناتموم که باید سریع تر آمادهش می کردم.
خداییش ما آدم ها چی تصور می کنیم؟ به نظر شما با وجود آگاهی هایی که در مورد خودم و وضعیت فعلیم داشتم و دارم باید به صرف معنوی بودن این سفر اسم می نوشتم و می رفتم؟ من میگم نه. به هیچ عنوان نه. منظورم از سفر های عجیب1دفعه ای این بود و کاش خدا نصیب هر کسی کنه که دلش می خواد. من هم خدایی دلم مشهد می خواست هنوز هم می خواد ولی نه با این شرایط.
بیخیال توضیح حاشیه تموم شد برم سر وراجی های خودم. چی می گفتم آهان دلم سفر می خواد.
آره دلم حسابی سفر می خواد. از اون سفر های دلی. یعنی همراه افرادی که داخل دلم هستن و به نظرم من هم1گوشه ای از دلشون باشم. شاید نه چندان عمیق ولی می دونم که1جای کوچولویی داخل دل هاشون دارم و کلی از این بابت در حال ذوق کردنم و ازشون حسابی ممنونم.
دلم می خواد همراه اون چند تا آشنای عزیز که در اطرافم می چرخن و همیشه از نق زدن هام نصیب می برن سوار قطار بشم و بزنم به راه و حسابی بریم تا برسیم. شکلک دیوونه.
اتفاقا بهشون هم زیاد گفتم و اون ها درگیرن. ولی من همچنان بهشون نق می زنم و دلم سفر می خواد و نمیشه. به نظر شما پدر اون بنده های خدا رو همچنان با نق زدن هام در بیارم آیا؟
گاهی خواب سفر می بینم. سوار قطار داریم میریم و چه خوش می گذره. عشقش به اینه که نمی دونم خوابه و حسابی کیف می کنم و زمانی که بیدار میشم می بینم که قطار رفته و بقیه رفتن و من جا موندم. جای شکرش باقیه که هم سفر هام دم دستم هستن فورا می پرم بهشون زنگ می زنم و مطمئن میشم که جام نذاشتن ولی واقعیتش هیچ زمانی بهشون نمیگم همچین خوابی دیدم و بعد از بیدار شدن همچین حسی کردم می ترسم مسخرهم کنن فقط به1بهانه ای بهشون زنگ می زنم و خاطرم جمع میشه.
این ها رو بیخیال من واقعا دلم سفر می خواد. ای کاش1طور هایی پیش بیاد گرفتاری های آشنا های هم سفرم کمتر بشه بلکه بزنه و بریم! ترجیحا با قطار باشه لطفا! چیه دارم به خدا سفارش میدم ایرادش کجاست آخه؟ شکلک بسیار دیوونه!بچه ها به شدت لازم دارم در مروارید بافتن هام مدل مثلث و لوزی رو یاد بگیرم کسی یادم نمیده1خانمی هست بلده ولی میگه وقت ندارم و تو بورس نیست و کلاس های دیگه دارم و از این چیز ها هرچی هم بهش میگم بیا خصوصی به من آموزش بده پولش رو میدم میگه نه نمیشه سردرد میشم و نمی دونم چی. باید1راهی واسه زدن مخش پیدا کنم که یکی2جلسه برم پیشش به بهانه رفع اشکال ازش اطلاعات آموزشی بکشم بیرون. شما میگید این کارم پدرسوختگیه آیا؟ خوب باشه چی میشه مگه من گیر کردم باید حل بشه راه دیگه ای هم نیست. پس میریم در کار دزدیه اطلاعات آموزشی از این بنده خدا! کاش موفق بشم!
خوب دیگه حسابی نوشتم البته دلم می خواد باز بنویسم ولی احتمالا به جای جارو و چوب این دفعه از طرف شما ها1تفنگ پر میاد می خوره وسط ملاجم پس دیگه بسه.
بچه ها! بد دلم سفر می خواد. سفری شیرین که خاطره هاش روی شیرینی های ناموجود دیروز هام رو بپوشونه و خلاص بشم. ببخشید این آخریش رو باید پاک کنم یا توضیحش بدم ولی نمی کنم. نه پاکش می کنم نه توضیحش میدم بذار همین مدلی همین جا باشه. ولش کن کاش سفری بشم! کاش این اطرافیان عزیز درگیری هاشون تموم بشه بتونیم1کوچولو بریم1جایی!
بچه ها! زندگی حسابی قشنگه. حتی لحظه های تاریکش. زندگی در هر حال قشنگه. راست میگم!
و در آخر باز هم بچه ها! حسابی دوستتون دارم.
همیشه شاد باشید!

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «هیچ چی همین طوری!»

  1. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا جان
    امیدوارم عالی باشی رو به راهه رو به راه
    انشا الله سفر قسمتت بشه حسابی روحیت رفرش بشه
    سفر برو اسباب بازی بلوریت هم ببر با هاش مه زراتی از مه درست کن خخخخیییی
    شاااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریای عزیز. وویی سفر خداجونم کاش بشه جدی دلم پرواااز می کنه واسهش و اسباب بازیه بلوریم ووییییی خخخ باهاش روابط عاطفی برقرار کردم آریا هر زمان میرم سراغش با سر انگشت نوازشش می کنم خخخ شکلک دیوونه کامل اون دفعه مادرم اومد دیدش تعجب کرد گفت این دیگه چیه گفتم این عشقک کوچولوی منه تو نباید بری طرفش جمعش کردم در رفتم بنده خدا مادرم مونده بود با چی بزندم دلش خنک بشه خخخ سعی می کنم در حضورش اسباب بازیم رو از داخل کمد درش نیارم ولش کن این ها رو ووییی خداجونم آریاااا خخخ!
      همیشه شاد باشی دوست بسیار عزیز من!

  2. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ هیچی همینطوری خخخخهاهاهاهاهاههههههههاهاهاهاهاهاها… خوردی زمین یا زمین را خوردی؟… راستی زمینش موکت داشت یا قالی یا گلیم فرش یا موزاییک یا سرامیک یا سنگفرش؟… هاهاهاهاهاهاههههههاهاهاهاهاها… حالا حال پات چطوره؟… خوب عروسک بازی چطوره؟… از کی عروسک به اسباببازی تبدیل شده؟… برو عروسک بازیتو بکن حالشو ببر… بیخیال سفر عروسک بازیرو عشقه… اونم عروسک بازی مخصوص که لذتش بیشتره… وای چه حالی میده که منم پنجشنبه اونجا باشم و حسابی عروسک بازی کنم… وای چقدر حال میده موقع عروسک بازی اذیتت کنیم و فرار و تو با پای لنگ نتونی بگیریمون هاهاهاهاهاهاهاهههههههههههههههاهاهاهاهاهاها…@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا حالت خوبه؟ ایشالا عالی باشی!
      به نظرم زمین من بیچاره رو خورد نوکیا. سرامیک بود این طرف4چوب قالی بود اون طرفش سرامیک بود من خودم رو کشیدم عقب پرت نشم عقبکی رفتم ولو شدم روی سرامیک. خدا رحم کرد بهم فقط پام نفله شد از جزئیات صحنه بر می اومد که اوضاع می شد بد تر از این هم باشه. عروسک سیری چند آن چنان پدری ازم در اومد که هوای عروسک و هرچی بازیه از سرم پرید نوکیا. چه بد جنسه! من اذیت کردن دارم آخه؟ مدت هاست که بازی هام رو تنها می کنم که کسی نتونه وسطش اذیتم کنه. تو که جای خود داری ابدا نزدیکت طرف اسباب بازیم نمیرم. 5شنبه که زمان بازی نیستش که! ایام عزاداریه آقا حرمتش بالاست جرأت می خواد سرگرم شدن و من از این جرأت ها ندارم. اگر بشه شاید5شنبه بریم خونه یکی از خاله ها ببینم اون طرف ها چه خبر هاست. آخ پام آخ پام تو وقت کردی1خورده بخند! خخخ!
      ممنونم از حضور عزیزت و همیشه شاد باشی!

  3. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ باورم نمیشد به این زودی بیایی جوابمو بدهی… پنجشنبه که دهه تموم شده و مردم برمیگردند به کارهای قبلشون… حالا یه نوبت ثبت کن برای عروسک بازی مشترک و بهخیال پادردت و بعضی چیزها بشو خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاها…@

    • پریسا می‌گوید:

      واسه چی باورت نمی شد نوکیا؟ یعنی تأخیر هام اینهمه زیادن آیا؟
      ببین عروسکم رو به هیچ کسی نمیدم اصلا تردید نکن مال خودمه فقط مال خودم با هیچ کسی هم به اشتراک نمی ذارمش. حتی با شما دوست عزیز خخخ!

  4. نوکیا ان82 می‌گوید:

    راستی داشت یادم میرفت بگم… رومان باورم کن را شش روزه خواندم و برام خیلی جالب بود… روز شنبه از صبح تا شب ساعت 24 رومان در چشمانم طلوع کن را خواندم که اونم خیلی جالب و دوست داشتنی بود مخصوصا وقتی در افغانستان بودند و در کوهستان سرگردون بودند… از دیروز هم رومان بابالنگدراز را شروع کردم و شاید امشب یا فردا تمومش کنم… اگه رومان های اینشکلی داکس داری برایم ایمیل کن تا سرگرم بشم و دست از سر تو و سایتها بردارم… راستی از دیروز با یه نفر جدید آشنا شدم و دارم مشاوره ازدواج دوم شدن بهش میدهم… بنده خدا خیلی اطلاعاتش کم و ضعیفه و اگه مواظب نباشه بلای ناجور سرش میاد… فعلا با دو ساعت مشاوره کمی چشم و گوشش را باز کردم تا بیشتر فکر کنه و حواسش را جمع کنه که کسی نتونه گولش بزنه و بلا ملایی سرش نیاد… البته هنوز زوده که بخواهم خیلی از مسائل را برایش بگویم باید صبر کنم تا بیشتر فکر کنه و خودش به نتیجه ی بهتری برسه… وای من چرا اینجا دارم اینارو میگم؟… حالا پاکشون کنم یا بفرستم؟… بیخیالش میفرستم من چیز بدی که ننوشتم…@

    • پریسا می‌گوید:

      آخه من از دست تو چیکار کنم نوکیا! ببین بهت1کتابخونه رمان میدم به شرط اینکه دست از سر چشم و گوش ملت برداری خخخ! بابا ول کن بذار جماعت به حال خودشون باشن چشم و گوش های باز برای صاحب هاشون دردسر داره!
      چی بگم بهت تویی دیگه!
      رمان خوبه برو بخون آخ خدا از دست تو برو رمان بخون برو رمان بخوووون برو بخون خخخ خدا از دست این نوکیا خخخ!
      شاد باشی از حال تا همیشه!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *