دشمن های عزیز

سلام به همگی. صبح جمعه هست و من واقعا باید بلند شم ولی نمیشم. از زیر پتو جفت دست هام رو فرستادم بیرون دارم می نویسم. تنبل خودتی دیشب دیر خوابیدم اصلا جمعه هست دلم می خواد ولو باقی بمونم چپ نگاه می کنی که چی؟
روز بالا بیاد زنگ بزنم ببینم سرفه های فوق افتضاح مادر به کجا رسید. 2شب پیش کم مونده بود کار دستش بده و من یواشکی دلواپسم واسه بیماریش که طول کشیده و با برادرم جفتی رو انداخته.
بگذریم.
دیروز با رفیق ها زدیم بیرون ولی به جان خودم من مثبت بودم. نق کمتر زدم، با مه از هر رنگی مراوده نداشتم، مثل بچه مثبت ها نشستم بغل دستشون و زود تر از همیشه هم برگشتیم و من خیلی مثبت اومدم خونه. خوب البته صبر کنید بابا تشویق ها نمی ذارن اصلش رو بگم که. یواش تر بابا! داشتم می گفتم. خوب البته تقریبا1ساعت پیش از بیرون رفتن، داخل خونه با تفریحات مدل بیرونی و البته تک نفری در منزل حسابی بهم خوش گذشته بود واسه همین خیلی لازم نبود منفی باشم خخخ!
خوشم میاد خودم هم نمی فهمم چی میگم. خوب چیکار کنم خوشم میاد دیگه! البته فقط گاهی!
از این هم بگذریم.
بچه ها دیروز دلم واسه1سری دشمن عزیز تنگ شد. معذرت می خوام یکی دوباره کرنومترت رو نکشی عقب زورم به همه چیزم می رسه جز دلم. تنگ میشه و من نمی تونم بهش حکم کنم که تنگ نشه.
می گفتم. دیروز دلم یواشکی تنگ شد. حسابی تنگ شد. وحشتناک تنگ شد. رفتم یواشکی1دید کوچیک زدم تا ببینمشون. از لای1در1خورده نیمه باز. زیاد نمیرم طرفش ولی گاهی لازم میشه. دیروز هم یکی از اون گاهی ها بود. رفتم یواشی از لای در سرک کشیدم و دشمن های عزیز رو دیدمشون. عوض نشدن. زیاد طولش ندادم. نه حالش بود نه لزومش. از کنار در نیمه باز گذشتم و رفتم سر تفریح تک نفری بلکه فراموشم بشه. همه چیز هایی که همه میگن فراموش کن فراموشم بشه. همه چیز هایی که فراموشم نمیشه فراموشم بشه.
لا به لای تفریحات وسط زمین و آسمون هم فراموشم نشد. دلم1نقطه پایان می خواست. نقطه پایان واقعی. دلم می خواست1بیخیالشِ واقعی نه روی صحنه ای، می شد بگیم به تمام گرد و خاکی که بلند شد و تمام سبز ها رو سیاه کرد. دلم خیلی چیز ها می خواست که نمی شد.
تا جایی که خودم می دونم من هرچی از دستم بر اومد کردم. دیگه واقعا ازم بر نمیاد. بلد نیستم نفسش هم دیگه نیست. چیزی عوض نمیشه چون…
من واقعا پاک کردن های بخش خودم رو به عهده می گرفتم اگر… حاضر نشدم از مرز خودم بیشتر رو پاکش کنم. این تنها کاری بود که نکردم. سفت هم ایستادم و گفتم نه! نه! نه! هنوز هم میگم نه! البته دیگه لازم نیست چیزی بگم. شکر خدا هوار ها تموم شدن و ویرانی های بی صدا رو هم کسی نمی بینه که دردسر بشه. کاش دیگه دردسر نشه چون باز تمامش خراب میشه سر من و من دیگه حس و حال در خودم نمی بینم از زیر آوارش بخزم بیرون!
بله ویرانی های بی صدا دیده نمیشن ولی من هنوز می بینمشون و هنوز گاهی شبیه دیروز سردی و سیاهیه ویرانه ای که زمانی اونهمه آباد بود حسابی اذیتم می کنه. بچه ها کلی دعا کردم خدا از خاطرم ببره تا دیگه از لای در یواشکی نبینم. دیگه خواب نبینم. دیگه دلم تنگ نشه. دیگه چشم هام یواشکی… نمی دونم واسه چی اجابت نشد. یعنی دیر تر اجابت میشه آیا؟
خیال می کردم دیگه خیالم نیست. یعنی ظاهرا خیالم نیست. نمی افتم توی تخت تا زمان نامشخص بخوابم و وسط هزیون از ضجه زدن هام خفه شم. شکر خدا دیگه امنم. چیه به من چه1کسی به حالت فعلیم میگه حالت امن. به بقیه میگه پریسا رسیده به حالت امن و به خودم میگه دیگه امنی پریسا. ایراد ادبیاتی به من وارد نیست مخترع این عبارت من نبودم ولی از نظرم خوشگله دلم می خواد استفادهش کنم. غلطه که غلط باشه به من چه! دیوونه هم خودتی!
داشتم می گفتم که خلاصه این روز ها امنم. امنم فقط گاهی این… بیخیال زورم که به بینش و منطق همه جهان نمیشه برسه. من از طرف خودم مطمئنم. مطمئنم که هرچی باید و هرچی نباید کردم تا ستون های ریخته باز بره بالا. من کاملا توانش رو داشتم که خاک های طرف خودم رو کامل پاک کنم. اما فقط طرف خودم. خوب به قول اون شاعر که یادم نیست کی بود، گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود. ولی این گاهی ها عجب بد هستن گاهی! زمان هایی شبیه دیروز و اگر به کسی نگید دیشب و اگر باز هم به کسی نگید1خورده هم امروز صبح! یعنی همین الان!
دیروز در موردش با کسی حرف نزدم. دیشب هم نزدم. امروز هم خیال ندارم که بزنم. فایده نداره. بعضی هاشون می خندن، بعضی هاشون سکوت می کنن، بعضی هاشون میگن هنوز سر عقل نیومدی پریسا؟ ول کن دیگه! بعضی هاشون هم نصیحت های درستی می کنن که من ازشون پرم. پس چه فایده ای داره گفتن های من؟
به کسی نگفتم به هیچ کسی ولی اینجا نمیشه نگم. باید بگم. باید! واسه خاطر دل خودم. حتی اگر به این نوشته رمز بدم و رمزش رو هم به هیچ کسی هیچ کسی ندم تا بخوندش، واسه خاطر دل خودم باید اینجا بگم!.
دلم تنگ شده واسه بهار! واسه آبادی هایی که دیگه هرگز نیستن! واسه دشمن های عزیز! به جهنم! دروغ که نمیگم. عزیز هستن دیگه! گفتنش رو به جرم هام ضمیمه کنه هر کسی موافق این گفتن ها نیست من نمی تونم اینجا نگم.
کاش جهان بهتری داشتیم! کاش دیدنی تر از اینی بود که حالا هست! کاش پاک تر می شد جهانمون! پاک از تمام گرد و خاک هایی که بلند میشن و تمام سبز ها رو سیاه می کنن! سیاهی هایی از جنس1ابدیتِ تاریک که فردایی درش نیست. میشه با فانوس ها روشنش کرد و مدعی شد که خوب شب رفت پس حله. ولی شب پشت فانوس رو فقط فانوس دار ها می بینن و همیشه دسته کم1نفر هست که دلش از شبی که پشت سرش، پشت فانوس های روی صحنه حاکمه به درد بیاد و نتونه فراموش کنه رنگ شفاف آسمون صبح رو! کاش می شد اون1نفر در این صحنه من نباشم! خسته شدم. دلم فراموشی می خواد! خدایا کمکم کن!
ایام به کام.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «دشمن های عزیز»

  1. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود‏@ خوب این حفاظت شده چرا از من پسورد نخواست؟‏@ حالا بگو ببینم کجا رفته بودی که من نفهمیدم؟…‏ یعنی اگر قرار بود بفهمم که نیازی به گفتنت نبود و میفهمیدم…‏ خوش باش برای همیشه…‏ و خوش بگذرون که خوشی از بهترین هاست…‏ ما که عصر چهارشنبه به سمت اصفهان چرکت کردیم و از ساعت یک بامداد تا ده و نیم صبح اتوماچمون خراب شد و با ده ساعت تإخیر به خانه رسیدیم و امروز سه باجناق به امامزاده ای بهرون شهر رفتیم و تازه به خانه برگشتیم و حسابی خوش گذروندیم…‏ تو هم خوش باش و خوش بگذرون…‏ @

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا. سفر به خیر و زیارت قبول و خسته نباشی و همه چیز های خوب واسه تو!
      وویی ماشین خراب شد اونهمه وسط جاده گیر کردید من بودم از بس حوصلهم سر می رفت دق می کردم.
      به جان خودم نوکیا من جایی نرفتم هرچی کردم1دونه از این سفر های در اطرافم در جریان رو برم نشد که نشد و حالم رو گرفت و الان در افسردگی سریالی منقطع به سر می برم.
      همیشه شاد باشی!

  2. مینا می‌گوید:

    سلام دیشب من هم کمی از دیشب شما نداشت دیشب یه دوست خیلی خیلی عزیز بهم پیام داد عجیب تعجب کردم از پیامش
    هیچ انتظار نداشت که باهاش خوب تا کنم چیزی نگفت ولی مشخص بود
    راستش خودمم نمیخواستم خوب باهاش تا کنم اما دلم عجیب براش تنگ شده بود
    احتمالا از لای کلماتم فهمید همیشه میفهمه
    هیچکدوممون درباره چیزهای گذشته حرف نزدیم پیامهای ساده ای میداد درباره چیزهای روزمره و این که حالم چطوره و من خیلی ساده و معمولی جواب میدادم برای اولین بار اشکام اومدن البته متاسفانه گریه نشدن اما همین که اومدن کلی ممنونشونم دلم تنگ شده بود براشون
    پیام میدادم و اشک میریختم دیشب از اون وقتایی بود که عجیب آ»اده شده بودم بهتون ایمیل بدم میخواستم یه سوالایی ازتون بپرسم میخواستم بدونم در یه زمینه هایی فقط من دیوونم یا دیوونه های دیگه ایم داریم خخخ
    منتها برای این کار باید خیلی چیزارو میگفتم و منم حسش نبود که بیام همشو بگم به زودی میگم میدونم که بار خودتون بهاندازه کافی سنگین هست اما خوب واقعا لازمه بدونم من اینطوریم یا آدمایی مثل منم هستن
    چیزی که الآن هستمو نمیخوام تغییرش بدم به نظرم همینطوری درسته اگه فقط من اینطوری باشم مجبور میشم تغییرش بدم یه چیزاییرو
    عمرا فهمیده باشین حرفامو خخخ
    راستی دیشب بعد از مدتها یعنی حدود یک ماه با خدا آشتی کردم بدجوری باهاش قهر بودم
    بهم گفت خیالم راحت باشه چیزی که میخوامو بهم میده اما چطور؟
    تو باور خودم این بود که تموم شده منم بهش گفتم من که دیگه کاری ندارم به عقل من یکی که نمیرسه چی کار میخوای بکنی
    نمیدونم شما هم اینطوری میشین یا نه گاهی با خدا حرف میزنم و جواب حرفامو میگیرم توسط حسایی کهب عدش بهم دست میده مطمینم درسته چون این حسا با حسای خودم خیلی وقتا فرق داره خوب چرا اونطوری نگاه میکنین؟ ِ
    خلاصه که نمیدونم میخواد چی بشه فقط امیدوارم این کشتی طوفانزده بالاخره یه جزیره امن پیدا کنه/

    • پریسا می‌گوید:

      سلام مینای عزیز. مینا کلا من هیچ چیزم به عاقل ها نرفته خیالت راحت باشه افتضاح دیوونهم تردید هم نکن خخخ!
      اون شب من پیام نفرستادم مینا. پیامی هم نگرفتم. فقط یواشکی تماشا کردم. تماشا کردم و تماشا کردم. اشک غیبت داشت من بودم و تماشا!
      با خدا قهر نکن میناجان. خدا همیشه هست و تنها کسیه که هر مدل باشیم کنارمونه. شاید گاهی سکوت می کنه. جواب نمیده. کاری نمی کنه. فقط هست. ولی هست. لحظه هایی که از فشار بن بست ها له می شدم، لحظه هایی که هیچ کسی نبود، باز هم خدا بود. خیلی دوستش دارم خیلی.
      این کشتی هم مطمئن باش به1جایی می رسه. قاعده اینه. فقط بالای موج ها نگهش دار باقیش حله.
      همیشه شاد باشی!

  3. یکی می‌گوید:

    هی خوش کردم دسم بهت برسه انقد بزنمت ک جونت از اینور اونورت بیریزه بیرون هنو بست نشد انقد کشیدی بسش کن دیگه

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی. چه عصبانی! واسه چی من که کاری نکردم فقط دلتنگ شدم. اینهمه حرصی نباش. دل باید گاهی بگیره گاهی هم تنگ بشه دیگه! مخصوصا دل1دیوونه شبیه من. اگر اذیتم نکنه که دل نیستش که!
      همیشه شاد باشی!

  4. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ وای این نوکیا ای 75 چقدر غلط غولوت مینویسه… ح را چ نوشته و قابلمه یادم نیست چی را غلط نوشته… صد رحمت به این ان82 که کلیدهای 4 8 7 0 و ستارش کنده شده ولی ببین چقدر خوب و درست و بدون غلط مینویسه… خوب چطوری دیوونه خانوم جون؟… واقعا که تو چقدر دیوونه هستی و ما دیوونه تر از تو که اینجا هستیم و تورو به حال خودت و دیوونگیات رها نمیکنیم… همچنان دیوونه باش و دیوونه بمون که داره ازت خوشم میاد… راستی ترنم آروی هم با مامانش اونجا بودند و من حسابی از خجالت خودش و مامانش دراومدم… ای کاش تو هم با مامانت اونجا بودید تا از خجالتتون درمیامدم… راستی از روز سهشنبه من روی بیشتر همگروهیا تإثیر گذاشتم و صداهای مختلف تقلید میکردیم مانند بعبع و پیشی و ارار و گرگ و هاپهاپ و اردوگاه و اتوماچ را روی سرمون گذاشتیم و حسابی خندیدیم… وقتی اتوماچ وارد طونل میشد صداهای بعبعععع و سوت و کلکشی فضای اتوماج را پر میکرد…@

    • پریسا می‌گوید:

      دوباره سلام نوکیا. تازه فهمیدی من دیوونهم آیا خخخ! نوکیا من دیوونهم به خدا عاقل نیستم باور کن راست میگم بهت آخه کجای آدم عاقل ها شبیه من میشه خخخ!
      نوکیا! باور کن دیگه باید اندرویدی بشی. واقعا لازمه اون ها رو ول کنی. دست بردار از سرشون!
      اوخ شما صدای گوسفند و سگ در می آوردید آیا؟ خخخ! خخخ خخخ خخخ خخخ خخخ! من گربه و مرغ رو بد تقلید نمی کنم. ملت سر کار میرن خخخ!
      همیشه شاد باشی تا همیشه!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *