من کلیدم رو گم کردم!

سلام.
سلام پریسای دیروز ها! حالت چه طوره؟ هوات؟ لحظه هات،
آرزو هات، هوات!
بگو ببینم الان دقیقا کجایی؟ کجای گذشته های سراب شده که رفتن و از جنسِ خاطره شدن؟ بگو ببینم تا کجا میره بالا جنسِ خاطرات؟ سبک بال می پری یا نه؟ چه قدر فاصله باقی مونده از تو تا خورشید؟ خورشید. آخ خورشید. اگر بدونی دلم چه قدر تنگ شده براش، برات، براتون!
برام بگو از روز هایی که رفتن. روز هایی که دیگه در هیچ کجای این امروز های سرد و بی خورشید نیستن تا بشه پیداشون کنم. بگو از شب هایی که مهتابن و به رنگِ رویا های پر ستاره. برام بگو از هوای آسمونه تو.
راستی! هنوز از اون کمدِ فسقلی واردِ دنیای رویا و قصه ها و عروسک ها میشی یا نه؟ هنوز عروسک ها دست هات رو می گیرن می برنت یا نه؟ هنوز زمان هایی که تنهایی، خودت و شب هات، عروسک ها جون می گیرن و با خودت، فقط با خودت هم کلام، هم صحبت، هم پرواز میشن یا نه؟ می دونم که میشن! می دونم که میشید! خوش به حالت!
از اون شب هایی که همیشه حسرتش رو داشتی حالا من زیاد دارم. 1عالمه شب که خودم هستم و شب ها. خیلی زیادن اگر بدونی! ولی این شب ها شب های تو نیستن. شب های اینجا، شب های امروز فقط شب هستن! فقط شب و دیگه هیچ! بدونِ لبخند، بدونِ رویا، بدونِ در! اون درِ یواشکیه آشنای عزیز!
دری رو به بهشت! ببینم! در هوای اونجا که هستید، همون بهشت، بهشتی که زمانی تمامش توی دلم جا می شد، همون بهشتی که زمانی تمامِ خودم با تمامِ خواستن های بی انتها و آرزو های محالم داخلش جا می شدم، هنوز گوشه ای از خاطری هست که رنگی از من هم باشه؟ هنوز در تهِ نگاهِ شفافِ هیچ عروسکی طرحی حتی محو، حتی ناپیدا، حتی ناموجود، از کسی که من هستم زنده هست؟ هنوز بینِ پریدن هاتون، بینِ رویا هاتون، بینِ جشنِ پری هاتون، هیچ نفسی هست که تهش شاید یادی از من باشه؟ به نظرم نیست. نیست!
نیست!
ارکیده و آویشن رو یادته؟ برگشتن اینجا. داخلِ کمدِ لباس های من. ولی ساکتن. خاموش! بیجون! سرد! شبیهِ عروسک! فقط عروسک و دیگه هیچ!
بذار1خورده بخندی!
دیشب از تمامِ جهان بریده بودم. حسِ غریبیه این لعنتی! حسِ تک موندن! جدا موندن! جا موندن! نفرتی از جنسِ دودِ1آتیشِ کهنه، سنگین، آشنا و تاریک از همه چیز و همه چیز. رفتم بیرون. دلم همراه نمی خواست. دلم توقف هم نمی خواست. رفتم و طولش ندادم و سریع برگشتم. ولی چیزی عوض نشد. جز اینکه حس کردم4دیواریه امنم رو بیشتر دوستش دارم.
بلند شدم درِ کمد رو باز کردم و به کاورِ اون2تا دست کشیدم، نوازششون کردم، نازشون کردم، به یادِ گذشته هایی که دیگه نبودن، دیگه نیستن، باهاشون حرف زدم، حتی رفتم داخلِ کمد پیششون بلکه بیدار بشن و باز ببرنم به دنیای خودشون. ولی اون ها خواب بودن. سرد و ساکت با چشم های باز و عروسکیشون فقط نگاه می کردن. نگاهی که نگاه نبود.
حتی از اون ها هم جا موندم!
چه دردناک بود این تصورِ تاریک!
بغلشون کردم. سرم رو گذاشتم روی شونه هاشون. لای مو های صافشون پنهان شدم و یواشکی گریه کردم. گریه ای که این اواخر دیگه نمیاد. باز باهام قهر کرده اشک! گاهی شبیهِ دیشب میاد ولی یواشکی. شاید هم دیشب به واسطه آشناییه عروسک ها بود که حاضر شد به دادم برسه. نمی دونم! دیگه اعتبار ندارم. حتی در محضرِ اشک!
داخلِ اون کمد رو هرچی گشتم دری نبود پریسا! فقط چوب بود و1عالمه لباس که داخلِ کاور هاشون آویزون بودن اون بالا و عروسک های شیرینم که سرد بودن و ساکت!
کجایید عروسک های من! محضِ خاطرِ خدا بیایید از این جهانِ سرد و واقعیه لعنتی ببریدم! به خدا دیگه تحملِ نفس کشیدنه هوای تاریکش کارِ من نیست! خسته شدم! داغون شدم بیایید نجاتم بدید! من جهانِ خودم رو می خوام. جهانِ خودمون رو می خوام! جهانِ رویا های یواشکی. جهانِ جنگ های دیو و پری. جهانِ پیروز شدن های خوب به بد. جهانِ عزیزِ خودم! من جهانِ خودم رو می خوام که خسته از واقعیت های کثیفِ این بیرون بهش پناه ببرم. پس کجاست اون درِ آشنای من؟
اون زمانی که در عالمِ بی خبریه خودم، آرزوی امروز ها رو داشتم، به خدا نمی دونستم در عوضِ به دست آوردنِ امروز هام چی از دست میدم. نمی دونستم به امروز ها که برسم، به زمانی که هر جا دلم می خواد برم، هرچی دلم می خواد بخرم و هرچی دلم می خواد انجام بدم، دیگه شما ها نیستید! دیگه خودم نیستم! دیگه اون درِ آشنای عزیز نیست که به روی من باز بشه!
حاضرم تمامِ امروز ها رو بپردازم در عوضِ پس گرفتنِ کلیدم! کلیدی که ببردم به دیروز هام. کلیدی که وصلم کنه بهت پریسا! پریسایی که پریسا نبود! با دست داستان های مسخره می نوشت و پاره می کرد و دلش1سیستم می خواست شبیه اینکه الان توی بغلم هست. دلش اینترنت می خواست و گشتن هاش! دلش… آخ خدا تمامش مالِ خودت! عوضش دیروز هام رو بهم پس بده! خدایا این جهانت مالِ خودت فقط کلیدم رو بهم بده! کلیدی که در جریانِ رفتن هام و رسیدن هام خاطرم نیست کجای جاده افتاد و گم شد!
من کلیدم رو گم کردم! من جهانم رو گم کردم. من خودم رو گم کردم!
آهایی فرشته های یواشکیه جهانِ ناپیدا! من کلیدم رو می خوام! شما رو به شفافیتِ تمامِ رویا های آسمونی، شما رو به بلندای پرواز هاتون، شما رو به تمامِ تابش های تمامِ ستاره های آسمونه تمامِ قصه ها، اگر کلیدم رو پیدا کردید، بهم پسش بدید. اگر در پیچ و خم های بی شمارِ فرعی های ممنوع و تاریک، کلیدی رو پیدا کردید که زیرِ غبارِ فراموشی جا مونده، بدونید که1پریسای تاریک، سراسر تاریک، با تمامِ چیزی که شاید از دلش باقی مونده باشه، منتظرِ پیدا شدنِ کلیدشه. منتظر، خواهان، خسته!
امشب حسابی هوام هوای انتظاره. امشب نوشتن هم چندان یار نیست برای آرامش گرفتنم! امشب هواییه هوای دیروز هام!
میرم دعا کنم. شاید امشب دعا تخفیف بده این توفانِ بی صدای تاریکم رو!
پری های از جنسِ خاطره های آسمونیه دیروز های عزیزِ من! اگر شد، اگر خواستید، اگر تونستید، بینِ سبکی های جهانی که زمانی جهانِ من بود، خاطره تاریک و سنگینِ پریسا رو به یاد بیارید! خاطره ای که از بس غبار گرفته دیگه هیچ کجا نیست! خاطره ای که جنسش از جنسِ خاطرِ شفافِ شما ها نیست! خاطره ای که دیگه نیست!
کاش به خاطرتون بیاد بلکه دلی از جنسِ دل های شیشه ایه عروسک ها تنگش بشه! شاید1نفسِ عروسکی هنوز بتونه بگه آه یادش به خیر بیایید1دفعه دیگه امتحان کنیم بلکه بشه نجاتش داد! شاید…
به امید دیدار!

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

18 دیدگاه دربارهٔ «من کلیدم رو گم کردم!»

  1. وحيد می‌گوید:

    سلام.
    لايك و ديگه هيچ.

  2. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ بیا بگیرش کلیدت پیش من بود… کلیدت همینجاست… در همین وب به دنبالش بگرد پیدایش میکنی… تو فقط حرف گوش بده و لجبازی را کنار بگذار و در بی راهه ها به دنبالش نرو… تو خودت باش و مواظب باش در بی راهه ها خودتو گم نکنی…@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا. اینجا؟ واقعا؟ کاش این طوری باشه نوکیا! آخ نوکیا اگر بدونی من در بی راهه ها گم کردم اون کلید رو! اون قدر واسه زود تر رسیدن ها و رسیدن ها به فرعی های ممنوع زدم که عاقبت هم خودم گم شدم هم کلیدم. داخل تاریکی های فرعی ها رفتم و رفتم و اصلا نفهمیدم چی شد. به خودم که اومدم، دیگه چیزی ازم باقی نبود. شده بودم اینی که حالا می بینیش. به اندازه1عمر90ساله خسته شدم نوکیا. کاش می شد از اول شروع کرد! کاش می شد!
      همیشه شاد باشی!

  3. مینا می‌گوید:

    سلام پریروز براتون کامنت گذاشتم شایدم دیروز به هر حال دو تا کامنتو تو یه روز گذاشتم و چه حرصی خوردم وقتی دیدم فقط یکیش هست.
    اولش فکر کردم شما پاکش کردین بعد یادم افتاد که خودمم میرفتم و فقط یه مینا میدیدم خخخ و همش فکر میکردم این اشتباهیه به جان خودم کامنتمو تو وبلاگتون خوندم. عجیبه ها نیست؟
    بگذریم خخخ
    فردا قراره بیام شایدم پسفردا تو این یه ساله احساس میکردم احساساتم تنها و تنها یه طرف میره مثل ماشینی که دنده عقب نداشته باشه ماشینی بدون ترمز با سرعت ششصد کیلومتر بر ساعت
    تماسهایی که بابام بهم گرفترو وقتی گوش میدم سردی حرفام خودمو آزار میده اما عجیبه که دیگران به این همه سردیم عادت کردن.
    خودم برام عجیبه اینطوری نبودم.
    توی این یه ماه اما حس میکنم خیلی بدتر شدم به سختی یه سنگ
    همین امروز بود که رعنا دخترخالم داشت برام از رویاهاش میگفت از همراه جدیدش و من فقط تظاهر میکردم که لبخند میزنم و خوشحالم سعی کردم راهنماییش کنم
    رعنا چون میدونه من با مادرش مخالفم و چون تو بچگی دوستهای خوبی برای هم بودیم گرچه تو بچگی من خیلی دوست خوبی براش نبودم اما اون هوامو داشت بگذریم خلاصه که روی من خیلی حساب میکنه
    از تظاهر کردنم حرصم گرفت نه که خوشحال نباشم براش بودم اما دیگه شادیم نمی اومد نمیدونم میتونین بفهمین یا نه
    خدا کنه رعنا تظاهرمرو ندیده باشه.
    به جایی رسیدم که دلم برای اشکامم تنگ شده باور میکنین؟
    یکی دو سال پیش تو سختیای زیادی بودم برای این که به خواستم برسم چه اشکها که نریختم چه التماسها که به خدا نکردم.
    از بچگی بدم میومد از این که جلوی کسی گریه کنم غرورم میشکست برای همین همیشه اگه ناراحت بودم میرفتم تو اتاق یا دستشویی یا یه جایی گریه میکردم البته بچگیام همونموقع که روحم صاف و ساده تر بود همیشه کاری میکردم که یکی بفهمه گریه میکنم که معمولا مادرم بود هیچوقت گریه هام بیشتر از 3 4 دیقه طول نمیکشید انقدر ناز و نوازش میدیدم که غمهارو یادم میرفت.
    بعدها غمهام بزرگتر شدن انقدر بزرگ که نتونستم تقسیمش کنم گریه میکردم چون میخواستم آروم شم.
    سال پیش به جایی رسیده بودم که وسط خنده هام یه دفعه اشکام میومد شاید اون موقع اشکام تنها همدمم بودن.
    اما من این همدمو نمیخواستم غرورمو ترجیح میدادم
    هروقت پیش فامیلامون بودیم و یه دفعه اشکام میومد فوری پاکشون میکردم و وانمود میکردم از شدت خندست که میان
    به خودم میگفتم ِ باز که شروع کردی خفه شو میفهمی خفه شو بعدا برو تو اتاق هر کاری خواستی بکن فقط الآن نه خواهش کردم ازت
    هیچکس نفهمید که گریه هام به خاطر چیه یا شایدم نخواست که بفهمه ترجیح میدم فکر کنم اولیه
    یادم میاد از بچگی تا همین یه سال پیش هروقت بغض داشتم اولین کسی که میفهمید مادرم بود حتی اگه میخندیدم میفمید این خنده واقعی نیست و همیشه انقدر پیله میکرد که بگم چرا ناراحتم و اگه نمیگفتم انقدر تو بغلش نگهم میداشت که جادوی آغوشش طلسم سکوتمو باطل کنه.
    اما حالا اونم نمیفهمه.
    واسه همین میگم احتمالا اولیه
    بچه که بودم آرزوم بود به جایی برسم که کسی نفهمه کی ناراحتم و کی شاد
    بعضی وقتا از بعضی آرزوهام حرصم میگیره آخه دیوونه این خواسته چه فایده ای داشت؟
    حالا دیگه همون همدم همیشگیم باهام قهره
    مثل قهرای بچگی که میگفتیم قهر قهر قهر تا روز قیامت و چه زود برامون قیامت میشد اما اشکای من برای همیشه رفتن
    به نظرتون انقدر بد شدم که اونا هم حاضر نیستن بیان پیشم؟
    حالا فقط بغض هست یه بغض سنگی همش حس میکنم تو گلوم یه چیز گرد و سفت هست که هر روز بزرگتر میشه اما نمیشکنه مثل یه سنگ بزرگ
    این روزا خودمو که تصور میکنم دیگه اون مینای با احساس قدیم نیستم شدم مثل یه آدمک سنگی
    حالا کاملا درکتون میکنم اون روز اولرو که بهتون ایمیل دادم و گفتم میخوام بیشتر باهم دوستت باشین و رد کردین
    باور نمیکردم روزی اینطور بشم ولی حالا منم دقیقا همین تصمیمو گرفتم قراره برم خوابگاه ولی تصمیم گرفتم با هیچکس صمیمی نشم از دوستای خودم مدت زیادیه خبر نگرفتم نه که مهم نیستن نه حوصله کسیرو ندارم یعنی راست راستشو بگم من عادت ندارم چیزیرو از دوستام پنهان کنم همونطوری که اوا با من اینطورن و حالا راستش چیزی هست که به هیچکدومشون نمیخوام بگم بلد هم نیستم نقش بازی کنم
    بلدم اما راستش اذیتم میکنه این که وانمود کنم همون مینای آرزومندم مینایی که تموم اعتمادش به تکیه گاهش بوه هست و خواهد بود
    و در آخر خدایا میخوام از پریسا اجازه بگیرم و یه چیزی به خودت بگم
    خدا جون یعنی واقعا نمیشد بهتر از این دنیارو خلق کنی؟ یعنی هیچ راهی نداشت؟

    • پریسا می‌گوید:

      سلام میناجان. به نظرم نباید حالت رو بپرسم چون1خورده این پرسیدنه الان مسخره باشه. پس نمی پرسم و در عوض امیدوارم بهتر شده باشی!
      من کامنتی ازت پاک نکردم عزیز ثبت ثبتی نمی دونم اون1دونه دیگه کجا غیب شده! احتمالا وردپرس قورتش داد. جدی نمی دونم الان که با گوشی هستم هر لحظه امکان داره قطع بشم دستم به وایفای برسه دقیق تر می گردم ببینم چیزی پیدا می کنم یا نه! این هم از عجایب وردپرس!
      خیلی حرف دارم ولی مشکل اینجاست که بلد نیستم در کلام جاشون بدم. کاش سکوت هم زبون خودش رو داشت. زبون نوشتاری رو میگم ها! اگر می شد زبون سکوت رو نوشت من اینجا1کامنت خالی یا تقریبا خالی در جواب کامنت عزیزت می نوشتم به زبون گویای سکوت.
      سردی که گفتی حواسم جمع شده به خودم. این روز ها1خورده بیشتر از1خورده یخ کردم و به نظرم اطرافم رو منجمد می کنم. توضیحش رو بلد نیستم. اطرافم میگن بی معرفت شدی چته. من فقط میگم هیچ چی. دلم نمی خواد. حالش نیست. حسش نیست. کاش دستشون بهم نرسه به نظرم کفر همه رو در آوردم. و تا پیش از خوندن کامنتت اصلا حواسم نبود الان فهمیدم!
      این رعنا به نظرم حسابی سر به سرش گذاشتی. شبیه من که اطرافم رو حسابی…
      ابلیسی بودم از همون زمان های بچگیم! خدا ببخشدم!
      تو تظاهر نکردی مینا فقط این روز ها شاد نیستی. نه اینکه از شادیه اون دردت بیاد فقط شادی های وجود خودت فعلا1جور هایی ته کشیده. طرف مقابلت هم اگر حواسش جمع باشه این رو می فهمه، درک می کنه و به حساب چیز دیگه نمی ذاره. اگر هم درک نکرد خودت که می دونی. من هم می دونم. پس حله خخخ!
      اشک. دیشب هرچی کردم نیومد که سبک بشم. یعنی اون هم واقعا قهر کرده باهام؟ کاش این طوری نباشه! گاهی اشک باید باشه واقعا لازمه که باشه ولی این روز ها من، … خدا به خیر کنه باز میرم که شبیه پیش از این ماه ها سنگ بشم آیا؟ شکلک نارضایتی و1خورده تردید و1خورده دلم نمی خواد و از این چیز ها.
      مینا1چیزی بگم نخندی ها! ولی نه بخند خنده در هر حال مثبته. بچه که بودم تا گریهم می گرفت هر جا قایم می شدم مادرم پیدام می کرد یا پدرم می دیدم و1جور هایی اوضاع خراب می شد و اون ها دلیل می خواستن و من یا نداشتم یا نمی خواستم بگم و خلاصه گریه آزادانه واسه من1خورده شدنی نبود و اون زمان یکی از آرزو هام این بود که بزرگ بشم تا هر زمان دلم خواست شبیه زن های بزرگ بتونم گریه کنم کسی هم زورش بهم نرسه بگه واسه چی گریه می کنی یا گریه نکن و از این چیز ها! ای خدا یعنی بین اینهمه دعا باید این برآورده می شد آیا؟ چی بگم شکرت!
      مینا! اشک هات واسه همیشه نرفتن. نگران نباش بر می گردن. فقط این روز ها آتیش دلت از بس زیاده خشکشون کرده. مطمئن باش بر می گردن مطمئن باش! شاید مژده مثبتی نباشه ولی ما به اشک هامون احتیاج داریم. تو و من و شبیه هامون. اون ها بر می گردن. تردید نکن!
      مادرت هم، … مینا بچه که بودم حس می کردم هر دردی داشته باشم مادرم می تونه درستش کنه. درست هم بود. گیری نبود که توی بغل مادرم سبک یا حل نشه. واقعا می شد. من بزرگ شدم و درد هام هم بزرگ شدن و الان دیگه هیچ طوری گرفتاری های من با دست های مادرم رفع نمیشن. مشکلات من بزرگ هستن مینا. بزرگ تر از توان دست های مادرم! اون اگر براش بگم می فهمه ولی دیگه کنار زدن بن بست های سر راه من کار دست های اون نیست. نه اینکه نمی فهمه، کاری از دستش بر نمیاد. مادر تو هم می دونه. می فهمه. بغلت هم می کنه ولی بن بست های ما با خودمون بزرگ و بزرگ تر شدن و دیگه حتی عشق مادرانه هم قادر به کنار زدنشون نیست. این تقصیر مادر ها نیست مینا تقصیر تقدیره.
      نقش! متنفرم ازش اون هم زمان هایی که شونه هام سنگین هستن. واقعیت ها رو هم نمیشه گفت. دیدی گفتم ها رو تحمل نمی کنم. مینا این عقب کشیدن از دوست ها رو این روز ها بد شبیهمی. یعنی گیرم بیارن خخخ!
      نمی خوام بد باشم فقط در هوای توضیح نیستم. به نظرم میاد اگر با هم باشیم من سکوت می کنم و خیلی خیلی بد میشه پس معمولا اصلا طرفشون نمیرم جوابشون رو هم نمیدم. گیرم که میارن میگن چته و من میگم هیچ چی. فقط هیچ چی. به نظرم کتک لازم شده باشم خخخ!
      مینا دستت اگر به دامن پروردگار رسید این پرسشت رو2دفعه مطرح کن. از طرف خودت و از طرف من. هر چند این شب ها و شب های پیش و احتمالا شب های بعد بار ها و بار ها و بار ها دارم این رو ازش می پرسم و جوابی نیست. با اینهمه ترجیح میدم همچنان منتظر بمونم. منتظر صبحی که هنوز نمی خوام از رسیدنش قطع امید کنم. کاش برسه! کاش هرچه زود تر برسه!
      برم ببینم مادرم با سرفه هاش به کجا رسید!
      همچنان به امید صبح!

      • مینا می‌گوید:

        دقیقا منم همینطوری بودم چه قدر دوست داشتم برم گریه کنم و کسی بهم گیر نده
        یادمه یه بار بچه بودم دلم میخواست گریه کنم نمیدونستتمم چرا شاید حوصلم سر رفته بود مامانم اومد گفت چی شده گفتم مامان یه چیزی بهت بگم گوش میدی؟ اونم گفت باشه و گفتم میخوام گریه کنم همینطوری چیزیم نشده فقط دلم گریه میخواد میشه هیچچی بهم نگی مامانمم گفت باشه و خندید و رفت.
        یادمه رفتم دستشویی و یه 5 دیقه ای گریه کردم و چه چسبید خخخ دیوونه ام نه؟ بعدشم مامانم اومد گفت خوب دیگه بسه و تموم شد.
        هی اگه بچگی خودمو میدیدم فقط یه کلمه بهش میگفتم ایشالا خدا شفات بده خخخ
        بگذریم امیدوارم که یه کوچولو لا اقل اوضاع بهتر شه

        • پریسا می‌گوید:

          مینا اگر بهت بگم بچه که بودم من هم درست همین کار رو کردم باور می کنی؟ به خدا راست میگم بعد از ظهر بود به مادرم گفتم من می خوام گریه کنم تو چیزی بهم نگو اون بنده خدا هم گفت و نگفت و دقیقا الان نمی دونم چی ها شد ولی یادمه که آخر سر گریهه کوفتم شد جزئیاتش رو الان وسط این گیرواگیر اینجا یادم نیست خخخ!
          الان دیگه واسه گریه کردن دنبال زمان نیستم. موقعیتش زیاد پیش میاد! موضوعش هم همین طور! کجاست بچگی! یادش به خیر!
          به امید روز های بهتری که مطمئنا میان. شاید درمون با خودشون نداشته باشن ولی تسکین حتما دارن. مطمئن باش که دارن!
          شاد باشی!

  4. وحيد می‌گوید:

    مينا خانم اميدوارم اوضاع شما روز به روز بهتر بشه. اميدوارم كه شما به اون ميناي قديم برگردين و همه از بودن با شما احساس راحتي بكنند. راستش منم از طرز كامنت نوشتن شما يه جورايي متوجه ميشم كه حالتون نسبت به قبل چندان رو به راه نيست. حداقل توي فضاي اين وبلاگ به خوبي حس كرده ام. ولي بيشتر اين قضيه به خودتون مربوط ميشه. اگه خودتون به خودتون سخت نگيرين و دست از لجبازي با خودتون برداريد بهتر ميشيد. به نظرم شما داري زندگي رو براي خودتون سخت مي كنيد. يه مثال براتون بزنم تا موقعي كه من زندگي و اطرافيان رو براي خودم بخوام وضع همينه كه همينه. براي اينكه اوضاع بهتر بشه من بايد به خودم فكر كنم كه حتي يه ذره ديگرون رو واسه خودشون بخوام نه فقط براي خودم. اگه بخوام كه ديگران من رو تحويل بگيرن و من هم ناز كنم و واسه خودم هر كاري كه عشقم كشيد انجام بدم اين دقيقا ميشه يه خودخواهي محض.
    اميدوارم كه حال شما روز به روز بهتر بشه و من اصلا دوست ندارم شما رو توي اين حال و بي حوصله ببينم. سعي كنيد با دوستانتون ارتباط برقرار كنيد و باهاشون حرف بزنيد نه اينكه خودتون رو ازشون دور كنيد. مطمئن باشيد اوضاع شما روز به روز بهتر از قبل ميشه. فقط به خودتون سخت نگيريد و خودتون را اذيت نكنيد.
    من خودم وقتي به كسي زنگ بزنم و جوابم رو نده شديد بدم مياد و واقعا ناراحت ميشم. دلم مي خواهد طرف مقابلم يه بار خودشو جاي من بزاره كه اگه اون به من زنگ زد و من جوابشو ندادم چه حالي ميشه؟ واقعا متأسفم اينو اينجا ميگم كه تازگي ها هر چي به يه دوست اينترنتي ام زنگ مي زنم اصلا عين خيالش نيست و منم توي رفتارم باهاش كم محلي مي كنم تا بفهمه من رو واسه خودش نخواد. منم يه مدته بهش كم محلي مي كنم تا دقيقا اخلاق خودشو سرش دربيارم. دوست اينترنتي كه خيال مي كنه دوستانش سينه چاك در خدمتش هستند اما دريغ از يه محبت كه خودش به دوستانش داشته باشه. دريغ از اينكه بخواهد جواب تلفن دوستي رو بده كه توي شرايط بدش بهش كمك كرد و اما اون عين خيالش نيست و فقط يه كلمه بي خيال رو بلده كه هر جا ميره بپرونه. اين بي خيال هم يه جايي سر خودشم درمياد و يه روزي ميرسه كه ديگرون به خودشم بگن بي خيال. بله بي خيال فقط يه طرفه نيست و هر دو طرف ممكنه به هم يه جايي بگن بي خيال. خب همون موقع نميتوني جواب بدي بعدا كه مي توني. بعدا كه مي توني يه پيام بدي كه چه كارم داشتي نه اينكه به امان خدا همه ي پيامها و تماسها رو پاكشون كني و تو دلت بگي بي خيال. واقعا از اين جور خودخواهي ها بدم مياد بدم مياد بدم مياد. به نظرم كسي كه يه گوشه ميشينه و ميگه من به هيچي احتياجي ندارم اتفاقا برعكسه و داره يه جوري خودخواهي محضش رو به رخ اطرافيان مي كشونه كه آي ملت تحويلم بگيرين و بعد كه ملت كمكش كردند خودش يه لگد مي زنه به اون احساسات ديگران و ميگه بي خيال. اين يه جور خودخواهي محضه و من شديد از خودخواهي بدم مياد. دوست ديگه اي هم داشتم كه توي تلگرام كلي بهش پيام مي دادم و اونم آنلاين بود و مي خوند و جواب نمي داد. بعد كه بهش ميگفتم چي شده مي گفت حوصله هيچي رو ندارم. من هم دقيقا شوتش كردم رفت هوا كه حوصله خودش رو بهتر از قبل داشته باشه.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام وحید.
      خدا یاری کنه اینترنت ببردم سیمکارت گوشیه خدایا تا ثبت این2تا کامنت قطعم نکن!
      وحید به نظرم مینا زمان لازم داره. شاید خیلی چیز های دیگه لازمش باشه ولی زمان رو مطمئنم. درد ها شبیه توفان میان و تا رد بشن پدر آدم رو در میارن. شبیه موج های1دریای توفان زده. بعضی هاشون بلند تر هستن و دیر تر رد میشن و1سری هاشون کمی خفیف تر ولی به هر حال باید بگذرن. زمان لبه تیز حوادث رو کند می کنه. از خودم نیستش ها1کسی گفته بود خاطرم نیست کی بودش!
      اون دوست اینترنتیت بیخیالت نیست من مطمئنم که نیست. همیشه هم ممنونته فراموشش هم نشده و نمیشه که کجا ها هواش رو داشتی. فقط احتمال بده1خورده گیر کرده باشه و جواب ندادن هاش واسه گیر کردن هاش باشه نه از مدل بیخیال گفتن هاش. همه گیر کردن ها رو نمیشه داخل اینترنت هوار زد. بعضی هاشون گفتنی نیستن. باید بعضی گره ها رو یواشکی بازشون کرد و مدارا کرد تا رفع بشن. پیام ندادن هاش رو هم بذار به حساب اینکه وسط درگیری ها یا فراموشش میشه یا پیام زده و نرسیده یا… احتمال هم بده این روز ها کلا اینترنت گوشیش رو بسته باشه ساعتی1دفعه بازش می کنه پیام ها رو بگیره دوباره ببنده بره. علم غیب ندارم ها آخه خودم گاهی که گیر می کنم شبیه این روز هام این طوری می کنم واسه همین می دونم.
      اون دوست اینترنتیت خیلی هم حسش مثبته که به نام دوست اینترنتیت معرفیش کردی ولی به خدا هر سکوتی نشان بی معرفتیه صاحبش نیستش به نظرم این آدمه1جایی گرفتاره البته درست میگی هیچ گرفتاری اینهمه زیاد نیستش که تمام زمان رو پر کنه ولی این طرف به نظرم شبیه خودم عاقل نباشه تا بیخ درگیر میشه بعدش هم سکوتش میره روی اعصاب رفیق هاش. مطمئن باش جز تو تمام غیر اینترنتی های اطرافش هم از دستش کفری هستن دستشون بهش برسه اعدامش می کنن آخه با همه بقیه ها هم همین معامله رو کرده الان1ملتی در تعقیبشن.
      از دستش به خاطر سکوت هاش حرصی نباش من بهت تضمین میدم که تمام دیروز ها رو خاطرش هست خاطرش هم می مونه. باهاش هم قهر نکن تحمل قهر رو نداره خیلی اذیتش می کنه قهر کردن ها. من می دونم! گیر که می کنه سکوت می کنه ولی از قهر رفیق ها همون اندازه که تو از سکوتش بدت میاد بدش میاد. گوشیش رو شاید بیخیال شده باشه ولی دلش رو بیخیال نمیشه بیخیال هم نمیگه و رفیق هاش همیشه واسهش رفیقن و توی دلش هم عزیزن هم محترمن هم همیشه آشنا.
      اگر اون اینترنتیه این اطراف پیداش بشه و این رو بخونه باید حالا بدونه تو موافق نیستی و این رو از دلت پاکش کنه! اگر این اطراف باشه. احتمالا این اطراف هم کم تر دیده میشه شبیه همه جا های اینترنت که نیستش یا خیلی خیلی کم هستش فقط اندازه ای که بودنش دیده بشه. به نظرم این رفیقت گفتم که عاقل نیستش بهش سخت نگیر. گناه داره!
      وایی کاش بتونم این رو ثبتش کنم آخه اینترنتم نفتیه. مادرم اینجا خوابه من هم گوشی زدم به گوشم بالای سر مادرم نشستم دارم یواشی یواشی می نویسم و بعدش باید دعا کنم که با اینترنت سیمکارتم بشه این رو بفرستم آخه مادرم حسابی بیمار شده اولش1چیزی شبیه سرما خوردگی گرفت بعدش1دفعه شدید شد و آسمش رو فعال کرده الان چندین و چندین روزه خیال عقب نشینی نداره. این مامان ها هم خیلی مامان هستن ولی گوششون واسه شنیدن توصیه های بچه ها باز نیست خخخ! اوخ به نظرم بیدارش کردم بچه ها رفتم بزنم روی اینتر واسه ثبت یا هزرت اینتر با ه و ز رفتیم که بریم!
      وحید! از دستش حرصی نشو! گاهی در ها بسته میشن. گاهی هم ما بلد نیستیم بازشون کنیم ولی به هر حال اون در ها بسته هستن!
      زدم اینتر روووووو یا بخت!

  5. مینا می‌گوید:

    سلام آقا وحید درباره سخت گرفتن کمی موافقم ولی افرادی از جنس من و پریسا نمیتونیم بعضی چیزارو سخت نگیریم
    اگه یه چیزو درباره خودم مطمین باشم اینه که هیچوقت کسیرو برای خودم نمیخوام هیچوقت همیشه عیبهای کسانیرو که بینهایت دوستشون دارمو میدونم و وقتی بهشون میگم شدیدا تعجب میکنن که پس من اگه انقدر عیب دارم تو چرا انقدر دوسم داری و براشون توضیح میدم که من اونارو همونطوری میخوام همونطور که هستن اگرچه دوست دارم که بهتر بشن ولی اگه هیچوقت بهتر نشن بازهم دوستشون دارم
    من اینطوری نیستم که کسیرو تحویل نگیرم فقط نمیخوام دروغ بگم به دوستام که خیلی خوبم و همه چی اوکیه
    میدونمم که اگه مشکلمو بگم بدجوری حرصی میشن از من و یه بنده خدایی نمیخوام اون بنده خدا اونطوری که تو ذهن من خراب شد تو ذهن اونا هم خراب بشه
    پریسا میدونه چی میگم برای من دوستها دوست هستن حتی وقتی دوستمون نیستن یا نمیخوان باشن و بدترین کار خراب کردن دوستیه که همیشه از ته قلب دوستش داشتی
    حتی جلوی کسانی که ابدا نمیشناسنش
    درباره دوست اینترنتی و باقی قضایا دویست درصد با پریسا موافقم

    • پریسا می‌گوید:

      مینا واسه چی ما2تا اینهمه شبیهیم آیا؟ ببین من این موقع ها می خوام اون بنده خدا رو درستش کنم ضایع نشه خودم ضایع میشم هم در نظر بقیه هم در نظر خود اون بنده خدا طرف هم حسابی لگدم می کنه حالش رو هم می بره و من می مونم فحشش بدم، نفرینش کنم، اصل ماجرا رو لو بدم و ضایعش کنم، یا اینکه سکوت کنم و فقط بگم خدایا سپردم به خودت خودت باهاش حساب کن!
      صدام زدن برم جواب بدم اگر شد باز بیام!

  6. وحيد می‌گوید:

    پريسا تو از كجا مي دوني كه اون دوست اينترنتي گذشته ها رو فراموش نمي كنه؟ مطمئن باش كه فراموش كرده. اون اصلا حسي به من نداشت كه الان 6 ماهه كه نمي پرسه مرده اي يا زنده؟ اون موقعي كه خودش توي سختي بود همش منو صدا مي زد و باهام كلي حرف مي زديم ولي وقتي من باهاش كار داشتم فورا مي گفت حوصله ندارم. خب منم شوتش كردم رفت رو هوا كه بهتر حوصله خودشو داشته باشه. به نظرم كسي اگه بي خيال محبت هاي ديگران نيست بايد در عمل اونو به طرفش ثابت كنه نه اينكه فقط حرف بزنه. حرف رو كه همه مي تونن بزنن ولي عمل كار هر كسي نيست. بي خيالي هم حدي داره پريسا و به نظرم اگه از حدش بگذره ديگه شورش درمياد. كسي كه نه تو خونه اش مشكلي داشت، نه با پدر و مادرش و نه با اطرافيانش و فقط ريخته بود تو خودش كه حوصله ندارم. به نظرم اون كمي زياد از حد در روابطش با من زياده خواهي كرد و فقط طرف خودشو ديد. به نظرم اون دوست هم به خودش ظلم كرد و هم به من. به همين خاطر ميگم من اينو يه خودخواهي محض مي دونم. وگرنه چه دليلي داره كه نخواد جواب تلفن منو بده و موقعي كه خودش كار داره بياد سمتت؟ اين جور آدما تو رو فقط واسه خودشون مي خوان. اون يكي كه تو تلگرام باهاش ارتباط داشتم هم دقيقا همين جوري بود و همش مي گفت حوصله ندارم و جواب پيامهاي منو نمي داد. خب منم تا يه حد مي تونم كم محلي هاي اونو تحمل كنم. به نظرم تو و مينا كمي زياد از حد به اون دوستم حق ميدين.
    شاد باشيد.

    • پریسا می‌گوید:

      دوباره سلام وحید. اوخ کاش این لحظه بقیه نرسن من بتونم بنویسم هر لحظه ممکنه خونه بره هوااا خخخ!
      واقعیتش وحید من خیال می کردم می دونم این بنده خدا کیه واسه همین اومدم توضیحش دادم. یعنی داشتم از1نفر به خصوص دفاع می کردم بعدش فهمیدم که این بنده خدا اون بنده خدایی که من تصور می کردم نیستش و چه قدر آخیییش شدم! خخخ! در مورد این دوستت که از دستش حرصی شدی هم، … شاید واقعا گرفتاره! گاهی آدم ها در خودشون گرفتار میشن. واقعا میشن. بعدش نمی تونن توضیحش بدن میگن حوصله ندارم. من خودم این مدلی که میشم با کسی نمی پرم. روی موج منفی هستم ملت رو هم گناهی می کنم پس در میرم1گوشه تا کسی گیرم نیاره خخخ! راه اصولی و اساسی!
      شوخی کردم به نظرم این کارم اصلا درست نباشه و چه بسا عزیز هایی در اطرافم دلشون ازم تاریک بشه. تاریکیه تاریکی از جنس کامنت دیروز تو. این رو دلم نمی خواد پس باید در اولین فرصت تجدید نظر کنم و الان که فکرش رو می کنم در اون لحظه ها بیشتر از همیشه خودخواهم. باید اصلاح بشم اوخ البته نه الان وایی خدا الان زمانم تموم میشههههه من رفتم کامنت بالایی!

  7. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ بیا بگیرش این کلنید اسرار زندگی است… صبح بعد از صبحانه رسیدیم اردوگاه شهید رجایی رضوانشهر انزلی یا انزری؟… دریا طوفانی بود و همچنان طوفانی است… از زیر حسار به صاحل قلطیدیم و با بیلچه ام گوری کندیم و مرا دفن کردند و اطرافیان حسابی دورم بازی و شوخی و خنده کردند و رفتند و فقط علی پژو ماند و ماسه ها را کنار زد تا بتوانم از گور بیرون بیایم… عصر به صاحل گیسوم رفتیم و من با لباس در صاحل حسابی با موجهای خروشان بازی کردم… در راه رفت و برگشت در اتوبوس با آهنگهای فلشم که از بلندگوهای اتوبوس پخش میشد حسابی رقصیدم و شاد شدیم… حالا هم با علی پژو در آلاچیق صاحلی اردوگاه دراز کشیدیم و من بیخواب شدم و دارم برای شما تعریف میکنم… راستی به ما گفتند امشب بارندگی میشود بروید به خوابگاه و ما گوش نکردیم و با پلاستیک بزرگی که داشتیم خیمه زدیم تا از باران و خیس شدن در امان باشیم… اما از باران خبری نیست… جای دوستان خالی دااریم خوش میگذرانیم و لذت میبریم… با صدای موجهای خروشان میخوابیم و بیدار میشویم…@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا همیشه به سفر خوش می گذره آیا؟ ایول خدا رو شکر که هنوز1کسی هست تا بگه داره خوش می گذره. گاهی یادم میره خندیدن از سر خوشیه واقعی چه جوری بود خخخ! نوکیا باهات موافقم کلید اسرار در جهان شاد بودنه و من از ته ته دلم واسه تو و واسه همه اینجایی ها و واسه همه این شاد بودن رو از خدا می خوام!
      ووویی الانه که اینجا شلوغ بشه من تا نمی دونم کی اینترنتم رو ببندم برم فرمون! بجنبم که دیر کردم!
      شاد باشی نوکیا از حال تا همیشه!

  8. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ وای یه ساعت پیش چنان باد و باران و طوفانی شد که خیمه ی پلاستیکی مرا زیر و رو کرد و وسایلم در حال خیس شدن بود و آشپز پیشمان آمد که ما را به اتاق ببره و من قبول نکردم بروم و رفت و یه نفر دیگر آمد و دوستم و وسایلش را به اتاق برد و من تنها با طوفان و باد جنگیدم و اکنون که هوا آرام گرفته زیر خیمه دراز کشیده ام و با صدای موجهای خروشان حال میکنم… من امروز از صبح تا ظهر دو بار زنده به گور شدم و لذت بردم… بچه ها شاد باشید و شادی و شادابی را فراموش نکنید…@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا. خداییش می بینم جهان از دیوونه هایی شبیه خودم خالی نشده این قدر حال می کنم که انتهاش معلوم نیست. ایشالا همیشه شاد باشی توفان هم بهت نازل نشه! خوب من برم فقط10دقیقه زمان دارم به جواب دادن کامنت های اینجا برسم و بعدش اینترنت بره تا نمی دونم کی!
      شاد باشی!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *