دیشب رفته بودم خرید! آخ جون!

سلام من اومدم.
بچه ها آخ سرم! دیروز رفته بودم گردش خوش گذشت فقط1خورده1بخش هاییش تقلبی بود زد پدرم رو در آورد از دیشب تا الان هنوز سرم درد می کنه. کمتر شد ولی قطع نشد خسته شدم از دست دردش قرص هم خوردم ول کن نیست الان چیکار کنم آیا؟
بیخیال واسه نق زدن نیومدم. بچه ها بعد از گردش هامون با رفیق ها رفتم خخخ رفتم خرید. 1سری چیز لازم داشتم رفتم خریدم اومدم خونه خخخ! از سردرد بیچاره شده بودم ولی فضولی هام تمومی نداشتن. با خرید هام اومدم خونه در حال نق زدن از سردرد نشستم باز کردمشون بررسی کردمشون دوباره بستمشون بعدش اینجا کنار دستم1دونه میز عسلی تقریبا فسقلی هستش گذاشتمشون روی این میزه که بعدا جمع و استطارشون کنم. سرم درد می کرد، سیستمم هم همینجا توی حال بود، و1دونه مبل داغون هم که پیش از این ها به جای تخت روش ولو می شدم هم بود پس دیگه روی تختم نرفتم. حسش نبود سیستمم رو جمعش کنم ببرمش داخل1اتاق دیگه. درضمن ازم آتیش می بارید می خواستم صاف زیر کولر باشم تا منجمد بشم بلکه این حرارت نکبت ولم کنه بره.
میز عسلی کنار مبل بود و1عالمه چیز هم روش بود و من روی مبل ولو بودم و نق می زدم که آخ سرم تلافی می کنم این چی بود دیگه وای سرم آخ سرم سیستمم هم کنار دستم روشن بود داشت برام یکی از کتاب های سایت آقای عباسی رو می خوند من هم با گوشیم کمی تا قسمتی واتساپ بازی هم می کردم نق هم البته همچنان می زدم و این وسط، اصلش این وسطه! این وسط نمی دونم چه حس مسخره ای بود که قلقلکم می داد و در نتیجهش هر چند دقیقه1بار بلند می شدم می نشستم و1دستی به چمدون کوچیک و سفت محتویات روی میز کنار پا هام می کشیدم و دوباره به سردرد می باختم و ولو می شدم روی مبل ولی چند دقیقه دیگه باز بلند می شدم می نشستم و دست دراز می کردم و خخخ!
تحمل نداشتم باید به1کسی می گفتم. یکی از دوست های واتساپیم جریان قصد خریدم رو می دونست. بنده خدا دیروز چند تا پیام بهم زده بود که پریسا چیکار کردی و زمانی که اومدم خونه و اینترنت گوشیم رو بازش کردم پیام هاش جزو اولین ها بودن که رسیدن.
من باید در مورد موفقیت هام، شادی هام، حتی استرس های شادم یعنی همون هیجاناتی که دوستشون دارم با افراد صحبت کنم. تحمل ندارم به کسی نگمشون و برای خودم تنها نگهشون دارم. آخ که چه قدر دیشب دلم می خواست این گفتن رو! اصلا مهم نبود ولی به من هیجان می داد هنوز هم داره میده.
واسه این دوست واتساپیه عزیز پیام فرستادم و ماجرا رو گفتم. پیامم رو گرفت و پیام فرستاد و گفت پریسا بگو. توصیف کن. چه قدریه؟ چه شکلیه؟ همهش رو بگو.
نمی دونم به مدل من آشنا بود که این گفتن رو در اون لحظه دلم می خواست یا شبیه خودم در این مدل موارد دوست داشت براش بگم.
دیشب به خیلی ها دلم می خواست پیام بدم. دلم براشون تنگ شده بود. دلم می خواست باهاشون حرف بزنم. بهشون بگم آخجون اگر بدونید من چی پیدا کردم! باشید تا از خودتون هم بلد تر بشم و حالش رو ببرم و آخجون! بگم و شبیه گذشته های محو شده ای که از بس دور شدن دیگه تصورِ خواب به حسابشون میارم بخندیم. من اون قدر بخندم که اون ها باز بگن بابا این پریسا دیوانه هست به خدا! دلم می خواست ولی، …
به جای تمامشون اون دوست واتساپی پرسید و من بهش گفتم. بهش نگفتم چی دلم می خواست. بهش نگفتم امشب دل خودم هم یواشکی حسابی گرفته. بهش نگفتم دلم یواشکی تنگ شده. بهش نگفتم زمان هایی که دستم به1مدل موفقیت یواشکی شبیه مورد دیشب می رسه دلم بیشتر تنگ میشه. فقط خرید کردن هام رو براش گفتم و بهش هم گفتم که ببین من هر چند دقیقه1دفعه بلند میشم می شینم این چمدونه رو لمس می کنم دوباره ولو میشم. من در1پیام صوتی خندان این ها رو بهش گفتم و جفتمون2طرف واتساپ زدیم زیر خنده.
احتمال ضعیفی میدم که اون آشنای زمان های بهشتی اینجا رو بخونه. اگر به خاطر دل من ازم توصیف خواست که ازش حسابی ممنونم. و اگر واقعا می خواست بدونه که خیالش جمع بشه از موفقیتم باز هم ازش ممنونم!
خلاصه اینکه من رفتم چیز میز خریدم و الان میمیرم که ازشون استفاده کنم ولی استرس دارم آخه بلدش نیستم و باید تمرین کنم و خخخ این سردرد کوفتی هم شده مزید بر علت و باید منتظر بشم که عقبنشینی کنه بعدش هم منتظر بشم که1مهلت20شبیه دیشب و امروز دستم بیاد و بدون سردرد بزنم به جاده ریسک و تمرین و آخ جون!
یکی از عزیز ترین رفیق هام گفته ببین تنها نرو دفعه اول من هم باید سر افتتاحش باشم جام نذاری بعدا بگی نشد ها! جاش نمی ذارم. فعلا که کله لجبازم خیال نداره از موزه دردش کوتاه بیاد. بچه هااا دلواپسم یعنی بلدش میشم آیا؟ واییی اگر بشه چه حالی ببرم من! خخخ!
اون بالا که گفتم. من باید در مورد مثبت هایی که ازشون خوشم میاد حرف بزنم. با رفیق هام که دیشب همراهم بودن حرف زدم. با اون دوست واتساپیم هم حرف زدم. ولی، … بچه ها! آخ خدای من!
بیخیال!
خلاصه این چیزی نبود که برم واسه مادرم تعریفش کنم یا واسه باقیه خونواده از طرفی هم مخم از نگفتنش داشت می ترکید اومدم اینجا نوشتمش الان چند درصدی راحت شدم آخیش! البته هنوز نه کاملا ولی کلی کلهم سبک تر شد. جدی دردش کم شده برم چند تا گوش گیر بیارم براشون در این مورد وراجی کنم سرم خوب بشه! واسه سردرد های شما هم که خودم ایجادش کردم، کار خوبی کردم، خخخ، بعدا میام1فکری می کنم. البته تا اون زمان خودتون خوب میشید. آخ سرم! آخ آخ خداجونم جدی سرم! واسه چی ول کن نیست؟ برم قهوه نه نمی خوام این دفعه برم چایی درست کنم بلکه سردرده از رو بره. بچه ها! شاد باشید همیشه شاد همیشه شاد!

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

14 دیدگاه دربارهٔ «دیشب رفته بودم خرید! آخ جون!»

  1. یکی می‌گوید:

    هی حدسیدم چیکاکردی. نترس را میفتی دفه اولات شاید یخده گیر کنی قلقشو دس بگیری اوکی میشی. پ دیگه لازم نیس ریفیقات برسن جمت کنن یا باشون برو یا بشین خونت عشق کن تکی نرو خریت. واس این گفتنه دلت تنگید? خب کار نداره خودم میگم. بابا این پریسا دیوونس بخدا. گفتم اوکی شد دیگه. ریفیقاتم میدونن دیوونی اونام میگن توم دیگه خواباتو بیخیلی طی کن دیگه بیداری باس بفراموشی. دسگرمیای اولتو بهم برسون اینجام نگفتی بمیل بینم چیا شد

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی. یکی از دست تو خخخ! خوب بابا خیالت تخت حله. بله به نظرم دیگه تنهایی گردش نمیرم می مونم خونه تمرین خخخ! کاش دستم سریع تر راه بی افته از اینکه1چیزی رو بخوام انجامش بدم ولی نتونم هیچ خوشم نمیاد. در مورد خواب هام هم چشم قربان خخخ!
      شاد باشی!

  2. مینا می‌گوید:

    سلام سلااام
    اول این که منم دقیقا همینطوریم یعنی کلا باید به یکی مشکلاتمو بگم و این خیلی وقتا برام درد سر میشن به خاطر این که من تو این دو ساله مشکلات زیادی داشتم اکثرا قر زدم و این وسط گاهی حس میکنم خستگی دوستامو از قر زدنهای خودم واقعا این حسرو دوستش ندارم اصلا
    بعدشم که چی خریدین؟
    اصولا من هروقت کسی خرید میکنه و با خرید میاد خونه چه زمانی که بچه بودم و بابام با کیسه پر از خرید میومد خونه تا همین حالا شروع میکردم به کند و کاو در وسایل بقیه
    حالا راستشو بگین چیییییی خریدین؟ شکلک فضولی تو خریدهای پریسا

    • پریسا می‌گوید:

      سلام میناجان. عه عه بیا بیرون از داخل نایلون های من ببینش رفته اون داخل داره پاش پاش میده بیا بیرون بابا عه! شکلک گرفتن1دونه جوجه شلوغ و بیرون کشیدنش از داخل1مشت چیز میز که به همشون ریخته!
      مینا من در مورد مشکلاتم نق می زنم وحشتناک نق می زنم اگر کسی هم اطرافم نباشه به در و دیوار نق می زنم مثلا همین پریشب و دیروز کسی پیشم نبود من سردرد داشتم همین طوری نق می زدم که آخ سرم وای سرم واسه چی این عامل سردردم این مدلی بودش آخ مگه1دفعه دیگه دستم نرسه بهشون آی سرم اه لعنتی چه قدر درد می کنه تموم بشه دیگه خسته شدم آخ آخ پدرشون رو در میارم با این کار انجام دادنشون و و و و و و و و و و خخخ!
      ولی گیر من اینجاست که اگر شاد هم باشم باز هم ملت از نعمت سکوتم برخوردار نمیشن. باید در مورد اون اتفاق مثبتی که برام می افته هم وراجی هام رو تحمل کنن و سرشون از دستم بره. مثلا همین پریشبی رو همین طوری1بند حرف زدم و عجیب اینجاست که دوست هام هم میگن خوب بگو چه جوریه الان چیکار کردی الان کجا بردی فلان مورد رو امتحانش کردی پس کی امتحانش می کنی و و و و و آخجون!
      وووییی مینا عاشق اینم که داخل خرید های1کسی وول بزنم به جان خودم1حالی میده که اصلا توصیفی نیست خخخ!
      پیروز باشی همیشه!

  3. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ فکر کنم در اون چمدون یه آلت موسیقی باشه که خریدی و پول زیادی برایش دادی و از خصاصت سردرد گرفتی… آخه مگه مجبور بودی که بخریش و اینقدر پول بدهی و سردرد بگیری؟!… حقته که سردرد بگیری… تو پولت زیادی کرده و بلد نیستی خرجش کنی… حالا بیا یک ملیون منو بده تا مجبور نباشی اینطوری ولخرجی کنی و سردرد بگیری… یادت باشه که من پولمو میخواهم… زودباش پولمو بده… وگرنه بلایی سرت میارم که مرغان آسمون بیشتر پرواز کنند…@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا صبحت به خیر خخخ! نوکیا به جان خودم1سردردی بود خدا نصیب دشمن نکنه رسما بیچاره شدم. ولش کن بذار یادم بره الان اسمش میاد وصفش هم میاد باز سردرد میشم.
      چه پولی کم هم نه1میلیون خخخ! آقا من تکذیب می کنم من در زمانی که نوکیا میگه اسم خودم رو یادم نبود هر تعهدی بهش کردم که نکردم باطله خخخ! خوش به حال پرنده ها که پرواز می کنن! نمی شد ما آدمیزاد ها هم پر پرواز داشتیم آیا؟ نوکیا من2تا بال می خوام پروازی باشن پرواز کنم! شکلک نق های بنی اسرائیلی.
      بلند شم صبح شده من دارم اینجا کیبورد بازی می کنم.
      موفق باشی نوکیا!

  4. وحيد می‌گوید:

    سلام.
    با اينكه كله سوتي هستي ولي مطمئنم ياد مي گيري و بلدش ميشي خخخخ!
    برو سر دردتم يه كارش بكن كه وگرنه خودم يه كارش مي كنم خخخخخخ!
    راستي زندگي قشنگه هاااا!
    شاد باشي.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام وحید. کله سوتی دیگه چیه؟ اگر چیز بدیه خودتی خخخ! آخجون شما ها که میگید راه می افتم1جور هایی امیدوار میشم. حالا از امروز صبح باید شبیه گربه بمونم منتظر فرصتی که پیش بیاد خخخ آخجون خخخ!
      اوخ نه ممنون سردردم رو خودم حلش می کنم شما بشین راحت باش کاری نمی خواد کنی به جان خودم گناه دارم. خدایا الان می خواد بزنه نصفم کنه من همین1دونه کله رو دارم ولش کن نمی خوام تو کاری کنی. عجب ها!
      پیروز باشی تا همیشه!

  5. ریحانه می‌گوید:

    سلام پریساجان، وای منم یه کوچولو دوست دارم ببینم بقیه چیا خریدن خخخ کلا جذابیت داره!!هرچند خیلی دستم نیومد چی خریده بودید.ولی از اونجایی که انگاری باهاش میخواستید یه کاریو انجام بدید.براتون آرزوی موفقیت میکنم.راستی ایشاالله تا الان که سر دردتون خوب شده باشه.شادباشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام ریحانه عزیز.
      چه کیفی داره داخل خرید های ملت چرخیدن! خداییش کیف داره دیگه خخخ!
      کاره رو هنوز موفق نشدم انجامش بدم باید1کسی رو پیدا کنم1دفعه یادم بده. سردردم شکر خدا عاقبت دست برداشت از سرم و فعلا بیخیالم شد تا دفعه بعد.
      شاد باشی عزیز تا همیشه.

  6. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ قبلا یه کتابی را برایم خوانده بودند به نام سؤالاتی که بچه ها میپرسند شاید هم سؤالاتی که کودکان میپرسند بوده… حالا بنده چند سؤال دارم: چرا بجای خرید نمیگن: گاوید یا شیرید یا مرغید یا…؟… چرا میگن: میز عسلی و نمیگن: میز ماستی یا نانی یا کیکی یا خرمایی یا فندوقی یا…؟@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا خخخ! خوب اصلاح می کنم رفته بودم اسبید. به جای خرید. زین پس به جای واژه منحوس و مردود خرید بگوییم اسبید. و به جای واژه باز هم منحوس و ناملموس میز عسلی بگوییم میز کوچک چیز زنبوری. خخخ دیدی من هم بلدم آیا؟
      همیشه شاد باشی!

  7. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    زود زود زوووووووووووووووووووووود چی خریدید؟
    من باااااااااااااایَد بدونم خخخخخخخخخ
    من که بعضی دوستای خاصم رو نابود می کنم وقتی چیزی رو که خیلی برام جالب و خواستنیه می خرم چون دوست دارم تمام جزئیات حتی اون هایی که از نظر خیلی ها احمقانه هم هستند رو براشون توضیح بدم و این کار رو با دقت هر چه تمام تر انجام میدم.
    الآن ولی برای این که سورپرایز مطلب حفظ بشه به سایت گوشکن سری بزنید و ببینید الآن اتفاقی افتاده که من مدت هاست منتظرش بودم و در کامنت هم کاملِ کامل توضیح دادم.
    حتماً برید ها!

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من.
      یعنی میمیرم از خوشی زمانی که می بینم بقیه هم شبیه خودم هستن. این داستان توصیف رو میگم!
      گوش کن هم ظاهرا حسابی دیر می رسم. با توجه به زمان کامنت دادن شما من دسته کم1روز کامل عقبم خخخ! میرم ببینم اون طرف ها چی ها گیرم میادش.
      پیروز باشید و البته شاد از حال تا همیشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *