توضیحات:
این پست رو3شنبه هفته پیش نوشتم ولی نزدمش و امروز یعنی2شنبه18مرداد95که می زنمش اینجا دلم نمی خواد دوباره بخونمش حتی واسه ویرایش و اصلاح تاریخ ها. اگر بخونم دیگه جرأت نمی کنم بزنمش اینجا!
پایان توضیحات.
سلام به همگی.
اوخ اوخ بچه هااا1کسی کمک کنه! به خدا جدی میگم خیلی وحشتناکه تا امروز اینهمه به خاطرش خجالت نکشیده بودم!
بذار اول1نفسی تازه کنم به خدا دارم دیوونه میشم این هم شد کار؟
بچه ها نمی دونم این گفتنش درست باشه یا نه. یعنی نمی دونم اینجا گفتنش درسته یا نه. به جهنم جا بهتر در نظرم نیست بگمش1خورده خاطرم جمع بشه.
بچه ها من1مشکل مسخره ای دارم نمی دونم چه جوری رفعش کنم نمی دونم اسمش چیه نمی دونم چی شد که این طوری شدم وایی خدا نمی دونم فقط می دونم خیلی زشته خیلی هم بد تعبیر میشه ازش حتی شما ها هم شاید الان این رو بخونید1مدل دیگه تصور کنید ولی، …
بچه ها واسه چی من زمان هایی که زیر فشار میرم بی اختیار لبخند می زنم؟ داغ میشم ولی لبخند می زنم، از شرم یا وحشت آب میشم ولی لبخند می زنم، تا حد مرگ خجالت می کشم، می ترسم یا بهم فشار عصبی میاد ولی همچنان لبخند می زنم و هرچی این فشار بیشتر میشه نیشم باز تر میشه و طرف مقابل که این رو نمی دونه خیال می کنه من دارم به مثلا خشمش یا جدیت موضوع می خندم و از حرص اون یا نمی دونم هر کوفتی که پیش خودش خیال می کنه لذت می برم که می خندم و در نتیجه عصبانی تر میشه و فشار بیشتر میشه و من بیشتر لبخند می زنم و اگر ادامه پیدا کنه به خنده می افتم!
خدایا همین الان که دارم می نویسمش حس می کنم آتیش گرفتم از خجالت! بچه ها از بچگی یادمه این مدلی بودم. یادمه1دفعه ای درس بلد نبودم، یعنی اون مدلی که معلم دلش می خواست و ازم انتظار داشت بلد نبودم، گفت واسه تنبیه باید وایستم، من دانشآموز خوبی بودم یعنی شیطون خیلی بودم ولی درسم عالی بود و شیرین هم شاید بودم که معلم ها ازم بدشون نمی اومد و معمولا مواظب می شدم کسی از اولیای مدرسه دعوام نکنه و برام این تنبیه شدن عادی نبود، خدا شاهده رفتم واسه تنبیه وایستادم و نیشم باز شد و هرچی معلم عصبانی تر می شد من لبخندم پهن تر می شد. بنده خدا معلمه خیال می کرد این لبخندم از سر خیره سریه هی کفری تر می شد و می گفت بهم0میده و نمره رو میده دفتر و از این چیز ها که به خیالش من جا برم و بهش نخندم ولی اون هرچی بیشتر می گفت من بیشتر می چسبیدم به دیوار ولی نیشم باز تر می شد و آخرش هم پقی زدم زیر خنده که بنده خدا معلم از شدت حرص درمونده شد. حق هم داشت! به بچه تخسی که در جواب تهدید هات می خنده و هرچی بیشتر تهدیدش کنی بیشتر می خنده و آخرش از لبخند میره روی شبکه خنده آشکار چی میشه گفت؟
بچه ها به خدا دست خودم نبود این خندیدنم از سر تخسیم نبود من کلاس پنجم ابتدایی بودم داشتم از ترس سکته می کردم ولی نمی تونستم جلوی خندیدنم رو بگیرم نمی فهمیدم واسه چی هنوز هم نمی فهمم!
امروز هم همین طور شد البته نه مدل1بچه کلاس پنجمی.
براتون گفتم که تمرین پیانوم خیلی کم بود. اینجا داخل خونه بد نزدم ولی در حضور استاد خیلی خیلی بد ظاهر شدم و با2تا اشتباه اولی باقیش کامل از دستم در رفت. استاد حسابی عصبانی شد و صاف زد به هدف.
-چه قدر تمرین کردی؟
-من؟ عه!
-مطمئنم که1روز بیشتر تمرین نکردی.
همون حدس اول درست گفت. دروغ فایده نداشت.
-بله. معذرت می خوام.
استاد دادش در اومد و من، آخ خدایا وایی لبخندم اومد روی قیافهم نشست و نرفت. خداجونم از خجالت دارم محو میشم بچه ها استاد این رو می دید و پشت سر هم می گفت این طوری نمیشه دوباره بزن من این مدلی اجازه نمیدم بزنی باید همین درس رو دوباره بگیری یعنی چی1روز تمرین رو من به هیچ عنوان نمی پذیرم و از این چیز ها می گفت بلکه من خجالت بکشم و این لبخند لعنتیم بره ولی لبخنده پهن تر و پهن تر می شد و به خدا هیچ طوری نمی شد جمعش کنم. سرم رو تا جایی که می شد انداخته بودم پایین و زیر توبیخ های به حق استاد به خودم می پیچیدم و همچنان به پهنای قیافهم لبخند می زدم و دیگه صدام در نمی اومد که معذرت هم بخوام.
داشت نفسم می گرفت ولی لبخنده نمی رفت. مسلما این بنده خدا کتکم نمی زد. کاری نمی کرد جز اینکه صداش جدی تر و خشک تر می شد و کلماتش سفت تر به نشونه تأکید به این مطلب که دیگه این مدل کاهلی رو ازت نبینم! پس دلیل نداشت شبیه کلاس پنجم ابتدایی ازش بترسم. فقط تا حد مرگ خجالت می کشیدم از سکوتم، از نابلدیم، از حرص اون و از این لبخند کزاییه خودم که ول کن نبود. من لبخندم وسیع تر می شد و زیر فشار استرس بیشتر اشتباه می زدم و باز هم لبخندم وسیع تر می شد و اون بنده خدا می ذاشت به حساب نمی دونم چی و بیشتر کلافه و عصبانی می شد و آخرش هم جریمهم کرد که هفته دیگه درس2هفته رو از اولش تا آخرش بدون اشتباه میری اشتباه هم ازت نمی بینم مکث هم ازت نمی پذیرم! فقط1روز؟ تو فقط با1روز تمرین می خوایی درست بزنی؟ من این مدل تمرین رو نمی پذیرم واسهم افراد تفاوتی نمی کنن به هیچ کسی اجازه نمیدم این مدلی کار کنه باید دفعه بعد کل این2هفته رو درست بزنی و…
اون حق داشت و خدایا من به چی لبخند می زدم؟ نفرت انگیزه به خدا دارم می ترکم آخه این چه وضعشه؟
شاید استاد آخرش که دستم رو از کلید ها برداشتم و از زیر پیانو به هم فشارشون می دادم شاید شاید دید و فهمید که آروم تر گفت باید برخوردم این باشه فرقی هم نمی کنه طرف کیه چون تو باید بتونی از پسش بر بیایی. تأییدش کردم و گفتم بله ببخشید معذرت می خوام چشم معذرت می خوام درست میگید معذرت می خوام ولی همچنان این لبخند لعنتی!
کلاس تموم شد و استاد مرخصم کرد. اومدم خونه و تا خود خونه این لبخند نفرینی همراهم بود و تازه الان داره کم رنگ میشه.
بچه ها باید چیکار کنم؟ این وحشتناکه! جا های دیگه هم این مدلی می شدم و میشم ولی هیچ زمانی اندازه امروز بهم فشار نیومد! این خیلی زشته خدای من آخه واسه چی من باید زیر فشار بخندم؟ حتی اگر این فشار از پشت گوشی هم باشه باز همین طوری میشم. میمیرم از سنگینیه عامل فشار، استرس یا ترس یا دلواپسی یا هر چیزی ولی اول لبخند می زنم و اگر شدید بشه می خندم. ولی پشت خط کسی نمی بیندم. جا های دیگه هم میشد1طوری کم رنگش کرد. مثلا1جا هایی مجبور میشم در موردی که دلم نمی خواد حرف بزنم. توضیح بدم یا جواب بدم. زمان هایی که سکوت نمی کنم میشه این لبخند زیر نقاب کلمات لعنتی کم رنگ تر بشه. طرف هم شاید1درصدی حواسش به گفته هام بره و این رو کمتر ببینه. ولی زمان هایی شبیه امروز من کاملا بی صدا بودم فقط باید می زدم و اشتباه می کردم و استاد بنده خدا با فاصله کمتر از1وجب ازم داشت تماشام می کرد و از دستم حرص می خورد و من هرچی اون سفت تر و قاطع تر می شد عمیق تر لبخند می زدم!
واقعا از این حال متنفرم! از اون فشاری که بهم میاد، از این لبخند بی موقع نکبت و از خودم که اینهمه مسخرهم.
یادمه1دفعه1بنده خدایی به شدت از دستم حرصی بود می گفت جوابم رو صاف و سریع و صریح میدی همین الان! و من، آخ خدا اولش لبخند زدم و زمانی که طرف منفجر شد من زدم به خنده و زمانی که طرف از حرص دیوانه شد من قهقهه می زدم و خدا خیر بده نفر سومی رو که به موقع رسید و دست اولی رو گرفت کشید عقب که بی مغز مگه نمی بینی این الان میمیره ولش کن بذار جفتتون آروم بشید بعد!
طرف مگه می فهمید؟ حق هم داشت خندیدن هام بد از جا در برده بودش. عربده زد که مگه نمی بینی این مسخره کردتم مسخره خودش داره بهم می خنده! این کلا بیماره از حرص دادن و جنگ اعصاب و درگیر شدن و درگیر کردن لذت می بره. ببین؟ خنده هاش رو ببین؟ این بد1چیزیش میشه و شما ها به من، …
سومی که خدا خیرش بده ماجرا دستش بود و حلش کرد.
-دیوانه تیمارستان لازم خنده هاش رو می بینی باقیش رو هم ببین تماشا کن چیکار کردی نکبت با این عربده زدن هات! آخه چه قدر تو نفهمی! این لذت نمی بره داره میمیره این خنده هاش عصبیه تو هرچی بیشتر داد بزنی این بیشتر می خنده ولش کن بیا برو بیرون از این اتاق تا سکتهش ندادی خودت هم سکته نکردی! واقعا که جفتتون درمون می خوایید! اه!
راست می گفت بنده خدا! من که به نظرم حسابی درمون بخوام.
یادمه1دفعه دیگه همین اواخر حدود های1ماه و نیم پیش شاید بود داشتم به شدت گریه می کردم. از اون گریه ها که تا اینجای سال95زیاد کردم. این وسط1کسی خیلی سعی می کرد با منطق بهم تفهیم کنه که واقعا اینهمه به در و دیوار زدن لازم نیست اصلا همه چیز رو که نمیشه عوضش کرد بذار این مورد اشتباه همین طوری اشتباه بمونه طوری نیست هیچ کجای زندگیِ تو، یعنی من، با اشتباه موندن این اشتباه ویران نمیشه و… ولی من مثل همیشه به سرم حرف حساب نمی رفت و داشتم از شدت هقهق خفه می شدم و فقط می گفتم نباید به خدا اشتباهه نباید به خدا به خدا اشتباهه. طرف می گفت خوب بذار باشه اگر تا الان نتونستی اصلاحش کنی خوب نمیشه! اصلا نشه اعدامت که نمی کنن همه جهان که از هم رضایت ندارن ول کن پریسا! ولی من نمی فهمیدم که نمی فهمیدم. عاقبت طرف از جا در رفت. شونه هام رو گرفت محکم تکونم داد و بلند گفت بسه دیگه! بس کن! واقعا که خجالت داره! تمومش کن دیگه ببین سر هیچ و هیچ با خودت و با خونوادهت چیکار کردی؟ تموم کن دیگه!
گریه هام تموم نشد ولی اول وسط گریه لبخند زدم و بعدش که طرف صداش رفت بالاتر من لبخند هام وسیع تر شدن. یادم نیست تا کجا نیشم باز بود ولی اشک هام رو قشنگ یادمه که توقف نداشتن و خاطرم هست که اون بنده خدا که داد می زد من لبخند می زدم. طرف کامل می شناختم و با1نظر کوتاه فهمید بد نیست صداش رو بیاره پایین و آورد پایین ولی، …
-بیشتر هوار بزن مثل اینکه بدش نمیاد! داره وسط گریه کردن هاش زیر جلدی می خنده هر بار هم که تو داد می زنی خنده زیر جلدیش عمیق تر میشه!
-چرت نگو مگه نشناختیش؟ از روزی که دیدمش همین طوری بود. فشار که می دید لبخند می زد. این خنده رضایت نیست از شدت فشاره و به نظرم1خورده از خجالت های این رو هم شما ها بکشید کمتر مزخرف بگید!
به نظرم دیگه لازم نباشه بیشتر توضیح بدم خودتون تا آخرش رو خوندید و می خونید! وایی خدا وایی واااییی خدای من!
بچه ها محض خاطر خدا من باید چه جوری از این اوضاع مسخره خلاص بشم؟
نمی دونم این پست رو می زنم یا نه. شاید نزنمش. آخه خیلی… خدایا!
چندان حال ویرایش ندارم معذرت.
وایی ببخشید همگی جواب کامنت های پست دیشب رو دیر تر میدم الان حواسم به درد هیچ جواب دادنی نمی خوره!
شاد باشید!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 92
- 42
- 72
- 37
- 1,489
- 7,215
- 295,052
- 2,672,312
- 273,933
- 258
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام پریساجان ، خب انگاری مسئله ای که باهاش مواجه هستید یه قدری براتون دردسرساز شده!البته بنظرم اصا امر غیر عادی نیستش اتفاقی که برا شما میفته خودش یه نوعی از واکنش هایی هستش که افراد در موقعیت های استرسزا و فشار های روانی دچارش میشن ، من بنظرم میرسه رفع این مشکل خیلی هم نباید سخت باشه ، فقط نیاز به یه قدری تمرکز بیشتر و ایجاد آرامش هین قرارگرفتن درچنین مواقعی هست ، از تجربه خودم در این خصوص بخوام بگم ، معمولا اگر استرس بیاد سراغم سعی میکنم حواسم رو پرت موضوع دیگه ای کنم و تلاش میکنم فشار عصبی حاصل شرایطی که درش هستم از ذهنم دور کنم ، البته من واکنشی نظیر اون موردی که شما براتون پیشمیاد تجربش نکردم ولی بنظرم برا کم اثر کردن خیلی از این موارد میشه از راهحل هایی که معمولا توصیه میکنن استفاده کرد ، از تنفس عمیق گرفته تا یه سری تمرینات حساسیت زدایی و ریلکستیشن و…امیدوارم خیلی زود راهحل کارامدی متناسب با مشکلتون پیدا کنید ، شادباشید
سلام ریحانه جان.
موندم این چه مدلشه به خدا!
من زمانی که در موقعیت های استرس و فشار گیر می کنم دست هام رو به هم فشار میدم، نفس هام سریع میشن، اگر شدید باشه یعنی خیلی شدید بشه یعنی موقعیته خیلی خیلی سنگین باشه و خیلی بهم فشار بیاد و خیلی شدید اذیتم کنه احساس تهوع و1سری احساسات مسخره دیگه بیچارهم می کنه ولی همراه تمام این ها این لبخند کزایی هم هست.
یادمه چند سال پیش سوار ماشین برادرم می رفتیم مقصد دور بود و داشت دیر می شد1خورده سرعت زیاد بود1دفعه1ماشینی پیچید جلومون رفت. اون در رفت ولی فرمون از دست برادرم تقریبا در رفت و ماشین تعادلش رو از دست داد و خدا نصیب کافر نکنه! رفتیم داخل خاکی چرخیدیم1تپه مانندی اونجا بود ماشین مثل اسب رم کرده رفت اون بالا که چپ بشه ولی خدا نگهمون داشت و خوردیم به سنگ و متوقف شدیم. ریحانه تصور کن ماشین مثل کاغذ داخل باد کج و راست می شد در طرف من باز شده بود توی هوا تاب می خورد اگر کمربند نبسته بودم از ماشین پرت می شدم بیرون و با سر می رفتم داخل سنگ های کنار جاده کمربنده نگهم داشته بود تمام سر تا پامون شده بود خاک به خدا هیچ وقت یادم نمیره توی حلقم پر خاک بودش.
خلاصه ماشینه ایستاد و چپ نشدیم و من از ترس شده بودم مجسمه سنگی. چند نفر که صحنه رو دیدن اومدن کمک و می گفتن داخل ماشین این خانمه مثل اینکه حالش خوش نیست و از این چیز ها. برادرم توضیح داد که خواهرم1خورده ترسیده به هوشه فقط جواب نمیده. اون آقا ها اومدن ببینن چی شدم دیدن من به هوشم فقط صدام در نمیاد حرف بزنم و یکیشون که هم به خودم و هم به برادرم روحیه می داد گفت چیزیش نشد خدا رو شکر پسرم طوریش نیست ببین حالش خوبه داره لبخند می زنه!
ریحانه خودم متوجه نبودم ولی وسط اونهمه وحشت من لبخند می زدم. هنوز باورم نمیشه ولی داشتم لبخند می زدم. اون بنده های خدا که امیدوارم هر جا هستن دست خدا همراهشون باشه واسه آروم کردن جو باهام حرف زدن و از لبخند های من خندیدن و هی گفتن چیزی نیست چیزی نیست به خیر گذشت پسر جون تو هم یواش تر برو خواهرت هم که خنده هاش میگه چیزیش نیست شکر خدا!
چیزیم نشده بود ریحانه فقط وحشتناک ترسیده بودم و تمام جونم شده بود خاک و به نظرم همین کافی بود که این لبخنده رو نزنم ولی، …
شکلک دیوونه!
خودش شد1پست خخخ!
خدا به خیر کنه عاقبت رو! شکلک خیلی دیوونه!
چیکار کنم عاقل که نیستم که!
ممنونم عزیز از حضور و از محبتت!
شاد باشی تا همیشه!
سلااام پریسا جان
خووووبیییی
رو به راااهییی
برید کنااار
دکتر روانکاو وارد میشود اهترام بزارید
خوب بریم سر درمانت
دهنت رو باز کن بگو آآآآآآآ
خوب بسه تشخیس دادم
این لبخندات چیز خواسی نیست
دوستم همین طور بود مرد نه یعنی درمان شد
خودم درمانش کردم
خوب این خنده هات بر میگرده به زمیر ناخداگاهت کمی از اون بر میگرده به کودک درونت
باید هیپنوتیزمت کنم ببینم تو زمیرت چه میگزره
خخخخ
لبخند که خوبه
خدا رو شکر کن که کاره دیگه ای نمیکنی
شاااد باشی
سلام آریاجان. یعنی دستم بهت نمی رسه که! واسه چی کامنت های سریالی میدی که مجبور بشم اینجا بشینم وصله شون کنم به همدیگه آیا؟
کودک درونم مگه ترس و خجالت سرش نمیشه هر جایی که نباید بخنده عجب درون بی تربیتی دارم من خودم نمی دونم! باید1خورده بزنمش تنبیه بشه! راستی کودک درون رو چه جوری بکشمش بیرون تنبیهش کنم آیا؟
وووییی نه من داخل ضمیرم خیلی خبر هاست که نمیشه کسی بدونه یا خود خدا ولش کن همون لبخند هام رو عشقه نمی خوام درمونم کنی شکلک فراااار!
شاد باشی همیشه شاد!
سلام
به نظرم راجع به این شرایط چیزی گفته نشه بهتره
شاید اگه پست رو نمی زدید بهتر بود به این دلیل که
بعید می دونم اینجا راهکاری بهتون داده بشه. حتی اگه
راهکاری هم بهتون بدن شاید فایده زیادی نداشته باشه و حتی
ممکنه شرایطتون رو بدتر بکنه. نه این که فکر کنید
وای این شرایط چه قد بده و بیشتر اذیت بشید
به این خاطر میگم که اون روانشناس و مشاوری که می خواد بهتون راهکار بده و کمکتون کنه
باید چند جلسه باهاتون صحبت کنه و با آشنایی کامل نسبت به شما کمک کنه که این شرایط بهتر بشه
یه مشاور متخصص پیدا کنید و چند جلسه باهاش صحبت کنید خیلی بهتر می تونه
کمکتون کنه
البته من حتما با استادام در ارتباط با این شرایط صحبت می کنم ببینم نظر اون ها چیه
خودم به این دلیل راجع به این شرایط صحبت نمی کنم و راه حل نمیدم
چون هم نمی شناسمتون و هم می ترسم چیزی بگم که کمکی بهتون نکنه
بعد از اینکه با استادام صحبت کردم اگه کمکی از دستم بر بیاد دریغ نمی کنم
این رو برای خودتون نوشتم بنا بر این می تونید منتشرش نکنید
چون ممکنه کسی کامنت رو بخونه و بگه وای ببین پریسا خانم چه مشکلی داره که شریفی این طوری کامنت گذاشته
ولی اگه می دونید ممکنه بچه ها در جواب این کامنت نظری بنویسن که کمک بیشتر بهتون می کنه
منتشرش کنید. هر طور خودتون صلاح می دونید
این چیزایی که نوشتم نکاتی بود که تو این سال ها از اساتید یاد گرفتم
امیدوارم تونسته باشم بهتون کمکی بکنم
فقط اگه مایل بودید راه ارتباطی مثل ایمیل یا هر چیزی که خودتون راحت بودید بدید
که اگه از صحبت با اساتید نتیجه ی قابل قبولی گرفتم بهتون اطلاع بدم
ببخشید خیلی پر حرفی کردم
شاد باشید تا همیشه
سلام دوست من.
خودم هم خیلی تردید داشتم اینجا بنویسمش یا نه ولی نوشتمش.
راستش تا امروز خیلی جدی نمی گرفتمش الان هم بیشتر به نظرم مضحک میاد جز اون3شنبه کزایی که خیلی مایه خجالتم شد. اتفاقا خیلی جا ها این امتیاز مثبت واسهم میشه و بعضی جا ها که بقیه خودشون رو می بازن و البته من هم خودم رو می بازم ولی لبخند می زنم بیننده ها بعدش میگن چه عالی این پریسا روحیه محکم و خودداری داره خوب در فلان موقعیت خودش رو حفظ کرد دیدید همه چه داغون شده بودیم این سفت مونده بود لبخندش سر جاش بود ما که روحیه می گرفتیم آرامش این رو می دیدیم. تصور کنید من اون لحظه کم مونده منفجر بشم از فشار عصبی بقیه از لبخند هام روحیه می گیرن خخخ!
نمونهش پیش از عید95بود که برادرزادم خیلی مریض شده بود و من تا مدت ها که از بیماریش و سیر معالجات بی نتیجه دکتر ها و جواب کردن ها و کابوس های خونواده می گذشت در مقابل گریه های بقیه لبخند می زدم و، …
خدایا بد رو نصیب هیچ کسی هیچ کسی نکن!
خلاصه اینکه بقیه آرامش می گیرن و من پدرم در میاد!
ممنونم دوست عزیز که اینهمه به فکر حل ماجرا هستید! این هم1راهی داره که عاقبت پیدا میشه. اگر لبخند زدن های من به کسی در لحظه های تاریک آرامش میده بذار بده! طوری نیست اگر فایده داره بذار باشه. فقط کاش گاهی بشه کم رنگ ترش کرد!
باز هم ممنونم از لطف و از حضور شما!.
ایام تا همیشه به کام شما!
سلام.
خیلی مورد جالبیه.
راهش رو نمی دونم ولی مطمئنم یک راه حلی داره.
فقط محض این که بگم خوندمتون هستم.
اتفاقاً نوشتنش این جا خوب بود چون حد اقل تابو بودن این رفتار براتون شکسته شده و شاید همین باعث بشه به فکر راه حلی براش بیفتید.
سلام دوست من.
تابو. دقیقا. خیلی سفت هم بود. اون هفته نوشتمش ولی نزده بودمش اینجا. در موردش هم تا الان جرأت نمی کردم با کسی حرف بزنم. حس می کنم اگر بقیه بفهمن میگن که… بیخیال من نوشتم زدم اینجا الان همه خوندن هرچی هم هر کسی میگه بگه تموم شد رفت دیگه خخخ!
راستی رفتم داخل وبلاگتون مطلبه رو پیداش کردم. عناوین رو که می زنم جدیدی ها میان. راه حل این هم پیدا شد آخجون!
ممنونم که هستید دوست من!
پیروز باشید!
دوباره سلام
درسته که میگید بعضی وقتا این شرایط باعث آرامش اطرافیان میشه ولی خب فشار روانی
تو این موقعیت ها برای شما شاید خیلی بیشتر از دیگران باشه
تو بعضی موقعیت ها و بعضی از افراد شما رو نمی شناسن و با این ویژگی شما آشنا نیستن
بنا بر این وقتی این حالت رو می بینن گذشته از اینکه ناراحت میشن
ناخواسته فشار روانی وحشتناکی به شما میارن که خب این خیلی باید براتون آزار دهنده باشه
فعلا فقط دوتا راه حل به ذهنم رسیده
یکی اینکه با افرادی که می خواید دوست بشید یا حد اقل قراره مدتی با هم تو یه محیط باشید مثلا همکارای جدیدتون
که قراره یک سال با هم تو یه محیط کار کنید این ویژگی رو در میون بذارید تا اگه احیانا
این حالت پیش اومد آمادگی ذهنی داشته باشه
و دوم اینکه اگه این موقعیت در برابر افراد نا آشنا با این شرایط پیش اومد موقتا از اون محیط خارج بشید
بعد که آرومتر شدید بشینید با هم صحبت کنید و قضیه رو در آرامش ختم به خیر کنید
امیدوارم شرایط همون طور که می خواید بشه و بتونید
هر چه زودتر این مسئله رو حل کنید و پشت سر بذارید
شاد باشید
باز هم سلام دوست من.
دقیقا همین طوره طرف نمی دونه و یا به شدت از جا در میره که بله تو عمدا حرصیم می کنی و نمی دونم چی یا اینکه چنان فشاری بهم میاد که خدا نصیب نکنه!
اتفاقا تا الان جرأت نمی کردم به هیچ کسی این رو بگم تا اینکه خسته شدم اینجا نوشتم بلکه هیبتش برام بشکنه و از این به بعد بتونم در موردش حرف بزنم و به اون هایی که باهام آشنا میشن توضیحش بدم تا فشار هم روی خودم و هم روی اون بنده های خدا که همچین چیزی ازم می بینن کمتر بشه. به هر حال خودم رو که جای اون ها می ذارم می بینم اون ها هم اذیت میشن و این درست نیست. فرض کنیم1کسی در مقابل من باشه ازش مثلا1جواب جدی بخوام بحث هم خیلی جدی باشه طرف ببینه من حرصی شدم لبخند بزنه و هرچی من بیشتر حرصی بشم اون نیشش باز تر بشه. خوب این میره روی اعصابم پس اون بنده های خدا که در مقابل من قرار می گیرن هم اذیت میشن و واسه خاطر هر2طرف باید من این رو توضیحش بدم. فقط واقعیتش1خورده سخته. اطراف ما خیلی،… نمیشه راحت گفت. شاید هم من زیاد سخت گرفتم. بیخیال. کاش فشار های جهان واسه همه و همه هرچی کمتر بشه!
پیروز باشید!
واسچی اینقد میترسی ک بپکی کمتر خل باش گزک اخودت بروز نده اوکی میشه. تو اگه خودت واندی توپم کاریت نمیکنه خودت اخودت گیر جا میذاری گیرم میکنی دسبردار اوکیه. لبخندتم بیخیلی طی کن خودتو نگهداری دیگه نمیاد. بوگو این ک چیزی نیس. هردفه یچیز حالتو بیریخ کرد بوگو این ک چیزی نیس چندفه بگی کمکم اوضات اوکی میشه دیگه حالت لبخندی نیسش راحت میشی. ازمایش کن بیبین میشه چ تمیزم میشه
سلام یکی. از خودم گیر جا می ذارم؟ نمی دونم شاید. ولی دیگه نمی ذارم باور کن. اون ها که واسه تو نوشتم گیر نبودن اون ها خخخ براتِ نجات بودن یکی. اون ها عوامل نجات بخش بودن که به نظرم درست عمل کردن و به نظرم تقریبا نجاتم دادن خخخ! اصلا به من چه تو خودت داخل اون ایمیل بی اول و آخرت گفتی که… من هم بهت گوش کردم تو حرصی بودی اجازه ندادی توضیح بدم توضیح هم دادم گفتی تا مدله این مدلیه در این مورد بهم جواب نمیدی من هم خودم عمل کردم خخخ فقط بهت گزارش دادم بدونی خخخ تصور می کنم موفقیت آمیز بود و چنان بد خراب کرد که دیگه خودم هم بخوام نمیشه درستش کنم هیچ مدلی قابل تعمیر نیست خخخ خخخ خدا بگم چیکارت کنه با این دستور العمل دادنت خخخ تازه میاد میگه از خودت گیر جا نذار واقعا که!
خیال خودت و خودم و بقیه ها دیگه جمع به نظرم دیگه لازم نیست من وا بدم یا وا ندم کلا با تضمین دیگه حله.
اینکه چیزی نیست!
جمله جالبیه. اینکه چیزی نیست! یعنی به نظرت عمل می کنه؟ این دفعه که گیر کردم و لبخند زدم حتما و حتما به خاطرم می مونه که این رو بگم. کاش فایده داشته باشه! یکی! بیدارم! باور کن! بیداریم رو باور کن!
شاد باشی!
سلام.
من راهش رو پيدا كردم. مشكل از تو نيست بخدا. مشكل فقط از طرف مقابلته. اون نبايد با حرف زدن تو رو تحت فشار قرار بده. يعني اگه سرت داد مي زنه بايد چند تا كتك آبدار هم بهت بزنه و هر چقدر هم كه تو بيشتر نيشت باز ميشه محكم تر بزنه تو دهنت و هر چقدر هم قهقهه مي زني اون بايد به جاي كتك با مشت بزنه تو صورتت. اين طوري ديگه مشكلت حل ميشه. اگه بازم حل نشد بگو خودم روشهاي ديگه رو سرت دربيارم بالاخره جواب ميده. مطمئن باش كه جواب ميده. امتحانش ضرر نداره.
آورين به تو. نيشتم ببند. اه اي بابا ميگم نيشتو ببند يعني چي دارم حرف مي زنم آخه ببند نيشتو اه حالم به هم خورد. اه اه اه عه عه عهعههههههه
سلام وحید.
شکلک لبخند. شکلک لبخند وسیع تر همراه جدی تر شدن توصیفات وحید. شکلک لبخند از اون نیش ها که تا بناگوش باز میشن در جریان خشن تر شدن توضیحات وحید. شکلک پق خنده از خشم خفیف وحید. شکلک خنده بلند تر و همچنان بلند تر و شکلک های پیاپی تا شکلک خنده های کاملا آشکار و شکلک قهقهه و آخر سر شکلک قااااه قااااه از اون هایی که هیچ مدلی بند نمیاد مگر اینکه رو سر طرف آب سرد بریزی که احتمالا منتهی به سکته میشه خخخ!
البته وحید موفق به انجام این عمل شریرانه نخواهد شد چون از شدت گرفتن خندیدن های من چنان حرصی شد که از شدت خشم ترکید!
شکلک ول کن شکلک رو از خنده دل درد شدم من رفتم فلفل بو کنم بلکه خندیدنم متوقف بشه!