روی هم رفته هفته مثبتی بود!

بچه ها سلام. بهار خوش می گذره؟ باید بگذره. بهاره، هوا عالیه، زندگی قشنگه، اصلا خوش گذشتن اجباریه. باید خوش بگذره هیچ راهی هم نداره باید خوش بگذره بحث هم داخلش نیست.
بچه ها عجب هفته ای داشتم من!
1شبه سفر کوچولو داشتم، چپ نگاه نکن سفرش تفریحی نبودش با خونواده هم رفتم، قبلش1شب خیلی با حال با1دسته کوچیک از رفیق های عزیز سپری کردم، کلی خوش گذشت، کلی حرف زدیم، 1سری نصیحت همراه با تشبیه هم شنیدم که برام جالب بود و رفیقم وسطشون سعی کرد بهم بگه اون چیزی که من تصور می کنم از دستش دادم و باختمش ارزش اینهمه داغون شدنم رو نداره و اصولا من اصلا چیزی رو نباختم که بخوام واسهش دلتنگ و پژمرده باشم، من واسه1دفعه توی عمرم بچه مثبتی شدم و گوش به حرفش دادم و به نظرم رسید که درست میگه، توی سفر حسابی لحظه شمردم که برگردم، حسابی مثبت بودم، 1دکتر مهربون رو به طرز بی نظیری عصبانیش کردم، البته این1قلم رو اصلا خوش نگذشت چون داشت واسهم دردسر می شد، خخخ، شکر خدا به خیر گذشت و سفرم طول نکشید و زود برگشتم خونه، توجیه شدم که حسابی خراب کاری کردم ولی همچنان فرمون دست خودمه و از دستم خارج نیست، بعد از1شب پر التهاب و سخت سفر تموم شد و کسر خواب وحشتناکم رو روی تخت خودم حسابی جبران کردم و صبح3شنبه حسابی حرف گوش کردم و حسابی یواش بودم، یعنی آرامش رو بغل کردم و نذاشتم بره، نه زیاد هیجان زده شدم که بزنم به شلوغ کاری و نه زیاد تفکرات منفی داشتم که اوضاعم رو بفرسته توی بغل نکبت، خلاصه استراحت کردم، بعدش سعی کردم مثبت باشم، بعدش1هم گروهیه مثبت توی1گروه کوچیک و صمیمی داخل واتساپ بهم1سری مثبت گفت در مورد اینکه خوبه که من از فضا اومدم پایین و توی دسته می خندم، اطراف ظهر واسه خودم مشغول بودم و سعی می کردم به منفی هایی که این هفته ها رو واسهم جهنم کردن فکر نکنم ولی نمی شد، آخرش هم زنگ گوشیم خورد و1آبشار غافلگیری ریخت روی سرم،
-سلام خانم جهانشاهی. خوبید؟ چه غمگین! نشناختید؟ من فلانی هستم.
بعد از سلام های معمول حس کردم، نمی دونم حس شادی نبود. 1حس غربت تلخ و بی نهایت تلخ و بی توصیف. از اون حس های تاریک که،…
دست خودم نبود سعی می کردم این مدلی نباشه و نباشم ولی، …
-شنیدیم حال شما چندان خوب نیست گفتم زنگ بزنم احوالی بپرسم. شما1دفعه چی شدین واسه چی1دفعه رفتید؟ کجا رفتید این طوری1دفعه؟ چی شد که دیگه نیستید؟ گریه؟ چرا؟ چرا این طوری شدید؟ اصلا چرا خودتون رو اینهمه شدید اذیت می کنید؟
نمی دونستم این چرا رو چه جوری توضیحش بدم. دست خودم نبود. حرف خیلی داشتم خیلی ولی نباید می زدم. نباید نباید.
-چرا گریه می کنید؟ مگه چی شده؟ چی شده که اینهمه ارزش داره؟ گریه نکنید چیزی نیست! چیزی نشده. چیز جدیدی نشده. چیز مهمی هم نیست. خودتون رو اذیت نکنید! باور کنید اینهمه با ارزش نیست که به خاطرش اینهمه به خودتون ظلم کردید و می کنید. آروم باشید. سعی کنید آروم باشید. آروم باشید!
چه قدر مسخره بود که من اینهمه مدت رو سپری کرده بودم و هنوز در این مورد نمی شد و نمیشه که آروم باشم! دست خودم نبود. دست خودم نیست!
حرف زدیم. گوش می کردم. خیلی سعی کردم حرف هایی که دلم گفتنشون رو می خواست رو نگم. به نظر خودم خیلی نگفتم. اون دوست بهم اطمینان می داد که همه چیز درسته. که من اشتباه می کنم. که اون می دونه دارم درست میگم. که خیلی های دیگه هم می دونن و باور دارن من درست میگم. که هنوز بینشون جایگاهم حذف نشده. که هنوز هستم. که باید برگردم و ادامه بدم و این غیب شدنم داره نادرست ها رو تأیید می کنه و من دیگه نباید اجازه بدم. که من هرچی از دستم بر می اومد کردم و دیگه از اینجا به بعدش رو اگر این مدلی باقی بمونم خیلی منفیه. که واقعا اهمیتی نداره اگر این چیزی که اینهمه شدید داره زجرم میده عوض نشد و من نباید واسهش اینهمه شدید اذیت بشم چون اصلا مهم نیستش. که باز هم بهم زنگ می زنه تا مطمئن بشه به گفته هاش تمرکز کردم و این سکوتم رو تمومش می کنم.
گریه کردم، خندیدم، سکوت کردم، سفت و مطمئن گفتم من پیش خدا سربلندم چون خودم درست ها رو می دونم و به درستیشون از طرف خودم مطمئنم، به توضیح اون آشنا که برام توضیح می داد اون ها کنارم و دوستم و پشتیبانم هستن گوش کردم و گوش کردم و زمانی که گوشیم رو کنار می ذاشتم1سری سؤال توی سرم چرخ می خورد که هیچ مدلی از دستشون خلاص بشو نبودم.
آیا واقعا لازمه این سکوت مسخره رو همچنان حفظ کنم؟ به حرمت چی دارم ادامه میدم؟ عزای چی رو گرفتم؟ دارن صدام می کنن واسه چی جواب نمیدم؟ اگر واقعا بینشون میشه که مثبت باشم سر چی جوابشون رو نمیدم؟ بهم گفتن هنوز جام اونجا حفظه و من فقط میگم نه! نه! نه! واسه چی؟ منتظر چی هستم؟ سر چه تعهد داغون شده ای هنوز باقی موندم؟ مگه چیزی هم مونده ازش که من حفظش کنم؟ مگه نه اینکه تمامش همراه خودم شکست و داغون شد و ریخت زمین؟ پس من به چی وفادار موندم؟ واسه چی چله نشستم اینجا؟ واقعا هنوز باید سر این سکوتم بمونم؟ یعنی فایده داره؟ خوب من که می دونم دیگه هیچ فایده ای هیچ و هیچ فایده ای نداره! من که می دونم اون ویرانی دیگه آباد بشو نیست. من که می دونم دیگه نمیشه. دیگه تموم شده دیگه نه درست میشه نه عوض میشه. پس واسه چی هنوز چشم هام خیس میشن؟ واسه چی زمانی که اون آشنا و آشنا های دیگه میگن آروم باش سعی کن آروم باشی من نمی تونم آروم باشم؟ واسه چی این هقهق لعنتی هنوز شدید میشه و واسه چی من همچنان میگم به خدا اشتباهه به خدا اشتباهه به خدا…؟ شاید لازم باشه دیگه این انتظار بی خودی رو بیخیال بشم. واسه چی نمیشم؟ به جهنم که تماشا گر ها چی تصور می کنن؟ به قول اون آشنا در هر حال اون ها مثبت نمی بیننم. تلاش های من هم که فایده ای نداشت. پس من معطل چی اینجا سنگر گرفتم؟ که چی بشه؟ که1زمانی شاید…
معجزه های خدا این مدل جا ها نازل نمیشن. من اگر تمام عمرم رو هم این مدلی باقی بمونم بنبست همچنان بنبسته با اون سکوت تاریکش که دیگه هیچ مدلی شکستنی نیست. واسه چیزی که هیچ طوری شدنی نیست من واسه چی خودم و توانایی هایی که شاید به کار1دسته بیاد رو توی دل تاریکی های بارونی حبس می کنم؟ منتظرم معجزه بشه؟ که سکوت بشکنه؟ که این… خوب نمیشه. چیزی هم که شدنی نیست رو باید بگی بیخیال نشد دیگه و بری. پس واسه چی من نمیرم؟ خدایا من که تمامش رو می دونم پس این اشک ها باز از کجا میان؟ واسه چی تموم نمیشن؟ کاش دیگه نبارم بلکه بتونم بشکنم این حصار سرد رو که بی خودی خودم رو وسطش گرفتار کردم به خیال شکستن سکوت بنبستی که اصلا من در هیچ کجای امتداد هاش نیستم!
می نوشتم و می نوشتم و می باریدم. اشک هام بود که همراه نوشتن خنده ها مثل سیل می باریدن و من تمام زورم رو می زدم که صدام در بیاد و بتونم چندتا داد سر خودم بزنم.
-احمق! بس کن دیگه چته؟ لعنت به خودت و به گریه کردن های بی پایانت پریسا دیگه بس کن!
سعی کردم و از روز های پیش موفق تر بودم. آخجون! پس یعنی یواشی یواشی دارم میرم که موفق تر بشم در مهار این مسخره بازی که حسابی از دستش خسته شدم! آخجون! پس میشه که تموم بشه! آخجون! آخجون! آخ، جون!.
اطرافم با ورود مادر و انجام وظایف معمولیم به عنوان1عضو مثبت خونواده شلوغ شد و من دیگه یادم رفت گوشیه خاموشم رو روشنش کنم. بعدش مادرم، بعدش برادرم، بعدش برادر زاده و همراهی باهاشون توی خونه برادرم و طول کشیده تا آخر شب که حسابی خسته بودم و فرداش که باز هم سعی کردم مثبت باشم و واقعیتش الان از4شنبه خیلی چیزی یادم نیست جز شبی که باز هم همراه رفیق ها سپری شد و چه خوش گذشت بهم! رفیق های من! دوست های عزیز و صمیمی که خودم رو با تمام دیوونگی های مسخره و بی محتوام همچنان تحمل می کنن و بهم میگن واسه اینکه دوستت داریم دیوونه و حالا تو بیا ما رو بیخیال شو فقط بچسب به، …
شب4شنبه مه سفید سبک تر بود. رفیق هام بهم توصیه می کردن سنگین نرو پریسا خطرناکه نکن. و به خدا بهشون گوش کردم. خیلی دلم می خواست شبیه همیشه بزنم به لجبازی های همیشه ولی نزدم. این بنده های خدا بد واسه خاطرم زور می زنن که درست بشم. حقش نیست اذیت کردنشون.
-باشه. باشه شما ها درست میگید.
اون ها اگر هم تعجب کردن به روی من نیاوردن. گفتیم و خندیدیم و دیر وقت بود که برگشتم منزل و امروز یعنی5شنبه بلاخره تحمل مادرم تموم شد و سکوتش شکست که مادر جان معلومه چیکار می کنی؟ امشب که جایی نمیری! هر شب که نمیشه بری بیرون مادر! هر چیزی زیادیش خوب نیست کمترش کن!
بهش1چشم بلند و کشیده گفتم. مادرم این روز ها حسابی دلواپسه برام. طفلکی مادرم! مادر عزیز و دلواپس من! خدایا منو ببخش!
امروز1پیام از1خط ناشناس داشتم که بعدا مشخص شد ناشناس نیست و اتفاقا خیلی هم آشناست. نرگسی. نرگسیه کوچولو و عزیز من که دیگه بزرگ شده. اون قدر بزرگ شده که اولش حسابی سر به سرم بذاره و بخنده و بعدش نصیحتم کنه که پریسا من نمی دونم چی شده ولی می دونم که1چیزیت هست و می دونم که باید خیلی مواظب خودت باشی. پریسا ببین تو فقط واسه خاطر خودت زنده نیستی. واسه خیلی های دیگه هم شده باید مواظب تر باشی. واسه مادرت، واسه کل خونوادهت و واسه خود من و باقیه بچه های امام رضا که مطمئنم از ته دل دوستت دارن و دوستت داریم. پس تو رو خدا مشکل هرچی که هست واسه حلش سهل انگاری نکن. واسه برطرف کردنش طول راه حل رو برو. اگر درمان می خواد طول درمان رو طی کن و اگر راه دیگه ای داره انجامش بده و کوتاهی نکن من نگرانتم.
خجالت کشیدم بچه ها. از نرگسی و از همه اون هایی که بیشتر از1ماهه دارن میگن که نگرانم هستن خجالت کشیدم بچه ها. امشب حسابی خجالت کشیدم! امشب باز هم برای چند صدمین بار حس کردم که چه قدر خودبین و بی محتوا هستم و لازمه خیلی سریع این اوضاع مضحک رو تمومش کنم. باید تموم بشه و من این رو می دونم.
تمام این ها رو می دونم و باز هم آه می کشم. باز هم می بارم و باز هم در جواب اون هایی که غافلگیرم می کنن و میگن همچنان جام بینشون محفوظه میگم نه! نه! نه! نمی فهمم واسه چی هنوز میگم نه! شاید زمانی برسه که بتونم از پس خودم بر بیام و این انزوای مسخره رو بشکنم و بتونم جایی باشم که حضورم1فایده هرچند ناچیز و کوچیک داشته باشه. شاید بتونم اون قدر بزرگ و عاقل و منطقی باشم که این اتفاق بی افته بدون اینکه روی کیبورد سیستمم مثل سیل ببارم. شاید این روز های تلخ و تاریک رو1زمانی بشه بهشون بخندم. ولی در هر حال، این رو مطمئنم که تا خودم نخوام و خودم نجنبم، هیچ قدرتی نمی تونه از این تاریکی نجاتم بده. کاش هرچه سریع تر بتونم که بخوام و بجنبم! از این اوضاعم حسابی خسته شدم بچه ها می خوام تموم بشه ولی هنوز زورم به خودم نرسیده. این روز ها دلم پریدن می خواد. دلم باور می خواد. باور اینکه تمام جهان من فقط1هوای آشنا نبود که اگر نشد داخلش بپرم دیگه با وجود زنده بودن تموم بشم. دلم می خواد این پایان رو همون طور که پذیرفتمش، رسما به خودم ابلاغش کنم و بپرم توی هوا هایی که شاید هرگز هوای خودم نباشن ولی اونهمه که تصور می کنم بیگانه هم شاید نباشن. دلم زنده شدن می خواد. دلم پرواز می خواد. دلم مثبت بودن می خواد. دلم خندیدن و هوار های شاد می خواد. دلم بودن می خواد بچه ها! دلم این سکوت رو دیگه نمی خواد. دلم صبح می خواد. صبحی که شاید به اون رنگی که تصور می کردم و از خدا می خواستمش نیست ولی روشنه. به رنگ آسمون آبیه بهار. به رنگ پرواز های شاد و شاد و شاد. صبحی به رنگ روشن صبح!
این بود خلاصه ای از هفته در هم و پراکنده های در هم تر من که تا اینجا بهم گذشت و تا الان که اینجام و دارم می نویسم که بچه ها زندگی قشنگه. لحظه به لحظهش قشنگه. از دستش ندیم. من که خیلی دوستش دارم خیلی.
هنوز گیج می زنم. هنوز می بارم و هنوز جرأت نکردم این ای کاش رو ول کنم و بزنم به جاده ای که1دفعه امتحان کردم و زدم بهش ولی متوقف شدم و کشیدم ازش کنار. هنوز میگم بذار متوقف باقی بمونم شاید فردا برسه. ولی خودم هم می دونم این اشتباهه. می دونم عاقبت هم باید بزنم به جاده بیخیالی و بگم نشد دیگه. می دونم آخرش رو. تقریبا بهش مطمئنم ولی…
هنوز اینجام و هنوز واسه توقف هقهق هام مشکل دارم. ولی با تمام این ها، زندگی خیلی قشنگه. تمامش رو به شدت می خوامش.
حال ندارم این رو بخونم و ویرایشش کنم. جمله هام رو درست کنم و کم و زیادش کنم. اصلا دلم نمی خواد خوشم میاد این رو همین مدلی که نوشتمش با همین جمله بندی های افتضاح اصلاح نشده بزنم اینجا. این مدلی دلم می خوادش پس انجامش میدم.
راستی! 1جلد از کتاب مروارید بافی که دنبالش می گشتم رو عاقبت پیدا کردم و طرف گفت جلد بعدیش رو هم بعد از ماه رمضون برام میاره. کاش بیاره! حالا موندم از کجا پیدا کنم1بینا رو که حوصله داشته باشه این رو برام بخونه عکس هاش رو هم ببینه و یاد بگیره و یادم بده خخخ!
باز هم راستی! گیر دادم به کلاس های آموزش وردپرس. باید یاد بگیرم. به نظرم بشه. وایی که چه قدر دلم می خواد بلدش باشم این فن عزیز رو!
دیگه هیچ راستیی یادم نمیادش. پس تا باز حرف یادم نیومده این رو ببندمش بلکه از این که شده طولانی تر نشه.
بچه ها! لحظه ها چه روشن باشن و چه تاریک، جزئی از زندگیه ما هستن. از دستشون ندیم چون تکرار ندارن. بسه دیگه خیلی گفتم من میرم توی شب شنا کنم و واتساپ بازی کنم و مروارید ببافم و وایی بیخیال اینهمه خوابم میاد اگر فرصت شد بخوابم.
ایام به کام همگی.

2 نفر این پست را پسندیدند.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

20 دیدگاه دربارهٔ «روی هم رفته هفته مثبتی بود!»

  1. وحيد می‌گوید:

    سلام
    روي هم رفته بازم يه چرندي ازت خونديم.
    يعني واقعا اون استعداد چرنديت رو بايد ببريم تو موزه پاريس قاب كنيم تا هر كي رد شد فقط بگه خخخخ خخخخ خخخخ خخخخ خخخخ خخخ خخخخخخخخ خخخخخخخ خخخخخخخ خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخ خخخخخ خخخخ خخخخ خخخخ خخخخ يعني خخخخ يعني خخخخ يعني خخخخ يعني خخخخ يعني خخخخ يعني خخخخ
    آخ جوووون خخخ آخ جوووون خخخخ خخخخ خخخ خخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

    • پریسا می‌گوید:

      سلام وحید. استعداد چرندی من رو عششششقه دلت هم بخواد همین طور1بند رگباری بخونیشون نتایج درخشان پرش های استعداد چرند پرونی هام رو. شکلک اعتماد به نفس فوق العاده بالا. حسودیت میشه تو هم بپر خونه بغلی داخل خونه خودت از این چرند قشنگ ها بنویس من بیام بخونم. خوب البته کار هر کسی نیستش دیگه می دونم بلدش نیستی که! خخخ! این مدل هنر ها فقط واسه خودمه تو ندارییی خخخ! چرند نوشتن بلد نیستی آخجون من بلدم تو بلد نیستی فقط من بلدم تو بلد نیستی اوخجاااان خخخ!
      وحید اون شعرت که اون عزیز می گفت چی شد؟ تکمیلش کن بزن داخل وبلاگت من بخونم.
      شاد باشی خیلی زیاد شاد باشی.

  2. یکی می‌گوید:

    هی اره بپر جاده.
    سکوتمکوتو ولش کن برو بیبین صدات میزنن ج بده حال کن اینقدم فردافردا نکن نمیاد بیادم تو باس دیگه بیخیلی طی کنی. راسی اینم اره کامنتارو از وسط بپاک اینجا بهم میریزه معلوم نیس کیبکیه درسش کن اوکی شه. راسی کلاسای فنتم خوب میکنی یاد بیگیر. راسی اون کتابتم ایول پیدا شد خودش ک پیدا شد خونندشم پیدا میشه همینجوری گیر بده حله. راسی باز بینویس هرچی عشقته هرجور عشقته بینویس درسشونم نکن بزن اینجا. راسی ایمیلتو بیبین. راسی یکاری میکنی لو بدم چن وقت پیش چیکار داشتی میکردی گرفتمت نذاشتم. زیاد فردافردا کنی بداشاریا میگم روشن شی. راسی کم پست میدی بیشتر بده. راسی منتظرم. راسی بجنب

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی. بابا من فقط2تا دونه راستی گفتم ببین اینجا رو چیکار کردی؟ اوخ یکی محض خاطر خدا تو این کار رو نمی کنی بابا من که مرتکب اون عمل زیبا نشدم که! هرچی گفتی کردم که! آوردم زدمش همینجا که! دیگه آک نیستش کاریش نمی کنم که! بدجنسی نکن اصلا من هنوز نفهمیدم تو از کجا فهمیده بودی من به هیچ کسی هیچ کسی نگفته بودم به خدا نگفته بودم فقط نیت کردم و نوشتم و چه تمرکزی هم گرفته بودم سرش که قشنگ در بیاد و آخ چه روزی بود دور و برم شلوغ بود خودم رو کشته بودم گریهم در نیاد هی می نوشتم هی می نوشتم1دفعه انگار قطارم راه افتاد1بند می نوشتم متوقف هم نمی شد هرچی از کف دلم اومد بالا نوشتم خداییش بد نشد خودم بدم نیومد و بعد نفهمیدم تو از کجای جهنم رسیدی و من دستم از کجای گفته ها و نگفته هام لو رفت. واییی یکییییی اگر بدونی چه حرصی خوردم زمانی که داشتم می زدمش اینجا! حس می کردم تمام حس و حالم رو تو باطل کردی کلی فحشت دادم به جان خودم اون لحظه دستم بهت می رسید، … خوب اینکه گذشت ولی خداییش دیگه لوم نده که! خوب یعنی چی گناه دارم که! عجب آدمی هستی! ای بابا!
      شاد باشی خیلی زیاد خیلی زیاد!

  3. مینا می‌گوید:

    این حرفو من دوس ال پیش بهتون زدم به حرفم گووووووووووووووشندادین که خوب راست میگن دوستاتون دیگه چرا پست نمیذارین چراااااااااااااااااااا

    • پریسا می‌گوید:

      یا هزرت ابلیس با ه و ز! مینا مینا ببین من1جین قفس پر کبوتر بهت میدم تو دریافت هات رو نگی. خخخ!
      پست که زدم که! پس این چیچیه؟ چیز بنویسم می زنم اینجا به جان خودم! میرم تفکر کنم ببینم2سال پیش مینا چی بهم گفته بودش!
      شاد باشی مینا همیشه و همیشه.

  4. ناشناس می‌گوید:

    ولی من ابدا موافق نیستم تو الآن به هیچ جاده ای بزنی. تو اول فیکس شو با اون عبارت لاتین سلولهای رنگینکمانیت به اتصالی و بعدش به مرز انفجار نرسن خودت و همه اطرافت کلی پیشی و پیشید

  5. آریا می‌گوید:

    سلااام
    امیدوارم رو به راه باشی
    میگما یکی پریسا چی کار میخواست بکنه بهم بگو
    بگوووووووووو
    پریسا باز چه آتیشی سوزوندی بگووو

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریاجان.
      چیزه. یعنی اینه. هیچی به جان ابلیس هیچی بابا من کاری نمی خواستم کنم که! میگم که! بفرمایید آب زرشک خخخ! شکلک لبخند از اون مدل هایی که می خوایی بحث عوض بشه. یکی مگه من دستم بهت نرسه الان تو این رو گفتی مگه آریا ول می کنه! شکلک خشم از دست یکی!

  6. یکی می‌گوید:

    بگم?

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی.
      نه بابا نهههه نگووووووووو! عجب آدمی هستی! ای بابا! ول کنید این حرف ها رو! یکی می دونی این کامنت فسقلیت چه می ارزه واسه من؟ دلیلش رو نخواه و نخوایید که نمیگم. اینجا نمیگم جای دیگه هم نمیگم ولی این کامنتت این1دونه کلمه به دلایل کاملا شخصی واسه من بی نهایت با ارزشه. تو نمی دونی ولی بیخیال من ازت خیلی ممنونم خیلی زیاد. ممنونم که از اولش بودی و هنوز هستی یکی. ولی ممنون تر میشم اگر این آریا رو تیرش نکنی. دهه!
      شاد باشی خیلی زیاد.

  7. مینا می‌گوید:

    شکلک فضولی از اون فضولیای مدل مینایی که کلا بیخیالش نمیشم میدونین که کدوم فضولیارو میگم یکییییییییییییییییییی بیا مجبورش کنیم تکبال دورو بنویسهاگه ننوشت بیا لوش بده باشه؟

    • پریسا می‌گوید:

      اوخ از دست این مینا که فقط کافیه1لحظه ولش کنی تااااا، یکی ببین این دروغ میگه گوش ندییییی خدااا از دست این ها!

  8. مینا می‌گوید:

    وا چرا کامنتم اینطوری شدش؟ من یکی فرستادم که

    • پریسا می‌گوید:

      کامنت هات در شیطنت روی دست خودت بلند شدن مینا خخخ! ولی خداییش چه جوری2تا شبیه هم فرستاده بودی من جا های دیگه کامنت می زدم داخل1پست2تا کامنت شبیه هم نمی شد بفرستم وردپرس خطا می دادش که! حل شد1قلو از2تا قلو رو حذفش کردم. ولی از دست وردپرس در رفتی ها!

  9. مینا می‌گوید:

    آقا من دلم شیطونی میخوااااااااااد کاش یه پایه بود وبلاگ این پریسارو میریختیم به هم خخخ

    • پریسا می‌گوید:

      عجب! این هم شد کار؟ هر کسی می رسه به من زور میگه! شکلک زور می زنم قیافه درمونده بگیرم به خودم ولی خندم می گیره و کار خراب میشه. جدی اینهمه جا واسه ترکوندن تو فقط زورت رسیده به من! واسه چی خوب گناه دارم دیگه! به حساب همگی می رسم حالا صبر کنید تا کی بشه! الان میرم1دونه پست می زنم داخلش روی سکوی اینجا میشینم1عالمه آجیل و میوه خشکه هم می ذارم کنار دستم از فضای عصر لذت می برم و تمااامش رو می خورم و توصیف هم می کنم و در نرده ایه این رو به رو رو کلیدش می کنم کسی نتونه بیاد داخل فقط از فاصله نمی دونم چندین تا متری تماشام کنید و من چشم هام رو بالا پایین کنم و حساااابی این طرف در بهم خوش بگذره! آخ جون! تازه هرچی پرنده و جک و جونور پر دار هم هست صدا می زنم بیان دور و برم بهشون هم میگم همگی با هم سر و صدا کنید و دسته جمعی داستان بگید این مینا و بقیه وسط شلوغی سر در نیارن اول و آخر داستانه چی شدش من حالم جا بیادش. باز هم آخ جون! خودم نفهمیدم چی شد هر کسی فهمید مفت چنگش من رفتم عشق و حال!

  10. نوکیا ان82 می‌گوید:

    بادرود@ روی هم رفته در هر جمله یک دیگه نوشتی که دیگه خیلی سنگینه و بجای دیگه بنویس قابلمه چون قابلمه خیلی سبکتر از دیگه… راستی بالاخره به خودت اومدی و قابلمه میخواهی خودت باشی و خودت را پیدا کردی و قرار شده آن کابوس های لعنتی را رها کنی و به خودت بیایی که موفق هستی و موفق تر از همیشه… خدارا شکر که خودت شدی و خودت هستی…@

    • پریسا می‌گوید:

      سلام نوکیا. دیگ و دیگ و دییییگ و دیگ و دیگ و قابلمه! نه قابلمه طولانیه همون دیگ. پس دیگ دیگ دیگ دیگ دیگ خخخ خخخ خخخ!
      بله به شدت دلم می خواد از این منفی های عوضی خلاص بشم. حسابی خسته شدم حسابی. به نظرم یواشی یواشی دارم میرم به طرفِ… آخ جون! خیالم نیست اسمش چیه فقط می خوام دیگه خلاص بشم.
      ممنونم از حضورت و شاد باشی و ایام به کامت و همه چیز های خوب این مدلی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *