شب. سرد و سنگین. چنان سنگین که هواش به زور تنفس می شد. تاریکی انگار جامد بود از شدت تراکمش. پرپری توی آسمون تاریک و منجمد هوای جامد رو به زور به کام می کشید تا خفه نشه و موج تاریکیه متراکم رو کنار می زد تا بتونه پیش بره. خیلی سخت بود. پیش نمی رفت. ولی نمی شد متوقف بشه. پشت سرش رو می فهمید ولی نمی شد برگرده نگاه کنه. با اونهمه تاریکی جهنمی اگر بر می گشت می دید ولی جرأتش رو نداشت. اگر بر می گشت صید می شد. صیاد از دل تاریکی نرم و سبک پیش می اومد و پرپری گرفتار وسط هوای سیاه جامد گیر کرده بود. تیر در تعقیبش بود. شب به جهنم می زد. وحشت حاکم بود. اگر ترس بهش مسلط می شد سقوط می کرد. صدای رسیدن صیاد رو می شنید. نزدیک می شد. نزدیک تر و باز هم نزدیک تر. وحشت برنده شد. تیر از فاصله نزدیک شلیک شد. پرپری سفیر تیر رو شنید که دل هوا و تاریکی منجمد رو چه ساده شکافت و بهش رسید. از بس تلاش کرده بود که سریع تر بره دیگه نا نداشت. وحشت برنده بود. تیر رسید. چه درد وحشتناکی! جیغ درد و وحشت از سقوط پرپری توی گلوش خفه شد. هوایی نبود که تنفسش کنه واسه فریاد شدن. سقوطی توی دل سیاهی جهنم. هوا نبود. نفس نبود. درد بود و خون بود و تاریکی. تاریکی و باز هم تاریکی.
-پرپری! پرپری جان پاشو عزیزم داری خواب می بینی. پرپری! بیدار شو! بیدار شو چیزی نیست پاشو!
بلاخره موفق شد نفس عمیقی بکشه و فریادش رو آزاد کنه. چه لذتی داشت نفس کشیدن، فریاد زدن. رها شدن!
-پرپری! عزیزم طوری نیست خواب دیدی. فقط خواب بود. نترس چیزی نیست تو اینجایی. جات امنه. همه چیز امنه.
توی بغل پر طاووسی داشت مثل بید می لرزید و با تمام جونش هوای سبک رو تنفس می کرد و زورش نمی رسید جیغ های وحشتش رو مهار کنه. پر طاووسی سفت بغلش کرده بود و صدای آرومش اولین چیزی بود که پرپری بعد از اون جهنم کابوس توی جهان بیداری درک می کرد.
-پرپری! آروم باش الان بیداری. همه چیز آرومه. تو داخل لونه خودتی. لونه برگ توتیه خودت. توی منطقه سبز. اینجا تا دلت بخواد امنه. تو پیش مایی. خواب های بد هم برن به جهنم. عزیزم گریه نکن هرچی دیدی فقط خواب بود دیگه هرگز پیش نمیاد. تموم شده. گذشته. رفته. دیگه ولش کن.
پرپری رفته رفته همراه صدای دلداری های آروم پر طاووسی و نوازش های هماهنگ با صداش از جهان سیاه کابوس دور شد. حالا بیدار بود ولی هیبت واقعیته کابوس هاش حالا در بیداری بیشتر توی نگاهش خودنمایی می کرد. دیگه نتونست تحمل کنه. سرش رو به شونه های ظریف پر طاووسی تکیه داد و این دفعه از درد نه از وحشت زد زیر گریه.
-پرپری جان ببین اطرافت حسابی امن و آرومه. تو فقط خواب دیدی. بگو ببینم چی می دیدی که اینهمه ترسناک بود؟
پرپری بی اختیار و به شدت از جا پرید. انگار می خواست از اون هیبت تاریک فرار کنه. پر طاووسی فورا فهمید و این هجوم وحشت رو متوقفش کرد.
-خوب خوب اصلا نمی خواد بهش فکر کنی. ببین! نمی خوام بگی. بذار یادت بره. بهش فکر نکن. تعریفش هم نکن. من خودم تمامش رو می دونم. صیاد لعنتی اینجا نمی تونه کاریت کنه. دیگه فکرش رو نکن.
پرپری توی بغل پر طاووسی فرو رفت و تمام ترس و تمام دردش رو ترکید. از ته دل. با تمام وجود.
-عزیزم عزیزم! پرپری جان آروم باش عزیزم اون فقط1خواب بی مزه بود. دیگه بیدار شدی. آروم باش عزیزم چیزی نیست. چند وقت دیگه این کهنه میشه برات، بال هات هم باز میشن، پرواز می کنی، همه با هم می پریم، وایی اگر بدونی چه خوش می گذره! مسابقه پرواز هم میدیم و تو هم هستی، حالت جا میاد، بر می گردی آسمون، میری بالا، از نوک درخت دم کوتاه هم بالا تر می پری، من می دونم که می پری، آروم باش، الان دم صبحه، بهاره، هوا عالیه، همه چیز قشنگه، آروم باش عزیزم آروم باش همه چیز آرومه، ………
هقهق های پرپری رفته رفته به زمزمه های آروم پر طاووسی می باختن و آهسته آهسته کوتاه تر و خفیف تر می شدن و آرامش دوباره به وجودش بر می گشت. آرامشی زخم خورده اما شیرین!.
بهار آشکارا حاکم بود. و چه حاکمیت دلپذیری واسه تمام جنگل! آسمون و خاک جنگل پر بود از بهار! پرپری می مرد واسه این حال و هوای بهشتی! منطقه سبز خود بهشت بود. بهشت رنگ و عطر و خنده هایی که حتی وسط شب ها هم متوقف نمی شدن. اوج می گرفتن و می رسیدن به آسمون. شب ها هم عجیب یاری می کردن. انگار آگاهانه همراه بودن. مهتاب های رویایی و ستاره هایی که انگار همراه خنده های پرنده های منطقه سبز می خندیدن و می رقصیدن و می باریدن وسط عصر آهنگ های شبانه پرنده هایی که انگار خواب نداشتن.
-آهایی پرپری چیکار داری می کنی؟ به نظرت اگر پرت بشی پایین چندتا پر سالم ازت می مونه! دیوانه آروم بگیر تا خودت رو فنا نکردی!
پرپری وسط شاخه نوردی های سریعش دستی واسه دم سیاه تکون داد و بلند خندید. دم سیاه با حیرتی وحشت آلود تماشاش می کرد که روی شاخه های بالا تر و باز هم بالا تر می پرید و دور تر می شد.
-بهت میگم مواظب باش عجب گیری کردم ها! می افتی گرد و خاک میشی!
پرپری متوقف نشد و بلند تر خندید.
-مگه چیکار کردم؟ گفتید پایین نرو نرفتم دیگه! این بالا که باید1حرکتی کنم وگرنه1دفعه دیدی تبدیل شدم به یکی از این شاخه ها!
دم سیاه آشکارا نگران بود.
-تو از سر لطف هم شده2دقیقه آروم بگیر من بهت تعهد می کنم تبدیل به هیچ شاخه ای نمیشی آه خدا کی میشه دم کوتاه بال های این رو بازش کنه من خیالم جمع شه! کم دردسر دارم باید مواظب باشم این1کاری دست خودش نده تا ازش غافل میشم بی معتلی، … پرپری! کجا غیب شدی؟ وااییی پرپری نه!
هوار دم سیاه با جیغ پرپری هم زمان شد. پیش از اینکه پنجه های پرپری از شاخه جدا بشه دم سیاه . اونجا بود. پرپری چشم هاش رو بست و خودش رو سپرد دست کبوتر چابک که مثل برق رسید و گرفتش و به سرعت چرخید و با احتیاط وسط شاخه های امن فرود اومد.
-من باهات چیکار کنم پرپری هان؟ آخه تو واسه چی اینهمه شری؟
پرپری کمی گیج به دم سیاه نگاه کرد و لبخند بی رمقی بهش زد.
-ممنون! اگر نبودی الان تبدیل شده بودم به خاک! این مدلی نگاه نکن خوب به من چه؟ اصلا تمامش تقصیر تو شد اگر حواسم رو پرت نمی کردی تعادلم رو از دست نمی دادم دیگه!
دم سیاه چنان حیرت کرد که بی هوا1قدم بلند رفت عقب و از روی شاخه افتاد پایین. پرپری جیغ کشید ولی کبوتر فقط چند سانت پایین رفت و بلافاصله پرواز کرد و برگشت سر جای اولش.
-تقصیر من؟ این خودت بودی که اینهمه، … پرپری چی شده به چی خیره شدی با اینهمه وحشت؟
پرپری جواب نداد. نگاه ماتش به مقابل خیره مونده بود و تمرکز لازم نبود که حیرت و وحشت توی نگاهش دیده بشه. دم سیاه رد نگاهش رو گرفت و نفس راحتی کشید.
-از چی ترسیدی؟ اون دم کوتاهه. چیش اینهمه برات غیر معموله؟
پرپری با چشم های گشاد از وحشت به دم کوتاه که اون دور ها به طرزی کاملا غیر عادی می پرید خیره بود.
-اون چشه دم سیاه؟ مثل اینکه1چیزیش شده!
دم سیاه برعکس پرپری نه جا خورد نه ترسید.
-اون هیچیش نیست پرپری. مطمئن باش کاملا سلامته.
پرپری قانع نمی شد.
-مگه نمی بینی؟ واسه چی این مدلی می پره؟ اینهمه یواش، اینهمه پایین، اینهمه شق و رق و دمش رو ببین! واسه چی دمش رو اینهمه سفت گرفته و پخشش کرده؟ داره برعکس همیشه افقی میره. الانه که، …
دم سیاه خندید.
-نترس چیزی نیست. دم کوتاه تنها نیست. چندتا جوجه همراهش هستن. روی دمش سوارن و اون داره پرواز یادشون میده. واسه همین این طوری میره. اگر عمودی و مثل همیشه بره اون فسقلی های بی پرواز و تازه پرواز1ثانیه هم دووم نمیارن. اون ها لای پر های دمش و روی شونه هاش نشستن. این طوری هم تعجب زده نباش از زمانی که اومدی بین ما شبیه تعجب شدی از بس از هر چیز اینجا تعجب کردی. دم کوتاه همینه دیگه! عشقش فسقلی هایی هستن که باهاشون می پره و باهاش می پرن. خیلی وسط این جیک جیکو های شلوغ و اعصاب خورد کن طرفدار داره و خیلی هم هوادارشونه. الان هم اون ها توی آسمون از سر و کولش دارن بالا میرن و عشق می کنن و عشق می کنه.
پرپری همچنان حیرت زده به این صحنه عجیب خیره مونده بود.
-ولی واسه چی؟ اون جوجه ها باید از پدر ها و مادر هاشون پریدن رو یاد بگیرن. دم کوتاه که نمی تونه!
دم سیاه نفس عمیقی کشید که پرپری نفهمید آه بود یا نفسی از سر خستگی.
-اون ها نمی تونن پرپری. خیلی از این ها بدون اینکه بدونن صیاد چیه زندگیشون درگیر این تجربه لعنتی شده! خونواده های خیلی از این ها صید صیاد شدن. خیلی هاشون از دست رفتن. بعضی هاشون هم از دست نرفتن ولی دیگه پرواز بی پرواز. من یکیشون رو می شناسم. چندین تا جوجه داخل1لونه هستن با خاطره پدری که صید شد و مادری که روی چندتا تخم جدید نشسته. این فسقلی هنوز پرواز رو بلد نبود که وظیفه سیر کردن کوچولو تر های لونه افتاد روی دوشش. تصور کن زیر بال هایی که هنوز درست و حسابی در نیومدن مگه چندتا جوجه میشه جا بشن تا سرمای شب اذیتشون نکنه؟ دم کوتاه گرفتش زیر پر و پرواز و دونه چیدن رو یادش داد. اوایل خودش واسهشون دونه می چید می داد این ببره لونه. الان هم حسابی مواظبشه. این یکی رو من می شناسم. دم کوتاه1عالمه از این دوست های فسقلی داره و کلی هم با هم جورن. پرپری! خوبی؟
پرپری حس می کرد هوا سنگین شده. چه قدر از صیاد متنفر بود. چه قدر از این واژه نفرت داشت!
-این درست نیست! خدایا این درست نیست آخه واسه چی؟
-آهایی دم سیاه! پر طاووسی طرف های تاکستان1دسته پرنده یواشکی دیده که از بیرون داشتن لای شاخه های تاک ها رو وارسی می کردن. مثل اینکه1خبر های مزخرفی هست.
دم سیاه بی معتلی پرید و در حالی که دور می شد هوار زد:
-پرپری محض خاطر خدا چند لحظه دردسر درست نکن باشه؟
پرپری واسه اینکه صداش به دم سیاه که حسابی دور شده بود برسه جیغ کشید:
-باشه!
دم سیاه نشنید. رفته بود و پرپری با1عالمه افکار از هر مدلی و1صحنه عجیب از همراهی1دسته جوجه ناهمگون با پرنده ای که هرگز خودش جوجه ای نداشت تنها موند.
پرپری دم کوتاه رو تماشا می کرد که همراه جوجه هایی که با ترسی معصومانه از روی دم و شونه هاش می پریدن و چندتا بال پروازی دور می رفتن و در آستانه افتادن دم کوتاه با1شیرجه سبک می گرفتشون چه شاد و سر خوش از سر و کولش بالا می رفتن و جیغ و داد راه انداخته بودن و از موفقیت های کوچیکشون توی پریدن های نصفه نیمهشون شادی می کردن و دم کوتاه چه بلند و سفت تشویقشون می کرد. پرپری چنان محو این داستان شده بود که اطرافش رو یادش رفت.
-به چی اینهمه دقیق ماتت برده پرپری؟
پرپری از جا پرید و به زردبال نظری گذرا انداخت.
-به هیچی.
زردبال خندید.
-دم کوتاه1کمی عجیبه. تو هم عادت می کنی. راستی بال هات در چه حالن؟ هنوز درد داری؟
پرپری بدون اینکه نگاه از دم کوتاه برداره به علامت نفی سر تکون داد.
-نه درد نمی کنه. یعنی نمی دونم. آخه حرکت ندارن که بفهمم درد دارن یا نه.
زردبال با لحنی که سعی می کرد اطمینان بخش باشه سکوت رو شکست.
-اون ها درست میشن. بال هات رو میگم. همین روز ها از دست برگ ها خلاص میشی. بعدش تویی و آسمون سبز.
پرپری حواسش جمع شد.
-آسمون سبز نیست. من آبی می بینمش. شما چه طور؟
زردبال خندید.
-به من نگو شما. من زردبالم. منظورم آسمون منطقه سبز بود. وگرنه من هم آبی می بینمش.
پرپری آهسته سر تکون داد.
-نه! آسمون هیچ کجا سبز نیست. حتی اینجا توی منطقه سبز. آسمون همه جا آبیه.
زردبال خواست بیشتر توضیح بده ولی نگاه پرپری می گفت که از این ماجرا و توضیحات زردبال کلی فاصله گرفته. پرپری غرق چیزی بود که زردبال نمی دونست چیه و مطمئن بود که اون لحظه نمی تونه به ماهیتش پی ببره.
دم کوتاه آهسته و خیلی مواظب وسط آسمون چرخید و دور شد. پرپری اون قدر با نگاه دنبالش کرد تا محو شد و جز1زمینه سبز خالی چیزی توی صفحه نگاهش باقی نموند.
-آهایی سلام! دنبال حواست می گردی که پرت شده رفته؟ نگرد خودش بر می گرده.
پرپری از عالم افکارش در اومد و با لبخند به طرف صدا برگشت. زردبال رفته بود و پرپری نفهمید کی.
-سلام شیطون. حالت خوبه؟
شیطون مثل همیشه بلند خندید.
-سلام پرپری. چیه کجاهایی؟ نکنه رفتی توی هوای جلف بازی!
پرپری خندید. این شیطون حسابی توی نظر بعضی از منطقه سبزی ها اذیت کن بود ولی پرپری اون خنده ها و شیطنت ها رو اصلا مایه آزار نمی دید و برعکس خیلی هم خوشش می اومد.
-من جلف نیستم. توی هوای جلف بازی هم نرفته بودم. فقط، …
شیطون آرامش رو انگار نمی شناخت. همین طور1سره می چرخید و شلوغ می کرد.
-فقط چی بگو فقط چی؟ به کسی نمیگم جلفی به سرت زده بود فقط به کل منطقه سبز میگم. هاهاها!
پرپری همراه شیطون می خندید.
-چی رو میگی؟ به کی میگی؟ اصلا یادم رفت سر بحث کجا بود تو هم که آروم نمیشینی حرف بزنی از بس چرخیدی تمام تمرکزم چرخید و ریخت به هم از دست تو!
شیطون زد زیر خنده.
-خوب پس موفق شدم فکر های بی خودی و جلفانه رو از سرت بپرونم. دیگه دنبالش رو نگیر. توجه کن به من و به هوا که چه عالیه و به سبزی های همه دور و برت و خلاصه به همه چیز های خوب توجه کن و توی فکر های جلف هم نرو.
پرپری از ته دل همراه شیطون خندید.
-توی اون هوا ها نمیرم. ممنونم شیطون!
شیطون در حالی که تاب می خورد و آواز می خوند رفت و دور شد. پرپری فرشته و مهربون رو دید که با فاصله کمی از همدیگه از2تا مسیر جدا رسیدن و هر2تا1دفعه از دیدن هم حیرت کردن و لبخند زدن.
-سلام پرپری کی میشه تو بپری!
-سلام مهربون! سلام فرشته! حالا شما2تا هم واسه من دست بگیرید. آخرش من می پرم.
فرشته با محبت بال های بستهش رو ناز کرد و بوسیدش.
-آره که می پری عزیزم مگه میشه همین طوری بمونی!
مهربون با همون لبخند تأییدش کرد.
-آره بابا به همین زودی تو هم می پری و ببین کی بهت گفتم تو پدر آسمون رو درمیاری.
هر3تا زدن زیر خنده. پرپری دیگه عادت کرده بود به خنده هایی که1دفعه شلیک میشدن، اوج می گرفتن و می رفتن آسمون. توی منطقه سبز همیشه خنده ها همین طوری بودن.
-بچه ها جریان اون یواشکی های اون طرف تاک چیه؟ دم سیاه رفت حلش کنه هنوز نیومده.
فرشته از جا پرید.
-چی؟ وایی پرپری زود تر می گفتی من باید برم بعدا می بینمت.
فرشته مثل فشنگ پرید و رفت. مهربون مسیر پروازش رو با نگاهی بسیار آروم دنبال کرد و نفس عمیقی کشید.
-مهربون! حالا دوباره دعوا میشه؟
مهربون با صدای پرپری از جهان افکارش اومد بیرون.
-شاید1دعوایی هم بشه. ولی کاش نشه!
پرپری آه کشید.
-کاش می شد می رفتم اونجا می دیدم چی داره میشه. خیلی نگرانم.
مهربون لبخند زد.
-تو که هرس کار نیستی بری اونجا. نگران نباش عزیز اون ها خودشون حلش می کنن. اگر هم درگیری پیش بیاد که همه می فهمن تو هم می فهمی.
مهربون این ها رو گفت و نگاهی اطمینان بخش به پرپری کرد ولی پرپری همچنان نگران چشم به مسیر تاک ها دوخته بود.
-چیزی نمیشه پرپری. اصلا بذار من تا جایی که مجاز باشم میرم اگر چیزی فهمیدم میام بهت میگم. زود بهت می رسم.
پرپری تشکرش رو زمزمه کرد. مهربون بلافاصله پرید و رفت ولی پرپری تنها نموند. پر طاووسی بلافاصله رسید.
-پرپری فرشته کو؟
-فرشته؟ اومد طرف شما ها. یعنی طرف تاک ها.
-خوب پس رفتش. دم سیاه فرستادم پیداش کنم و دقیقا بفرستمش همونجا. بعدش هم گفت مواظب تو باشم که1دردسری واسه خودت درست نکنی.
پر طاووسی آروم خندید ولی پرپری داشت از دلواپسی دیوانه می شد. پر طاووسی با1نگاه فهمید.
-چیه پرپری؟ می ترسی؟ از چی؟
پرپری داشت گریهش می گرفت.
-از جنگ. خیلی وحشتناکه این درگیر شدن ها.
پر طاووسی دستی به پر های تیهو کشید و لبخند زد.
-نترس عزیزم طوری نمیشه. نهایتش2طرف1کمی پر و بال هم رو می تکونن و حل میشه.
پرپری آه کشید.
-پر طاووسی؟ واسه چی این طوریه؟ چرا منطقه سبز می جنگه؟ واسه چی دم سیاه این زمان ها کبوتر جنگی میشه؟ من تا حالا هرچی کبوتر دیدم همه مهربون بودن. پس چرا اینجا…؟
پر طاووسی پر های تیهو رو آهسته نوازش کرد تا آروم تر بشه.
-پرپری! دم سیاه هم مهربونه. مگه این مدت که اینجایی ازش بد دیدی؟ رفتارش باهات خوب نبوده؟
پرپری تقریبا از جا پرید.
-البته که بوده. رفتارش با من خیلی هم خوب بوده. با من بد تا نکرده با من هیچ کسی بد تا نکرده دم سیاه هم که حسابی هوام رو داره. ولی کاش نمی جنگید! کاش کل منطقه سبز اصلا با کسی نمی جنگید! دم سیاه هم کاش درگیر نمی شد. این مدلی که میشه ازش می ترسم.
پر طاووسی خندید. مثل همیشه آروم.
-ببین پرپری! دم سیاه کبوتر جنگی نیست. با کسی هم نمی جنگه. نه دم سیاه نه منطقه سبز. اینجا فقط دفاع می کنه. از حریمی که بقیه بهش تجاوز می کنن. دم سیاه هم در غیاب دم کوتاه وظیفه این مواظبت و دفاع روی دوششه. گاهی باید مقابل موانع مزاحم وایستی. دم سیاه اگر با خودش باشه همون کبوتر مهربونیه که تو و من توی عصر آهنگ ها می بینیمش. ولی زمان هایی که لازم میشه1خورده سفت بیاد باید بیاد دیگه. ازش نترس. اصلا لازم نیست. تو خودی هستی. جزو منطقه خودمونی. از خودمونی. ولی به نظرم طرف مقابل باید بترسه. هم از دم سیاه هم از کل منطقه سبز. تو هم این طوری نگران نگاهم نکن چیزی نشده که! اوناهاش دم سیاه خودش اومد! فرشته و مهربون هم باهاش هستن.
-پر طاووسی لطفا از این ها که گفتم چیزی بهش نگو.
-چرا باید بگم؟ دم سیاه خیلی مثبته پرپری. اگر بدونی طفلکی چه فشاری بهش میاد سر دردسر های اینجا؟ خودت که هستی می بینی. دم کوتاه که تقریبا اصلا نیست. این بیچاره زیر بار دردسر های منطقه له شد ولی زمان های عادی هنوز می خنده.
پرپری زمزمه کرد:
-مواظب من هم هست.
پر طاووسی زد زیر خنده.
-پر طاووسی راحتی؟ می بینم که بساط خنده به راهه. دفعه بعدی تو رو جای خودم می فرستم ظاهرا خوش می گذره.
-دم سیاه این مدل کار ها به جنس من نمی خوره. دفعه بعدی هم از همین مأموریت ها اگر داشتی بده به خودم. هم استرس نداره هم این پرپری رو من حسابی دوستش دارم.
دم سیاه نگاه معنی داری به پرپری کرد ولی فورا لبخند چهرهش رو پوشوند.
-استرس نداره؟ ببینم نکنه این پرپری رو به شاخه ها بستیش؟ این شکل استرسه که نازل شده به من. چه جوریه که تو اینهمه راحتی و من الان وسط رفع و رجوع تاک ها هم که بودم دلواپسیه این داشت اعصابم رو می جوید؟
پر طاووسی خندید.
-از اون طرف تاک ها چه خبر دم سیاه؟
دم سیاه چهرهش رو کشید توی هم.
-هیچی صحبت کردیم حل شد.
پر طاووسی بهش خیره شده بود.
-صحبت کردید؟ زبونت رو هم فهمیدن؟
دم سیاه لبخند کم رنگی زد.
-خوب زبون من که نه ولی من سعی کردم کوتاه بیام و به1زبونی بگم که بفهمن. خلاصه حل شد بدون دردسر هم حل شد تا دردسر بعدی.
-اصلا ماجرا چی بود؟
-هیچی بابا حضرات معترضن. میگن درخت های اینجا یعنی منطقه ما از درخت های باقیه جنگل بالا تر رفته و همراه این کوهه داره روی جنگل و بقیه منطقه ها سایه میندازه و از این چیز ها.
پر طاووسی اخم کرد.
-خوب اینکه تقصیر ما نیست! اون ها هم درخت های بلند بکارن تا بکشن بالا. وقتی به تاک و کاکتوس رضایت میدن نتیجه چی باید باشه؟
دم سیاه شونه هاش رو انداخت بالا.
-چی بگم! حالا می بینی به زبون این ها حرف زدن چه سخته؟
پر طاووسی همچنان با اخم به مقابل خیره مونده بود.
-هنوز محتوای اعتراضشون رو نفهمیدم. می خوان ما از اینجا بلند بشیم بریم واسهشون درخت بکاریم تا منطقهشون بره بالا تر!
دم سیاه مهلت پیدا نکرد جواب بده. صدای وحشتناکی از طرف کوه بلند شد و1دفعه تمام منطقه سبز پر شد از صدای هوار و جیغ و فریاد هایی که هیچ طوری نمی شد با خنده های شاد اشتباه گرفته بشن.
-آهااااااایی! یخ داره میااااااد! 1کوه یخ از اون بالا اومده پایین و درست پشت درخت های محافظ گیر کرده ولی درخت ها نمی تونن خیلی نگهش دارن. هر لحظه ممکنه بشکنن و اینجا بره زیر یخ! آماده باشید هر لحظه میریم هواااا! اگر بمونید موندید!
صدای هوار کاکل حنا وسط فریاد های وحشت همچنان بلند و رسا بود. طنین1نعره دیگه از دل کوه تمام پرنده ها رو از جا پروند.
– مواظب باشیییییید! پرواااااز برید هوا همگی روی هوا روی هوا روی هوااااا!
فرمان هشدار دم سیاه و کاکل حنا وسط غرش کوه گم می شد. در1لحظه همه منطقه سبز روی هوا چرخ می زدن و آسمون منطقه از پرنده های نا آروم و ترسیده سیاه بود. پرپری با نگاهی که تصویر وحشت شده بود به کوه میخکوب شده بود. دم سیاه چرخی توی هوا زد و زمانی که از سلامت همگی مطمئن شد مثل تیر شیرجه زد و پرپریه بی پرواز رو از روی شاخه توت برداشت و رفت بالا. پرپری از ترس چشم هاش رو بست و بین دست های دم سیاه مچاله شد. قیامتی از وحشت اطرافشون برپا شده بود که انگار انتها نداشت. دم سیاه وسط اینهمه ترس با صدایی که سعی می کرد آروم و عادی باشه پرپریه ترسیده رو دلداریش داد.
-از چی ترسیدی؟ اونجا جات که نمی ذاشتم! چیزی نمیشه نترس. الان می برمت1جای امن بقیه هم میان صحبت می کنیم حل میشه.
پرپری از شدت وحشت به تنها پناهش وسط آسمون چسبید. دم سیاه که سفت و مطمئن نگهش داشته بود. پرپری سرش رو لای پر های شونه کبوتر فرو کرد و چشم هاش رو محکم بست ولی صدا ها قطع نمی شدن. از نعره کوه و صدای جیغ های اطرافش فهمید که یخ ها دارن برنده میشن.
-درخت های اون پایین این طوری دووم نمیارن. دم سیاه چیکار کنیم؟
-آهاااااایی دم کوتاه اومََََََََََد!
فریاد ها این دفعه از جنس امید بودن.
-آهایی شما ها! همگی سالمید؟
فریاد های تأیید پرنده ها با نعره های کوه قاطی شد.
-این بی پروازه پرپری چی شد؟ جاش که نذاشتید!
-اینجاست دم کوتاه وسط پر های دم سیاه داره سکته می کنه.
دم سیاه واسه اطمینان آهسته شونه های مچاله شده تیهو رو بین دست هاش فشار داد. دم کوتاه با رضایت به کبوترش نظر انداخت و لبخند زد. کوه دوباره غرش کرد.
-دم کوتاه داریم میریم زیر یخ!
-فعلا رفتیم هوا!
-حالا چیکار کنیم؟
-دم کوتاه درخت ها می شکنن این لعنتی هم بزرگه کل منطقه رو قورت میده1کاری کن!
-راست میگه باید1طوری جلوش رو گرفت آخه!
-دم کوتاه نمی خوایی هیچی بگی1چیزی بگو دیگه!
دم کوتاه مثل همیشه بود. این دفعه بدون لبخند ولی با همون حال و هوا و همون نگاه سرد و بی اتصال به هیچ چیز.
-اجازه بدید عشق ها تا1چیزی بگم آخه وسط این آواز خوندن های شما من دارم لذت می برم چی بگم دیگه!
وسط آسمون و وسط وحشت همه زدن زیر خنده.
-خوب باشه ما گوش می کنیم حالا تو بگو نوبت ماست که لذت ببریم.
دم کوتاه تک خنده ای زد و نگاه از یخ هایی که پشت درخت های دامنه کوه جمع می شدن برداشت.
-باشه ببرید. بعدش هم دوباره نوبت منه.
این دفعه آسمون بود که از شلیک خنده ها ترکید.
-بابا ول کنید مثل اینکه روی هواییم ها!
دم کوتاه این دفعه واقعا خندید.
-دم سیاه! حل میشه. ولی این داره راست میگه بچه ها ما الان روی هواییم و نمیشه خیلی این بالا بچرخیم. بال هامون که تا ابد زور ندارن. اگر نجنبیم خسته میشن و باید بریم مهمونیه یخی.
غرش یخ ها همه رو دوباره از جا پروند. دم کوتاه به یخ هایی که درخت های ردیف اول رو خم می کردن نظر انداخت.
-دم کوتاه! باید چیکار کنیم؟
دم کوتاه نگاه متفکرش رو از یخ های ویران گر گرفت و به جمعیت ساکت و منتظر اطرافش نظر انداخت.
-باید حفاظ منطقه رو تجدید کنیم. ولی نه مثل همیشه. یخ ها مهلت نمیدن ما دونه بکاریم و منتظر بشیم که رشد کنه.
همهمه بلافاصله بالا گرفت.
-پس باید چیکار کنیم؟
-راست میگه باید چیکار کنیم؟
-دم کوتاه بحث روز و ساعت نیست حرف دقیقه هاست. هر لحظه اوضاع داره خراب تر میشه. هیچ گیاهی به این سرعت رشد نمی کنه و ظرف1ساعت دونهش درخت نمیشه. با چی باید جلوی این لعنتی رو بگیریم؟
… … …
دم کوتاه همچنان عمیق و متفکر جمعیت پر التهاب و پر همهمه رو زیر نگاه گرفته بود. سکوتش رو که شکست، صداش راحت به گوش تمام سبز ها می رسید.
-باید دیوار بسازیم. دیواری از درخت های بزرگ و محکم و از الوار و تخته و از هرچی که دستمون برسه. فقط این طوری میشه به یخ ها پیروز شد.
حیرتی از جنس ترس همه رو گرفته بود.
-دم کوتاه متوجه هستی چی میگی؟ ما پرنده ایم. این یخ ها با یکی2تا درخت کارشون راه نمی افته. می دونی این که گفتی عملی نیست؟
دم کوتاه نگاهی همچنان بی اتصال ولی مطمئن به زردبال و به همه پرنده های دلواپس و ترسیده انداخت. سکوت رو که شکست لحنش هم شبیه نگاهش سفت و مطمئن بود. چنان سفت و مطمئن که ترس1قدم از وسط جمعیت آسمونی منطقه سبز کشید عقب.
-بله ما پرنده ایم و درخت ها خیلی بزرگن و یخ ها هم خیلی زیادن. ولی ما1جمع هستیم. ما1منطقه منسجم هستیم. ما بار ها منطقه سبز رو از ریزش یخ ها نجاتش دادیم. این دفعه1خورده سخت تره ولی ما همچنان پرنده های منطقه سبزیم! سبز ها! همگی بریم از یخ ها این جنگ رو ببریم! بریم لونه هامون رو، درخت هامون رو، منطقه مون رو از کوه پس بگیریم!
دم کوتاه دیگه معطل نشد و پرید. لازم هم نبود که معطل بشه. بقیه با فریاد هایی که هرچی بالا تر می رفت تا به خودشون و به بقیه آرامش و اطمینان بده مثل1لشکر جنگ واقعی همراهش پرواز کردن. اون ها می رفتن و پرپریه بی پرواز هم بین دست های دم سیاه که جمع رو شونه به شونه دم کوتاه فرمان دهی می کرد همراهشون بود.
تماشاگر ها از منطقه های دیگه می دیدن که بعد از نعره های کوه، آسمون از طرف منطقه سبز1دفعه پر از پرواز و پر از فریاد شد و1سایه خیلی بزرگ انگار با صد ها بال که همراه و کاملا هماهنگ باز و بسته می شدن، مستقیم رفت بالا، به سرعت باد اوج گرفت و مثل تیری که از کمان تقدیر در رفته باشه بی توقف و برق آسا فضا رو می شکافت و به طرف کوهستان و برای جنگ با یخ ها به دل کوه می زد! توی تمام ذهن ها1واقعیت بلافاصله نقش شد.
-سبز ها دارن به جنگ کوهستان میرن!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 89
- 40
- 72
- 37
- 1,486
- 7,212
- 295,049
- 2,672,309
- 273,931
- 367
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلااام پریسا جان
ممنونم از داستان
عااالییییی بود
انشا الله همه چی به خوبی تموم میشه نگران آخرش نباش
شااد باشی
سلام عزیز جان. خودمونیم ولی به نظرم1کوچولو زود شروع کردم نوشتن این رو! از آخرش، … کاش خیلی تلخ نباشه! کاش دسته کم می شد خنثی تموم بشه! کاش! کاش می شد اصلا تموم نشه ولی، … هر آغازی1پایان داره کاریش هم نمیشه کرد. 1تجربه. بیخیال. برام دعا کن عزیز. خیلی برام دعا کن!.
ممنونم که هستی. بی نهایت ممنونم که هستی.
سلام.
لااااااآااااآااااآآآآآاااااآآآآآاااايك
سلام.
لایکم به لایکت وحید! خخخ!
هی باقیشم بزن بیاد بره تموم شه. سخته ولی تموم ک شه سبک میشی. بینویسش پریسا بذا خلاص شی. خودتم جیز نده چیزی نیس ک. یمدت دیگه بخودت میخندی. هی. اوکی میشه شک نکن
یکی! ممنونم! خیلی ممنونتم!
سلام من هم لایک می زنم ولی لاک هم میدهم لاک بزنی خخخخ. شما هم از خواب بیدار بشید و خودتون رو پیدا کنید . الان میگه مگه گم شدم که خودم رو پیدا کنم؟ همین که شاد بشی و موانع رو کنار بزنی از خواب بیدار شدی .
سلام دوست عزیز. آخجون لاک! چه رنگیه آیا؟ رنگ شاد لطفا خخخ!
دقیقا گم شدم. دارم می گردم پیدا کنم خودم رو! آآآییی1کسی بیاد پیدام کنههه!
ممنونم دوست عزیز. من خوبم.
حال ما خوب است اما تو باور نکن!
بیخیال من شادم مثبتم خوبم حرف هم ندارم همه چیز درسته فقط لازمه1خورده درست تر بشه که میشه. شکلک یوهو و مثل برق شیرجه روی بعدی هاش!
سلام سلااااااااااااااااااااااااااااااااام شکلک داد میزنم که پریسا صدای سلاممو بشنوه سَََََََََََََََََََََلاااااااااااااااااااااام
من اومدم خدا دیروز یه لطفبزرگبهم کردو فهمیدم اون چیزیکه من این همه دربارش حرص خوردم دروغی از طرف یه آدمنهنمیشه اسمشو انسان گذاشت یه ……… چی بگم خوبیه موجود بوده. دیروز آدمای اطرافمو بهتر شناختم فهمیدم همیشه قرار نیست همونطوری که ما با دیگران صادقیم بقیه هم با ما باشن میدونم عمرا از حرفام هیچچی متوجه نمیشین. ولی در کل خوشحااااااااااالم هم به خاطر شناختن بعضی آدما هم به خاطر این که تصوری که از یکی از عزیزهام تو زندگیداشتم دوباره به حالت قبلش برگشت خوشحاااااااااااااااااااااااالم
سلام میناجان. این عالیه. زندگی مثل شب و روزه مینا. از شب هاش نترس چون تمامشون صبح پشت سرشون دارن. پس هر زمان حال و هوات شبیه چند روز پیشت شد فقط بخواه که سریع تر بگذره! خوشحالم که خوشحالی. کاش روز های زندگیت از شب هاش بیشتر باشن!