آخرین پرواز4

-خوب پرپری! اون طرف ها! داشتی کجا می رفتی وسط شب هان؟
پرپری گیج و خیس می لرزید و از وحشت اتفاقی که از سرش گذشته بود نفسش بالا نمی اومد. ولی سکوت خیلی دووم نداشت. پرپری نتونست ولی دم سیاه شکستش.
-داشتی می گفتی. ببینم اصلا تو توی شب اونجا چیکار می کردی؟
فرشته آهسته نق زد.
-اه دم سیاه!
دم سیاه بدون هوار ولی سفت حرفش رو برید.
-اجازه بده فرشته.
فرشته بلند تر نق زد.
-آخه دم سیاه!
دم سیاه اجازه نداد.
-فرشته لطفا حرفم رو نَبُر!
فرشته کشید عقب. دم سیاه مقابل پرپریه منگ از وحشت و از خستگی و سرما ایستاد و دوباره سکوت رو شکست.
-می گفتی پرپری. توی تاریکی، دم رودخونه، تو چیکار می کردی؟
پرپری به زور زمزمه کرد:
-آب می خوردم.
دم سیاه خندید ولی نه از جنس رضایت.
-آب می خوردی؟ مگه همینجا قحطی شده که واسه آب خوردن اون طرف ها رفتی؟ اینجا که به جای رودخونه1چشمه اون وسطه. تو نمی دونستی؟
فرشته نتونست تحمل کنه.
-دم سیاه بسه دیگه!
دم سیاه با تحکمی بدون هوار خطابش کرد.
-فرشته برو بیرون!
-نه! خوب باشه هیچی نمیگم ولی آخه تو خیلی…
دم سیاه کوتاه نیومد.
-فرشته! شنیدی چی گفتم؟ برو بیرون! الان! زردبال و کاکل حنا درگیر علف های کنار چشمه شدن که عصر آهنگ دیشبی حسابی همگی با هم بهمشون ریختید بپر کمک کن درست بشه.
-ولی آخه دم سیاه من، …
-فرشته! میری بیرون یا لازمه روی دست تا اطراف چشمه ببرمت و خودم برگردم اینجا؟
فرشته به وضوح عقب کشید. زیر سنگینیه نگاه دم سیاه چندتا قدم کوتاه رفت و پرواز کرد و دور شد. دم سیاه با پرپری تنها موند.
-خوب حل شد. داشتم ازت می شنیدم پرپری. بحث تشنگیت بود و چشمه منطقه سبز. مثل اینکه می گفتی جای چشمه رو می دونستی درسته؟
پرپری نفس عمیقی کشید که در نتیجه سینهش از سرما سوخت.
-من نمی دونستم ولی اگر هم می دونستم فایده نداشت. نمی شد برگردم اینجا. گم شده بودم. رفتم راه رو پیدا کنم بیشتر گم شدم. بعدش غروب شد. بعدش از منطقه سبز رفتم بیرون. بعدش رسیدم به رودخونه. بعدش تشنهم بود رفتم آب بخورم که1دفعه، …
بغضش ترکید و بی صدا زد زیر گریه. با اینکه رودخونه حالا خیلی دور بود و جاش حسابی امن بود ولی نمی فهمید واسه چی این حس منفیه وحشتناک رو داشت که1چیزی این وسط درست نیست.
-پرپری! ببین تو خیلی بی دقتی. مگه من بهت نگفتم اطرافم بمون و جایی نرو؟ تو که هم زخمی هستی و هم اینکه هنوز جایی رو بلد نیستی می بایست بهم گوش می دادی ولی ندادی. در عوض زمانی که من حواسم نبود در رفتی. می دونی چه قدر واسه پیدا کردنت گشتیم؟ می تونی تصور کنی چه قدر دلواپست شدیم؟ متوجهی چیکار کردی؟
دم سیاه حرصی بود ولی صداش بالا نمی رفت. فقط حرصی بود و پرپری این رو می فهمید.
-گاهی لازمه ما حرف گوش کنیم. شاید کسی که داره1توصیه ای بهمون میده1دلیلی واسه اصرارش داشته باشه. الان تو واسه چی گریه می کنی؟ چیزی نشده. فقط تو حسابی همه ما رو به هم ریختی. ولی به جز این دیگه اتفاقی نیفتاده. هم سالمی و هم اینجایی و جات امنه. دیگه بس کن.
پرپری وسط هقهق هایی که داشتن بیشتر می شدن بریده گفت:
-من، معذرت می خوام. فقط، می خواستم، تماشا کنم. معذرت می خوام!
حال و هوای دم سیاه مهربون تر شد.
-باشه. می دونم. تو خسته شدی از بی پرواز موندن. ولی ببین! باید تحمل کنی. 1خورده دیگه کامل درمون میشی دم کوتاه هم این برگ ها رو باز می کنه و تا اون زمان هم تو بیشتر این اطراف رو بلد میشی و می تونی هر جایی دلت خواست بری و هرچی دلت خواست تماشا کنی و اتفاقی هم واست پیش نیاد. ولی تا اون زمان1خورده حرف گوش کن. دیگه هم این طوری واسه خودت و واسه من دردسر نشو!
پرپری به زور نجوا کرد.
-معذرت می خوام.
دم سیاه به وضوح نرم شد.
-بسه دیگه الان که چیزی نشده. فقط به نظرم تو سرما خوردی. دیگه گریه نکن. به خیر گذشت. معذرت هم1دفعه گفتی که می خوایی دیگه نمی خواد بگی. الان زیر این برگ پهن ها بمون تا هم خشک بشی هم حالت جا بیاد. دم کوتاه گفت لای این ها استراحت کنی و فعلا هم دیگه پایین نباید بری.
پرپری به نشان موافقت سر تکون داد و با کمک دم سیاه لا به لای برگ ها خزید اما هنوز تقریبا بدون صدا هقهق می کرد. دم سیاه دیگه حرفی نزد ولی کنارش موند و پر های خیس و برگ هایی که بال هاش رو بسته بودن رو با دقت و احتیاط مرتب کرد، در حالی که مواظب بود دردش نیاد پر ها و برگ های اطراف زخم بستهش رو صاف کرد و آروم و با دقت پرنده خیس و وحشتزده رو با برگ های کلفت و پهن خوب پوشوندش. پرپری چند لحظه بعد بدون اینکه خودش بفهمه چشم هاش بسته شدن و به خواب عمیقی فرو رفت.
فردای اون شب پرپریه حسابی سرما خورده روی درخت توتش چندین تا ملاقاتی داشت که پر طاووسی و فرشته و دم سیاه و خیلی های دیگه جزوشون بودن.
-هی ببین چی شد! چه طوری پرپری؟ شنیدیم می خواستی در بری رودخونه دستگیرت کرد آره؟
باز هم همون شلیک خنده ها که مثل توپ می ترکید و اطراف رو می لرزوند.
-راست میگه شنیدیم یواشکی زده بودی بیرون داشتی می رفتی صید منظره های پیچکی.
باز هم خنده ها.
-خوب حالا چه شکلی بودن؟ خیلی قشنگ بود؟
باز هم خنده ها و خنده ها.
-بچه ها مواظب مواظب دم کوتاه اومد برید عقب!
پرپری1لحظه نفهمید جنجالی که بعد از اعلام این خبر بپا شد واسه چی بود. در مقابل نگاه حیرتزدهش پرنده ها1دفعه با وحشت کشیدن عقب که در نتیجه همه ریختن روی هم و روی شاخه ها خوردن زمین ولی باز هم مثل اینکه می خواستن از1حادثه فرار کنن بی نظم و با عجله توی هم دست و پا می زدن و سعی می کردن هر کدوم زود تر بلند شن و بکشن کنار ولی چون نظمی نبود موفقیتی هم نبود و صدای جیغ و فریاد و جیک جیک های وحشتزده بود که رفت هوا و صحنه هر لحظه مسخره تر می شد. اگر زمان بهتری بود پرپری حتما تا حد مرگ از دیدن این صحنه می خندید ولی اون لحظه فقط به شدت تعجب کرد. دم کوتاه پیش از این هم وارد جمع بقیه شده بود این ها واسه چی اینهمه شدید ترسیده بودن؟ ولی جوابش رو خیلی زود گرفت. دم کوتاه1دفعه نفهمید از کجا ظاهر شد، با1شیرجه عمودی و بسیار سریع فرود اومد و بدون اینکه توجه کنه روی چی و کی فرود میاد، به ضرب تمام درست بالای سر پرپری متوقف شد که در نتیجه3تا از پرنده های پریشون از روی شاخه هایی که به شدت از این برخورد دم کوتاه لرزیده بودن افتادن پایین اما سریع پرواز کردن و کمتر از ثانیه ای بعد دوباره بین بقیه بودن. دم کوتاه نگاهی بی اتصال و بیخیال به این صحنه مضحک انداخت و پرپری دید که نه اخم کرد نه لبخند زد. ظاهرا پرنده های منطقه سبز این مدلش رو می شناختن و اونهمه پریشونی واسه این بود که از مسیر فرود وحشتناکش کنار بکشن چون دم کوتاه اصلا خیالش نبود روی چی داره فرود میاد اون هم با اون ضرب وحشتناک.
-سلام عزیز هام. کسی خیس نشده؟ البته جز این پرپری؟
و هم زمان دستی روی شونه پرپریه بیمار و مات زد.
-چه جوریایی عزیز هان؟
پرپری مهلت جواب دادن پیدا نکرد.
-دم کوتاه پیشِ پَرِ تو داشتیم ازش می پرسیدیم رودخونه چه مدلی دستگیرش کرد و پیچک ها چه شکلی بودن که تو رسیدی.
دم کوتاه دستی به نشونه بیخیال تکون داد.
-خوب خوب طوری نیست فقط این پرپری خیس شد و1خورده هم خیسم کرد که دیگه خیسم نمی کنه. شما ها هم دیگه از این چیز ها نگید ناسلامتی اومدید عیادت.
ولی زمزمه ها به سرعت همهمه شدن و می رفتن بالا اگر دم کوتاه متوقفشون نمی کرد.
-دم کوتاه این که خودش هیچی نمیگه. جدی داشت می رفت اون هم1دفعه؟
دم کوتاه که هنوز دستش روی شونه پرپری بود خیلی آهسته شونهش رو فشار داد و خندید.
-نه بابا جایی نمی رفت واسه چی شایعه درست می کنی جوجه؟ پرپری فقط از دست این دم سیاه داشت در می رفت که1خورده خیس شد. فقط1خورده! این هم تمامش تقصیر شما هاست.
هوار اعتراض همه رفت بالا.
-عه دم کوتاه واسه چی آخه ما چه تقصیری داشتیم آخه واسه چی این رو گفتی آخه… … …
دم کوتاه که همچنان همون لبخند هماهنگ با نگاهش روی چهرهش بود دستش رو آروم از روی شونه پرپری برداشت و سر و شونه هاش رو مثل همیشه تاب داد.
-تقصیر شما ها اینه که رفیق های بهتری نیستید.
-دم کوتاه یعنی ما بدیم؟
-گفتم بهتر نیستید عزیزِ دلم. شما ها رفیق های خوبی هستید عزیز هام ولی بهتر نیستید. پرپری تازه وارده. چیزی از گوشه کنار های منطقه ما نمی دونه، جایی رو بلد نیست، از چشمه ای که وسط منطقه هست هم اطلاعی نداره. در حالی که چندین روزه که اینجاست. شما ها می دونید که اون نمی دونه و می دونید که بال های زخمیش رو من بستم و نمی تونه بپره بره اطلاعات کسب کنه. البته اگر هم نمی بستم باز هم نمی تونست بره اطلاعات کسب کنه چون زخمی بود و پرواز بی پرواز. خوب، حالا1عشقی از بین شما عشق ها بهم بگه با وجود شما ها که باهاش توی1منطقه اید و رفیق هاش هم هستید این واسه چی باید اینهمه ندونه و بخواد که از دست دم سیاه در بره و با پا هاش قدم رو واسه اکتشافات و تفریحات منطقه به این بزرگی رو بگرده و گم هم بشه؟
سکوت به سرعت حاکم شد. دیگه صدایی نبود. دم کوتاه خودش سکوت رو شکست در حالی که لبخندش خط هم برنداشته بود.
-خوب پس نتیجه شد اینکه از الان رفیق های بهتری باشید که دیگه پرپری خیس نشه. براش بگید، یادش بدید، مواظبش باشید که خسته نشه بخواد از دست دم سیاه قدم رو فرار کنه.
دم سیاه تقریبا به نجوا گفتارش رو ادامه داد.
-و بره طرف حصار آبشاری ها.
فضا دوباره از ضرب ناگهانیه خنده ها ترکید. دم کوتاه انگار نشنید.
-بال های پرپری هم بلاخره باز میشن و بعدش نوبت اونه که رفیق بهتری باشه.
پرپری سر بلند کرد و نگاه پرسش گرش رو دوخت به دم کوتاه که داشت لبخند می زد. خواست بپرسه و توضیح بخواد که چه جوری اون باید رفیق بهتری برای بقیه باشه ولی مهلت نشد.
-برید کنار من اومدم! تنها تنها می خندید؟ نمی ترسید از تلافی های من؟
-بچه ها ضد ضربه شید شیطون رسید!
همه زدن زیر خنده. شیطون یا همون مرغ انجیر خوار منطقه سبز با پرواز های مارپیچ رسید در حالی که توی راه عمدا به برگ ها می زد و اون ها رو روی پرنده های جیک جیکو و شلوغ می تکوند و پر و بالشون رو به هم می ریخت.
-ای بابا چیکار می کنی ببین چه اوضاعی درست کردی؟ درست بپر دیگه!
شیطون قهقهه زد.
-این از شکار جلف اولی. چه طوری جلف؟
-اه شیطون محض خاطر خدا این چه کاری بود کردی؟ این برگ ها چسبناکن بهمشون نزن دیگه افتضاح شدیم!
شیطون پرید وسط برگ های چسبناک و در حالی که حسابی وسطشون می لولید توفانی از برگ درست کرد و هوار همه رو در آورد.
-جلف های عزیز چسبی بشید که خیلی خوش می گذره. بعدش هم همگی برید سر چشمه تمیزکاری و دوباره ترتیب علف هاش رو به هم بریزید تا هرس کار های خسته و جلف دوباره مجبور بشن هنوز ننشسته پاشن بچسبن به کار حالشون جا بیاد و جلفی یادشون بره. عه پرپریه جلف چه طوره؟ آب خوردی یا نه؟
پرپری وسط اعتراض های شدید بقیه خندید.
-سلام شیطون. من جلف نیستم. آب هم خوردم فقط داشتم1خورده زیادی می خوردم. اندازه خفه شدنم.
شیطون آهسته زد روی شونهش و خندید.
-اگر غرق می شدی حسابی جلف بودی.
پرپری بلند تر خندید و با لحنی از جنس اعتراضی که جدی نبود دادش در اومد.
-نه این طوری نیست این که دست من نبود مگه می شد کنترلش کنم خوب افتادم دیگه.
شیطون در حالی که همچنان توی برگ ها تاب می خورد و خراب کاری بالا می آورد و وسط جیغ های اعتراض بقیه می خندید هوار زد تا صداش برسه.
-پرنده اگر غرق بشه خیلی حرفه. پرداری که توی رودخونه خفه بشه جلفه دیگه. هیچ طوری هم ننگ این جلفی از اسمش پاک نمیشه.
پرپری کوتاه نیومد.
-من که الان پرنده به حساب نمیام مگه بال هام رو نمی بینی؟ من که فعلا بال ندارم پس این نظریه تو درست نیست.
شیطون نیم نگاهی به بال های بسته پرپری کرد و سری تکون داد.
-هان آره مثل اینکه درست میگی. پس اگر تو غرق می شدی ننگ جلفیه خودت و جلفیه این دم کوتاه جفتی می موند واسه این دم کوتاه جلف که بال هات رو بست و غرقت کرد.
دم کوتاه خندید. پرپری نگاهش کرد. از نگاهش هیچی نمی شد خوند. خنده ای که توی نگاهش بود انگار جنسش جنس لبخند چهرهش نبود. خنده توی نگاه دم کوتاه خنده ای بود مثل نگاهش بی اتصال به هیچ چیز. به هیچ چیز!
-شیطونه دیوونه! تو عشقمی!
پرپری حس کرد چیزی انگار توی وجودش یخ می زد. لحن خندان دم کوتاه از جنس خنده های توی نگاهش بود نه از جنس لبخند روی چهرهش.
ولی شیطون خیالش به این چیز ها نبود.
-من عشق هیچ جلفی نیستم.
دم کوتاه بلند خندید.
-دیوونه! تو عشقمی!
جیغ و فریاد بود که از دست شیطون رفت هوا.
-دم کوتاه1کاریش کن دیگه! ببین چی شدیم؟ اه این چه وضعشه؟ داغونمون کرد آخرش هم شد عشقت!
دم کوتاه به پر طاووسیه عصبانی و کاکل حنای درگیر با پر های چسبناک که هر2تا به شدت معترض بودن نظر انداخت. دم سیاه از همه بیشتر کثیف شده بود و نه با جیغ و هوار اما به شدت ناراضی بود.
-دم کوتاه خودت حلش کن با این عشقت من اگر الان چیزی بگم بعدا مجبورم می کنی کوتاه بیام پس هیچی نمیگم ولی درستش کن این عشقت رو!
شیطون قاه قاه می خندید. دم کوتاه به قیافه حرصیه دم سیاه نظر انداخت و بی مکث و بلند گفت:
-کبوترم! تو هم عشقمی! عزیزِ دلم!
دم سیاه1دفعه چنان حیرت کرد که بی اختیار کشید عقب و ولو شد روی سر مهربون که پشت سرش ایستاده بود و داشت می خندید و هر2تا با هم خوردن زمین. دم کوتاه خودش رو عقب انداخت و همراه بقیه زد زیر خنده.
-اوه خدا! عشقمید همهتون عشقمید!
پرپری نفهمید توی این ماجرا چی بود که1دفعه همه حتی دم سیاه به شدت ناراضی زدن زیر خنده. تاریکیه ماجرا به سرعت فراموش شد. دسته کم ظاهرا این طور به نظر می رسید.
صدای وحشتناکی از داخل جنگل1دفعه همه رو از جا پروند. اگر دم کوتاه پرپری رو نگرفته بود پرت می شد پایین.
-وایی این چی بود؟
-چه بلند بود؟
-بچه ها به نظرم باز از کوه یخ ریزش کرده پایین!
-آره صدای یخ بود ببین کجا رو خراب کرده باشه!
منطقه ما که نبود اینجا تا فاصله ای که من می بینم همه چیز امنه.
-بچه ها جواب داره میادش!
زردبال مثل تیر به طرفشون پرواز می کرد و پرنده ها منگ ولی مثل همیشه شلوغ اومدنش رو تماشا می کردن. دم سیاه کار بقیه رو راحت کرد و منتظر نشد زردبال بهشون برسه.
-سلامت باشی زردبال چه خبر؟ این چه صدایی بود؟
زردبال سعی کرد سریع تر پرواز کنه تا زود تر برسه ولی نتونست. کمی طول کشید و بلاخره رسید.
-از بالای کوه1کوه یخ ریزش کرد. گفتم این آفتاب این هفته1کاری دست جنگل میده.
دم کوتاه حرفش رو برید.
-کجا اومد پایین؟
زردبال نفس عمیقی کشید تا حالش جا بیاد.
-روی سر منطقه کاکتوس. حسابی خرابکاری بالا آورد. به نظرم کل منطقه کاکتوس رفت زیر یخ.
چند لحظه گذرا سکوت شد ولی با زمزمه ای از جنس تردید ناپذیر رضایت شکست.
-آخ جون!
فضا دوباره از خنده ترکید. پرپری وحشت زده به صحنه خیره مونده بود.
-واسه چی کسی نپرسید پرنده های منطقه کاکتوس در چه حالن؟ واسه چی همه1دفعه از جا نپریدن و برای کمک به زنده های زیر یخ مونده مثل فشنگ پرواز نکردن؟ واسه چی این ها می خندن؟
این سؤال ها مثل1قطار دیوونه از ذهنش گذشتن و وحشت و حیرت مثل آتیش از نگاهش شعله کشید.
دستی به شونهش خورد. مهربون که نمی خندید ولی به طرز عجیبی نگاهش آروم بود.
-نترس پرپری اینجا گاهی از این چیز ها میشه. آفتاب بهار و تابستون خیلی خوبه ولی اون کوهی که به جنگل چسبیده چون خیلی ارتفاع داره بالاش همیشه برف و یخ زیاده و این آفتاب های پشت سر هم آبشون می کنه و می فرستدشون پایین. گاهی پیش میاد که یکی از بخش های جنگل میره زیر یخ. پرپری! تو چت شد1دفعه؟
پرپری داشت گریهش می گرفت.
-مهربون!
-جانِ مهربون!
پرپری داشت از هیجان تلخ این ماجرا و وحشت خنده های بقیه می لرزید.
-اون منطقه پرنده هم داشت و الان اون ها زیر یخ موندن؟
مهربون این دفعه خندید. قهقهه نزد فقط با آرامش خندید.
-نه عزیز! اون ها زیر یخ ها نموندن. یخ که میاد اولش مشخصه. منطقه رو داغون می کنه و افرادش میرن هوا. کسی طوریش نمیشه فقط کارشون زیاد میشه. باید از پس یخ های منطقهشون بر بیان تا روی هوا نمونن و برگردن پایین.
پرپری همچنان پریشون بود ولی خنده آروم مهربون بهش کمی آرامش می داد.
-یعنی کسی به خاطر یخ ها توی منطقه کاکتوس نمرده؟
مهربون باز خندید.
-نه که نمرده. پرنده ها که واسه این چیز ها نمیمیرن. اون ها فقط لونه هاشون رو از دست میدن و میرن هوا. ما توی منطقه ها این طور زمان ها میگیم رفتیم هوا. یعنی منطقه رفت هوا. منظور افراد منطقه هست. اصلا نگران نباش اون ها درستش می کنن. این چیز ها زیاد واسه منطقه های این جنگل پیش میاد اون هم به خاطر این کوه که حسابی سر جنگ داره و کوتاه هم نمیاد.
پرپری به وضوح آروم تر شد ولی هنوز از خنده های بقیه حیرت زده بود.
-خوب گیریم که کسی هم طوریش نشد. الان1منطقه رفت زیر یخ و به قول شما ها رفت هوا. دست ها اگر بیشتر باشن کار ها سریع تر پیش میره. پس واسه چی ما اینجا می خندیم؟ واسه چی نمیریم کمکشون؟
مهربون دیگه نمی خندید. به جاش آه سردی کشید و سری به نشون تأسف تکون داد. پرپری ول کن نبود.
-مهربون ما کمک نمی کنیم؟
مهربون به تلخی جوابش رو داد.
-نه عزیز نمی کنیم. پرنده های منطقه ها این طور زمان ها به هم کمک نمی کنن.
پرپری حس خیلی بدی داشت. حس حیرتی از جنس تلخ کدورت.
-پس چیکار می کنیم؟
مهربون به بقیه که شوخی می کردن و می خندیدن اشاره کرد و سر تکون داد.
-می خندیم!
پرپری تقریبا داد زد:
-ولی این درست نیست!
-چی درست نیست عزیز؟
پرپری به سرعت چرخید و نگاه در نگاه دم کوتاه شد که با لبخندی از جنس سرد1آرامش بی اتصال بهش خیره شده بود. در زمان متفاوت حتما سکوت می کرد ولی در اون لحظه هر مدل احتیاطی فراموشش شده بود.
-دم کوتاه! خیلی بدی! این درست نیست این خندیدن ها و رجز خوندن ها! افرادت مثل آب خوردن دارن از این اتفاقی که واسه1دسته دیگه افتاده شادی می کنن و تو هیچی بهشون نمیگی! این درست نیست درست نیست!
لبخند دم کوتاه بی خط بر جا بود. لبخندی آروم و آروم.
-میگی چی بهشون بگم؟ بگم صداشون رو ببرن و بخزن توی لونه هاشون؟ امروز قشنگه هوا عالیه اون ها هم شادن. من که نمی تونم به این خاطر تنبیهشون کنم.
پرپری تقریبا هوار زد.
-واقعا که! بقیه گرفتار شدن1دسته اینجا از این گرفتار شدن ها شاد شدن و رئیس سبز ها رو! دم کوتاه آخ دم کوتاه1کاری کن!
لبخند دم کوتاه پهن تر و آرام تر شد.
-پرپری! آخه میگی دم کوتاه چیکار کنه؟ من که یخ سرشون نریختم.
پرپری داشت دیوونه می شد.
-نه تو یخ نریختی ولی می تونی بگی افرادت برن کمکشون کنن تا یخ ها کنار برن.
دم کوتاه دستش رو گرفت و آروم خندید.
-نه نمی تونم. آخه اون اتفاق توی منطقه خودشونه. من نمی تونم از اینجا کسی رو مجبور کنم بره کمک1منطقه دیگه.
پرپری با حیرتی تلخ نگاهش کرد و دوباره ترکید.
-منطقه منطقه. واسه چی دم کوتاه آخه واسه چی خاک این جنگل منطقه داره اون هم واسه پرنده هایی که جاشون توی آسمونه؟ شما ها خاک رو منطقه بندی کردید و سرش می جنگید. واسه چی؟
دم کوتاه سر و شونه هاش رو آروم تاب داد.
-نه پرپری من جنگل رو منطقه بندی نکردم. سر هیچ چیزی هم نمی جنگم.
پرپری معترض و پریشون هوار زد:
-ولی اینجا منطقه سبزه منطقه تو! مگه اینجا منطقه تو نیست؟
دم کوتاه دستی به نشان آرامش تکون داد.
-بله هست. ولی به نظرت من1نفر چه قدر جا می خوام واسه اینکه راحت زندگی کنم و خوش باشم؟ خیلی بخوام عشق کنم و زندگیم عشقی باشه10تا درخت. من که از اولش اینجا رو به نام خودم نزدم. اینجا1منطقه بزرگه پرپری. اسم من همین طوری سرشه وگرنه هیچیش جز لونه و درخت خودم مال من نیست. اینجا که از اولش این نبود! ببین! اولش فقط خودم بودم و1درخت کوچولو. بعدش درخت های بیشتری نظرم رو گرفتن و مثلشون رو اطرافم کاشتم. یعنی تخمشون رو کاشتم تا درخت شدن. بعدش بقیه تک تک اومدن و دیگه جا نبود. مجبور شدم بزرگ تر کنمش و خلاصه این شد که می بینی. من منطقه ها رو نبستم. کاکتوسی ها و آبشاری ها و حتی متروکی ها و خیلی های دیگه هم اولش سبز بودن. یعنی توی منطقه ما بودن. زمان گذشت و اون ها دیگه دلشون نخواست بمونن. ترجیح دادن1منطقه داشته باشن فقط واسه خودشون. این شد که رفتن و از اینجا جدا شدن. ما با کسی جنگ نداریم پرپری. اون ها خودشون این انفصال رو خواستن.
پرپری خیال نداشت قانع بشه.
-ولی شما ها می جنگید. شما ها باهاشون می جنگید. دفعه پیش کاکتوسی ها رو حسابی تار و مارشون کردید. من خودم دیدم.
نگاه دم کوتاه همچنان آروم بود. از جنس نگاه1مربیِ با حوصله که به1بی تجربه بسیار دیر آموز ابتدایی ترین نکته ها رو بار ها و بار ها توضیح میده و آماده هست که باز هم توضیح بده.
-پرپری! دفعه پیش رو تو دیدی. و حتما این رو هم دیدی که اون ها به اینجا و به ما شبیخون زدن مگه نه؟
پرپری1قدم کوچیک عقب نشینی کرد.
-بله دیدم ولی… ولی اون ها اومده بودن یواشکی تخم گل کش برن نه اینکه حمله کنن.
دم کوتاه لبخند زد.
-خوب اگر من1دفعه بی اطلاع تو بخوام وارد حریمت بشم و چیزی رو ازت بدزدم که مال خودته باهام چیکار می کنی؟ اجازه بده خودم بگم. اون زمان من دزدم. و تو از حریمت پرتم می کنی بیرون. دزدی خیلی زشته پرپری. این جوجه ها باید یاد بگیرن که هر چیزی رو به هر قیمتی نمیشه به دست آورد.
پرپری خلع سلاح به دم کوتاه نگاه می کرد و دم کوتاه بزرگوارانه می خندید.
-ولی آخه… ولی الان… ولی جنگ….
دم کوتاه دستی به شونهش زد.
-پرپری ما با کسی نمی جنگیم. منطقه سبز از جنگ خوشش نمیاد. ما فقط از خودمون دفاع کردیم و دفاع هم می کنیم. مطمئن باش همه اون موجودات واسه من قد این ها که اینجان عزیزن. اون ها این طور دلشون خواسته و من نمی تونم اجازه بدم که بتونن متجاوز های موفقی باشن.
پرپری گیج تماشاش می کرد.
-ولی این منطقه بندی ها خیلی بدن. دم کوتاه! این خوب نیست و با تمام این حرف ها من تعجب می کنم که واسه چی تو ازش بدت نمیاد.
دم کوتاه دست های سرد پرپریه گیج رو آروم فشار داد.
-من بدم میاد پرپری. باور کن بدم میاد. از هیچ چیز این جنگل با تمام خوب و بد هاش به اندازه این منطقه بندی که میگی بدم نمیاد. مطمئن باش که خیلی ازش بدم میاد ولی آخه از دست من چی بر میاد؟ نمی تونم پرنده های منطقه آبشار و کاکتوس و متروک و بقیه منطقه ها رو مجبور کنم که بیایید حصار ها رو برداریم و همه1جا توی1جنگل بی منطقه باشیم. تو جدیدی و نمی دونی. ولی بقیه می دونن که من بار ها و بار ها اعلام کردم که از منطقه بندی ها و حصار ها رضایت ندارم. هر مهلتی دستم رسید فراخوان یکی شدن ها رو هوار زدم. فایده ای نداشت. من چیکار میشه کنم در حالی که این به خورد باور های بقیه رفته؟ تو درست میگی من باهات موافقم پرپری ولی این واقعا دست من نیست. من فقط می تونم باز هم این نارضایتی رو اعلام کنم و باز هم بگم که ما توی منطقه سبز با کسی سر جنگ نیستیم.
پرپری به دم کوتاه و به بقیه که مشغول شیطنت و شادی بودن خیره مونده بود در حالی که توی نگاهش هم مثل توی ذهنش جز حیرت و پریشونی، چیزی شاید1خستگی عمیق و رفع نشده موج می زد.
-این منطقه دیوونه و بی اول و آخر رو دوست ندارم. اصلا از اینجا و قواعد عجیبش خوشم نمیاد. به محض اینکه بال هام یاری کنن و بتونم بپرم از این جای وحشتناک می زنم بیرون. هر جایی جز اینجا!
این سر انجام از ذهن در همش گذشت و مایه آرامشش شد.
اون شب مهتاب بود و همه چیز رنگ1بهشت رویا رو داشت. پرنده های منطقه سبز اطراف چشمه جمع بودن. عصر آهنگ اون شب توی منطقه سبز1جشن واقعی بود همراه آتیش بازی قشنگی که انگار ستاره های آسمون از اون بالا روی سر منطقه سبز و چشمه وسطش می باریدن. اون شب شبیه هیچ شبی انگار نبود. شبیه رویا بود. رویای1بهشت پر از خنده و ستاره و پرواز! اون شب عصر آهنگ منطقه سبز به شب پیوند خورد و تا دم صبح طول کشید!

2 نفر این پست را پسندیدند.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «آخرین پرواز4»

  1. وحيد می‌گوید:

    سلام.
    لايك داري.
    منتظر بعدي اش هستم.
    تكبال هم يادت نره.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام وحید. ممنونم از لایکت. بذار ببینم تا آخر این یکی سر سالم در می برم اگر بردم روی تکبال هم فکر می کنم.
      ممنونم از حضور عزیزت.

  2. مینا می‌گوید:

    سلام راستش اصلا توی هوای کامنت گذاشتن نیستم خواستم بگم میخونمتون اگه چند وقتی نبودم شایدم اگهکلا منوندیدین از دستمناراحت نباشین من هستم و میخونمتون فقط این روزا خسلی خسته ام خیلی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام میناجان. نمی دونم توی چه هوایی هستی ولی از خدا می خوام از ته دل ازش می خوام که باز هم هوای دلت صاف بشه و باز هم ببینمت که هستی. نه واسه خاطر اینکه کامنت به من بدی. واسه اینکه اگر باشی و کامنت شاد بدی یعنی همه چیز مثبته و این چیزیه که من واسه تو و واسه همه از خدا می خوام. دلواپس نباش مینا. زندگی مثل1ساله. 4فصلش با همه. گاهی بهار گاهی پاییز. گاهی تابستون گاهی خزون. نگران نباش مینا. تموم میشه. این هوای تاریک هم تموم میشه. مطمئن باش که میشه.

  3. حسین آذری می‌گوید:

    سلام مدتی نبودم ولی خواهم آمد از این به بعد یه مشتری پروپا قرص خواهید داشت.
    خیلی هم زیبا بود. خدا قوت.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست عزیز. ایشالا که این نبودن که گفتید واسه1خیر بزرگ بوده باشه!
      خوشحالم از حضور مجدد شما دوست من. ممنونم از لطف و از حضورتون. خیلی هم زیاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *