هوا نه سرد بود نه آتیشی. روز آرومی بود مثل خیلی از روز های خدا. جنگل بود و صدا های همیشگیش. آواز های پراکنده پرنده ها، رفت و آمد های نامنظم وسط آسمون. بادی که گاهی می زد و پروانه ها رو پرت می کرد1طرف و دردسرشون می شد ولی دلگیرشون نمی کرد و مایه بازیشون بود. جنگل بود و1روز عادی.
دوام هیچ صباتی همیشگی نیست و این شامل اون روز عادی جنگل هم بود.
طنین عمیق صدای بلند و مرگبار1تیر و پرواز بی اراده پرنده های آروم و بیخیال به طرف آسمون و به اطراف و به هر جا. صدا هایی از جنس پریشانی. پیچش نعره تیر که می پیچید و می پیچید و تمام جنگل رو می گرفت و1لکه کوچیک وسط آسمون که چرخی زد و با سر به طرف زمین سقوط کرد. پیش از خودش، خون سرخی بود که از بال های تیر خورده و زخمیش به زمین سبز جنگل رسید. پرنده بدون پرواز و بدون هیچ مانعی از آسمون سقوط کرد و لای درخت های بلند1منطقه حصاری شده بزرگ از نظر ها گم شد.
پریشونی اون قدر بود که هیچ چشمی دنبال اونی که سقوط کرده بود نباشه. همه جونشون رو برداشتن و از تیر رس خطر آشنا در رفتن. آسمون، ساکت و خالی و بیخیال نظاره گر صحنه بود.
حتی آسمون هم شاید لا به لای درخت های بلند منطقه رو ندید. پرنده ای به شدت زخمی که خودش رو با آخرین توانش کشید بین علف های بلند و سبز و چند لحظه بعد جز رد سرخی از خون چیزی ازش دیده نمی شد. با اینهمه پرنده هنوز بود. هنوز از وحشت و از درد نفس نفس می زد و هنوز ضربان شدید قلبش خون رو به شدت از بال زخمیش بیرون می فرستاد.
جای موندن نبود. اگر اینجا می مرد خاکی های جنگل ازش چیزی باقی نمی ذاشتن. اصلا از کجا معلوم که بذارن کامل بمیره بعد بیان سراغش؟ اگر فقط بی حس می شد و پیش از مردن کامل و پیش از اینکه درک و حسش کاملا از کار بی افته شروع به پاره کردن جسمش می کردن چی؟ با این فکر ترسناک از جا پرید. بال زخمیش آتیش گرفت. خواست ناله کنه ولی نفسش بالا نیومد. باید می رفت. باید خودش رو نجات می داد. نمی دونست چه جوری فقط می دونست که باید بره تا به نجات برسه. با نگاهی بی حال و بی حالت به مقابل نظر انداخت. درخت های بلند اون منطقه عجیب مرتب بودن. حتی در اون حال نیمه هشیاری هم این موضوع به راحتی مشخص بود. مهلت نشد با حیرت از خودش بپرسه اینجا چه جور جاییه. باید از لای علف ها رد می شد، از دالان گشادی که2طرفش رو درخت های بلند گرفته بودن می گذشت و وارد حصار درختی می شد. همین الان هم تقریبا داخل منطقه بود ولی باید بیشتر می رفت تا مشخص بشه کجاست و به کجا می رسه. خیال نداشت بدونه. نمی تونست. درد و خستگی و خونریزی هر امکانی رو ازش گرفته بودن. به نزدیک ترین درخت تکیه زد و جسم خونیش رو جلو تر کشید. به آخر راه درختی نزدیک می شد ولی چشم هاش دیگه نمی دیدن. مهی اول شفاف و بعدش محو اطرافش رو گرفت و دیگه چیزی نفهمید. گذشت زمان رو نفهمید. همین طور سایه عجیبی رو که حوالی غروب بالای سرش چرخ زد و آهسته فرود اومد رو ندید. پرنده ای با قامتی ورزیده، بال هایی به شدت متناسب و کشیده و دمی به طرز غیر معمول مواج و بلند. موجودی با نگاه جستجو گر و پر هایی سراسر سبز!
-جنازه اون هم داخل منطقه من! کی بهت اجازه داده اینجا بمیری ناشناس هان؟ خوب دفنت که دردسر داره بیخیالت هم که نمیشه بشم اینجا بمونی. از منطقه خودم هم جنازه پرت نمی کنم بیرون در نگاه تماشاچی ها قشنگ نیست. به نظرم چاره ای ندارم جز اینکه با خودم ببرمت ولی اول ببینم زنده هستی یا نه. مثل اینکه هنوز زنده ای. بیا ببینم! تو هم یکی دیگه! از دست شما ها!
پرنده سبز جسم غرق خون رو بغل گرفت و به همون سبکی که فرود اومده بود پرید و رفت بالا. چرخی زد و بی توجه به شاخه های بلند و ردیفی که حصار منطقه رو مشخص کرده بودن، به سرعت چرخید و از لای1سری گل رونده متراکم رد شد و عمدا به همشون ریخت و گذشت. پرنده زخمیه ما هیچ چیز از اینهمه نفهمید.
-مطمئنی زنده هست؟
-آره بابا مگه قفسه سینهش رو نمی بینی؟
-می بینم ولی اینهمه روی زخمش مانور دادی آخ نگفت.
-خوب نباید هم بگه. کی جرأت داره زیر دست من صداش در بیاد؟
خنده ای ریز.
-تو اینهمه با هیبتی دم کوتاه؟
خنده ای کمی بلند تر همراه جواب.
-مطمئن باش که هستم جوجه پرواز.
-ولی نیستی. آخه من ازت نمی ترسم.
-پر طاووسی تو از چی باید بترسی؟ من اگر دستت بزنم دستم ازت رد میشه از بس تو لطیفی تو نترس.
خنده های بلند. بلند تر. بلند و طنین هایی که منعکس و باز منعکس می شدن و آزار می دادن. بیداری دوباره به تب و ناهشیاری می باخت و کابوس های تبدار باز حمله می کردن. و این ماجرا روز ها ادامه داشت.
-هی! هی موجود دیگه بیدار شو! تب دیگه نداری، از زخمت دیگه خون نمیاد، پر هات هم دوباره رو به راه شدن. اگر باز هم بیدار نشی میگم یا زنده نیستی که باید دفنت کنم، یا ما رو گرفتی که باید مجازاتت کنم. حالا سریع چشم ها باز.
بی اراده چشم باز کرد. با دیدن لبخندی از پشت پرده مه خاطرش جمع شد که این شنیده ها جدی نبودن.
-خوب! سلام! ببینم درد که نداری.
به زحمت به نشان نفی سر تکون داد.
-پس درمون های اینجا کاری بودن. همیشه می دونستم علف های ما هم مثل برگ های درخت هامون شفا داخلشون قایم کردن ولی باورم نمی شد. کسی هم چیزیش نمیشد امتحان کنم.
سعی کرد بگه ممنونم که نجاتم دادین ولی صداش رو انگار وسط ضعف و کابوس جا گذاشته بود.
-نمی خواد حرف بزنی. بعدا تا دلت بخواد زمان هست. الان فقط می خواستیم مطمئن بشیم که اوضاعت درسته. حالا بخواب. بخواب تا حالت جا بیاد.
تقریبا اصلا یادش نموند که چی دید. هیچی جز پر های به شدت سبز و اون نگاه که سرد بود نه خشن. فقط نافذ و سرد و…بی اتصال به هیچ چیز.
روز ها می گذشتن و پرنده زخم خورده در عالم نیمه بیداری فقط صدا های در همی از زمزمه در اطرافش رو به خاطر داشت و اون صدای ناآشنا ولی آروم. و بعد، خواب.
خاطرش نبود چه مدت گذشت تا اون صبح ساکت بهاری رسید. صبحی که چشم باز کرد و حس کرد که واقعا زنده هست. بیماری تموم شده بود و حالا همه چیز می رفت که بهتر بشه. بال هاش رو با1دسته برگ های پهن و سبز رنگ بسته بودن. آهسته به اطراف نظری دزدکی انداخت و زمانی که مطمئن شد کسی نیست به برگ هایی که بال زخمیش رو بسته بودن نوک زد. به شدت تلخ بود و چیزی شبیه شیره چسبناک که خشک شده باشه برگ ها رو سفت بسته بود. به شدت خوشبو ولی به شدت تلخ. سعی کرد به خاطر بیاره و لرزید. اون پروازش از قفس تاریک. فرار. درموندگی و سر در گمی. به سوی ناکجا. هر جا جز جایی که بود. صیاد. شلیک. تیری که سفیر کشان اومد و بالی که آتیش گرفت از درد. سقوط. درد. 1قدم تا مردن. 1صدای بیخیال. دست هایی که مثل پر کاه انگار که توی خواب از زمین جداش کردن و پروازی انگار بین مرز مرگ و زندگی. شونه هایی که مطمئن بودن و اون دست های نجات دهنده سبز که از وسط خواب های تب گرفته زخم بالش رو می بستن. درد. چه درد وحشتناکی! ولی این درد دردِ درمون بود. بیداری های کوتاه و محو. دست نجات دهنده که حالا دیگه آشنا می زد. اون نگاه سرد و بی اتصال اما به شدت نافذ. و اینهمه سبزی و اینهمه ترتیب که حالا بهتر می دید و حیرت می کرد و نمی فهمیدشون
-من کجام؟
اولین چیزی که گفت این بود و اولین چیزی که دید1دسته برگ پهن و سبز که مثل سقف بالای سرش رو گرفته بودن و اطرافش که پر بود از جوونه های کوچیک و به طرزی غیر معمول مرتب که داشتن از خاک نیرو می گرفتن تا درخت بشن.
-اینجا دیگه چه مدل جاییه؟ شبیه جنگل وحشی نیست.
-خوب واسه اینکه نیست!
از این صدا چنان از جا پرید که زخم بسته شدهش تیر کشید.
-کجا هستی؟
خنده های ریز. اما کسی دیده نمی شد. وحشت برش داشت.
-کجا هستی؟ کی هستی؟ من کجام؟
دستی که خورد به شونهش و از فرار متوقفش کرد.
-نترس بابا نترس من اینجام درست بغلدستت ولی تا حرکت نکردم تشخیصم ندادی. ببخش یادم نبود تو شاید منو نبینی.
با حیرت به طرف صدا نگاه کرد.
-تو چرا این قدر سبزی؟ درست رنگ برگ های اطرافمون!
پرنده عجیب زد زیر خنده.
-اینجا همه کم و بیش همین شکلی هستن. حالا خودت می بینی.
-نمی فهمم مگه میشه؟ این مدل سبز رنگ گیاهه و تو چه طور اینهمه سبزی؟
پرنده سبز با خنده ای مهربون شونه هاش رو فشار داد و به جای جواب سوت آرومی کشید و در1لحظه اطراف پر شد از موجوداتی شلوغ و پر جنب و جوش که همه پرنده هایی بودن از تیره های مختلف و همه در1چیز به شدت مشترک. پر های تمامشون با همون سبزیه عجیب سبز بود. بعضی هاشون کمتر و بعضی هاشون سراسر سبز بودن. بعضی ها فقط چندتا پرشون سبز بود و بعضی ها از شدت سبزی ترسناک به نظر می رسیدن و تا حرکت نمی کردن از گیاه های اطراف مشخص نبودن. از شدت حیرت سرش گیج رفت.
-آهایی! سلام! سر صبحی باز چه داستانی درست کردی دم سیاه؟
-به من چه من که تازه رسیدم این پر طاووسی سوتی داد یعنی نه سوتی زد یعنی ای بابا نشد سوتی کشید اه نمیشه جور بشه از بس این پر طاووسی سوتی میده بذار بگم این، …
-لازم نکرده بابا من سوت زدم دم سیاه چی میگی واسه خودت من کجا سوتی دادم سوتی ها که تمامش مال خودته یادت نیست توی عصر آهنگِ دیشب چی گفتی؟
-چی بود چی بود پر طاووسی من اصلا حواسم نبود داشتم کاکل حنا رو اذیت می کردم دم سیاه چی گفت؟
-راست میگه این داشت از دست من کتک می خورد مشغول بودم نفهمیدم سوتیه دم سیاه رو بگو می خوام واسش دست بگیرم بیچارهش کنم.
-تو منو می زدی؟ خوبه داشتی گریه می کردی.
-آهایی کاکلک منو می خوایی بیچاره کنی؟ می خوایی ترتیب کاکلت رو به هم بریزم برقک جلف؟
-دم سیاه به کاکلم دست بزنی دمت رو از بیخ می چینم.
-چی؟ تهدید اون هم واسه من؟ نه مثل اینکه باید روانت رو همراه کاکلت نابود کنم!
-بهم نزدیک بشی هوار می زنم دم کوتاه بیادش.
-تا تو بجنبی من کارم باهات تموم شده جوجه کاکلک.
-بس کن دم سیاه ولش کن این جونش به ترتیب کاکلش بسته می کشیش هیچ راهی نداره که تو2دقیقه آروم باشی کسی رو اذیت نکنی؟
سر و صدا بود که1بند از اطراف می رفت هوا و خنده هایی که1دفعه چنان شدید اوج می گرفتن که مایه حیرت می شد.
تازه وارد با نگاهی به شدت گیج به این صحنه ها خیره شده بود. کل اون منطقه از گیاه گرفته تا خاک و موجوداتش همه سبز بودن. سبز سبز. جز آسمونش که پهن بود و وسیع، باقیه منطقه کاملا1رنگ بود. سبز!
سبز اولی دستش رو گرفت و بهش لبخند زد.
-می بینی؟ فقط من نیستم اینجا همه سبزن. البته به جز تو که تازه واردی و چه قدر هم زردی. تا امروز زرد به این قشنگی ندیده بودم. ببینم تو چته شدی شبیه تعجب!
-طفلکی تا امروز بهشت ندیده الان چشم هاش دارن تعجب می کنن.
باز هم خنده هایی که1دفعه و بی مقدمه اوج می گرفتن و انگار که منطقه هر لحظه از صدای خنده هایی که شلیک می شد می ترکید.
-من کجا هستم؟
-جات بد نیست عزیزم اینجا منطقه ماست. منطقه سبز. چی به سرت اومده بود؟ زخمی بودی. پرنده شکاری بهت زد یا بلای دیگه ای داشتی؟
سکوتی نسبی و آشکارا سست که هر لحظه آماده منفجر شدن بود. در1لحظه کلمه صیاد رو توی گلوش قورت داد و هیبت ماجرایی که از سر گذرونده بود نگاهش رو به رنگ وحشت درآورد. دستی بسیار مهربون دور شونه هاش حلقه شد.
-آروم باش عزیزم نترس هرچی بوده دیگه گذشته. صیاد کارش صید کردنه من هم دیدمش زخمیم هم کرده ولی می بینی که اینجام. لازم نیست حرفش رو بزنی من خودم همه چیز رو می دونم.
به صاحب اون دست های ظریف خیره شد و پرده اشک رو آهسته عقب زد.
-پر طاووسی یواشکی چی بهش گفتی؟
-هیچی نوکش زد بهش گفت اینجا از خودش آروم تر نباید باشه اگر باشه پر طاووسی می زنه نصفش می کنه.
-عجب ترکیب ناهماهنگی! پر طاووسی و اینهمه خشونت! جور در نمیاد. این زمان های خشم فقط باید فوت کنه بلکه به1جایی بگیره و اونجا نسیم بیاد! آخ آخ پر طاووسی تو با این ضرب نوکت بمیرید جفتی به نظرم ترکیدم!
همه پخی زدن زیر خنده و پر طاووسی راضی از ضربه ای که زده بود لبخند زد.
-به نظرم باید1خورده تجدید نظر کنی بال سیاه البته اگر از ضربهم جون به در برده باشی.
بال سیاه بال هاش رو حرکتی تهدید آمیز داد و نق زد:
-آره بابا تجدید نظر می کنم تو خطرناکی پر طاووسی ولی مطمئن باش تلافی می کنم این زدنت رو!
-آره خوب باید هم تلافی کنی کلی ضایعت کرد!
باز هم شلیک خنده هایی که می رسیدن به آسمون. اوضاع همین طوری ادامه پیدا می کرد اگر اتفاقی نمی افتاد. ولی صدا ها در1لحظه تغییر کرد. ندایی آشکارا از جنس هشدار!
-آآآآیییی! پر کاکتوسی های منطقه کاکتوووووس! می خوان ازمون تخم گل بدزدََََََن!
در1لحظه انگار منطقه ترکید. پرنده ها مثل فشنگ از جا پریدن و با هوار های خشم به طرف حاشیه دست چپ منطقه پرواز کردن و در1چشم به هم زدن1درگیریه حسابی وسط آسمون شروع شد. ناشناس ها سبز نبودن و راحت می شد تشخیصشون داد و درگیری مثل خنده ها به سرعت بالا گرفت.
-پر تیغیه بزرگشون تویی جقله الان بهت میگم.
-چی؟ به من میگی پر تیغی کبوترک بی ریخت الان بهت هالی می کنم!
-آآآییی دم سیااااه رو ساپورتش کنییییید!
-نترسید بچه ها من ساپورت لازم ندارم این جوجه تیغی رو می تونم بزنم خاکی بشه.
-تو به رفیق من چی گفتی ایکبیری؟
-ایکبیری خودتی رنگی رنگیه نکبت الان سر و تهت می کنم!
-آیی آیی کبوتر آشغال ولم کن عوضی!
-یوهو بچه ها رییس کاکتوس رو دم سیاه قنیمت گرفته!
شلیک خنده وسط دعوا ولی خیلی طول نکشید. از اون پایین دیده می شد که1پرنده بزرگ خیلی بزرگ تر از اون کبوتر چابک با پر های1دست سفید و دم1دست سیاه از پشت سرش شیرجه زد و مثل برق بهش نزدیک شد.
-دم سیااااه مواظب باش!
دیر شده بود.
-خوب خوب خوب کبوتر سیاه سفید سبز ها! ببینم با ضعیف تر از خودت راحت طرف میشی الان اگر من همینجا نصفت کنم نصفت سیاهه نصفت سفید و تو، …
فریاد های سبز ها و ناشناس ها با هم رفت آسمون و تماشاگر وحشتزده دید که1چیزی مثل فشنگ از جا در رفته از وسط جمعیت مارپیچ رفت و رفت و بی توقف چنان از پهلو به پرنده بزرگ زد که پرتاب شد1طرف و کبوتر دم سیاه از دستش در رفت.
-می دونی چیه مزاحم عزیز؟ تو باید همین الان این جوجو ها رو از منطقه من ببری بیرون بهشون هم یاد بدی دیگه بی اجازه وارد جایی نشن وگرنه جیزشون میشه. درست فهمیدی عزیزِ دلم؟
-هوراااا دم کوتااااه ایول آفرین دم کوتاهه خودمون!
درگیری دوباره بالا گرفت و نجات دهنده با اون ظاهر عجیبش حسابی تأثیر گذار بود. ظاهرا این پرنده که از پایین درست دیده نمی شد با وجود قد و قواره نه چندان بزرگش خیلی اثر داشت چون فقط حضورش جنگ رو به نفع سبز ها چرخوند و ناشناس ها خیلی سریع عقبنشینی کردن و در رفتن. صدای جیغ و هورای سبز ها تمام آسمون منطقه رو گرفته بود و تازه وارد متحیر همچنان صحنه هایی رو تماشا می کرد که حذمش براش طول می کشید.
-آهایی تموم شد بیایید پایین این جدیدیه به نظرم از تعجب مرد!
باز هم خنده ها!
-این ها در هر حال شلوغن! چه بخندن و چه بجنگن!-
این از ذهن پر از سؤال تازه وارد گذشت و ظاهرا توی نگاهش هم نمایان شد.
-چیه؟ به نظرم1عالمه سؤال داری. خوب ما اینجاییم. بپرس!
تازه وارد نفس عمیقی کشید و پلک زد تا این سبزیه1دست از روی پرده ذهنش بره کنار ولی نرفت.
-آخ این طفلی چه جونی می کنه از دست این سبز توی چشم هاش خلاص بشه! بابا نمیشه بیخیال ول کن!
همون خنده ها باز رفت هوا.
-بس کنید دیگه بذارید این حرف بزنه. خوب پرنده زرد بگو.
نفس عمیقی کشید و حس کرد باید بجنبه چون تجربه این مدت کوتاه بهش می گفت این سکوت که با زمزمه های خندان تزئین شده بود خیلی دوام نداشت.
-واسه چی اینجا همه چیز خیلی سبزه!
-بابا1کسی واسه این طفلک توضیح بده الان از تعجب یادش میره نوکش رو ببنده.
صدای خنده هایی که مثل توپ شلیک شد و رفت هوا.
-ببین پرنده! اینجا منطقه سبزه. ما هم عضوش هستیم. واسه اعلام این عضویتمون همگی سبزیم. تو مگه از منطقه های این جنگل چیزی نمی دونی؟
-من، نه. آسمون رو که نمیشه منطقه بندی کرد شما ها چه جوری، …
باز هم شلیک خنده های از ته دل.
-آسمون که نه! این جنگله که منطقه بندیه. ببین! اینجا منطقه سبزه. یعنی منطقه دم کوتاه. دم کوتاه خودش از کوه های اطراف تخم درخت هایی که عشقش می کشید رو آورده انداخته روی خاک جنگل و اون ها هم شدن درخت. تمام آرایش اینجا رو اون خودش ساخته. اولش فسقلی بود ولی فسقلی نموند و یواش یواش بقیه اومدن و اینجا مرتب بزرگ و بزرگ تر شد. اعضاش بیشتر شدن و منطقه خواه ناخواه بزرگ تر شد و الان واسه خودش جنگلیه. ما هم عضو هاش هستیم. بعد از اینجا1خورده اون طرف تر منطقه کاکتوسه. پرنده های کاکتوس توی منطقه خودشون بین حصار کاکتوس می لولن.
با دیدن و شنیدن حرکات و صدا های حاکی از تمسخر تعجب کرد.
-تعجب نکن ما دوستیم یعنی ما میگیم که دوستیم ولی راستش پرنده های2تا منطقه گاهی با هم1کمی کنار نمیان. یعنی چه جوری بگیم. پرشون به پر هم می گیره و می زنن توی پر و بال هم.
-بابا کشتیمون صاف اصلش رو بگو خلاصمون کن دیگه! ببین زردزرده ما دعوا می کنیم با هم. الان فهمیدی؟
آخر جمله اون کبوتر1دست سفید با دم کاملا سیاهش توی شلیک خنده های سبز گم شد.
-بابا فهمید ول کن دم سیاه.
-چیه مگه دارم براش توضیح میدم.
-نمی خواد بسه دیگه.
-خوب باشه بذار منطقه ها رو بگم براش.
-جفنگ نگی فقط منطقه ها رو بگو بلد نیستی ول کن خودم میگم.
-نه نه صبر کن میگم خودم.
وسط خنده هایی که قطع نمی شدن کبوتری که معلوم شد اسمش دم سیاهه توضیح داد.
-ببین جدیدی اینجا رو که فهمیدی منطقه سبزه. اون منطقه تیغ تیغی بی ریخته هم منطقه کاکتوسه با پرنده هاش که پر هاشون شبیه تیغ کاکتوس شده از بس توی کاکتوس های حصارشون لولیدن.
-ای بابا دم سیاه!
-خوب باشه باشه. داشتم می گفتم. اون طرف رودخونه یخی البته الان یخی نیست زمستون ها یخ می زنه، اون طرف این رودخونه قشنگه هم1آبشاره که از بالای این کوه زشته میاد پایین و اطرافش هم1منطقه دیگه هست یعنی منطقه آبشار. اونجا هم1سری جک و جونور پردار هستن که واسه خودشون می پلکن.
-دم سیاه بسه دیگه خفه شدیم از خنده.
اون موجود خندان راست می گفت همه داشتن از خنده خفه می شدن و دم سیاه خودش خیلی جدی حرف می زد و اصلا نمی خندید.
-چی گفتم مگه؟ بابا شما ها چرا به1پخ بندید که خفه بشید دارم براش معرفی می کنم دیگه!
-اصلا لازم نکرده دلدرد شدیم همه از دستت نمی خواد بگی.
-نه نه بذار فقط یکی دیگه مونده بگم. ببین زرده اون طرف منطقه آبشار هم1دونه خارزار هست که بهش میگیم منطقه متروک. اونجا هم ساکن پردار داره ولی ما طرفش نمیریم. اصلا شبیه نیستیم. اونجا درست بیخ گوش شیر سلطان جنگله و تا ما بگیم پخ، اون ها یعنی متروکی ها عصبانی میشن و شلوغی شون در میاد و وایی به کسی که سر و کارش به شیر سلطان جنگل باشه. خلاصه ما ترجیح میدیم به متروکی ها نخوریم و اون ها هم گاهی مرض دارن و ما همه سعی می کنیم مرض دستشون ندیم چون شیر شیره کاریش هم نمیشه کرد.
-نترسونش بابا. ببین پرنده باز هم منطقه داریم که خودت یواش یواش دستت میاد.
-راست میگه اینجا رو عشقه که منطقه ماست یعنی منطقه سبز و تو معلوم نیست از کجا ولو شدی داخلش.
-دم سیاه لطف کرد و بسیار کامل و واضح برات توضیح داد. خودت کم کم بیشتر می فهمی. کاکتوسی ها رو هم که الان دیدی. گاهی به همین ترتیبی که تماشا کردی میریم به منطقه های همدیگه مهمونی.
-راست میگه البته ما همه با هم خیلی دوستیم. دلمون هم خیلی می خواد که1روزی همگی توی1منطقه خیلی بزرگ با هم یکی بشیم. یعنی جنگل منطقه نداشته باشه و از این مزخرف ها. اثبات رفاقت و پیوند هامون رو هم که چند لحظه پیش تماشا کردی و دیگه باید باور کنی.
پرنده ها دیگه نای ایستادن نداشتن از شدت خنده.
-خوب اگر باز هم سؤال داری بگو. به جان خودت همین طوری دقیق و کامل برات میگیم.
نفهمید از کی خودش هم داشت با بقیه می خندید.
-عصر آهنگ چیه؟
این بار پر طاووسی پیش دستی کرد و اجازه نداد میدون دست دم سیاه بی افته.
-عصر آهنگ اسمش سرشه عزیزم. گاهی مخصوصا شب های زمستون صدا های شب رو ما خیلی موافقش نیستیم. واسه همین اول شب1جا جمع میشیم و کلی میگیم و می خندیم و حرف می زنیم. حرف های جدی و نیمه جدی و نه اصلا جدی و خلاصه همه چیز. زمستون این کار رو کردیم دیدیم خوش می گذره ادامه دادیم و الان توی شب های بهار و تابستون هم این برنامه رو ادامه میدیم. عصر آهنگ اینه. خوب، دیگه. باز هم بپرس.
پیش از اینکه کسی با1پارازیت جانانه سکوت رو منفجر کنه پرسید
-اون سایه بلنده چیه که از اینجا پیداست؟
دم سیاه شاید از سر چیزی شبیه حرص آه کشید.
-اون1کوهه که به جنگل چسبیده و هر4فصل سال هم بالاش یخ و برف داره. گاه گاهی میشه که برف و یخ هاش ریزش می کنن و حسابی اوضاع رو به هم می ریزن. البته واسه منطقه ما کم پیش میاد چون دم کوتاه تدبیرش حرف نداره. چند بار پشت سر هم که یخ اومد پایین و ما رفتیم هوا، دم کوتاه گفت باید چارهش کنیم و کردیم. درست زیر کوه یخ پوش و درست روی مرز بین جنگل و کوهستان1دیوار درختیه خیلی کلفت و خیلی بلنده که از محکم ترین و بلند ترین درخت هایی که می تونی تصور کنی درست شده. دم کوتاه خودش فرماندهیه عملیات رو گرفته بود و از هر کسی که از دستش بر می اومد کمک گرفت تا هسته ها از هر کجا که می شد رسیدن و کاشته شدن و خیلی زود سبز شدن و بزرگ شدن و خلاصه اوضاع خیلی بهتر شد. یادمه خود دم کوتاه و ما چندتا1بار مجبور شدیم بریم1درخت رو با کمک هم بیاریم بکاریمش اون پایین. یادته پر طاووسی؟ توی تمام عمرم کار به این وحشتناکی نکرده بودم. آخ توی اون ذاتت دم کوتاه هر زمان یادم میاد استخون هام فحشت میدن!
دیگه نمی شد سکوت رو حفظ کرد. شلیک خنده چنان ضربتی و بلند بود که شنونده متحیر بی اختیار و به شدت از جا پرید و قیافه وحشتزدهش خنده ها رو2برابر کرد.
-آخ دم سیاه خدا بگم چیکارت کنه! پدرمون رو در آوردی!
-به من چه! می خواستی نخندی.
-اصلا تو مگه هرس نداری واسه چی نمیری به کارت برسی؟
-بچه ها این باز تعجب کرد.
باز هم خنده ها.
-دم سیاه رئیس هرس کار های منطقه سبزه. یعنی در غیبت های دم کوتاه در زمان هایی که به هر دلیلی نیست، دم سیاه مواظب اینجاست و چندتا دیگه از ما هم زیر دستشیم تا اوضاع خراب نشه. هرس های چمن و علف و شاخه ها با ماست.
-راست میگه این دم کوتاه که از دست رفته بهش امیدی نیست گاهی پیش میاد عشقش بکشه غیبش بزنه دسته هرس کار ها مجبور میشن برن پیداش کنن کت بسته بیارنش منطقه بلکه دردسر های موجود و ناموجود حل بشه.
فرصت نشد بگه از این آخری ها هیچی نفهمیده و بخواد که بیشتر توضیح بدن.
-برید کنار بابا برید کنار دم کوتاه اومد.
-اوخ صاحبش اومد بچه ها من امروز حرس کردن هام موند تقصیر کاکتوسی های دزد و این زردک شد جمع کنید من در برم.
-کجا در بری بیا اینجا!
دم کوتاه چابک رسید و دم دم سیاه رو گرفت و تقریبا از وسط هوا کشیدش پایین.
-تو با این زبونت1جایی1کاری دست خودت و من میدی دم سیاه. حالا هم در نرو می خوام خفهت کنم. تو مگه امروز هرس کار شاخه های دست چپی نبودی پس چی شد که این عزیز های دلم از اونجا یواشکی زدن داخل؟
کبوتر دم سیاه پر و بالی زد تا در حالت بهتری قرار بگیره و بعد شاید عذرخواهانه خندید.
-دم کوتاه من داشتم انجامش می دادم که1دفعه این، …
-وایی وااا! آآآآ! چه قدر! …
این صدا که به هوار می زد بی اختیار از گلوی تازه وارد جست بیرون و چنان بلند بود که همه1دفعه ساکت شدن. دم کوتاه همون پرنده تأثیر گذار توی جنگ آسمون نگاهی عمیق و بیگانه ولی نه خشن بهش کرد.
-از چی اینهمه تعجب کردی جدیدی؟
حس کرد از وحشتِ هواری که زده بود آتیش می گرفت. توی دلش به خودش لعنتی فرستاد که حیرتش رو نتونسته بود مخفی کنه. دم کوتاه یا موجودی که به این اسم می شناختنش، پرنده ای بود با بال ها و اندامی کشیده، پر هایی به شدت صاف و مرتب و دمی بسیار بلند. اون قدر بلند که به وضوح غیر معمول بود. پرنده ای با نگاهی شاید سرد ولی به وضوح نافذ و جستجو گر و پر هایی سراسر سبز. چنان سبز که نمی شد مدت زیادی بهشون خیره موند. این مدل عجیب و اون دم بلند و اونهمه سبزی و تمام این ترکیب با اسم دم کوتاه چنان برای این تازه وارد عجیب بود که نتونست حیرتش رو مخفی کنه.
-گفتم از چی تعجب کردی؟
صدای دم کوتاه حرصی نبود ولی چنان جذبه ای داخلش داشت که تازه وارد نفسش رو خورد و به نظرش رسید آشکار کردن تعجبش در حد1جنایت نابخشودنی بوده. دم کوتاه که ماجرا از همون اول دستش بود حرکتی به دم بلند و مواجش داد و تقریبا خندید. خنده ای که سرد ولی شاید مهربون بود.
-خوب بیخیال. با همه تونم! حواس ها کوش؟
همه1صدا هوار زدن:
-همینجاست رئیس!
دم کوتاه دیگه نمی خندید.
-زهر مار و همینجاست رئیس. نیست دیگه! اگر بود می فهمیدید که ما الان روی زمین هستیم و این با پر و بال هامون خیلی جور نمیاد.
-دم کوتاه ما حواسمون هست ولی این موجود هنوز نمی تونه پرواز کنه. به خاطر بال هاش. چه سفت هم بستیشون! تا خواستیم1حرکتی کنیم مهمون داشتیم و بعدش هم تو اومدی و خلاصه اینجاییم دیگه!
دم کوتاه نخندید.
-توجیهات مدل نچسب. خوب باشید تا بعدا بهتون بگم. فعلا بذار اول،
بعد بی مقدمه تازه وارد رو از روی چمن های بلند برداشت و عمودی رفت بالا و بقیه هم بی مکث دنبالش رفتن بالا. پرنده متحیر چنان از این مدل پرواز وحشت کرده بود که جیغش توی گلوش خفه شد و بی اختیار با هرچی توان داخل پنجه هاش داشت دم کوتاه بیخیال رو چسبید. دم کوتاه انگار این موجود اصلا همراهش نبود پرید و مثل برق روی1درخت توت بلند فرود اومد و سریع اما با احتیاط پرنده زخمی رو لای شاخه های امن گذاشت زمین. پرنده به شاخه های کلفت تکیه زد و نفس راحتی کشید. بقیه هم تقریبا بلافاصله رسیدن و دورشون جمع شدن.
-خوب حالا تو! بگو ببینم تو چی هستی؟
تازه وارد فقط بهش نگاه کرد. همون صدای مهربون و آروم سکوت رو شکست. صاحب خنده های ریز.
-به نظرم تیهو باشه.
دم کوتاه تک خنده ای زد.
-خوب پس کامل شدیم. تیهو نداشتیم. ببینم تیهو! چی صدات می کنن؟ درضمن سکوت جواب من نیست. من باید به1اسمی صدات کنم بگو ببینم اون اسم چیه؟
تیهو سعی کرد حرف بزنه ولی نمی فهمید چه دردش شده بود که صدا انگار نداشت. دم کوتاه خندید. دستی به پر های نامرتب تیهو کشید و باز خندید.
-اینجا رو! چه پرپریه! تو که اصلا موجود نیستی تیهو هرچی هست همش پری. تمامش پره.
دم کوتاه خودش رو عقب انداخت و بلند و رها زد زیر خنده و بقیه هم باهاش هم صدا شدن. خنده ای که سریع رفت بالا و اوج گرفت و به همون سرعت هم متوقف شد. باز همون نگاه جدی و سرد ولی نه خشن نقش اون چشم ها شدن.
-خوب می گفتی. من باید چی صدات کنم؟
تازه وارد حس کرد صداش رو پیدا می کنه. نفس عمیقی کشید و به حرف اومد.
-پرپری.
دم کوتاه تعجب کرد.
-چی؟ این که گفتی چی بود؟
تیهو کمی بلند تر و شاید کمی مطمئن تر جوابش رو داد.
-اسمم اینه. پرپری.
تعجب دم کوتاه با چیزی شاید خنده توی نگاهش تزئین شد.
-پرپری؟ این رو که الان من گفتم!
تیهو نگاه از نگاه پرسش گر دم کوتاه دزدید و با تردیدی کم رنگ سکوت رو شکست.
-اسمم رو گفتی. اسمم پرپریه. همین مدلی صدام کن.
دم کوتاه به نشان رضایت سر و شونه هاش رو تکون داد که در نتیجه دم بلند و پخشش حرکت قشنگی کرد.
-عجب! پرپری. خوب پرپری. به منطقه ما خوش اومدی. تو از امروز عضوی از ما هستی. عضوی از پرنده های منطقه سبز.
دم کوتاه دست پرپری رو گرفت و1پر سبز بلند توی مشت مرددش گذاشت و بهش لبخند زد.
-این هم برگ ورودت!
صدای کف زدن ها و هورای سبز ها مثل خنده هاشون1دفعه اوج گرفت و آسمون نیمه خواب دم صبح رو بیدار کرد.
داستان پرپری تیهوی زرد و منطقه سبز از اینجا شروع شد. از1صبح اتفاقی و1تیر و1اتفاق.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 51
- 35
- 117
- 62
- 1,811
- 26,108
- 375,323
- 2,644,402
- 269,131
- 557
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
سلام امیدوارم سرنوشت این تیهوهه مثل سرنوشت تکبال نباشه. و کاش بشه تکبال دورم بذارین فرااااااااااااار
سلام میناجان. حال گوشیت چه طوره؟ تو بهتری یا اون خخخ! سرنوشت این تیهو رو نمی دونم چی میشه مینا. واقعا نمی دونم. تکبال2؟ نه این طوری نمیشه مثل اینکه باید حتما من1کسی رو بکشم تا این ماجرا حل بشه. شکلک تأثر. گناه داره این میناهه جوون هم هست! خوب چاره ای نیست دیگه چیکارش میشه کرد. قسمته دیگه! شکلک شلیک1دونه بطری این دفعه پر از مواد منفجره به مینا.
مینا! زندگی قاعده های عجیبی داره مگه نه؟ هر کسی نگاه دلش دنبال چیزیه که به هر دری می زنه واسش نمیشه که نمیشه. واسه چی این طوریه؟ کاش می شد من بدونم واسه چی.
سلام اولا که من جاخالیدادمبنا بر این شما مجبووووووووووووریدتکبال دورو بذارین میذارینیا یکیرو خبر کنم؟ راستش نمیونمبه شدت احساس میکنم همه چی قراره ردست شه احساس میکنم خدا زندگیمو گذاشته تو یه اسلوموشن از یه طرف هزارتا نشونه میبینم برای درست شدن و از یه طرف دیگه همه چی کند پیش میره بازم همینی که پیش میره شکر شما هم به نظرم مثل من باشید نوشته های دو سال پیشتونرو ب الآ« مقایسه کنید حسااااااااابی تغییر کردین ولی اینو بگمآدمایی که تو زندگی دلی پیش میرن زندگی بهشون سخت میگیره چراشو نمیدونم کاش بشه زندگیحرمت دلهامونو بیشتر نگهداره رااااااااستی حال گوشیمم خوبه سلام میرسونه راستی اگه عیب نداره شماره واتساپتونو میدین؟ یا به ایمیلم یاتو اسکایپ البته بازم اگه دوست دارین مجبورتون نمیکنم
سلام میناجان. از آخرش. راست میگی زندگی به اون هایی که دلی پیش میرن خیلی سخت می گیره. کاش این طوری نبود! کاش می شد مهربون تر باشه بابا روزگار با دلی ها! جواب خودت رو خودت گفتی. همین که پیش میره کلی جای شکر داره. حالا واسه سرعتش هم میشه1کاری کرد مهم اینه که پیش بره. میشه سرعتش رو ندید گرفت یا اگر راهی باشه سریع تر کردش. ولی این پیش رفتن رو عشقه!
نوشته های2سال پیشم رو باید برم1سرکی بهش بزنم. همه که می دونن بذار بگم که این روز ها که ابدا حس و حال سرکشی در هیچ کجای روانم نیست. فقط می نویسم و پاک می کنم می نویسم و پاک می کنم و مینا پاک می کنم و باز پاک می کنم. به نظرم بد نمی شد اگر این2تا قسمت رو هم پاک می کردم و اینجا نمی زدم ولی، … بیخیال. زدم دیگه. خخخ!
تکبال. باز هم که این اسم رو بردی که! من نمی فهمم چه داستانیه این اواخر به کبوتر جماعت حساسیت پیدا کردم اسمش که میاد اعصابم کهیر می زنه. بعدش همین طوری عشقی بلند میشم میرم اونی که اون اسم منحوس رو برده رو می کشم. پس وایستا اومدم!
خخخخخخخخخخخخخ
آهان اینجاست گرفتمش!
سلام بر پريسا.
سلام بر تو كه يه بار شادي يه بار غمگين
سلام بر تو كه يه بار مشنگي يه بار فشنگي
سلام بر تو كه يه بار بي حالي و يه بار حال داري
سلام بر تو كه يه بار شنگولي و يه بار شمشيري
سلام بر تو كه يه بار ايده آلي و يه بار چرت مي زني
سلام بر تو كه يه بار خوابي يه بار بيداري
سلام بر تو كه يه بار آهنگ گوش ميدي و يه بار روضه مي خوني
سلام بر تو كه يه بار دلقكي يه بار ملقكي
سلام بر تو كه يه بار خوشي يه بار ناخوشي
سلام بر تو كه يه بار خوشحالي يه بار آب غوره مي گيري
سلام بر تو كه اي واااآاااآاااآاااآاااآااايييييي،ييييي،ييييي،يييي،يييي
من به تو چه بگم آخه.
اين مدت نبودم اين همه پست زدي.
من موندم بالاخره شادي يا نه؟ بالاخره اوضاع بر وفق مراده يا نه؟
يعني دلم مي خواهد دستم بهت برسه چنان با اون دسته كيف مي زنم تو ملاجت كه روز و شبت يادت بره.
يعني مي خوام چنان حاليت كنم كه ثانيه به ثانيه همين جور ميخ كوب وايستي تا ديگه اين قدر شبيه آب دوغ خيار نشي.
تو هميشه بايد يادت باشه كه زندگي قشنگه، خعععععععلي قشنگه، مي خوامش، يه دونه است، دُردونه است،
يعني بايد ياد بگيري كه ديمبل ديشدن، ديمبل ديشدن، ديمبل ديشدن، ديمبل ديشدن،
هالالالالاي لالاي لاي، هالالالالاي لالاي لاي، هالالالالاي لالاي لاي، هالالالالاي لالاي لاي
فهميدي چي شد يا نه؟ يا بازم بگم؟
يه چيز ديگه هم يادت باشه
.
.
.
.
ههههههخخخخخخحححححححجججججججچچچچچچ هههههخخخخخخححححححججججججچچچچچچچ خخخخخ خخخخخ خخخخ خخخخخ خخخخخ خخخخخ
به همين سادگي، به همين خوشمزگي.
سلام وحید! آشنای با معرفت! نه وحید راستش این روز ها اصلا شاد نیستم. تمام منفی هایی که اون بالا شمردی هستم الان. ولی به نظرم باید دیگه بلند شم. چند برابر اندازه زور زدم که بشه نشد که نشد و الان دارم می فهمم که اصلا قرار نیست که بشه. کاش بتونم بگم بیخیال. نمی تونم وحید ولی سعی می کنم. سعی می کنم و موفق نیستم. برام دعا کن. نمیگم دعا کن که بشه. ظاهرا این دیگه شدنی نیست. برام دعا کن بتونم بگم بیخیال. که بتونم بگم شد دیگه! که بتونم بگم دیگه خیالم نیست. هست! وحید هست! دعا کن که دیگه خیالم نباشه. برام دعا کن فراموشم بشه این اسم و نشون که خاک شدم از بس صدا زدم بلکه جوابی باشه ولی نبود و دیگه هم نیست هرگز نیست تا زنده هستم نیست.
دارم پریشان میگم. شکلک اباطیل پرونی های من! بگم خوب چیه مگه؟ سایت خودمه. خخخ!
زندگی قشنگه خیلی هم زیاد. فقط من خیلی خسته و داغونم این روز ها. هفته ای که گذشت و این هفته رو زیاد چیزی ازش یادم نیست وحید جز نوشتن ها و پاک کردن ها و باریدن ها و تقاضا کردن ها و درد و درد و خشم های لحظه به لحظه از جنسِ تلخِ ناکامی و سکوت ها و… طفلک اطرافیانم!
بیخیال.
زندگی قشنگه. راست میگی واقعا قشنگه. کاش بشه که من دوباره با شب آشتی کنم. به صبح سلام کنم. به آفتاب نق بزنم و از دست بارون به آسمون شکایت کنم و پشت تمام این ها بخندم! وحید یعنی تو میگی به نظرت میشه؟ من باز مثل دیروز هام، دیروز هایی که خیلی دور نیستن میشم؟
خودش1پست شد. خوب بشه حرف زدنم میاد چیکار کنم؟
ممنونم که اومدی وحید. خیال نمی کردم دیگه اینجا ببینمت. جدی میگم. غافلگیر شدم و خوشم میاد از این غافلگیری های خوشآیند. ممنونم از حضورت و خیلی خیلی خیلی زیاد شاد باشی.
قرار نیست بگیم بیخیال و مطمین باشین اونایی که میگن بیخیال یا دروغگوهای خوبین یا نمیدونم شاید احساسندارن نمیشه گفت بیخیال ولی میشه گفت گذشت میشه اشتباهات گذشترو تکرار نکرد بیخیال گفتن به معنای فراموش کردنه ولی نباید فراموش کرد به نظر من
دومیش درسته مینا. اون ها که میگن بیخیال واقعا بیخیالن. به نظرم در مورد احساس نباید بهشون فشار آورد. آخه ندارن. موندم خودم عقل نداشتهم کجا بود آخه فقط لازم بود که به خاطرم بیاد که بار ها بهم… به نظرم من امشب لازمه که خفه شم. واسه خاطر جمعی هم خخخ! عجب کارگشاست این خخخ! مینا! اشتباه ها زخم های بدی می زنن ولی تجربه های خوبی میدن. به شرطی که بشه از زخم ها در رفت. کاش من سریع تر از این یکی در برم حسابی نفسم رو گرفت و هنوز هم دردش تموم نمیشه.
سلام.
پريسا من اصلا نميگم كه بيخيال باش. چون من از بي خيالي بدم مياد.
من منظورم اين است كه به چيزاي بد فكر نكني و هميشه سعي كني با روحيه باشي. سعي كن اگه چيزي منفي توي زندگيت مي بيني اونو از خودت دور كني و به چيزاي خوب فكر كني.
بايد از لحظه هاي زندگيت استفاده كني و هميشه توانايي برخورد با منفي هاي زندگي رو داشته باشي.
بازم تأكيد مي كنم منظورم بي خيالي به معني فراموشي نيست. اميدوارم مينا خانم هم منظور منو درست متوجه شده باشند.
مرسي از پست
زندگي قشنگه خعععععلي قشنگه خخخخ خخخخ
سلام وحید. من به همه میگم بیخیال همیشه هم میگم ولی بیخیالی توی سرشت خودم نیست. اتفاق ها به نظرم ماجرا های تموم نشده ای هستن که تا کامل تموم نشن من خاطرم جمع نمیشه. حتی اگر زورم نرسه خودم تمومش کنم می سپارم دست خدا و این قدر منتظر میشم تا خودش تمومش کنه و من بگم خوب تموم شد دیگه حالا درست شد. یعنی1همچین موجود سمجی هستم من! خخخ! نه نمیشه امشب حس نقش بازی کردنم نیست بذار خودم باشم. بله زندگی قشنگه و ای کاش واسه من هم بشه که دوباره قشنگی هاش رو ببینم. دلم واسه دیدنشون تنگ شده. خیلی هم زیاد.
وحید! بچه ها! ممنونم از حضورتون. شکلک اومدن عیادت بیمار.
کاش این روز ها سریع تر بره! از دیشب دیگه به یقین رسیدم که درست نمیشه پس کاش سریع بره فقط بره فقط این زمان بره!
خدایا کمکم کن!
پ شرو کردی. اوکی. نمیخواد بگی چ سختیه اخه من خودم ملتفتم
سلام یکی. سخته یکی! انگار جونم بالا میادش. خدایا یکی به خدا از این در برم و زنده برسم به آخر این موج منفی دیگه حالا ها عمر می کنم.
سلاااااام یکبار دیروز خوندم اما امروز هم خوندم تا بیشتر دقت کرده باشم به داستان, پس این پرنده زرده شد پرپری,
می بینید تا بدینجا از همبستگی بین دوستان اشاره شده و همکاری یکدیگر تا موانع رو کنار بزنند. بذارید قسمت بعدی رو هم بخونم بعد نظر بدم.پریسا خااانم خدا قوت.
سلام دوست عزیز. بله این پرنده زرده شد پرپری. هم بستگی ها همیشه قشنگه. یادمه بچه که بودم زمانی که1داستان می شنیدم که شخصیت هاش1دل می شدن و با اتحاد می رفتن به جنگ دردسر ها و داغونشون می کردن از هیجان مورمورم می شد و می لرزیدم. هنوز هم همون طوری هستم. خنده داره ولی هستم. ممنونم از حضور و از اینهمه لطف شما.
سلاااام پریسای عزیز
امیدوارم سلامت باشی
بح داستانه جدیید
هورااا
سخته میدونم ولی پیش برو
الان که دستت گرم شده جدا از این داستان تکباله دو رو هم بنویسی عالی میشه
شااد باشی
هورا اینم یه هوادار دیگه
نمی دونم چه دردی دارم رفتم دکتر گفت مینا کشون گرفتی!
سلام عزیز. زود باش درست شو دیگه له له نباش! یعنی من الان کدوم یکی از این ها رو بترکونم خیالم بیشتر جمع میشه؟ این تکبال پدرسوخته رو کرکسش برده من از کجا بدونم بعدش چی شد آخه؟ برید گیرش بیارید از خودش باقیش رو بگیرید!
سلام پریسا خانوم
آخرین پرواز
واقعن قشنگه
شما نویسنده خوبی هستی
با شور و ضوق منتظر قسمت سومش میمونم
بای!
سلام دینا. ممنونم از محبتت. من نویسنده نیستم فقط گاهی چیز می نویسم. گاهی! کاش بتونم قشنگ پیشش ببرم!
ایام به کامت.
سلام.
من بعد از مدت ها برگشتم و جالبه که پارسال هم در ایام امتحانام با تکبال همراه بودم و امسال مثل این که در ایام امتحان ها با پرپری خیلی خیلی عالیه.
کلی درگیری های مثبت و منفی رو رد کردم و فکر کنم باز رو به راه باشم و این به نظرم خیلی خوبه.
شما رو هم می دونم متأسفانه خوب نبودید ولی صمیمانه امیدوارم حالا خوب باشید.
کم کم می رسم به بقیه پست ها.
راستی تکبالِ دو کی نوشته میشه آیا؟
خخخخخخخ
فراااااااااااااااااااااااار
سلام دوست من. امیدوارم درگیری های مثبت و منفی همه مثبت شده باشن و الان خوب باشید! من نه اصلا خوب نبودم به خصوص این1ماه آخری که به معنای واقعی از زمین خوردن گذشتم و به نظرم خودِ خاک شدم از بس افتضاح بود و افتضاح گذشت ولی مثل اینکه هنوز زنده باشم. الان به نظرم بیدارم ولی فقط تا همون اندازه که بفهمم باید سعی کنم به بلند شدن. پرپری آخ خدا این تیهوی مسخره که نمی دونم سر چه حس خطرناکی نوشتنش رو شروع کردم. خدایا باورم نمیشه یعنی خودم رو درگیر کردم با1عالمه قسمت های ننوشته؟ وایی نه ماماااااااان! تکبال! باز هم تکبال! به جان خودم این دفعه دیگه واقعا نمیشه باید حتما1انفجار از نوع انفجار آقای آگاهی اینجا راه بندازم. آآآییی اومدم که بترکونم و خلاااص از دست کابوس این اسم تکبااااال آیی آیی آیی آیی آآآآآآیییی آیی آیی آیی این چی بووود خوردم بهش اون هم به چنین ضرب وحشتناکیییی شکلک سر گیجه شکلک منگی شکلک همه جا داره محو میشه شکلک ولو شدن شکلک از نگاه من دوربین نشون میده الان همه جا سیاهه چون من نیمه نیست شدم!