من و3شنبه هام

بچه ها سلام. شما ها خوبید؟ من شکر خدا خوبم! شبیه بهارم این روز ها. حال جسمم1لحظه مثبته1لحظه منفی. گاهی خیلی آروم و معتدل زندگیم رو می کنم و2دقیقه بعدش1دفعه چنان گیجی و تهوع و سردردی ضربهم می کنه که میگم این دفعه دیگه آخر کار به کف با کفایت خود حضرت ازرائیله. جز این دیگه مشکلی نیست و من خوبم. عالی!
بچه ها اسکایپم گیر کرده کمککک! من روی گوشیم هم اسکایپ داشتم1دفعه پیش اومد که سیستمم رو خاموش کردم و با گوشی آنلاین شدم. بعدش کلا اسکایپ رو از گوشیم حذفش کردم ولی به نظرم الان دیگه چه باشم چه نباشم این مسخره آف نشونم نمیده. البته مطمئن نیستم ولی1بنده خدایی زمانی که من خونه نبودم خیال کرده بود من هنوز خونه افتادم و کنار سیستم هستم و پیام می داد و زمانی که دید آنلاینم ولی جواب نمیدم ترسید نکنه حالم افتضاح شده باشه و نمی تونم جواب بدم و از این چیز ها. خلاصه من اومدم دیدم طرف1عالمه پیام داده حسابی هم ترسیده و خیلی هم دلواپسه که پریسا امروز هم نتونستی بری سر کار و حالا که آنلاین هستی واسه چی جواب نمیدی و خلاصه به ناخواه حسابی طفلک رو اذیتش کردم. خدا بهم ببخشه من نمی خواستم. خلاصه اینکه اسکایپم گیر کرده کمککک!
خوب این هم از این. حالا بقیهش.
بچه ها مثل اینکه3شنبه ها واسه من باید خاص بشه. البته نه خیلی ولی شاید لازمه به3شنبه ها1کوچولو پر رنگ تر دقیق بشم. هیچی هم نداشته باشه موضوع واسه پست بهم میده. خخخ!
پریروز یعنی3شنبه1روز چند منظوره بود که من الان می خوام گیر بدم به یکی از منظور هاش.
پریروز صبح که رفتم سر کار مثل همیشه سرم به کار خودم بود. ولی مگه می شد؟ بوی بهاری که توی حیاط بود مگه اجازه می داد؟ چند ثانیه کند کردم و آرزو کردم کاش ریه ها و شش هام بیشتر جا داشتن. بعدش رفتم به طرف داخل سالن. خیلی طول نکشید که1سر و صدا های ریز ولی غیر قابل انکاری توجهم رو جلب کرد.
-عه اوناهاش اومد اومد.
-بیا بیا بدو.
-باشه الان.
پیش از اینکه مهلت پیدا کنم از خودم بپرسم این2تا همکار من سر صبحی منتظر کی بست نشسته بودن صداشون پیش از خودشون بهم رسید.
-خانم جهانشاهی! نرو نرو کارت دارم.
همون همکار دیروزیم.
-سلام خانمی صبح به خیر.
-سلام سلام خانم جهانشاهی به دادم برس!
شبیه علامت تعجب شدم.
-به دادت؟ من؟ چی شده؟
-ببین گوشیه من تالک بکش فعال شده اصلا نمی تونم باهاش کار کنم بگو چیکارش کنم درست بشه؟
بغلدستیش خندید. من حیرت کردم.
-تو تالک بک رو می شناسی؟
-آره بابا خودت برامون گفتیش1کاری کن!
-کار؟ کاری نداره برو غیر فعالش کن!
-نمی تونم باهاش بالا پایین برم. بگو من الان چیکار کنم؟
همکار بغلدستی پخی زد زیر خنده و به دادم رسید چون با خندیدنش من هم اجازه داشتم بخندم و توی خودم از خنده منفجر نشم.
-چرا می خندید الان من چیکار کنم؟
-کاری نکن عزیز جان. ببین! تو روی گزینه هات تک ضرب می زنی ما2ضرب. روی گزینه2تا بزن انجام میشه. بالا پایین هم تو تک انگشتی میری ما2انگشتی. با2تا انگشتت برو درست میشه.
اون بنده خدا از بس دلواپس بود مونده بود من چی میگم ولی همکار بغلدستیمون مطلب رو گرفت و در حالی که می خندید گفت من فهمیدم بیا این طوری.

تالک بک گوشیه اون بنده خدا قطع شد و طرف از ته دل گفت آخیییش! درست شد ولی نمی فهمیدم ما3تا چمون شده بود که وسط سالن از خنده ریسه می رفتیم و هر کسی هم بهمون می رسید1سلام چی شده می گفت و می اومد قاطیه خنده های ما. ناظم اومد و در حالی که خندهش گرفته بود دعوامون کرد که زنگ خورده برید سر کلاس هاتون. همون طور در حال خندیدن پخش شدیم و رفتیم سر کار هامون.
من تا ظهر خندیدنم به راه بود و اطرافیانم هم همین طور. 1نصفه روز شاد!
بعد از ظهر داشتم فکر می کردم و برام خیلی جالب بود. من فقط1روز با این جماعت صحبت کردم و این بنده های خدا نرم افزار صفحه خوان گوشیه لمسیم رو شناختن. پس واسه چی اینهمه سال باهاشونم و نق می زنم که این ها این مردم این آدم ها هیچ شناختی از خودم و جهانم ندارن و باهام بیگانه هستن و چنین و چنان؟ آیا این تقصیر خودم نیست؟ آیا من که به عنوان1نابینا وسط بینا ها می چرخم، منِ نابینا که به عنوان یکی از نماینده های جمع نابینا در بین مردم بینا، باید تلاش کنم تا بچه هامون رو به بینا ها بیشتر و بهتر معرفی کنم و توانایی هاشون رو جا بندازم وظیفهم رو درست انجامش دادم؟ آیا اینکه بعد از اینهمه سال همکار هام هنوز خیلی چیزی ازم نمی دونن کوتاهیه من نبود و نیست؟ اون ها در اکثریت هستن و این ما هستیم که لازمه شناخته بشیم. این من هستم که باید تلاش کنم تا خودم و بچه های ما به اکثریت بینا معرفی بشیم. نمیشه من از اون ها توقع داشته باشم که بیان تلاش کنن واسه شناختنم. پس چی شد؟ من که این ها رو می دونم و از خیلی پیش هم می دونستم. پس واسه چی اینهمه با بینا های اطرافم بیگانه باقی موندم؟ و واسه چی اجازه دادم اون ها هم با من و جهانِ ندیدن های من بیگانه باقی بمونن؟
به ادامه این تفکرات نرسیدم. چون چندتا اتفاق پشت سر هم افتاد که ظرف2دقیقه فرستادم به خاک و دوباره کشیدم بالا و اوضاع هرچند از کنترل در نرفت اما حسابی سنگین شد به طوری که من هر تصوری رو یادم رفت و بعدش هم دیگه نفس واسه فکر های این مدلی واسم نموند.
ولی الان دارم بهش فکر می کنم و می دونم که باید جبران کنم. به نظرتون می تونم؟
شاد باشید.
عه راستی بچه ها! زندگی قشنگه! هرچی بگی هم خود خودتی بحث هم نداره حرف هم نداره خودتی خودتی خودتی! واااییی بچه هااا شکلک فرااار من در رفتم تا قشنگیه بعدی یعنی چیزه تا نمی دونم چیه بعدی آآآییی یادم رفت من رفتم!
ایام به کاااام.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال و , , , , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «من و3شنبه هام»

  1. وحيد می‌گوید:

    سلام پريسا.
    ممنون از پستت.
    به نظرم تو بايد تو جمع بيناها طوري رفتار كني كه اونها شناخت خوبي از تو پيدا كنند. مثلا همين برنامه تاكبك رو در نظر بگير. من وقتي پيش دوستانم هستم و گوشيم رو تو دستم مي گيرم از عمد يه ذره صداي برنامه رو زياد مي كنم و همين باعث ميشه دوستانم كنجكاو بشن و بيان راجع به برنامه از من سوال كنند كه اين چه چيزي است كه حرف مي زنه و اين چي ميگه و از اين سوالا. خب من هم براشون توضيح مي دهم كه من با اين برنامه به راحتي مي تونم با گوشي كار كنم و اس ام اس بزنم، مخاطبانم را ببينم، تماسهايم را چك كنم، توي واست آپ، ايمو، تيك تاك و ديگر برنامه هاي پيام رسان برم و باهاشون كار كنم، توي اينترنت برم، آهنگ گوش كنم و خلاصه هر كاري كه شماها با گوشي انجام مي دهيد من به كمك اين نرم افزار انجام مي دهم.
    آنها هم وقتي اين چيزها را مي بينند راحت تر از قبل باهام ارتباط برقرار مي كنند و بهم پيام مي زنند و حتي بعضي هاشون هم علاقه دارند تا ببينند اين برنامه چطور پيام هاي اونها را مي خونه. من هم گوشيم رو بهشون ميدم تا ببينند اين برنامه چطور پيامهايشان را مي خونه و خيلي هاشون دنبال اين هستند كه مثلا اين برنامه چطور لطيفه ها را مي خوند. مثلا يه لطيفه مي آورند و به صداي برنامه گوش مي دهند و وقتي شنيدند به صداي اين برنامه مي خندند و حتي بهش علاقه هم پيدا مي كنند. من خيلي از دوستان بينا هم بلد هستند كه چطور مي توانند با تاكبك كار كنند. واسه اينكه من بهشون روش كار با تاك بك را ياد داده ام و اونها هم زياد باهاش مشكلي ندارند. فقط بعضي وقتها كه صداي برنامه اذيتشان مي كند، صدايش را كم مي كنند تا راحت تر بتونند باهاش كار كنند.
    به نظرم اين كار خودش يه نوع فرهنگ سازي است و باعث ميشه ما خودمان را بهتر از اين به جامعه بشناسانيم.
    مثلا وقتي كه توي دانشگاه هستم بعضي وقتها لپتاپم دنبالم هست. وقتي استادان دانشگاهم اين لپتاپ را جلوي من مي بينند از من سوال مي كنند تو كه نابينا هستي چطور باهاش كار مي كني؟ خب من هم در اينجا صداي جاز و پارس آوا را بهشون نشون ميدم و اونها متوجه مي شوند كه ما چقدر راحت با كامپيوتر ارتباط برقرار مي كنيم.
    پريسا تو هم دقيقا مي توني اين كارها را بكني تا بيشتر خودت را به جامعه بشناساني. اين كار تو باعث ميشه تا افراد بينا ضمن شناختن تو، نابينايان ديگر را هم بهتر بشناسند.
    راستي يه چيز ديگه!
    .
    .
    .
    .
    هچچچچچچچچخخخخخخخخححححححججججججججج هههههخخخخخخخححححححجججججچچچچچچ
    خخخخخ

    • پریسا می‌گوید:

      سلام وحید. دقیقا این کار ها رو می کنم. سیستمم رو بردم مدرسه و با جازم سر همه رو بردم و کلی خوش گذشت خخخ! ولی جدی پیش از این اصلا دلم نمی خواست اما الان عمدا مثلا1کاری که بینا ها انتظار ندارن ما نابینا ها بتونیم انجام بدیم و من اون کار رو بلدش هستم می برم1جایی که جلوی دیدشون باشه انجامش میدم. اولش از تصور اینکه عمدا خودنمایی می کنم خیلی اذیت می شدم چون به خدا وحید اهل این برنامه ها نیستم. یواشی میام یواشی میرم سرم به کار خودمه و خیلی موافق نیستم که خیلی دیده بشم. ولی زمانی که فکر می کنم این دیدن ها و دیده شدن ها برای بچه های ما و اجتماع نابینا ها مثبته پس انجامش میدم و الان ها دیگه کمتر اذیت میشم. مثلا من1کوچولو مروارید بلدم این رو بر می دارم زنگ های تفریح می برم توی دفتر واسه خودم1گوشه میشینم می بافم. اولش همکار های من چنان عجیب تعجب می کردن که دورم جمع می شدن و باز باورشون نمی شد که من بدون دیدن بتونم ببافم. اول ها از شدت خجالت و حتی خشم از خودم داغ می شدم ولی الان دیگه برام عادی شده. اون ها هم دیگه دستشون اومده که بدون دیدن هم میشه1نابینا هنر داشته باشه. میشینن کنار دستم و توضیح می خوان من براشون توضیح میدم که مثلا چه مدلی می بافم و چه مدلی سوراخ های مروارید ها رو پیدا می کنم و چه مدلی رنگ های متفاوت رو کنار هم می ذارم. اون ها هم کم کم دارن این رو می پذیرن و کلی هم خوششون میاد. بعد از اینکه این براشون عادی شد نوبت بینایی نوشتنم میشه که البته هنوز خوب بلدش نیستم و دارم تمرین می کنم تا یادش بگیرم. بچه ها به خدا من خودنما نیستم ولی این تنها راهیه که برای معرفیه توانایی های خودمون به بقیه که نمی دونن و دلشون می خواد که بدونن به نظرم رسید. کاش این کاری که می کنم خیلی بد نباشه! وحید من می کشمت الان به چی می خندی آخه؟

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    بذارید یه کامنت که در سایت گوش کن گذاشتم براتون بنویسم که خیلی با موضوعی که نوشتید در ارتباطه:
    همیشه دوستانم به من میگن چرا جامعه ما رو قبول نداره و جواب من بهشون اینه که نمره ات چنده که از جامعه انتظار داری بهت توجه صد درصدی بکنه.
    من قبول دارم خیلی از برخورد های نابجا و ندیدن های ما توسط جامعه رو ولی عمیقاً معتقدم اگر ما کاری بکنیم که باعث بشه توانمندی هامون به جامعه اثبات و بعد از اون به طور سراسری معرفی بشه حتماً رفتار های بهتری با ما خواهد شد از این که حالا شاهدش هستیم.
    مثلاً فیلم رنگ خدا که سال ها پیش ساخته شد رو در نظر بگیرید کاری به اشکال هایی که در اون فیلم حتی از نظر آقای فاطمی که بازیگر اون فیلم بودند وجود داره
    ندارم ولی با تمام کاستی هایی که داشت تونست تمام پیام های خودش رو به جامعه بقبولونه و از اون به بعد شخص من هر جا پیش اومده که بگم نابینا می تونه نجار بشه اگر طرف مقابلم فیلم رو دیده بدون تردید حرفم رو تصدیق کرده یا اگر بگم نابینا هم می تونه بازیگر بشه باز هم قبول می کنه جامعه؛ از دایره انصاف اگر بخوایم خارج نشیم تعداد کمی هستند که بلا نسبت شما مخشون رو کاملاً دادند اجاره و به هیچ صراطی هم مستقیم نمیشن وگرنه اکثراً وقتی ما رو بشناسند رفتار های منطقی دارند باهامون.
    از ته دل امیدوارم فرهنگ عمومی جامعه بالاتر بره و ما نابینایان هم توانمندی هامون رو بیشتر کنیم تا بتونیم با دیگران تعامل مناسبی داشته باشیم.
    راستی چه خبر از تکبال 2؟
    چه خبر از اون داستان صد و دو قسمتی؟
    خب راستی چه خبر از اون داستان هزار و یک قسمتی؟
    پس پُستِ بعدی کجاست؟
    فرااااااااااااااار

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. موافقم با تمامش موافقم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد. من از اکثریت بینا توقع داشتم در حالی که خودم هیچ قدمی واسه آگاه کردنشون بر نمی داشتم. کارم درست نبود. دارم سعی می کنم که جبرانش کنم. کاش بتونم کاش بشه!
      شکلک بشکه دیگه جواب نمیده با چی بزنم که قشنگ انفجار رو تجربه کنم و حالم جا بیاد آیا؟ آهان پیدا کردم شکلک یکی رو بردم بالا کوبیدم به آقای آگاهییی واااییی ابعاد انفجار خیییلی وسیعه من رفتم بمیرم!

  3. رضا می‌گوید:

    سلاااااااام پریسا خانوم! خوبین؟
    وایییییی تاک بک واااااییییییییییییی یه بار دوستم که بینا بود این رو فعال کرد با گوشیش یک هفته درگیر بود خخخخخ منم برایش درست نمیکردم گوشیشو خخخخخخخخ اونم ـآخر برد گوشیشو فلش کرد آآی من خندیدم آآآآآآآآی من خندیدم که نگین بچه های دور و رم میگن این چه قفلی هست که روی گوشیت گذاشتی خخخخخخخخ تاچه گوشیتو خراب کرده خخخخخخ منم میام توضیح میدم که چیه خخخخخخ اونا هم از تعجب شاخ درمیارن خخخخ بعد علان دیگه بچه ها بهم توی واتساپ پیام میدن و دو باره که جوابشونو مینویسم بازم تعجب میکنن خخخخخخ

    آآآآآآآآآآآآهااااااااااااااااااااااااااااای تک بال کوووووووووووش پریسا خانوم! پریسا خانوم!
    کووووووووووووووووش!تکبال! تکبال!
    فعلن بای!

    • پریسا می‌گوید:

      سلام رضا. عجب گناه داشت بابا چه بدی تو! از من هم بد تره این که! درستش می کردی خوب! شکلک تعجب. رضا تکبال رفته لای پر های کرکس بیرون نمیاد اگر دستت بهش رسید خودت با خودش حلش کن. حالا برو تا کرکسه قورتت بده!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *