سلام به همگی.
عید95هم اومد و رفت و اولین شنبه کاری95هم رسید. به همین سرعت2ماه دیگه هم میاد و میره و من باز میام اینجا میگم بچه ها دارم تعطیل میشم واسه4ماه دیگه و آخجون و از این چیز ها. شکلک دلداری دادن به خودم. شوخی کردم. زندگی باید جریان داشته باشه. همیشه که نباید در تعطیلات باشیم. اگر زندگی از جریان بی افته دیگه جاری نیست و من که با زندگی پیش میرم هم دیگه جاری نیستم. رودی که جاری نباشه مرداب میشه. از مرداب خوشم نمیاد. دلم نمی خواد جزوش باشم. پس بجنبم که سر کارم دیر نشه.
خوب جعبه نصفه ما رو عشقه. بچه ها جدی بافتیدش یا نه؟ من که بافتم و تمومش کردم و جیگیلک اومد گرفت و برد و کلی حال کرد و حالا همون طور که تصور می کردم ازم1عالمه چیز مرواریدی می خواد که من اصلا الگوشون رو ندارم و هرچی براش توضیح میدم که عزیز جان من مدلی از این چیز هایی که تو می خوایی توی دستم نیست و بدون مدل نمی دونم طریقه بافتشون رو چه جوری باید پیش ببرم میگه من برات میگم چه شکلی هستن تو بباف. موندم چه جوری توجیهش کنم. دیشب نشستم زور زدم بلکه طریقه بافتن1مدل لیوان ساده رو از خودم اختراع کنم و1چیز عجیب غریبی بافتم که گذاشتمش کنار تا خودش بیاد ببینه فقط خدا کنه نگه چه جوری بافتی چون زیاد یادم نیست. خخخ!
خوب جعبه های خودمون. من می ذارم به حساب اینکه دیواره های داخلی جعبه های شما تموم شدن. حالا نوبت دیواره های بیرونیه.
دستمون رو می ذاریم روی کارمون. درست لبه بیرونی از سطحمون رو پیدا می کنیم. یعنی درست دونه های لبه رو. از هر کدومشون که راحتیم نخ رد می کنیم و درست همون شکلی که جداره داخلی رو بافتیم جداره بیرونی رو هم می بافیم. یعنی2ردیف گل4-1رو دور تا دور لبه بیرونی سطحمون می بافیم فقط با این تفاوت که این2ردیف دیواره باید روی لبه بیرونی کار بافته بشن.
کار که تموم شد، می بینیم که روی اولین لوزی حاشیه سطحمون2ردیف دیواره مرواریدی جدا از هم اومده بالا که لایه داخلی روی نوک داخلی لوزی هست و لایه بیرونی روی نوک بیرونی لوزی حاشیه. و بین این2تا لایه1ردیف مروارید روی سطح فاصله هست یعنی روی2تا نوک لوزی رو2ردیف دیوار بافتیم و اومدیم بالا و ردیف مروارید های وسطی از لوزی حاشیه خالی مونده.
حالا می فهمم ارزش تصویر های آموزشی بینا ها رو! خخخ!
بچه ها من دیرم شده میرم شما ها ببافید تا دفعه بعدی بگم این2تا دیواره موازی که فقط1دونه مروارید با هم فاصله دارن رو چه جوری از لبه بالاییشون به هم وصل کنیم که1دیوار1دست و محکم دور جعبه داشته باشیم.
تا بیشتر از این دیرم نشده، ایام به کام همگی شما.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
آمار
- 0
- 16
- 9
- 226
- 70
- 1,440
- 12,394
- 300,634
- 2,670,839
- 273,475
- 161
- 1,140
- 1
- 4,813
- جمعه, 5 خرداد 02
سلام.
واااااااااای که چه سخته این جعبه جواهر.
امیدوارم دیگه از این سخت تر مدل نباشه.
در مورد جاری بودن زندگی تازه ترین پست وبلاگم رو کپی می کنم براتون.
قبل این که مطلب رو کپی کنم یاد گوجه کامنت های پست قبلی افتادم.
خیلی خیلی خندیدم و قبل از سفر به سمت شیراز حسااااااابی انرژی گرفتم.
ساعت هفت بلیط دارم و راه می افتم.
حالا اون مطلب که گفتم:
ترم های اول بودیم که یکی از استادان پس از پایان کلاس سؤالاتی از من به جهت آشنایی پرسیدند و وقتی دانستند شیرازی نیستم و این چهار سال را در خوابگاه خواهم بود گفتند:
«یادت باشه این چهار سال هم جزئی از زندگیته؛ یه جوری نیست که این چهار سال که تموم شد از اون موقع زندگی شروع بشه»
شاید این سخن خیلی بدیهی به نظر برسد ولی به نظر من بسیاری از ما -از جمله خود من- به آن توجه نمی کنیم و مثلاً می گوییم: دانشگاهم که تمام شد فلان کار و بهمان برنامه رو دارم؛ ارشدم رو که گرفتم دیگه باید یه فکری واسه آینده ام بکنم؛ ازدواج که کردم حتماً برای مسافرت و سیاحت برنامه ریزی می کنم و …
غافل از این که قبل از این که دانشگاهمان تمام شود، ارشدمان را بگیریم، ازدواج کنیم و … هم جزئی از زندگیمان هستند که نیاز به برنامه ریزی جدی دارند و قرار نیست یک زمانی زندگی واقعی شروع شود و نوبت به لذت بردن و استفاده از فرصت های آن برسد.
مثلاً همین تعطیلاتی که به هر شکلی بر من گذشتند قسمتی از سریال زندگی من بودند که آمدند و رفتند و چه من ازشان استفاده کرده باشم چه نه تمام می شوند و فردا و فردا ها هم ادامه همین سریال پخش می شود.
باور کنید در این تعطیلات خیلی خودم را چه با ارشد خواندن و چه مطالعه کتاب های غیر درسی و کمی هم تلویزیون و البته برای روزی روزگاریش مشغول کردم و هر وقت که خسته می شدم می گفتم: «به هر حال تموم میشه و میرم شیراز و جونم راحت میشه؛ هر طوری هست باید این روز ها تموم بشن و من برم دانشگاه و به معنای واقعی زندگی کنم» در حالی که این چند روز تعطیل هم مثل تمام روز های دیگر عمر تکرار ناپذیر بودند و اعتراف می کنم که خیلی در آینده غرق شده بودم به قدری که جز موارد اندکی زمان حال را از دست دادم هر چند که فکر نمی کنم در زمان حال چیز زیادی برای لذت بردن وجود داشت اما به هر صورت تمام روز های تعطیلم در همان ها که گفتم خلاصه شدند.
سلام دوست من. وایی بی اینترنتی چه دردیه! تمدیدش کردم آخ جاااان خداااا شکرت!
استاد شما درست گفته دوست من. این نکته با ارزشیه که من1نفر همیشه فراموشش می کنم. ما در آینده زندگی می کنیم. کاش این شکلی نباشیم! کاش من این شکلی نباشم! پست وبلاگ شما رو هم کامل1کادر لایک دورش می کشم که چیزیش جا نمونه. باید بیشتر تمرین کنم تا بیشتر در حال بمونم و کمتر زندگی کردن هام رو به آینده ها بفرستم که بعد از فلان زمان من فلان کار رو باید کنم. امیدوارم سریع و راحت به شیراز برسید و این تأخیر طولانی رو به من ببخشید!
هی من اگه میخواسم اینارو ببافم سر اینیکی بیچارت میکردم اخه مدل اسونتر نبود تو اینو الان گذاشتی? این چقد سخته ملت پوس میندازن ک اخه. هی واس مدلای دیگه بکجا رسیدی مخ مربیارو زدی یا نه بیا تعریف کن میخوام بدونم
سلام یکی! دلم واست تنگ شده بود. اینترنت نداشتم انگار1ساله اینجا و شما ها رو ندیدم! وایی چه خوبه باز اینجام! موافقم یکی جعبه جواهر1خورده سخته. ولی قشنگه باور کن تموم که بشه اینقدر خوبه! مخ مربی ها رو هنوز کاریشون نکردم آخه این2تا صبحی که از روز های بعد از تعطیلی گذشتن چنان سرم توی محل کار شلوغ بود که نشد زنگ بزنم بعد از ظهر ها هم تا عصر همین طور و عصر هم که دیگه دیره نمیشه زنگ زد. مطمئن باش هرچی بشه میام اینجا واسه شما ها میگم. جز اینجا کجا می تونه وزن و حجم وراجی های من شلوغ رو تحمل کنه؟ برم توی پست قبلیه جواب ها رو بدم که حسابی دیر کردم!.