من بد جوهرم بچه ها دست خودم نیست!

سلام به همگی.
وایی! وایی بچه هاااا! نظرتون راجع به قورباغه چیه اون هم از مدل درختیش؟
واییی امروز توی مدرسه ما یکی بووووووووووود! نمی دونم کجا در رفت پیدا نشد فقط تمام روز داخل مخفیگاهش از خوشی آواز می خوند و به ریش ما خندید و صداش توی تمام سالن می پیچید و من بیچاره رو درگیر مورمور بی علاج و بچه ها رو درگیر خندیدن به من می کرد. جدی نفهمیدیم چی شد. چند روز پیش هم1جناب موش تشریف آورده بودن و محل کار بنده رو مزین فرموده بودن که خداییش من ندیدم ولی بیننده ها می گفتن موشی بوده واسه خودش!
اون روز موش، امروز قورباغه، فردا هم حتما گودزیلا میاد. آخه شما بگید! این هم شد کار؟
خوب یعنی چی؟ من بدم میاد دیگه! ای بابا!
بیخیال بلکه یادم بره! ولی، وووویییییی! خخخ!
میگم بچه ها تا حالا شده شبیه من، … گاهی که می زنه به سرم1ماجرا هایی درست می کنم که به کف بی کفایت خودم هم جمع بشو نیست. نمی دونم اسم این دیوانگی هام چیه. اشتباه، خریت، لجبازی، نمی دونم چی. ولی تهش1چیزه. هر زمان مرتکب همچین افتضاحاتی میشم واسه اینه که تمام در هایی که باعث میشن دلم بهشون اشاره کنه و نق بهم بزنه بسته بشن. دیگه بازگشتی نباشه. دری نباشه راهی نباشه. گاهی از این کار ها می کنم. چنان هم وحشتناک می کنم که تمااام پشت سرم و هرچی جا مونده ولو میشه و چنان گرد و خاکی میره هوا که دیگه فقط باید در برم. هرچی ازم بر میاد سریع تر و دور تر در برم که دست همون گرد و خاک هوا رفته هم بهم نرسه که خفهم کنه.
و این روز ها از اون زمان های خطرناکه. من زده به سرم و نمی دونم این خشمه یا محکم کاریه یا لجبازیه نکبت مدل پریساییه که بهم فرمان میده. زده به سرم که ویران کنم هرچی رو که… اتفاقا امکانش هم هست. انگار فقط واسه من این امکانه رو ترتیبش دادن. اگر بخوام، فقط لازمه که دست بالا کنم و بگم، اصلا هیچی نگم فقط دست بالا کنم حله. ولی، من، امروز چندین بار تا پشت در هم رفتم ولی بدون صدا در رفتم و هنوز فقط تماشا می کنم. تماشا می کنم و احتمالش خیلی زیاده که انجامش بدم. کاش این از سرم بپره! کاش این امکان کوفتی دم دستم نبود! آخ لعنتی یعنی زمان دیگه ای نبود؟
از این وسوسه خوشم نمیاد بچه ها. از این پایان خوشم نمیاد بچه ها. لعنت! ولی لعنت واسه چی؟ این اشتباه نگاه من بوده هنوز هم هست. تقصیر خودمه که عوامل رو زیاد تر از اون که باید جدی گرفتم و می گیرم. ای کاش این عبرت آخرم باشه!

بیخیال این هم بیخیال.
بهار هم داره میاد. زمستون امسال حسابی پدر من یکی رو در آورد امیدوارم واسه شما ها بهتر گذشته باشه!
اول کار داشتم چی می گفتم؟ آهان قورباغه و موش.
بچه ها چرا هرچی جک و جونوره باید اون طرف ها پیداشون بشه؟ یادمه1دفعه1سوسک اومده بود داخل دفتر که از بس بزرگ بود لولیدنش روی لوله شوفاژ و قرنیز رو می شنیدم. نمی دونم واستون گفتم یا نه. چندتا همکار بینا هم بودن و ندیدنش. از جا پریدم و گفتم1چیزی توی این اتاقه احتمالا سوسکه. بینا های محترم گشتن و ندیدن و باورشون نشد. من اصرار کردم و یکی2تاشون با حالت مخصوص لعنتیشون خنده هاشون رو قورت دادن و گفتن ما که هرچی نگاه می کنیم چیزی نمی بینیم حالا تو…
از شدت نفرت مورمورم شد ولی دیگه هیچی نگفتم. وایی که چه دلم می خواست افسار اراده سوسکه دستم بود و اون زمان می دونستم کجا بفرستمش. نشستم و باقی زمان رو صرف پرداختن به این فکر دلپذیر کردم که اگر می تونستم اون سوسک گنده رو هدایت کنم کجا ها که به تلافی اون خنده و اون لحن لعنتی نمی فرستادمش. دفتر شلوغ شد. صدا ها رفتن بالا و دیگه صدای لولیدن جناب سوسک رو نشنیدم. نمی دونستم آروم گرفته یا من دیگه نمی شنومش. هرچی تمرکز داشتم دادم به گوش هام تا سر در بیارم سوسکه کجا رفت. ولی صداش واقعا نبود. کجا بود؟! خدایا فقط5دقیقه هدایت این مخلوقت رو بده دست من.
دردسرتون ندم. زنگ خورد. رفتیم. تصور سوسک همچنان باهام بود و خودش غیب شده بود البته نه واسه همیشه. ناآگاهیه من از حال جناب سوسک زیاد طول نکشید. فقط تا زنگ تفریح اول. زمانی که دوباره همه جمع شدیم داخل دفتر و من مثل همیشه در گوشه ساکتم نشستم و از شلوغی اطرافم حرص می خوردم. اونجا بود که ماجرا شروع شد. با سر و صدای مشکوک چندتا از همکار های اون سر میز که داشت به پریشونی می زد.
-وای! آی! چیه! چی بود! من! این! پام! شلوار! وویی! و…
صدا ها زیاد شدن و زیاد شدن و رفتن بالا و رفتن بالا و رفتن بالااااا و!!!
جیغ!
-وااااییی آآآآییی شلوارم آآآییی توی شلوارمه وااایییی سوووووسسسسسسک آآآییی ااااااااا….
به نظرم دیگه لازم نباشه توضیحش بدم. وسط1مشت خانم ناباور، 1سوسک خیلی بزرگ، اون هم داخل لنگه شلوار1خانم از همون دسته عزیز! وسط قیامتی که به پا شد به سرعت برق کشیدم عقب که پر جناب سوسک وسط اونهمه پا به من نگیره و فقط1چیز از سرم گذشت.
-خدایا این حال و هوا رو ازم نگیر!
ببخشید خیلی بدجنسم ولی عوضش صداقت دارم. این به اون در!
اون موجود رو من هدایتش نکردم. نمی تونستم. ولی خدا این لطف رو برام و بهم کرد و من بدجنسانه ازش لذت بردم. قاعدتا باید ناراحت می شدم ولی راستش اینه که نشدم. اون لحن سر صبحشون رو این قدر گذشت نداشتم که بتونم فراموش کنم. من اینهمه با ظرفیت نیستم. خدایا ببخش! باید مثبت تر باشم می دونم. می دونم ولی، … کافی بود اون آدم ها فقط به اتکای چشم های بیناشون، به اون صراحت و سرعت و با اون لحن تاریک لعنتی احتمالی که روی اون اصرار داشتم رو رد نمی کردن. دسته کم می شد که بهتر باشن. بلد نیستم توضیح بدم بچه ها احتمالا خودتون بدونید. زمانی که1بینا به طرز بسیار بی تردیدی به دیده هاش مطمئنه و به نظرش خیلی احمقانه میاد که1نابینا به وجود1سوسک بزرگ زیر لوله های شوفاژ اصرار داشته باشه. زمانی که اون بینا نتونه یا نخواد این تمسخر رو قورتش بده و از مدل رد کردنش و از طنین خندهش بزنه بیرون. زمانی که اوضاع به صورتی در بیاد که من ازش بسیار متنفرم.
اتفاقی که اون روز افتاد تقصیر من نبود. یعنی در توان من نبود که همچین کاری کنم. ولی اگر اون روز صبح اون آدم ها فقط1خورده مکث می کردن، فقط1خورده، دسته کم بعد از تموم شدن ماجرا شاید حال بهتری داشتن. شاید هم نداشتن و خیالشون نبود ولی باز هم دسته کم1بنده بدجنس خدا که من باشم، این رو به حساب تلافی اون خنده نیمه فرو خورده و نیمه آشکار نمی ذاشت و بعد از گذشت اینهمه مدت از یادآوری این خاطره لبخند نمی زد.
نمی دونم چند دهم درصد از منظورم رو تونستم انتقال بدم. سعیم رو کردم بچه ها ببخشید بیشتر از این ازم بر نمیاد. توضیحش رو بلد نیستم.
من آدم مثبتی نیستم. اعتراف می کنم که خیلی… زمانی که1کسی با چشم هاش برتریش رو می زنه توی سرم و خواه ناخواه سر به سرم می ذاره نمی تونم از اتفاقاتی که براش می افته خوشحال نشم. خدا ببخشدم. دست خودم نیست. سعی می کنم در اعماق دلم حس ناراحتی رو پیدا کنم ولی واقعیتش اینه که چندان موفق نیستم.
مثلا1دفعه لب پله برقی ایستاده بودیم که بریم پایین. بچه ها من از پله برقی هیچ خوشم نمیاد مخصوصا موقع پایین رفتن. از زمانی که با ارتفاع مشکل پیدا کردم دیگه نشد که به خصوص پله برقی رو دوستش داشته باشم. الان مشکل ارتفاعم خیلی کم شده ولی هنوز نمی تونم پله برقی ها رو خیلی بخوام. با اون هایی که شبیه1سرازیری متحرک هستن راحت تر هماهنگ میشم ولی اون هایی که پله پله میشن رو واقعا دوست ندارم. زمانی هم که قرار باشه ازشون برم پایین دیگه وااااییی!
خلاصه، اون روز لب پله برقی ایستاده بودیم که بریم پایین. خوشم نمیاد نق بزنم و بگم که چه حسی دارم. شجاعتم رو جمع کرده بودم و آماده پایین رفتن که1دفعه1خانم بینا با1عالمه بار و بندیل توی دستش اومد جلو و با صدای نازک و مدل…ش رو کرد به همراه بینای من که:
-این رو از پله برقی می بریدش1وقت می افته هااااا! از پله معمولی ببریدش1باره نیفتهههههه!
حالتش نفرت انگیز بود برای من. همراه بینام، مادرم، دلش شور زد و مردد شد. بهم به شدت بر خورد.
-من چیزیم نمیشه. بلدم بی حرکت وایستم تا برسم اون پایین.
خانمه انگار من وجود نداشتم همچنان خطابش به همراه بینام بود. میگم همراه بینام چون ظاهرا خانمه فقط چشم های ایشون رو می دید و من فاقد صلاحیت برای بحث بودم.
-از پله برقی نبرش خطرناکه هاااا! می افته پاییییییین!
حرص مثل خون توی رگ هام می چرخید.
-خطری نیست. اینکه کاری نداره. من می تونم.
همراه بینام، مادرم، بیشتر مردد شد. پله بلند بود و من کمی تا قسمتی گیج بودم.
-خانم نبرییییش می افته هااااا!
دست مادرم رو گرفتم کشیدم طرف پله.
-بیا بریم مادری زیادی اینجا جا موندیم.
مادرم1دل شد.
-نه مادر از پله عادی بریم بهتره.
آتیش گرفتم.
-لازم نیست من واقعا می تونم. واقعا لازم نیست.
-نه مادر ولش کن چندتا پله هست دیگه بیا.
خانمه که خیالش راحت شده بود با لحن قانع کننده تر و راضی تر و… دوباره به حرف اومد.
-آرههه این طوری بهترههههه!
اصرار کردم ولی مادرم رضایت نداد. معمولا واسه این چیز ها گریه نمی کنم ولی اون لحظه دلم از جای دیگه پر بود. خسته بودم. گیج بودم. حرصی بودم و ناکام از ماجرا هایی که توضیحش اینجا جا نمیشه. گریه نمی کردم ولی خشم داشت منفجرم می کرد. اشک توی چشم هام پر شد ولی مهلت پیدا نکرد بیاد پایین. ما از پله های عادی می رفتیم و خانمه با بار و بندیلش رفت روی پله برقی در سمت راست ما. من با اشک های خشمم درگیر بودم که1دفعه شنیدم1چیزی از طرف راستم گفت:
-ترق، تترق، تتتتررررققق، بام بابام دادام بام بام دام ترق تتررقق بام بوم بابابام تق ترق تق توق تق ….
داد و فریاد مختصری بلند شد که زود فروکش کرد. مادرم و من روی پله های عادی ایستادیم تا سقوط اون خانم خیرخواه با تمام بار و بندیلِ همراه و عواقبش جمع و جور و رفت و آمد های مردم عادی شد. کمتر زمانی این مدلی دلم خنک شد. بچه ها خیلی سعی کردم دلم بسوزه برای اون خانم که دستش آسیب دید ولی… من خیلی بد جوهرم و به نظرم این دست خودم نیست. نمی تونم عوض بشم. دست خودم نیست. واقعا دست خودم نیست بچه ها. از بینا هایی که تصور می کنن مجازن به واسطه دیدن خودشون و ندیدن من اونهمه به خودشون و درستی و برتری های توان خودشون نسبت به من مطمئن باشن و انتظار دارن که من هم این باور مزخرفشون رو بپذیرم بدم میاد. اون قدر بدم میاد که نمی تونم واسه داستان هایی که با این بینش نکبتشون گرفتارش میشن دلم خنک نشه. خیلی گفتم دیگه بسه. خخخ!
نفهمیدم از کجا به اینجا رسیدم. حرف زدنم رو میگم. دلم خواست بیام اینجا بنویسم و از موش و قورباغه گفتم و اومدم تا جوهر خودم که مثبت نیست و خدا می دونه اگر ادامه بدم به کجا ها که نمی رسم. پس به نظرم بهتره کوتاهش کنم.
بچه ها! زندگی قشنگه. با تمام تاریکی هاش.
ایام به کام همگی.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «من بد جوهرم بچه ها دست خودم نیست!»

  1. پریسیما می‌گوید:

    سلام
    موووش نههه سوووووسک اصلا نهههه
    میدونی که ازش متنفرم؟
    وااای پریسا میگم یه شعبه ی مزرعه ی حیوانات بزنن تو مدرسه تون خوب میشه هااا خخخ هم فاله هم تماشا خخخ.
    ویران نکن پریسا پلهای پشت سرتو بذار بمونن شاید یه روزی یه وقتی که فکرمونم بهش نمیرسه به دردت بخورن
    رو حرص هیچ وقت تصمیم نگیر چون بعدا پشیمون میشی و مطمئنم که روت نمیشه بگی پشیمونم خخخ
    بیناها چی بگم والا! اما خب من دلم براشون میسوزه نخند بهشون گناه دارن
    راستی سوسک صدا داره آیا؟ میشه به منم بگی صداش چه شکل
    یه
    من از بوی سوسک متوجه حضورش میشم.
    بازم بنویس میخونمت.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام پری سیما. از این موجودات کوچولوی خدا من هم دل خوشی ندارم. سوسک وایی موش وایی قورباغه واییییییی!
      جدی این چه اوضاعیه؟ شکلک نارضایتی و تنفر.
      سوسک صدا نداره عزیز من از روی صدای حرکت و سر خوردن و لولیدنش روی لوله توی اتاق ساکت فهمیده بودم که هست. من که ندیدمش ولی می گفتن بزرگ بوده. پا هاش و پوسته سختش که به لوله می خورد1صدا های کوچیکی می کرد که خیلی نامحسوس توی لوله انگار می پیچید. کم بود ولی واسه گوش های ما که نمی بینیم قابل شنیدن بود اگر دقیق می شدیم و اگر از قبل می دونستیم سوسک اونجاست. قبلش هم، یعنی یکی2دقیقه پیشش سوسکه رو دیده بودن که فرار کرد و غیب شد زیر میز و اون ها خیال کردن رفته بیرون روی همین حساب بود که من صدای لولیدنش بین لوله و قرنیز رو شنیدم و مطمئن شدم که از اتاق بیرون نرفته.
      هر زمان خواستی و اومدی قدمت روی چشم بیا بخون و امیدوارم از بین اراجیف و اباطیل من چیزی که به درد خوندنت بخوره پیدا کنی و آخرش حس نکنی که زمانت با گشتن در اینجا تلف شده.
      ولی سوسک! خوشم نمیاد! وااایییی خوشم نمیاد!
      ایام به کامت.

  2. یکی می‌گوید:

    پوخوخوخوخو دم سوسک و پله گرم عجب حالی کردم. هی پریسا بدجوهریتو نمیدونم ولی این دو موردو منم دلم خونک شد. همه بیناها اینریختی نیسن پریسا زیادن ولی همه نه. قورباغه و موش مگه چشه. دومی گاز میگیره اولی آواز میخونه هیچی نیس بیخیل. راسی اون امکانم رفتم دیدم. پریسا الان تو مرد این امکانه نیسی ول کن نفله میشی ولی خفیفترشو اتفاقا برو انجومش بده. واسچی تا پشت در رفتی نزدی اتفاقا بنظرم زودی وا میشه اگه بزنی. پریسا اینقده جدی نگیر اینی ک تو واقعی واسش منجمدی فقط ی مجازه ابین یعالمه مجاز دیگه ک حساب شمردنشون دست کسی نیس. خوب میکنی زدی بیخیلی همینجوری برو. اینی ک تو میکنی معرفت نیس اگم باشه درست نیس تو اول باس به خودت معرفت کنی بعدش بهرچی. الان بخودت معرفت کن و اینریختی جدی گرفتنارو بذا کنار. هی بنویس پست جدید زود زود زود. راسی از الان بگم شنبه داره میاد ایندفه صبح شنبه بیام پست هنرتم باید باشه. حال نداشتم و هنر نداشتم و اینترنت نداشتم و وقت نداشتم و چوب نداشتم پیشی دزدو بزنم و خلاصه بهانه قبول نیس بزن پستو. هی پریسا بنویس زود بنویس منتظرم

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی. خدا بگم چیکارت کنه از دست تو اگر2روز پست اینجا نزنم استرس می گیرم آخه این چه وضعشه درست کردی واسه من؟ درست میگی یکی من فعلا مرد استفاده از اون امکان نیستم. دیشب فهمیدم که نیستم. داقون میشم حتی به حفظ ظاهر هم نمی رسم همه می فهمن خیلی ضایع میشه. فعلا بیخیال شاید سال دیگه آدم تر شدم و تونستم استفاده کنم. ولی آخه یکی! به کسی نگی ها! دلم می خواد آخه. تصور کن من و تحویل سال و اینهمه مثبت و … یکییییی! شکلک نق. بیخیال فعلا بیخیال تا حالم سر زمانش جا بیاد هرچند الان هم خیلی بیشتر از چیزی که اون روز کوفتی تصور می کردم حالم جاست. جدی یکی! من چمه؟ از اونی که خیال می کردم خیلی بیخیال ترم. یکی! من بی معرفتم آیا؟ خوب چیکار کنم اندازه دیروز ها دردم نیومد دیگه! شاید واسه خاطر دردسر های بزرگ تری که باهاشون درگیر بودم باشه. شاید هم واسه خاطر اینکه به این زخمک انگولک نمی کنم که اذیتم کنه و انگولک رو کلا ممنوع اعلام کردم تااااا…..همیشه. آره تا همیشه. دیگه بسه. من دیگه بازی نمی کنم. خسته شدم می خوام بشینم تماشا.
      آخ یکیییییی یعنی چی این ها که اینجا نوشتم موضوع پستم بووووود ببین چیکار کردی الان پست ندارم چی بزنم اینجا آخهههههه! تقصیر یکیه بچه ها تمامش تقصیر یکیه.
      دیگه چی گفته بودی؟ آهان خفیف تر یعنی چی؟ یکی این رو هرچی فکر کردم نفهمیدم. میشه1جایی1طوری حلش کنی واسم؟ بحث استفاده از امکان بود، یا هستم یا نیستم، که البته من فعلا نیستم، بعدش تو گفتی خفیف ترش رو انجام بدم، و این خفیف تر یعنی چی؟ یعنی نصفم اون شب بره نصفم بمونه نره؟ خخخ! جدی بیا اینجا یا بیا ایمیل توجیهم کن تا از فضولی نترکیدم. یکی اگر حلش نکنی تا شنبه صبح میمیرم پست هنرم رو نمی تونم بزنم. چیه خوب مرده که پست نمی زنه که! بگو این خفیف تره چیه به قول خودت زود زود زود زود زود زود باش بگو زود باش زود باش زود باش زود باش بگو زود منتظرم. آخجان تلافی بلا هایی که سرم در آوردی رو این شکلی مدل خودت سرت میارم تا حالت جا بیاد. 1مجاز از بین اونهمه مجاز. که من واقعی اونهمه جدی گرفتم. چنان جدی که براش مثل بارون گریه کردم. البته نه این روز ها. این روز ها اون قدر چیز واسه باریدن داشتم که به این یکی نرسید ولی… درست میگی یکی. خودم معرفت لازمم بذار اگر دارم خرج خودم بشه. می خوام دیگه بی معرفت باشم یکی. مثل پول که این دوره زمونه باید واسه خود نگهش داری چون لازمته، معرفت هم اگر داری نگهش دار واسه خودت چون وسط این جهنم بی سر و ته لازمت میشه که از کسریش له نشی. صبح جمعه ای به جای جواب کامنتت1پست زدم دیگه. نمیشه همین رو بگیری به جای پست و امروز به من گیر ندی؟ شکلک خشم پنهان. ولی بیا این خفیف تره رو توضیح بده هم فضولیم میاد هم می خوام انجامش بدم اگر بشه. لازم دارم این روز ها1غلطی انجام بدم وگرنه از شدت مثبت بودن دق می کنم. خخخ!
      ایام به کامت.

  3. رضا می‌گوید:

    سلام خوبید پریسا خانوم؟
    این بینا ها البته بعضی ها شون خیلی به چشماشون اعتماد میکنن و با این کارشون ما رو از خودشون میرنجونن من هم شبیه این اطفاقات که نوشتید این جا برا من هم پیش اومده من هم زیاد با این جور مشکلات خوب برخورد نکردم و شاید بعضی موقع ها هم شده که جواب فرد بینا رو هم دادم ولی نباید این کار رو کنیم باید خودشون بفهمن و درک کنن که نابینایی هیچ موقع مهدودیت نیست که توی کشور ما هنوز متعسفانه این فرهنگ وجود نداره
    وااای یه پستی شد برا خودش خلاصه هیچ موقع خودتونو برای این جور اتفاقات ناراهت نکونید شما بد جوهر هم نیستید هیچ موقع این رو نگید
    شرمندم که دیر اومدم یه سری مشکلات داشت قلقلکم میداد که فعلن ولم کردم
    بازم ببخشین که دیر اومدم
    فعلن باییییییی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام رضا. مشکلات؟ تو هم قلقلکشون بده. پدر من که در اومد عوض قلقلک زدن4قاچم کردن کاش اوضاع تو بهتر باشه! خخخ! شکر خدا که کمتر شدن. هم واسه من، هم واسه تو.
      بینا ها. رضا باور کن من بلایی سر این2نفر نیاوردم کار سوسک و پله برقی بود. ولی نشد که دلم خنک نشه. خدا ببخشدم. من ذاتم بدجنسه. هیچ مدلی هم نمیشه عوضش کنم. به خدا خیلی سعی کردم نشد دیگه سعی نمی کنم چون به نظرم نمیشه. اون2تا حرصم رو درآوردن و من هیچ مدلی نمی تونم از پس خودم بر بیام و زمانی که این2تا ماجرا رو یادم میاد لبخند نزنم. و این لبخند لبخند رضایته و این رضایت رو نمی تونم نداشته باشم. تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که صداقت داشته باشم و اینجا ادای بزرگوار های دریا دل رو درنیارم و ژست تأثر واسه اون بنده های خدا به خودم نگیرم و راستش رو بگم که بدم نیومد از عاقبت ماجرا. خخخ! شکلک نمی دونم توصیف این شکلکه طولانیه حسش رو ندارم. ممنونم از حضورت رضا.
      پاینده باشی.

  4. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام دوباره.
    چه خوب دلم خنک شد!
    یعنی من هم مشکلی دارم آیا؟
    خب دلمه دیگه نمی تونم کاریش کنم که خنک نشه.
    ولی خیلی خیلی خندیدم ها خیلی باور کنید قبل از خوندن این پست با حالی که دارم فکرشم نمی کردم بتونم بخندم حتی به لبخند هم فکر نمی کردم چه برسه به قهقهه هایی که بقیه خونواده ازم می پرسند علت چیه و من الکی دارم از سرم بازشون می کنم دیگه اصلاً فکر نمی کردم این قدر بخندم.
    رفتم سراغ نوشته های بعدی.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. آخجون خندیدید! خندیدید! خنده عالیه. راستش من هم هنوز با یادآوریش دلم خنک میشه. شکلک بسیار بدجنسم و واقعا دست خودم نیست. نمی تونم دلم رو افسارش کنم. به شدت خنک میشه کاریش هم نمیشه کنم. خخخ! امیدوارم همیشه بخندید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *