سلام به همگی. چه می کنید با زمستون تقلبی در حال رفتن؟ من که کنار میام. این روز ها کلا کنار میام. این روز ها مدلم شبیه تفاهمه با همه چیز. این روز ها در1مدل سکوت نیمه شفاف به سر می برم که حس می کنم اگر نشکنمش قادرم حالا حالا ها درش شناور باقی بمونم و حس مثبت سبکی حاصل از این شناور بودن رو در خودم نگه دارم. فقط اگر نشکنمش. به نظرم بین خودم و شکستن آرامش داخل این سکوت فقط1مرز نازک شیشه ای هست که اتفاقا خیلی هم شکننده هست و اگر بشکنه تمام فریاد ها و درد ها و سنگینی ها مثل سیل جهنم1دفعه هوار میشن روی سرم. سکوت. سکوتی که فقط باید نشکنمش. یکی! اینجایی؟ از دستور العمل تو استفاده می کنم. البته1نفر دیگه هم بهم این رو گفت.
-فقط سکوت کن پریسا. وسط سکوت بمون. جواب نده! جواب نده! به هیچ چیزی جواب نده! به دل خودت! جواب نده!
خیلی برام حیرت داشت که دلم هم خیلی ازم جواب طلب نکرده. یعنی تا الان نکرده. انگار اون هم تا زمانی که دیواره نازک این سکوت نیمه شفاف برقراره نیمه خواب و نیمه بیدار فقط شناوره و تا زمانی که این اوضاع عوض نشه همه چیز درسته.
تب توفان رو اون بیرون تماشا می کنم. فشارش رو احساس می کنم. هواش رو می فهمم ولی جام وسط سکوت شکستنیم امنه. فقط باید حفظش کنم. فقط و فقط باید حفظش کنم. فقط تا زمانی که بتونم قوی تر بشم. اون اندازه قوی تر که بشه بلند شم و از این هوا بزنم بیرون و بین اونهمه بی هوا و بی نشون غیبم بزنه. از دست خودم غیبم بزنه. بعدش دیگه حله. آخ جون.
تا اینجاش که به نظر خودم خوب اومدم. اگر مثبت باشم باقیش رو هم خوب میرم. حتی دلم نمی خواد بگم کاش بشه! چون حس می کنم همین کاش هم می تونه اوضاع رو خراب کنه و من به هیچ عنوان دلم ویرانی رو نمی خواد. آرامش شیرین. به شدت می خوامش. و برای چی نباید دستم بهش برسه زمانی که رسیدن بهش اینهمه راحته؟ فقط وسط این سکوت نیمه شفاف که دیواره نازکش هرچی بگذره کلفت تر و سفت تر میشه بمونم تا برسم. می رسم. شاید فقط1خورده دیر. می رسم!
شکلک زدم به بیخیالی و ندیده می گیرم نگاه های عجیب بقیه رو که میگن ما نفهمیدیم باز چی بلغور کردی. خوب چیکار کنم دلم خواست این دفعه اینجا این شکلی بنویسم. اصلا دلم می خواد سایت خودمه! شکلک دست پیش گرفتم پس نیفتم مثل همیشه. خخخ!
بیخیال این ها تمامش هزیونه شما جدی نگیرید فقط واسه دل خوابزده خودمه.
عید داره میاد. وایی تعطیلی آخجون! نمی فهمم آخرش واسه چی اینهمه دیر میره! البته حدس می زنم واسه چی. شاید واسه اینکه من باقی روز ها رو امسال سعی کردم که نشمارم و حواسم رو به انتظار نمی دادم ولی این اواخر گاهی حس می کنم واقعا خسته شدم. از همه چیز اطرافم که بیرون از خونه اتفاق می افته، از دست بچه ها، از مدل همکار ها، از چیز هایی که منفی هستن و من نه زورم می رسه عوضشون کنم نه حتی جرأت می کنم به کسی بگم که دلم می خواد عوض بشن، از خستگی های خودم و از لحظه هایی که داخلشون چیزی واسه انتظار نیست.
توضیح اینکه من1خورده بیشتر از تصور عاقل ها دیوونهم. یکی دیگه از ابعاد دیوونگیم اینه که همیشه باید1چیزی داشته باشم که منتظرش بشم. حتی اگر اون1چیز خیلی کوچیک باشه باید باشه. مثلا اینکه فردا می خوام برم بازار واسه خرید1بند مروارید. آخجون. هفته دیگه قراره بریم فلان جا تا فلان جنس رو از اونجا پیدا کنم. آخجون. شاید بشه آخر این ماه برم فلان بازار و1دریل مته کوچیک واسه خونه بخرم و باهاش جا مایع آشپزخونه رو نصبش کنم. آخجون. یا اینکه فلان روز جلسه آموزگارانه و من1ساعت کمتر کلاس به شدت خسته کننده بدونه مربی اصلی رو تحمل می کنم. آخ جون!
و این روز ها هرچی می گردم چیزی واسه این آخجون ها پیدا نمی کنم و در نتیجه حرصم در میاد. حالا یکی بیاد1موردی پیدا کنه که من آخجون هام رو خرجش کنم! آآآییی به موردی برای صرف آخجون نیازمندم!
جز این ها که نق زدمشون، اوضاع روی هم رفته بد نیست. چیزی به تعطیلات عید نمونده، بهار داره میاد، وضعیت جسمی خودم هم هرچند خیلی کند ولی به وضوحی بسیار غیر قابل انکار داره رو به راه تر میشه، البته توقف هم داره در زمان هایی که من ناپرهیز میشم ولی دوباره می زنم به تعادل و دوباره بعد از چندتا پیش و پس لرزه درست میشه، خودم تقریبا آرومم، اطرافیانم رو نمی تونم کاریشون کنم، اشتباه میرن و گرفتار ناآرومی های خودشون هستن ولی خطر جدی تهدیدشون نمی کنه و این بد نیست، عوامل منفی دور و برم همچنان موفق به روی هم انداختن مژه هام نشدن و من هرچند همراه ولی همچنان بیدارم، روحم آروم تره، جسمم بهتره، خودم شجاع ترم، ساده تر از چیز هایی که دلم نمی خواست یا نمی تونستم یعنی1طور هایی جرأت نمی کردم ازشون حرف بزنم میگم و میگم، دیگه خیالم به اینکه چه شکلی دیده بشم و اینکه اثبات نکردن هام چی ها رو ازم گرفته نیست، دیگه راحت تر خودمم، بیخیال بینش های هرچند عزیز، دیگه خیالم به از دست دادن هایی که از نظر اون طرف های ماجرا من داخلشون تقصیر داشتم نیست، دیگه خیالم به دیده شدن خود واقعیم نیست چون دیگه کاملا به خودم مسلط هستم و دیگه بلدم کجا ها و در چه مواردی تا چه اندازه مجازم و به جای اینکه تمام لحظه ها در وحشت از خودم و خرابکاری هام به سر ببرم یاد گرفتم که به جای ترسیدن میشه در آرامش باقی بمونم و آرامش خودم و جهان اطرافم رو حفظ کنم، با خونواده بیشتر می پرم، با مادرم بهتر قاطی میشم، باهاش همراه تر پیش میرم و مادرم از دستم کمتر اذیت میشه و در نتیجه خودم هم کمتر اذیت میشم، جنگ هام کمتر شدن، با خودم، با اطرافم، با مادرم، هرچی بیشتر خودمم کمتر به دردسر می افتم، من بد نیستم، اوضاع بد نیست، اطرافم و اطرافیانم بد نیستن، همراهی کردن هام شاید به ظاهر ولی نتیجهش مثبته، همه اون هایی که داستانم رو می دونن دارن میگن، چندتا به شدت منفی بین که اصلا موافق نبودن هرچند همچنان منفی می بینن و نارضایتی دارن ولی مجبور شدن سکوت کنن، من از پس خیلی چیز ها بر میام، جهان اطرافم آهسته و1نواخت همراهم پیش میره و پیشم می بره، و… خلاصه اینکه یوهو!
عجب من، … اینهمه مورد واسه گفتن1آخجون هم کافی نیست آیا؟ واقعا که! میرم سرم رو، … عمراً اگر بزنمش به دیوار! دردم میاد خوب! میرم سرم رو با باقی جسمم بزنم به آب! دلم1وان بزرگ می خواد که وسطش جا بشم و توی جهانی ساخته شده از آسمون و آب و خیال شناور باقی بمونم. باورتون نمیشه1دفعه خواستم از این استخر های پلاستیکی خونوادگی بخرم. قیمتش400تومن بود گفتم باید جمع کنم بخرمش و داد مادرم رو درآوردم که آخه تو عقلت کجاست؟ توی این1وجب جا این رو کجا می خوایی جاش بدی؟ توی حموم قوطی کبریتی تو مگه جا میشه؟ نکنه می خوایی بذاریش وسط اتاق؟ می دونی زندگیت چه شکلی میشه؟ این جاش توی خونه تو نیستش که! آخه مگه میشه؟ و …
طفلک مادرم! چه آزمایشی خدا ازش می گیره با دادن1بچه شبیه من بهش! خخخ!
استخره رو نخریدم مادرم راست میگه ولی الان دلم به شدت آب بازی می خواد و از اینکه نمیشه حرصم در میاد. البته فقط1خورده. باشه کوتاه میام و میرم با دوش مذاکره کنم بلکه به1جا هایی برسیم.
خوب دیگه بسه زیاد حرف زدم. اصلا نمی دونم واسه چی اومدم اینجا این ها رو نوشتم. نه موضوع واحدی داشتم نه اتفاق خاصی افتاده بود بشه اینجا تعریفش کنم نه حرف به خصوصی بود که در موردش بشه1پست بزنم. پس من الان اینجا چیکار می کنم؟ شکلک نظر به خودم با نگاهی از جنس عجب دیوونه هستم من!
از اونجایی که من عاقل نیستم، پس این رو پاکش نمی کنم و میرم تا اگر اینجا دوباره با اینترنت این روز ها ضعیف من دعواش نشده باشه، همین شکلی که نوشتم کنمش1پست متشکل از اراجیف و بزنمش اینجا. شکلک لبخند عذرخواهانه و نگاه بدجنسانه و یواشکی از جنس بیخیال ما که بودیم! یعنی گفتیم و رفتیم.
من برم آخجون هام رو بگم! شما هم بگید. باور کنید همین دور و برمون کلی مورد واسه آخجون گفتن ریخته. فقط باید شبیه من ناشکر نباشیم تا ببینیم و جمعشون کنیم! من رفتم جمعشون کنم! عجب بهم حال داد این پستم! آخ جون!.
ایام به کام.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 51
- 35
- 117
- 62
- 1,811
- 26,108
- 375,323
- 2,644,402
- 269,131
- 179
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
سلام
آفرین داری خوب پیش میری
خودشه همین کارو بکن اما وان خخخ نمیشه منم فکر نکنم جا بشه تو خونه های کوچیک ماها.
خوب کردی نوشتی همیشه بیا بنویس ما با جون دل میخونیمت.
سلام پری سیما من وان می خوااااااااام خیلی هم می خوام آخرش اون استخره رو می خرم داخلش آب می ریزم می ذارمش وسط اتاق می پرم داخلش و مادرم رو از حرص منفجر می کنم خخخ خخخ خخخ! و البته باز هم خخخ!
ببخشیدم بچه ها از حالا به بعد دیگه از این دیوونه بازی ها زیاد اینجا ازم مشاهده می کنید چون من باید در هر حال1مأوایی برای تخلیه روان پریشانم بجورم و اینجا دقیقا همون مکانه. شکلک پری سیما غیب شد یواشکی در رفت من دارم دنبالش می گردم و قاه قااااه می خندم و شلنگ تخته میندازم می افتم بلند میشم دوباره کج و وج میشم از خنده میرم دنبالش بهش توضیح بدم من فقط دیوونهم ولی خطرناک نیستم ولی پری سیما بنده خدا کلا نیست شد!
می بخشی پری جان من و اینجا این مدلی هستیم. هر زمان دلت خواست بیا قدمت سر چشم کلی شاد میشم از دیدنت.
موفق باشی خیلی هم زیاد.
سلام.
آخ جون که نصفه شب گذشته و باز هم میشه چیزی برای خوندن پیدا کرد
این بار اتفاقی اومدم و با این دو پست مواجه شدم.
امیدوارم روز به روز شادتر، موفق تر و آرام تر بشید.
سلام دوست من. آخجون نمی دونم واسه چی همین طوری آخجون با موضوع آزاد. خخخ! صبح رسید و من همچنان عاقل نیستم.
به امید رسیدن آرامش برای همگیمون.
پاینده باشید.
آخجون الان افضولی داری ترتر میکنی بگم سرم کجا گیر کرده بود. آخجون من الان نبض فضولیای تو دستمه. آخجون بنویس امضا کن هر روز تا آخر سالدیگه شیشتا پست بدی تا بهت بگم.
پریسا. آخجون تو بهتری. آخجون همچی آرومه. آخجون تو داری روفرمتر میشی. آخجون بخودت. بدوروبرت. بزندگیت و بهمه چیزای خوب عمرت. اینا همش کلی آخجونه پریسا. خوشم اومد
تر تر! خدا بگم چیکارت کنه یکی خخخ خخخ خخخ! ببین یکی حالا که خوشت اومد بگو به جان خودم6تا پست توی هر روز زیاده از کجا پست در بیارم آخه؟ یکییییی بیا بگو جریانت چی بود الان از شدت فضولی میرم مو هام رو قیچی می کنم!