بچه ها خوب بودن چه جوریه؟ آسونه؟ سخته؟ شما چی میگید؟

سلام به همگی.
بچه ها ایام به کامه؟ شکلک خط و نشون کشیدن برای همه که اگر جز عالی بگید به حسابتون می رسم. دلیل خاصی هم نداره جز اینکه دلم می خواد.
میگم بچه ها به نظرتون خوب بودن سخته یا آسون؟ اصلا چه جوری میشه خوب باشیم؟
من عضو1گروه واتساپی کوچیک هستم که تشکیل شده از1تعداد محدودی از دوست هامه. زیاد نیستیم و من دوستشون دارم. با هم حرف می زنیم، می خندیم، گاهی هم اگر چیز جالبی به دستمون برسه می فرستیمش وسط گروه تا بقیه که حوصله متن و از این مدل چیز ها رو ندارن رو اذیت کنیم.
خلاصه، عصر همین جمعه که گذشت یکی از افراد عزیز همین دسته1متنی فرستاد واسه گروه که مضمونش خیلی قشنگ بود. عین متن رو یادم نیست ولی پیامش این بود که تا می تونی خوب باش، ببخش، مهربون باش و خلاصه مثبت باش تا جهان اطرافت مثبت بشه. پیامش این بود یا من این رو دریافت کردم نمی دونم ولی اگر در1جمله بخوام پیام رو خلاصه کنم، میگم که اون متن می خواست به خواننده هاش بگه تا می تونیم خوب باشیم.
یکی دیگه از افراد گروه پیام فرستاد که متن فلانی خیلی قشنگ بود ولی کاش ما فقط این متن ها رو نخونیم و اجراشون هم کنیم. و این شد زمینه شروع1صحبت نوشتاری کوچیک بین من و ایشون که من می گفتم ببین فلانی اینکه صرفا ما خوب باشیم گاهی کمی سخته و ایشون معتقد بود سخت نیست و شدنیه. من حس می کردم گاهی نمیشه خوب بود در حالی که داریم می بینیم تلاش ما برای خوب بودن رو می ذارن به حساب نفهمیدنمون و بیشتر بد میشن و ما بیشتر اذیت میشیم. ایشون اعتقاد داشت که تو، یعنی من و ما، به بقیه چیکار داری؟ تو خوب باش بذار طرف هرچی می خواد بگه و به هر حسابی می خواد بذاره. تو بد نباش بذار اون هر مدلی دلش می خواد خیال کنه. مهم اینه که تو خوب باشی و این سخت نیست. می گفت اگر این رو یادمون باشه که مثلا اونی که باهاش اختلاف داریم ممکنه فردا نباشه، یا خود ما ممکنه فردا دیگه نباشیم، این آخه و اگر ها دیگه مفهومش رو از دست میده و خوب بودن بهتره و سخت هم نیست و خلاصه اینکه آسون تر از تصور من میشه خوب باشیم.
این بحث نیمه رها شد ولی من فکرم بهش گیر داده بود و ول نمی کرد.
واقعا خوب بودن یعنی چی؟ چه جوری میشه خوب بود؟ تا کجا میشه رفت که به نام خوب بودن خودمون رو له نکنیم؟ اصلا چه جوری من میشه که خوب باشم؟ به کسی چیزی رو ببخشم که اون لازمش داره در حالی که خودم هم لازمش دارم؟ امکانی رو به کسی بدم که خودم بهش احتیاج دارم؟ کار مثبتی واسه کسی کنم که خودش نمی دونه یا نمی تونه؟ خوب که چی؟ این ها که اصلا جور در نمیاد. در اطرافم کسی نیست که من بخوام براش خوب باشم. اصلا چه معنی داره من بخوام با ناخنک زدن به درد های بقیه به خودم ثابت کنم که خوبم؟ اه این چه داستانیه اصلا بیخیال نخواستم.
من گفتم بیخیال ولی فراموشم نشد.
جمعه رفت و شنبه و1شنبه هم رفتن و من فراموشم نشد.
همکار من ظهر ها با ماشین همسرش بر می گرده منزل. مسیرش از رو به روی خونه من رد میشه. هر روز من و چندتای دیگه رو همراه خودش می بره. بقیه هر کدوم1جایی پیاده میشن و من تا مقابل در آپارتمان خودم باهاش میرم. امروز ظهر اومد و گفت شرمنده امروز ماشین نداریم. همسرش قرار نبود امروز بیاد. بقیه بلافاصله پخش شدن و هر کدوم به یکی از همکار های ماشین دار رسیدن و سوار شدن. اگر روز های دیگه بود طبق معمول این اواخر من هم شاید همین کار رو می کردم ولی امروز حوصله تکاپوی اضافه رو نداشتم. راه افتادم طرف سر خط تا بمونم منتظر1ماشین که از اون مسیر بگذره و سوارم کنه. دلم راه رفتن می خواست. دلم می خواست یواش یواش برم سر خط و واسه خودم منتظر1ماشین متفرقه بمونم. پیش از اینکه بنده خدا ناظم بخواد مانع بشه در رفتم.
مسیر افتضاحه و همه هم می دونن. ماشین خور نیست و هر کسی از پیاده ها که از همکار های ماشین دار جا بمونه خدا می دونه انتظارش چه قدر طول بکشه. من خیالم نبود. دلم تنهایی و سکوت و رفتن می خواست.
رسیدم سر خط و منتظر موندم. ماشین نبود. انتظارم طولانی می شد و من واسه خودم با1000فکر سیاه و سفید مشغول بودم. زمان زیاد گذشت. با خودم گفتم اگر خسته شدم زنگ می زنم تاکسی بیاد. هنوز جا دارم منتظر بمونم. زمان می گذشت و مسیر خلوت تر می شد. طولی نکشید که سکوت همه جا رو گرفت. همه رفته بودن. برای خودم رفتم به عالم درون.
با1صدای عجیب از اون درون سرک کشیدم بیرون ببینم چه خبره. صدا صدای ماشین بود ولی چرا این مدلی؟ ماشین داشت از طرف راست آهسته می اومد طرفم و از صدای سوتش مشخص بود که اومدنش متفاوته. از سرم گذشت:
-داره عقبی میاد.
درست بود. داشت راه رفتهش رو بر می گشت و عقبی می اومد.
-آخجون مسافر می بره!
سلام گرم و مدل آشنایی از قسمت راننده باعث تعجبم شد. سلامی که1لحظه تردید به جونم انداخت که این بنده خدا سلامش بلنده، صداش بازه، رفتارش مدل رفتار آشنا هاست. کجا هم رو دیدیم که من یادم نیست؟
-خانم! سلام. کجا میری؟
مسیر رو گفتم.
-سوار شو!
با لبخندی امیدوار که سعی می کردم بیانگر تشکرم باشه گفتم ممنون و سوار شدم.
-خانم مسیر شما کجاست؟
-تا سر ایستگاه های تاکسی ببریدم ممنون میشم. باقیش رو تاکسی هست سوار میشم میرم. مشکل فقط تا میدون داخل شهره.
-اصل مسیرتون کجاست می برم.
-تشکر تاکسی داره میرم.
-چرا؟ من که سوارتون کردم. شما رو می رسونم.
با خودم گفتم چرا اصرار کنم؟ خوب عوضش کرایه2تا مسیر رو بهش میدم. دستش هم درد نکنه دیگه داشتم خسته می شدم.
دردسرتون ندم. مسیر رو گفتم و بنده خدا تا داخل خیابون خودمون اومد و بعدش گفت حالا بگو دقیقا کجا پیادهت کنم؟
کرایه2تا مسیر توی دستم آماده بود. بهش دادم.
-به من کرایه نده! من مسافرکش نیستم. داشتم می رفتم دنبال1کاری اون سر شهر شما منتظر بودی1خورده هم رفته بودم ولی دیدم قسمته که امروز من شما رو برسونم.
از شدت خجالت یخ کردم.
-آخ خدا اون سر شهر! ولی الان شما باید1عالمه راه رو برگردید. کلی از مسیرتون دور شدید. من واقعا،
گوشیش زنگ خورد.
-بفرمایید. سلام در خدمتم. نه اشتباه گرفتید. من آقای … نیستم. بله بله ایشون از گوشی من استفاده کردن و با شما تماس گرفتن. نه نه ایشون الان پیش من نیستن ولی فلان ساعت فلان جا تشریف دارن شما می تونید سر ساعت ببینیدشون. خواهش می کنم. در خدمتم.
این جمله ها چنان ساده، آروم و آشنا بیان می شدن که نمی شد در صداقتشون تردید کرد. درست به همون صمیمیت اون سلام بلند و آشنای اول که به من داده بود. همون طور مهربون، همون طور آشنا، همون طور با صداقتی که انگار از مدل گفتن ها و توضیح دادن های اون بنده خدا می اومد و مثل موج پخش می شد توی هوای اطراف. صداقت گوینده ای که خاص نبود. 1آدمی بود که خوب بود. این بلافاصله مثل برق از سرم گذشت. خوب! خوب! این آدم خوبه! نه به این خاطر که من سوار ماشینش شدم و تا در خونه اومدم و کرایه هم ندادم. نه! این آدم خوبه چون نتونست1آدم رو منتظر در1مسیر خلوت بذاره و بره در حالی که خودش سوار ماشینش بود. راه رفته رو برگشت و اون آدم منتظر رو با خودش برداشت برد. این آدم خوبه چون زمانی که1آدم کاملا ناشناس و متفرقه به گوشیش زنگ زده بود، با حوصله و با گرمی و محبت1آدم خوب نسبت به1هم نوع براش توضیح داده بود که سر نخ کارش رو باید از کجا دنبال کنه تا به آشناش برسه. در حالی که خیلی راحت می تونست بگه آقا ببخشید اشتباه گرفتید و من فلانی نیستم. هیچ دینی هم به گردنش نبود. دسته کم اگر اون مدل گرم و مهربون و آروم توضیح نمی داد هیچ دینی به دوشش نبود. اگر خودم بودم فقط می گفتم عوضی گرفتید و قطع می کردم چون حال و حوصله نداشتم. به همین سادگی. ولی اون آدم شبیه من نبود.
تا امروز خیلی زیاد پیش اومد که خیلی ها از سر مسیر سوارم کردن، تا هر جا که تونستن و گاهی هم تا دم در خونه رسوندنم و خیلی هاشون هم مسافرکش نبودن و کرایه ازم نگرفتن. ولی من هیچ زمانی شبیه امروز به اینکه چه جوری میشه خوب بود فکر نمی کردم. روی زبونم و توی دلم ازشون خیلی ممنون می شدم ولی خیالم به این سوال که از جمعه شب داشت توی سرم می چرخید نبود.
-چه جوری میشه توی این دنیای عوضی خوب بود؟
این آدم انگار جواب سوال من بود که امروز اومده بود رو به روی من ایستاده بود و با حضورش بهم می گفت این جوری.
دلم می خواست1چیزی به این آدم خوب بدم که ازم داشته باشه. کرایه که در جواب خوب بودنش ازم نگرفت. پس چی؟ من به1آقای غریبه چی می تونستم بدم؟
-درست همینجاست. می خوایید بیام پایین کمکتون کنم از خیابون رد بشید؟
از افکارم کشیده شدم بیرون.
-نه ممنونم. واقعا ممنونم. ببخشید که از مسیرتون منحرف شدید.
-خواهش می کنم. هیچ مشکلی نیست. من الان دوباره میرم به مسیرم.
لحظه آخر که داشتم پیاده می شدم،
-امیدوارم1روز بسیار عالی داشته باشید و…
باقیش رو توی دلم گفتم.
-و امیدوارم تمام روز های شما خیلی عالی باشن! امیدوارم خوب هایی شبیه شما زیاد تر توی این دنیای بد باشن تا دنیای بد ما زود تر دوباره با رنگ های قشنگ تر از سیاه رنگ آمیزی بشه! امیدوارم بشه من هم خوب باشم.
ماشین رفته بود. اون آدم رفته بود تا بره به مسیرش و به کار هاش برسه. من مونده بودم با1نتیجه گیری که حیرت می کردم چه جوری خودم از عصر جمعه و از پیش تر از اون بهش نرسیده بودم. اصلا بهش فکر نکرده بودم.
-خوب بودن چه آسونه! خیلی آسون تر از چیزی که ما تصور می کنیم. به سادگی1سلام گرم به1ناشناس پشت خط که دنبال آشناش می گرده تا کار ناتمومی رو با هم به سر انجام برسونن.
از خیابون رد شدم و اومدم خونه در حالی که حالا1فکر، 1جواب، 1واقعیت به جای اون سوال داشت توی ذهنم منعکس می شد.
-خوب بودن چه آسونه! حتی توی این دنیای بد! اگر با وجود اینهمه سادگی باز من خوب نباشم، به خودم، به جهان اطرافم و به ذات خوب بودن بدهکارم. من نمی خوام بدهکار باشم!.
تصمیم گرفتم که اینجا بنویسمش تا ثبت بشه. تا به هر کسی که هنوز شبیه من گاهی فکر می کنه خوب بودن شاید ساده نباشه این ماجرا رو توضیح بدم شاید آخرش به همون نتیجه ای برسه که من رسیدم. تا فراموشم نشه. کاش امروز رو با تمام هوای سبک و مهربونش واسه همیشه یادم بمونه!
ایام همگی به کام.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

8 دیدگاه دربارهٔ «بچه ها خوب بودن چه جوریه؟ آسونه؟ سخته؟ شما چی میگید؟»

  1. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    فقط برای ایشون و امثال ایشون دعا می کنم که هیچ وقت پشیمون نشن از بدی هایی که بهشون در گردش روزگار خواهد شد علی رغم تمام خوبی هاشون.
    خیلی خیلی ممنون که نوشتید؛ حسابی انرژی گرفتم جدی میگم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. من هم همین دعا رو می کنم. برای ایشون و برای بقیه خوب های دنیا. کاش اجابت بشه! ممنونم که هستید.
      ایام به کام شما.

  2. تکبال می‌گوید:

    سلام پریسا حالت چطوره؟ گفتم شاید دلت برام تنگ شده باشه اومدم یه سری بهت بزنم خوب بودن توی دنیای امروز خیلی سخت شده خیلی شاید باورت نشه ولی بعد از اون همه سختی دیگه به سختی خوب بودن آدمارو باور میکنم و اگه یه آدم خوبرو ببینم به شدت متعجب میشم سعی میکنم این تعجبرو به شدت پنهان کنم اما بعضی وقتا اطرافیان از تعجب من به شدت حیرت میکنن خوب بگذریم به همه آدمایی که یه روزی با من همداستان شدن به شدت سلام برسون دوستدار همتون

    • پریسا می‌گوید:

      سلام تکبال. کبوتر جنگل سرو. آشنای منطقه سکویا. تکیِ خورشید!
      چه خبر از زخم های یواشکیت؟ بهتر شدن؟ تو خودت رو به راهی؟ معلومه که دلم تنگ شده بود برات. هم داستان هات هم کمی تا قسمتی بیشتر شدن. البته اینجا نیستن ولی خیلی هاشون در موردت ازم می پرسن. خوب بودن این زمونه فقط1خورده حواس جمعی می خواد که گاهی از دست من در میره و ندارم ولی از اون روز دارم تمرین می کنم که حواسم بیشتر جمع باشه. تکبال! تکی! مواظب باش!
      بهم سر بزن. دلواپستم. پاینده باشی.

  3. تکبال می‌گوید:

    سلام پریسا هرکی ندونه تو که میدونی زخمهای یواشکی من هیچوقت خوب نمیشن مثل زخمهای یواشکی خورشید. یادت که هست؟
    به شدت امیدوارم دردهای یواشکی تو هم یه روزی درمون بشن خیالت راحت پریسا سعی میکنم مراقب خودم باشم ولی تورو خدا تو هم مواظب خودت باش

    • پریسا می‌گوید:

      خورشید فقط یکی بود تکبال. درد هاش هم، به نظرم الان از تمامشون خلاص شده. می دونی؟ اگر فقط1انتخاب بهم می دادن که1صحنه از داستانت رو عوض کنم اون پایانِ خورشید بود. اگر دست من بود هیچ طوری اجازه نمی دادم بره. کاش می تونستم! کاش می شد!
      زخم های یواشکی هرچی هم بد باشن یادگاری هستن. از زمان هایی که پر بود از سفید و سیاه. هوای خودت رو داشته باش. تکمار آخرین خطری نبود که می تونست دردسر درست کنه. مواظب باش گرفتار نشی.

  4. تکبال می‌گوید:

    کاش میتونستی پریسا کاش میتونستی کاری کنی که کمتر به خاطر حماقت دلم گرفتار بشم کا شمیتونستی کاری کنی که خورشید نره کاش میتونستی کاری کنی که انقدر به پرواز دل نبندم کاش ………………….
    میگم پریسا یه سوالی ازت دارم اینی که میگی خورشید یکی بودرو از ته قلبش بهش معتقدی یا برای دل من میگی. مطمینم که ندای دلت این نیست خورشید فقط یکی نیست خورشید توی قلب خیلیها بود میدونی احساساتی که از ته قلب هستنرو نمیشه فقط به اتکا به این که اون فرد فقط یه نفره ندیده گرفت
    درباره زخمهای یواشکی هم بعضی وقتا باعث میشن حواست باشه به این که روزی دقیقا از کجا ضربهخوردی و حواستو جمع میکنن که دوباره اون راهو نری درواقع مثل یه آژیر خطر میمونن اما وای به حال اون قسمت از دردهایی که به قول صادق هدایت فقط روحرو میتراشن این نوع از دردها فقط یادت میارن که چه کارهاییرو نباید میکردی و کردی چه حرفهاییرو باید میزدی و نزدی چه فرصتهاییرو از دست دادی که نباید از دست میدادی دلتنگ چه کسانی هستی که دیگه دلتنگ شدنشون چاره ای جز متشنج کردن قلبت ندارن و خلاصه امان از این دردهای یواشکی

    • پریسا می‌گوید:

      از دست من خارج بود وگرنه تردید نکن که می کردم.
      زخم های یواشکی چه زنگ خطر باشن چه تراش روح، در1چیز مشترک هستن. تجربه. بهمون تجربه میدن. تجربه های تلخ ولی ماندگار و اگر ازشون درست استفاده کنیم، کارآمد. حالا که دردشون رو می شناسی پس در باقی راه حواست رو جمع کن که از این بیشتر نشن. تحملشون سخت میشه. آهسته برو. پایین بپر. مواظب باش تا دیگه زخمی در کار نباشه. می تونی. باید بتونی.
      موفق باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *