سلام به همگی.
بچه ها از بین شما کسی می دونه این زمستون چرا ادای بهار رو درمیاره؟ به نظر شما میشه با فصل ها حرف زد؟ راهی هست که من و زمستون زبون هم رو بفهمیم؟ می خوام بهش بگم این مدلی جالب نیست. زمستون باید خودش باشه و این حال و هوا رو بذاره واسه بهار. زمستون با هوای سرد و بارونیش قشنگه. من زبونش رو نمی دونم ولی به نظر شما اون چی؟ زمستون زبون من رو می فهمه؟ شکلک باز زده به سرم. خوب زده باشه. زده که زده. بیخیال.
آره از شما چه پنهون زده به سرم. البته من هیچ زمانی عاقل نیستم ولی گاهی مثل امشب جنونم می زنه بالا و آشکار میشه.
امشب از اون گاهی هاست!.
امروز سر کلاس1چیزی پیدا کرده بودم و توی این فکر بودم که چه پستی درمیاد ازش بذارم اینجا ولی الان هرچی فکر می کنم یادم نمیاد چی بودش! شکلک متحیر از حواس پرتی شدید خودم!
بیخیال این هم بیخیال.
بچه ها نمی دونم این رو توی پست های گذشته پرسیدم یا نه ولی الان هم دلم می خواد در موردش نق بزنم.
تا حالا شده با خودتون فکر کنید جدی از دست این دل کجا میشه در رفت؟ شده از دستش عاجز بشید؟ شده کلافهتون کنه؟ شده دلتون تنگ بشه برای چیزی یا کسی که به شدت یقین دارید به این دلتنگی هیچ مدلی مجاز نیستید؟ شده چیزی رو بخوایید که منطق با تمام قدرت استدلالش1عالمه دلیل انکار ناپذیر پیش روی شما بکوبه روی میز که توضیح قاطع بده که اون چیز به هیچ عنوان خواستنش درست نیست، مجاز نیست، عاقلانه نیست، منطقی نیست، درست نیست، درست نیست؟!
تا حالا شده این مدلی گرفتار بشید؟ هیچ طوری هم این حس دلتنگی وحشتناک دست از سرتون برنداره؟ نه با انحراف فکر، نه با منطق، نه با گفتن بیخیال، نه با هیچ وسیله ای؟
تا حالا شده دلتون به شدتی بی توصیف بخواد که بشه چندین قدم برید عقب و آهسته عقبکی برید به دیروز هایی که شاید اوضاع براتون خیلی تاریک بود ولی دلتون اینهمه تنگ نبود؟ شده چیزی که دیگه نیست و مجاز نیست رو چنان بخواییدش که تمام روانتون رو فلج کنه و به هیچ صراطی مستقیم نشید که بلند شید به زندگی روزمره برسید؟
بهم بگید این زمان شما ها چه می کنید؟
آره دلم تنگ شده. دلم چنان شدید امشب تنگ شده که می خوام این جاده بالا پایین رو گاز بگیرم از شدت درد! دلم خیلی تنگ شده بچه ها! ترکیدم از بس امروز هوار زدم، خندیدم و هوار زدم، عصبانی شدم و هوار زدم، چپ و راست چرخیدم و به هر بهانه ای هوار زدم، ولی چیزی عوض نشد. فقط هوار زدم. هر موضوع متفرقه ای رو امروز هوار زدم جز اصلش رو. اصلش رو جایی نمیشه بگم جز اینجا. دلم تنگ شده. اصلش اینه. اصل لعنتیش اینه. من خسته ام. سردمه. تاریکم. دلتنگم. این خستگی رو، سرما رو، تاریکی رو، این دلتنگی رو نمی خوام. دلم می خواد از این جاده که تا وسطش اومدم و1دفعه مات و بلاتکلیف رها شدم برگردم عقب. برگردم به جایی که زمانی می گفتن جام اونجاست. اونجا نه دلتنگ بودم و نه تنها و نه تاریک. گاهی هم دلم می گرفت ولی همیشه دستی بود که دست سرد و مشت شده از حرصم رو بگیره و همیشه1کسی بود که بگه چی شده. چی شده! چی شده!
من الان دلم واسه اون1کسی تنگ شده! اه از دست این اشک های شیطون! موجودات دوست داشتنی هستن و همیشه سبکم می کنن ولی زیادی دسته جمعی میان و اگر مواظب نباشم ویرانی به بار میارن. یادمه1دفعه سیستمم رو داقون کردن. اونی که از همه بیشتر دلم می خواست باور کنه باورم نکرد. مثل همه چیز های دیگه که دیگه ازم باور نکرد. حتی این رو که در حال پاشیدن بودم. توی سرش رفته بود که باور نکنه. مگر اینکه بمیرم. مگر اینکه واقعا ببینه که خاکم می کنن. مگر اینکه…
دیگه خیالم نیست باورش. دیگه خیالم نیست ندیدنش. دیگه نمی خوام مهرش رو. دلم واسه خیلی چیز های دیگه نق داره که امشب بزنه.
دلم تنگ شده بچه ها. واسه دست های محبتی که زمانی توی دست هام بودن. زنده و آتیشی. دلم تنگ شده واسه تمام مهربونی هایی که زمانی بودن و دیگه نیستن. دلم تنگ شده واسه شب هایی که خیلی وحشتناک ملتهب و سخت تر از سخت می گذشتن و اصلا مشخص نبود صبحی دارن یا نه ولی اینهمه سرد و اینهمه تاریک نبودن. آخه ما همه با هم بودیم. آخه اینهمه جدا و اینهمه دور نبودیم. آخه دست ها و دل هامون… دلم واسه اون لحظه های خطرناک جهنمی تنگ شده. زمان هایی که زمان نبود و عوضش هرچی بود همبستگی بود و محبت و هواداری. زمان هایی که من درست یا غلط، مطمئن بودم که1جایی جامه. جای من. جای خودم. و من اونجام. دلم امشب عجیب تنگ شده. تلخی های شیرینی بودن. کاش هنوز ادامه داشتن! کاش تموم نمی شدن!
خیلی خسته شدم. دلم می خواد دست هام رو بیارم پایین، متوقف بشم. نفس تازه کنم، بیفتم روی جاده و بدون تصور اینکه وا دادم و نباید وا می دادم و نباید و نباید و نباید، آروم و بی دردسر بخوابم. تسلیم و خسته بخوابم و اجازه بدم تمام عواملی که امشب دلم به شدتی دیوانه وار می خوادشون بفهمن چه قدر دلتنگشونم و بیان جنازهم رو بردارن از وسط جاده بکشن کنار و من روی شونه هاشون آروم مثل1قطره شبنم سبک و راحت بخوابم. خیالم نباشه که بقیه میگن نتونست. نشد. بلاخره باخت. تسلیم شد. تموم شد. خیالم نباشه بعدش چی میشه. فقط بخوابم. بدون تحمل رنج ایستادن و ایستادگی بخوابم. من بخوابم و اون دست های آشنا پیش ببرنم. اصلا متوقف نگهم دارن. فقط حس کنم که همه چیز امنه. مثل دیروز ها، مثل اون دیشب های تلخ! همه چیز امنه. من در جایگاه خودم هستم. جایی که باید باشم. جایی که جامه. جای من! جای خود من!
دلم امشب تنگ شده بچه ها. از اینهمه خندیدن ها خسته شدم. همین چند لحظه پیش1کسی از دوست های قدیمی توی واتساپ بهم پیام داد. مثل همیشه در جوابش خندیدم. مثل همه بهم گفت مثل همیشه شاد و پر نشاط. این رو همه بهم میگن. شاد و پر نشاط.
از این نقش همیشه شاد و پر نشاط خسته شدم. دلم می خواد گاهی خودم باشم. نه چندان شاد و پر نشاط. کسی که مجازه و می تونه بگه من دلم تنگ شده. من دلم حرف زدن می خواد. من خسته شدم از بس همه گفتن آهان ایول حالا این درسته برو که داری درست میری تو قوی هستی شاد هستی پر نشاط هستی تو می تونی درست بری تو باید درست بری چون منطق اینه قاعده اینه درست اینه. دلم واسه زمان هایی که درست نمی رفتم ولی اینهمه شب نبودم و اینهمه سردم نبود تنگ شده. آهایی مشوق هایی که اهل منطقید! من دلم تنگ شده! به جهنم که اشتباهه. به جهنم که اشتباه بود! من می خوام جهان اطرافم رو کوچیک ولی مهربون و1دست و همبسته ببینم. جهانی که خودم هم اون وسطش1جایی داشتم. نه این دنیای بی در و پیکر وحشی و وحشتناک که هرچی می چرخم هیچ کجاش جای من نیست!
خیلی خل شدم امشب. به جهنم که شدم. خیلی اشتباهم امشب. به جهنم که اشتباهم! خیلی بی منطقم امشب. به جهنم که بی منطقم! خیلی دلتنگم امشب!.
خدایا! خدایا حس می کنم که هیچ مدلی راه برگشت نیست راه رفتن نیست هیچی نیست. از رفتن خسته شدم و از برگشتن نا امید. من توی راه موفق شدن هام اشتباه های کثیفی کردم. کاش می شد توضیحشون بدم! کاش می شد پاکشون کنم! کاش می شد هرگز هوای بیداری به سرم نمی زد! کاش می شد!…
درسته امشب پاک زده به سرم. درست میشم. فردا یا فردا های دیگه باز درست میشم ولی…
اینجا زیادی سرده. میرم وسط خاطره ها پناهنده بشم تا امشب از این سرمای جهنمی نجاتم بدن. جز این اگر باشم حتما پیش از رسیدن صبح منجمد میشم.
کاش هرچه سریع تر اون فردا و اون فردا ها بیان و دوباره درست بشم. پیش از انجماد. پیش از انتها.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
آمار
- 0
- 25
- 18
- 226
- 70
- 1,449
- 12,403
- 300,643
- 2,670,848
- 273,484
- 467
- 1,140
- 1
- 4,813
- جمعه, 5 خرداد 02
چته پریسا. دلتنگیته? منطقو بیخیل داره بهت فشار میاد. پریسا یچیزایی از اشتب ردن خطرن. خودت میگی فرداها حل میشی پ بشین یساعتی گریه زاری کن پاشو بچسب بزندگیت. اون اشتبکثیفاتم پریسا من بهت دروغ نمیگم الکی دلم بدلت نمیذارم نباید میکردی. هرچیم میشد باز نباید میکردی. شوکولتلخو هرچیم دوسداری ولی از لیوان خودت بخور اگه لبپریدم باشه خب باشه مال خودته. بد اشتب کردی پریسا دلیلشم هرچی میخواد باشه. ولی حالا دیگه گذشت رفت. کردی دیگه تموم شد. خودتو لای این عذاب چرخ کنیم ک پاک نمیشه دیگه کردی رفت. گذشته گذشت دیگه نکن. هرچیم بهت فشار اومد نکن. بعضیچیزا بدن پریسا ولی اگرم ندارن. بعضیچیزارو بهیچ علتی نباید کنیم. این اشتبکثیفای توم ازون بعضیچیزاس. تو نمیدونستی حال کردی ک یچیزایی سرت شه حال کردی لج کنی با خودت و با همه باورات ولی اشتب رفتی. خب رفتی دیگه. ازینجاشو دیگه نرو. الانتو پاکسازی کن بعدا یراهی واسه سبک کردن قبلیاش پیدا میشه. دلتنگیاتو نیسم چون خطرن ولی این اشتبکثیفارو راس میگی نباید میشدن. حالا بیخیل. من ک میگم اوضا اونقدام ک تو خیل کردی خفن نیس حل میشه. شایدم همین الانشم حل باشه. بنظرم اگه تو تونسی بگی همچی از اول بقیم تونسن بگن اگم نتونسن بیخود نتونسن باس بگن. اونام تو این کثیفکاری تقصیر داشتن. اگه رم نمیکردن مث آدم از سر جاده میرفتن توم گم نمیشدی ک اینجوری خفن اشتب بری. اونام جریمه دارن باید حالشون جا بیاد. باید ملتفت باشن ک تو اهل ناخنک بجاده های اشتب نبودی هنوزم نیسی اگه بودی الان اینجوری حالت از اشتبکثیفات نافرم نمیشد. الباقیم باید اینو سرشون شه و کمک کنن ازین اعصابخوردی راحت شی. راسش من مطمئنم این تو دلت نمیمونه همینروزاس ک همشو بپاشی بیرون. تو با این حالت نمیتونی واس همیشه نگهشداری بهمین زودیا داستانو جیغ میکشی جیغم نکشی یجوری ملتو ملتفت میکنی. از حال تو یا از یجای دیگه خیال کن ازینجا شک نکن یا ملتفته یا ملتفت میشه. ولی بیخیل پریسا بخدا همچی حل میشه من بهت قول میدم.
هی بیا اینجا بحرف بیخیل باقیش. فقط فعلا بحرف تا روزای بعدی بیان. چیزی نمیشه پریسا بخدا نمیشه شک نکن. هی نری تا هفته بعدی بیای توپ یاد بدیا, زودتر منتظرتما, منو نکاریا, باز میاما, نمیگم بای چون همینطرفام
سلام یکی. یکی! من اون اشتباه های کثیف رو از سر هوس مرتکب نشدم. فقط خشم بود و تلافی و تجربه و… همه چیز منفی جز… من فقط دلم خواست بیشتر بفهمم چیز هایی رو که حس کردم ناجوانمردانه فهمیدنش رو ازم گرفته بودن. یکی! من از سر هوس اشتباه نرفتم. میشه تو1نفر باورم کنی؟ میشه نگی این شدنی نیست؟ میشه نگی تردید داری؟ میشه تو1نفر همین1دفعه باورم کنی؟
درست میگی نمی تونم نگهش دارم. یکی از این شب ها تمامش رو هوار می زنم هرچی می خواد بشه بذار بشه. تا ابد نمی تونم این سنگینی رو روی شونه هام ببرم. بذار بگم و تموم بشه. یکی من می ترسم. از سکوت و از گفتن. تویی که اینقدر بیکاری که تمام من رو اینجا می خونی و کشف می کنی و تا الان هم ندیدم کشفیاتت غلط باشن، بیا1لحظه اوضاع مزخرفم رو مجسم کن و بگو با وجود این، باز هم می تونی بگی همه چیز درست میشه؟ چیزی نمیشه؟ و به نظرت من میشه جرأت کنم این رو باورم بشه؟ از زمانی که فهمیدم کجای داستانم دیگه سرم رو در مقابل خدا بالا نکردم. جرأت می خواد و من نداشتم. به نظرت خدا چه مدلی می بیندم یکی؟ بنده احمقی که اینهمه دستش رو گرفت و اون بنده احمق در حالی که دستش توی دست خدا بود باز خطا رفت و وای که چه خطایی! اوایل سعی کردم به خودم بگم بیخیال ولی دیدم اینهمه با جنبه نیستم. یکی! من باید چیکار کنم؟ با چه لفظی از خدا و1بنده خدا که حتی در تصورش هم من نمیشه اینهمه پلید باشم معذرت بخوام که بخشیده بشم؟ برام دعا کن یکی. به هر زبونی که بلدی، به هر دینی که می شناسی، برام دعا کن. کاش پیشبینی هات درست در بیان چون من خیال ندارم توانش رو هم ندارم تمام عمرم رو زیر بار1همچین راز ترسناکی سپری کنم و بزنم به بیخیالی. دیر یا زود خودم رو برملا می کنم و ای کاش اون زمان دست خدا همچنان روی شونه هام باشه!
ممنونم که هستی یکی.
ایام به کامت.
دیگه نمیتونم تحمل کنم پریسا. بجان خودت دیگه نمیتونم تحمل کنم پریسا. دارم اذیت میشم بسه دیگه. واقعا لازمه باز از یک دیوار فاجعه بپرم و این دفعه واقعا بمیرم تا تو این شکنجه روانو تمومش کنی؟ دیگه تحمل نمیکنم وسط گرفتاریت گیر کنی تنها بری درگیرش بشی موفقم نشی ولی حضورمو نبینی. تحمل نمیکنم گیراتو بیگانه ها رفع کنن در حالی که من هنوز هستم و اینهمه نزدیک. من تحمل نمیکنم در حالی که بشدت دم دستتم بدون همراه واسه درمون دردت بری لعنتی. من تحمل نمیکنم وقتی داری از خستگی و بیحالی و هر درد دیگه میفتی وسط پیادرو با آگاهی بیفتی زمین و دستتو بهم ندی و بجای من بعابرای غریبه رضایت بدی کمکت کنن. دیگه تحمل ندارم لعنتی. لعنتی. پریسای لعنتی. آخه تو چجور نکبتی هستی؟ خستم کردی لعنتی دیگه خسته شدم بخدا از دست خودت و این نکبتت خسته شدم لعنتی. این جهنمو تمومش کن پریسا بخدا دیگه تحمل نمیکنم دست خودم نیست نمیتونم نگی نگفتم
سلام شفق. می بینی؟ من تأییدت کردم. نه ترسیدم نه حسابگرم. توی ایمیلت این ها رو بهم گفته بودی درسته؟ من کامنتت رو تأیید کردم. دیگه ایمیل باکسم رو منفجر نکن. شفق! حضور تو لازم داشتم. جایی که جز خودم هیچ چیزی واقعا هیچ چیزی واقعی نبود. همه چیز از جنس کابوس بود شفق. کابوسی که تکرار و تکرار می شد و تمومی نداشت و همین طور تکرار می شد و من همراهش تکرار می شدم. من حضورت رو اونجا لازم داشتم. حتی صدات هم می کردم با اینکه می دونستم اون لحظه ها اصلا باهام نیستی. مطمئن بودم صدام بهت نمی رسه ولی باور کنی یا باور نکنی مثل احمق ها صدات می زدم. من حضورت رو وسط درد های بی پایان جسم و روانم لازم داشتم زمانی که تنهایی و یواشکی تحملشون می کردم و نمی دونستم از چیه. زمانی که می ترسیدم از این درد های بی اسم و نشون که نکنه1بیماری لاعلاجه که اومده ببردم. زمانی که واقعیت رو فهمیدم و از ترس و از حرص توی دست هام عربده می زدم و چنان دستم رو گاز گرفتم که به شدت زخمی شد. من حضورت رو لازم داشتم زمانی که فهمیدم دیگه برای همیشه تموم شده ماجرای… من حضورت رو لازم داشتم زمانی که1به قول تو بیگانه بهم تسلیت گفت و از پشت خط تلفن شونه هاش رو برای تکیه کردن بهم قرض داد. من حضورت رو لازم داشتم زمانی که تنها وسط جنون می چرخیدم و اون به قول تو بیگانه ها بی هیچ توقعی می اومدن بالای سرم، کنارم، توی خونهم و باهام می موندن و اون قدر موندن تا بفهمم، کمکم کردن که بلند شم و ادامه بدم. کمکم کردن تا باز هم باشم. من اون زمان حضورت رو لازم داشتم که تو نبودی. گفتم بذار حالا که اینجا از حضورت گفتی همینجا بگم. دیرم شده باید برم سر کار. شاید بعدا بیام این کامنتم رو ویرایش کنم و1چیز هایی بیشتر بنویسم. پس اگر امروز صبح اومدی خوندیش باز هم بیا بخونش شاید بیشتر شده باشه. الان دیگه زمان ندارم.
ایام به کامت.
سلام عزیزم
اینجا اما کاملا زمستونه سرد و بیرحم.
پریسا جان دلتنگیت اتفاقا کاملا منطقیه پیش میاد مواقعی که آدم دوست داره برگرده و تو زمانهای قدیم و با آدمهای قدیم زندگی کنه اما باز فرداش روز از نو روزی از نو یعنی دیگه تموم میشه و باز دوست داره زندگی امروزشو ادامه بده.
گذشته ها رو رها کن و بچسب به امروز که مطمئن باش بهتر از گذشته ست.
ببین هر کاری کردی هر اتفاقی افتاده هر کس اون موقع بوده و الآن نیست دیگه تموم شده درسته بعضی وقتها دلت براشون تنگ میشه اما بدون که باید تمومش کنی باید امروزی بشی باید محکم باشی که مطمئنم هستی دیدم که هستی و مو لای درزش نمیره.
پریسا اشتباه مال آدماست و نمیشه خودتو سرزنش کنی که چرا اشتباه کردم و چرا شد
شده که شده مهم اینه که تموم شده
نمیگم ادای خوب بودن در بیار میگم پریسا جان این راهی که انتخاب کردی و پریسای الآن درسته و باید همین باشه.
منم همچین درستکار نبودم و مطمئن باش اشتباهات بزرگی تو زندگیم انجام دادم.
همه همینن عزیزم همه اشتباه میکنن جوونی میکنن بعد پشیمون میشن یه روز دلتنگش میشن دوست دارن برگردن فرداش باز پشیمون میشن برمیگردن به حال و زندگیشونو میکنن.
میدونی که همیشه خیلی خوب مینویسی؟
باز بنویس که منتظرم.
سلام پری سیمای عزیز.
پری! اگر فقط1درصد احتمال بدم خدا اعمالم رو شبیه تو می بینه از خوشی پرواز می کنم. اشتباه های من، پری به خدا من فقط حرصی بودم و کنجکاو و دیگه نمی دونم چی. نمی دونم شاید خواستم به خودم ثابت کنم بله از من هم برمیاد. من هم می تونم. من هم به درد این مدل نکبت کاری ها می خورم. بله من هم هستم. نمی دونم شاید اون زمان جز این ها هیچی توی سر بی مغزم نمی چرخید. ولی مطمئنم هر حسی که داشتم به هیچ عنوان امروز رو نمی دیدم. اصلا توی سرم نمی چرخید که زمان می گذره و فردا ها امروز میشن و آینده الان میشه و الان من باید چی جواب بدم به خودم، به پروردگارم و به… سعی می کنم، با تمام جونم سعی می کنم خیال کنن و خیال کنم که رو به راهم و عین خیالم هم نیست ولی… این تاریک ترین اشتباهی بود که می شد در تمام عمرم مرتکب بشم. و شدم! خدایا ببخش! منو ببخش! نفهمیدم چی شد ببخش!
دلتنگی هام هم، پری سیما، دیروز های من تاریک و روشن رو با هم داشتن ولی گاهی حس می کنم امروز هام هم تاریکن هم سردن. دیروز هام سرد نبودن. می فهمم. از نظرت و از نظر همه اون هایی که اینجا میان و این ها رو می خونن من بد جوری1چیزیم هست ولی اینجا اگر نگم می ترکم. دیروز های من گاهی بد سنگین می گذشتن ولی سرد نبودن و پری سیما باور کن امروز، این روز ها، هرچی پیش تر میرم، بیشتر حس می کنم که وحشتناک سردمه. دلم تیرگی های دیروز رو نمی خواد ولی به شدتی بی توصیف گرمای دیروز هام رو لازم دارم. و البته خیلی چیز های دیگه رو که دیروز ها بودن و امروز رفتن. اون ها رفتن پری و من فقط تماشا کردم. فقط تماشا کردم! زورم به عوض کردنش نرسید. نتونستم. من تماشا کردم و…
معذرت می خوام. دست خودم نیست. اینجارو نبین. دیوونگی هام رو به خاطرت نسپار. نمی خوام توی نگاهت این شکلی نقش بمونم.
درست میگی. تو و منطق و قاعده درست زندگی همه بهم میگید که امروزم درسته و دیروزم اشتباه. و باید امروز رو ادامه بدم. از تو چه پنهون1کمی بیشتر از ظرفیتم سخته. می دونی؟ گاهی سخت تر هم میشه. خیلی دلم می خواد می شد تمامش رو توضیح می دادم تا دیگه هیچی روی شونه هام نبود ولی شدنی نیست حتی اینجا. ولی احتمال میدم تو بخشیش رو می فهمی بدون توضیحات من. تو و یکی که میاد و میره و اصلا توضیح لازم نداره و بهم ثابت می کنه که تمامش رو می فهمه و گاهی زیادی هم میره. نمی دونم. شاید این مدل نوشتن هام درست نباشن حتی اینجا. شاید این مرحله آخر این توفان گرد و خاکی تاریکه که باید سپری کنم. شاید لازمه از این هم رد بشم. ولی در نهایت، به نظرم هرچند پذیرشش تلخ و سخت باشه، باید بپذیرم که تو و منطق درست میگید. امروزم درست تره و باید ادامهش بدم. سهمم از گذشته ها هم، تنها1یادش به خیر! چه دل نازک شدم این شب ها! این اشک ها هم انگار همیشه منتظرن. میرم دعا کنم پری. خدا خیلی باهام مهربون بوده. کاش این دفعه هم بخواد که زیر پرچمش بمونم. با تمام تاریکی هام. کاش هنوز بخوادم! کاش!
ایام به کامت.
همه چیز از اول. این برات آشنا نیست پریسا؟ بسه دیگه تمومش کن! دلتنگیت چاره داره. خیلی هم دم دسته. دفعه پیش خودم برات توضیح دادم و نمیخوای بگی که پیش از توضیح من تو نمیدونستی. میخوای؟ با خودت نجنگ. با بقیه هم نجنگ. جات همیشه حفظه. همونجا که جات اونجاست. جای خودت. لازم نیست اون زمان جهنمی برگرده. الان هم میشه تو جای خودت باشی. ببین! دیگه واقعا نباید ادامه بدی. این سکوت خشن باید تموم بشه و میشه. درضمن اون باوری که به قیمت خاک شدنت تثبیت میشد جاش وسط همون جهنمیه که الان هست. تصور نمیکنم بعد از اینهمه که سرت اومده خیال کنی میتونی جرأت داشته باشی و باز اون مهر تقلبی از اولش ناموجود رو بخوای. تو پلید نیستی پریسا. اشتباهت پلید بوده. اشتباه اسمش روی سرشه. هر اشتباهی هم مجازات داره و تو مجازات میشی. ولی من مطمئنم خدا هرگز نمیخواد که اینجا ولت کنه. جریمت میکنه ولی باهاته. مهربونه. میخوادت. اشتباه ها همیشه هستن. تو دیگه اشتباه نکن. بلند شو ادامه بده و قدمهای بلند و خاطره انگیز بردار. دوباره شفاف شو و اگر زمانی خواستی از سر هر هوایی اشتباه کنی فکر کن که این لحظه هات چه سیاه گذشتن. باز هم درضمن، تصور میکنم افراد دیگه ای هم باهات حرف داشته باشن. این نقش سرد بیخیال اصلا فیکس قیافه و دل تو نیست پریسا. بذارش کنار. بجنب تأییدش کن یا جواب براش بفرست تا دل خودت و دل بقیه منجمد نشده. واسه این دفعه تا همینجا بسه بقیه باشه واسه دفعه بعد.
سلام ناشناس. تو چه آشنا می زنی! مطمئنی آشنا نیستی؟
بیخیال.
تصورت درسته دیگه اون مهر تقلبی از اول ناموجود رو نمی خوام. نه به این خاطر که جرأت ندارم. چون دیگه دلم نمی خواد. دیگه دلم نمی خواد ناشناس! دیگه دلم نمی خواد!
شفاف بشم؟ حس می کنم دیگه هرگز هرگز شفاف نمیشم. روحم درگیر کدورتیه که نمی دونم با چی پاکش کنم. تو میگی مجازات شدنم حلش می کنه؟ تو میگی هنوز خدا واسه من هم بخشنده هست؟ واقعا میگی؟
این ها رو که میگی به آشنا بودنت تردید می کنم. اگر اونی که من خیال می کردم بودی هیچ مدلی شدنی نبود که این طوری ببینی و این طوری بگی. ولی من، شفاف، کاش بشه که تو درست بگی! تو و یکی و پری سیما.
راستی1چیزی! اینجا جز خودم کاربر دیگه ای نداره. خودم این مدلی دلم خواسته. بخش ثبت نامش بسته هست. تو چه جوری کامنت تأیید نشده اینجا رو دیدی؟ ناشناس! من خیلی خستهم. دلم بازی نمی خواد. می خوام بشینم آرامش رو تماشا کنم. به نظرت بشه؟
سلام پریسا.
دلتنگی همیشه با همه ی آدما همراهه و دیگه جزیی جدا ناپذیر از زندگی ماست.
اگه دلتنگ نشیم چطور میتونیم ادامه بدیم؟
اگه دلتنگ نشیم، پس چطور قدر داشته هامون رو بدونیم؟
اگه دلتنگ نباشیم، پس چطور لحظات پوچ زندگیمون رو پر کنیم؟
من خیلی وقتا دلتنگیامو بغل میکنم و باهاشون لحظات خوبی رو رقم میزنم.
منم دلتنگم، خیلی وقتا دلتنگم.
من عامل دلتنگیامو میپرستم و اون لحظات رو حاضر نیستم با هیچ چیز دنیا عوض کنم.
تو هم دلتنگیات رو نهادینه و مدیریت کنی به هیچ جای دنیا بر نمیخوره.
سلام آقای چشمه. دلتنگی، خاطرات، دلتنگی، خاطرات، دلتنگی، مدیریت، دل، دلتنگی، درد، مدیریت، درد، درد!
آخ خدای من کی تموم میشه!
ممنونم که هستید.
ایام به کام.
سلام.
جواب سؤال هاتون همه اش آره.
آره آره آره.
زیاد هم آره.
من فقط در اون لحظات شدید دلتنگ شدن صبر می کنم مثل طوفان هستند اون لحظات خودشون رد میشن البته رد که نمیشن آروم میشن به قدری که بشه ادامه داد تا طوفان بعدی.
می بخشید که حرف دیگه ای ندارم.
هر چند که مطمئنم متوجه هستید همین ها که نوشتم کلی حرف هستند واسه خودشون.
سلام دوست من.
کامنت شما رو2دفعه خوندم و هر بار آخرش بیشتر و بیشتر تأیید کردم که کلمه به کلمهش1عالمه حرف داشت و امیدوارم تمامش رو گرفته باشم. ممنونم که هستید. خیلی زیاد ممنونم که هستید.
ایام به کام.
از هوس نبود. از حرص بود. البت ک باور میکنم. من باور میکنم پریسا. بیبین بقیرو بیخیل من لازم ندارم باهات بیشینم پاشم جنستو بشناسم. اگه هرکی اندازه من بیکار باشه بیاد همه اینجارو شونصدبار وجب بزنه صاف مدلت دستشه. من الان مدلت دستمه. اهلش نیسی. الانم ک میگی دوسداری یا خیال میزنی یا میخوای بگی مث همه عادیایی. وگرنه تو اهلش نیسی پریسا. شوکولموکول دوس نداری. هیچ رقمه نمیشه فک کنم تو از سر عشقوحال رفتی طرفش. اینارو گفتم ک ملتفت باشی من باورت دارم. راسی مواظب باش مث اینکه تار عنکبوت اینروزا خیلی زیاد شده. بپا. اونیکی پستتو بعدا میگم الان این خیلی واجب بود
سلام یکی. یکی این کامنتت رو چند لحظه پیش خوندم و از تو و بقیه اینجایی ها چه پنهون نمی دونم چرا نتونستم خودم رو مجبور کنم که چشم هام خیس نشه. نمی دونم چی بگم. چطور ممکنه1نفر فقط با خوندن بتونه این مدلی دقیق کسی رو بشناسه! یکی! من اهلش نیستم. راست گفتی. فقط حرصی بودم. فقط از سر خریت خیال می کردم این مدلی میشه انتقام گرفت. یکی! ممنونم ازت. به خدا این برام خیلی با ارزشه. ممنونم که باورت رو بهم دادی حتی اگر فقط در این1مورد باشه. ممنونم که هستی یکی! ممنونم که بعد از مدت ها یادم انداختی که اشک با طعم شادی چه مزه ایه. ممنونم که هستی. ممنونم!.
ایام به کامت.
سلام پریسا
ببین یقین داشته باش که خدا میبخشدت اگه نمیخواست ببخشه مطمئن باش به یادش نمی افتادی مطمئن باش به قدری فراموشش میکردی که حد نداشت
پریسا تو بد نیستی این همه خودتو عذاب نده عزیزم
اشتباه مال آدمهاست تجربه هم مال آدمهاست اشتباه کردی خب اشکالی نداره حالا میخوای درستش کنی میخوای دیگه اشتباه نکنی دلیلی نداره خودتو به خاطرش اذیت کنی همینکه نیت کردی که میخوای درستش کنی بسه عزیزم.
منم دوست دارم یه دوران آرامش و گرم منتظرت باشه یه زمانی که به خاطر سرد بودنش دلت گذشته های اشتباه رو نخواد از ته دل برات اون روزهای شاد و گرم رو آرزو میکنم.
پریسا مروارید بافی خخخ کلی خندیدم میدونی چون اصلا نخونده بودمشون نمیدونستم که اینا مروارید بافی هستن خخخ.
سلام پری سیمای عزیز. ببخش اینهمه دیر شد. راستش چندان در هوای هیچی نیستم این روز ها. سعی می کنم این شکلی دیده نشم ولی… فقط خدا می دونه. خدا خیلی بزرگه پری. خیلی. بهش ایمان دارم. حتی اگر خیلی خیلی از دستم عصبانی باشه باز بیخیالم نمیشه. این رو مطمئنم. باید این بدهی وحشتناکی که روی دوش خودم گذاشتم رو1زمانی پاکش کنم. خدا خودش کمکم کنه! توکل به خودش. سپردم به خودش.
مرواریده پری سیما. بافتنی دوست ندارم. یعنی بدم نمیاد ولی جذبم هم نمی کنه. مروارید اما خوبه. حالش رو اگر داشتی امتحان کن ممکنه بدت نیاد. البته با شناختی که ازت دارم احتمالش ضعیفه ولی0نیست.
ممنونم از حضور عزیزت.
شاد باشی.
چی شده پریسا. چی شده؟ چی شدی پریسا؟ واسه چی تو توی هوای هیچی نیستی پریسا؟ چی شده؟ منو یادته؟ دستمو یادته؟ شونمو یادته؟ صدامو یادته؟ یادته دفعه آخری که باهم حرف زدیم نه جنگیدیم حرف زدیم کی بود؟ حرفزدنامون یادته؟ تلخیا و شیرینیامونو یادته؟ دلتنگیت که میشد یادته؟ چی شده های منو یادته؟ چی شده پریسا. واسه چی این روزا دلت اینهمه گرفته. چی شده. تو دلت تنگ شده واسه این چی شده های من. جفتمونم میدونیم همه میدونن. همه بچه های ما. پریسا بخدا اینطرفم دلتنگتیم بتشویقای دوتایکی گوش نده این سرما واقعا واست لازم نیست نکن. من میدونم اینجا کامنت بیاد تو با 2 سوت میدونی بگوشیت وصله. چند لحظه بعد اینو میخونی. بیا آشتی کنیم باشه؟ بذا یشنبه آینده من باهات بیام باشه؟ پریسا من شفقم. باهم بریم باشه؟ باشه پریسا؟ بمون بامن بیا. با خودم. با شفق. بریم باشه؟ بریم؟ بریم پریسا؟
اذیت میشم شفق. به خدا دارم اذیت میشم شفق. تو تاریخ هام رو از کجا می دونی؟ تو که به بقیه میگی چیزی نمی دونن خودت چی می دونی؟ تو چی می دونی از وحشتی که از سرم گذروندم؟ بدون شما ها گذروندم؟ تنهایی گذروندم؟ آشتی؟ من که قهر نیستم. من شعور قهر کردن ندارم تو یادته؟ من بلد نیستم قهر کنم یادته؟ من قواعد قهر رو هرگز نتونستم اجرا کنم یادته؟ حتی زمانی که شما ها همگی باهام قهر کرده بودید من قواعد قهر رو بلد نشدم اجرا کنم یادته؟ یادته؟ شما ها یادتونه؟ همه؟ اون همه ای که ازشون حرف زدی؟ من بلد نیستم قهر کنم شفق. برای خاطر خدا شفق از هیچ دیوار فاجعه ای نپر چیزی هم نشو. من نمی خوام. من نمی خوام تو چیزی بشی نمی خوام هیچ کسی چیزی بشه. من فقط خستهم شفق. 1مدل خستگی سرد. مثل یخ. مثل زمستون. مطمئن نیستم ولی حس می کنم تو و بقیه چنان دیر کردید که هیچی زورش به این یخ های سنگین لعنتی نرسه. حتی محبت های تو.
جناب شفق اگه دوستش دارین اگه واقعا خاطرشو میخوایین بذارین خودش تصمیم بگیره بذارین خودش برگرده با اصرار نمیشه یکی رو به دست آورد
خودش تصمیم گرفته که پیشتون نباشه خب طبیعیه که دلتنگ هم باشه اما درست نیست که اشتباها گذشته رو تکرار کنه اجازه بدید خودشو پیدا کنه راهشو پیدا کنه اون وقت اگه تصمیم گرفت که با شما باشه مطمئن باشید دیگه تا آخرش باهاتون میمونه.
من دوستش دارم که اینا رو نوشتم وگرنه میدونم که جواب شما به من فقط یه جمله ست “به تو مربوط نیست تو که هیچی رو نمیدونی چرا دخالت میکنی”
پری سیما! دلم واست تنگ شده. واسه تو و واسه همه بچه ها. کاش الان با هم بودیم! همگیمون!
بنظر شما خانم پریسیما 2 سال واسه جنگ با خودش و با حسش و با ما بس نیست؟ اون خودش نرفت که منتظر شم خودش بیاد. بردنش. ازبس توی سرش جفنگ کردن ازبس اتفاقای بد مثل ضربه های شمشیر پشت سرهم باریدن که کسی فرصت نکرد بفهمه چی شد. اون زمانایی که پریسا ازش نوشته و از غیبت من شاکیه ما هم از غیبتش زیر فشار بودیم البته نه فشار عاطفی احساسی. جای احساس نبود پریسا باید بود ولی رفت. در رفت. غیبش زد و توی هوای بیگانه پناه گرفت. بنظر شما من چقدر باید بهش زمان بدم تا خودشو کامل ازبین ببره یک نفر دیگرو هم با خودش ببره منم داقون کنه؟ دوتا سال دیگه بسه؟ من نمیگم بشما مربوط نیست شما دوست پریسایی و دوستای پریسا واس من محترمن و ظاهرا شما اتفاقا یکی ازونایی هستی که پریسا دوستون داره. اما بله شما چیزی نمیدونی. پریسا باما بود. رفیق بودیم. رفیقای سفتیم بودیم. اشتباهای جهنمی بدست فشارا پشت سرهم رسیدن. نه اون فهمید چی شد نه ما فهمیدیم کجای داستانیم. فقط باید میرفتیم جلو. نمیشد بمونیم دردای سوتفاهمارو شفا بدیم باید میرفتیم فرصت نبود. پریسا ازما جدا افتاد و بخاطر یه سری پوشال ازما جدا موند. هنوزم بهیچی وفادار مونده و نمیخواد بمن و دلش و بهیچی جز این ندای اشتباهی گوش کنه. اونی که دستشو میگرفت میگفت چی شده من بودم. پریسا دلش واسه من تنگ شده. واسه ما. واسه ما که جاش بینمون بود هنوزم هست. این مدت ولش نکردیم همش مواظبشیم که مثل پرنده ای که واسه لونه ساختن درخت میخاد میچرخه بین جمعهای رنگیرنگی که جاشو پیدا کنه. جایی که شبیه جای قبلیش باشه. محبتی که مثل محبتای بین ما باشه. جمعی که هوای صمیمیتاش دوست داشتناش خندیدناش حتی گریه کردناشون مثل هوای جمع ما باشه ولی جایی شبیه جای خودش نیست. خسته میشه میپره باز میره بلکه جای دیگه وسط جمع و جمعیت دیگه موفق بشه و نمیشه. پریسا باید باور کنه. جنگ تموم شده. جنگ تموم شده ماجرا تموم شده قصه تموم شده دیگه لازم نیست پریسا بجنگه. دیگه باید بس کنه باید برگرده. شما خوب شناختیدش. پریسا ازوناست که اگه با کسی یا جمعی باشه تا آخر دلش باهاشونه. تا آخر آخرش. پریسا رفتنی نبود. پریسا هنوزم دلش باماست. بامن با شفق و با دوستاش. هنوز دلش تنگ جایگاهش بین ماست. یکی از خودمون بود. تفاوتشو دیگه نمیدیدیم. خودبخود فیکس شده بودیم با وضعیتش اونم فیکس بود با کله خریامون. این دوتایکی زدناشم واسه همینه. هوایی که هواش هوای بین ما نیست. وقتی نوشته دلتنگه من میفهمم دلتنگیش سر چیاست. وقتی میگه دوستامو دوست دارم ولی شاید دیگه نبینمشون من میفهمم بقیه ای که ننوشته چی بود. پریسا باید برگرده. هم واسه خودش هم واسه خیلیچیزایی که اینجا توضیحش نمیدم جای دیگم توضیحش نمیدم ولی پریسا خودش میدونه. اگه بخوادم نمیتونه نباشه. خودشم اگه چیزیش نشه بقیه هایی هستن که غیبت همیشگیشو تحمل نمیکنن. این اصلا شدنی نیست. شما واقعا نمیدونی. بعضی رشته هارو بسادگی نمیشه پاره کرد. شک ندارم که شما میفهمی.
من در رفتم؟ شجاعتش رو داری بگی من از چی در رفتم؟ حاضری توضیح بدی اگر به قول تو در نمی رفتم چی می شد؟ این جرأت رو در خودت می بینی اینجا تعریف کنی اگر در نمی رفتم الان کجا بودم؟ اتفاقا به دست تو؟ رفیقم؟ رفیق شفیق من؟ هوای بیگانه؟ من در هوای بیگانه پناه گرفتم؟ حالا که به اینجا رسید می خوایی همینجا حرف بزنیم؟ می تونی؟ می تونید؟ بیخیال. بیخیال. بیخیال!. دلواپس رشته ای که گفتی هم نباش. من پارهش نکردم پارهش هم نمی کنم. خیال از بین بردن کسی رو هم ندارم. کسی طوریش نمیشه من هم سر جام هستم. فقط باید با این کسیه تو1صحبتی داشته باشم که دیگه تاریخ هام رو و اینکه چه مدلی از کامنت های اینجا آگاه میشم رو موضوع مذاکرات بین خودت و خودش نکنه که اصلا موافق نیستم. شفق! من، … بیخیال. بیخیا دیگه نمی تونم بیخیال.
عزیزم به زودی بازم همدیگه رو میبینیم
وقتی میگی دلم تنگ شده میدونم که دلتنگی از کدون نوعش رو میگی آره درکت میکنم میدونم چی میگی.
صبر کن یه روز همه چیز عادی میشه.
پریسا این روزهای تو رو من تجربه کردم تجربه کردم که میدونم چی میکشی میدونم تو دلت چیا میگذره وقتی میگی دلتنگ اون روزهایی میدونم که واقعا دلتنگشی اما وسط یه دو راهی موندی که نمیدونی کدومشو انتخاب کنی نمیدونی که اگه بری سراغ گذشته ها واقعا اونا برات همون کسایی که تو ذهنته هستن یا نه نمیدونی که اگه برگردی میتونی تحمل کنی یا نه نمیدونی که آیا به قدری قوی هستی که اشتباهات گذشته رو تکرار نکنی یا نه؟ نمیدونی که اگه برنگردی و فقط به آینده فکر کنی آیا موفق میشی یا نه؟ نمیدونی که آینده دیوار محکمی بین دل تو و خود تو و گذشته ها خواهد بود یا نه؟
پریسا من این راهو رفتم شکست خوردم بد جور هم شکست خوردم من بعد از یه مدت که گذشته ها رو رها کرده بودم دوباره اشتباه کردم دوباره برگشتم فکر کردم میشه فکر کردم میتونم اما نشد پریسا نه من اون آدم ضعیف گذشته بودم نه اون آدم علیرغم اصرارهای برگرد برگردش تونست منو ساپورت کنه
پریسا من به جای یه بار دو بار شکست خوردم به همون دلیل سفت و سخت بهت میگم که برنگرد گذشته رو تکرار نکن حتی اگه میخوای با اون آدمای گذشته باشی اون مدلی که قبلا بودی نباش بچسب به آینده گذشته ها هم اگه تونستن با این شرایط تو بسازن میان جزئی از آینده ی تو میشن وگرنه همون بهتر که نباشن.
سلام پری جان. معذرت می خام به خدا نمی تونستم وارد بشم. ببخش دیر کردم. پری سیما! تمام توصیف هات درسته این درست حال خود خودمه. من، کاش، نمی دونم. ممنونم که هستی. ممنونم که هستید. تو، آقای چشمه، و بقیه ای که الان اینجا نیستن و چون نیستن بردن اسمشون احتمالا درست نیست.
آقای شفق اتفاقا گذشته ی منم دقیقا بهم میگفت که تو رو از من گرفتن
میگفت که من نمیخواستم و خود به خود پیش اومد.
من نمیگم شماها هم مثل اون میشید نمیگم که …
نمیتونم بنویسم ببخشید .
فقط میگم که اگه پریسا رو دوست دارید بذارید خودش برگرده نمیگم فراموشش کنید اما بهش فرصت بدید.
پریسا اگه تو گروههای دیگه میچرخه مطمئن باشید دنبال کسایی که مثل شما باشن نمیگرده دنبال شرایطی مثل شرایط شما هم نمیگرده اتفاقا دنبال هیچ چیزی هم نمیگرده پریسا فقط میخواد فراموش کنه میخواد به قدری تنوع به زندگیش بده تا بتونه اون تاریکیها رو فراموش کنه.
مطمئن باشید اگه میتونست برمیگشت چون من تو این آدم کینه ندیدم غرور ندیدم پریسا اگه بدونه میتونه با شماها ادامه بده یه لحظه صبر نمیکنه.
وقتی نیست وقتی میگه بیخیال یعنی هنوز نتونسته باور کنه که دست یه غریبه تو کار بوده نتونسته یقین کنه که نبودنتون عمدی نبوده کاش متوجه بشید چی میگم.
من همه ی این نبودنها رو تجربه کردم دقیقا حرفهایی هم مثل حرفهای شما شنیدم اما بعد از برگشتنم دیدم برگشتم اشتباهه دیدم که له شدم دیدم که چه شکستی خوردم اما نتونستم دم بزنم تو خودم خرد شدم تموم شدم و گذشته ها رو دفن کردم.
حالا دارم درست میشم دارم قوی میشم دارم آدمی میشم که دیگه از دست دادن کسی براش مهم نیست دارم سنگدل میشم چون احتمالا این بهترین راه حل برای راحت زندگی کردنه.
امیدوارم از حرفهام نرنجید.
لایک. 1لایک مشکی چون این واقعیت ها درست ولی تلخن. کاش این طوری نبود ولی هست! کاش می شد عوضش کرد ولی… من تمامش رو تأیید می کنم.
داری میری رو احساساتش آشغال. ولش کن. چی از جونش میخوای. چطو روت میشه اینجا آفتابی بشی چرتوپرت بگی. خونشو مکیدین بسه دیگه. باز میخوای گرفتارش کنی بدی دم اون بازیافتی لازمش داره آره? میدونی غیرت ینی چی? تو بنظر خودت مردی? نیسی. اگه امثال تورو مرد بدونن من منبد زیر چادر خف میکنم کسی ندونه از جنس امثال شمام. چرا خودت نمیری. بنظرم یدس لباس ازون مناسبتیا بپوش اتفاقا الان ازون در راحتترم میری تو آخه حسابی نامردی. آره بابا بپر کار خودته این نمیتونه جموجورش کنه آخه ازتو مردتره. اینقد مرده ک اینهوا هوار سرش اوردین باز معرفت میکنه بازم نگرونته باز میگه بیخیل وگرنه حقتونه همتونو جای کود باطله بپاشن بیابون. مردشورتون ببرن آبروی هرچی مرد و مرامه بردین
یکی! آروم باش! لطفا! تو نباید با موارد ناموافق این مدلی برخورد کنی یکی. موردی واسه عصبانی شدن نیست. امنه. دیگه درگیر نشو. دیگه اینجا درگیر نشید. همتون. من نمی خوام اینجا بجنگید. تو هم همینطور یکی.
شفق! پریسا! بس کنید! هردوتون! تصور نمیکنید لازم باشه این بحث رو بیرون از اینجا ادامه بدید؟ شفق! جواب نده! پریسا! دفعه بعد به خطت و به ایمیلهات توجه کن تا همونجا حل بشه! دیگه اینجا ادامه ندید! در کامنتهای هیچ پست دیگه ای هم اینجا این جریان رو ادامه نمیدید! شفق! دیگه اینجا با کسی مشاوره نمیکنی! پریسا! جهان اینترنت جهان واضحاته. چیزی که به هر دلیلی نمیخوای یا نباید یا نمیشه واضح باشه جاش وسط اینترنت نیست. دیگه هرگز فراموشت نمیشه! هردوتاتون گرفتید؟
من فراموش نکردم من فقط، این تقصیر من نبود من فقط واسه خاطر دل خودم1پست زدم و بعدش این… باشه. باشه.
سلام.
شفق، پریسا، یکی، افراد پوشالی، رفتن، جدا کردن، مرد، چادر، آشغال، دوستی، کله خری، دلتنگی و خیلی چیزای دیگه!!!
یه جای این ماجرا ایراد داره که من هرچی این پازلها رو کنار هم این طرف و اون طرف میکنم و میچینم میبینم یه جای کار بد جور میلنگه.
تو رو خدا اگه همه ی شما ها شخصیتهای حقیقی هستید و خیر خواهید این قدر به پر وپای این دختر نپیچید.
ولش کنید به حال خودش، بذارید تصمیم بگیره که نفس بکشه یا نکشه، زندگی بکنه یا نکنه، شاد باشه یا نباشه، اصلا باشه یا نباشه.
چرا از این شخصی که سوژه کردید دست برنمیدارید؟
بس کنید دیگه.
اگه دلتون میسوزه کاری به کارش و افکارش نداشته باشید.
اون صد تای شماها رو حریفه، ولی شماها مثل خوره افتادید به جونش و یکی له و یکی علیه اون دیگه و به ظاهر به نفع پریسا سخن پراکنی میکنید.
واقعا من شما ها رو خیرخواه نمیدونم، تازه بعضی وقتا مخل آسایش و حتی دشمنش میپندارم که امیدوارم اشتباه کنم.
نکنید دوستان به ظاهر خیرخواه.
احتمالا من با این کامنت دیگه جایی توی این سایت ندارم و این مدیر سایته که باید تصمیم بگیره.
ولی با این حال اینا رو به حساب نصیحت بذارید و بیخیال بشید.
روز و شب بر شما خوش.
سلام آقای چشمه. اول1نق بزنم! چرا شما آپدیت نمیشید؟ یعنی سایتتون رو میگم. هرچی میام می بینم جدید نیومده. میگم از اون جونور زهری ها باز بذارید خیلی قشنگن. جدی در مورد عجایب حیوانات کاش بیشتر مطلب پیدا بشه بذارید اونجا من خیلی دوست دارم.
بعدش هم که، ممنونم. خیلی زیاد ممنونم از این دادی که اینجا زدید. من نمی دونم چی شده بود که نمی تونستم وارد بشم و الان دستم به سایت رسید. درضمن، دوست های من همیشه اینجا جا دارن. هم اینجا و هم توی دلم. دیگه هیچ زمانی این آخریش رو نگید. حتی اگر1زمانی1جایی خیلی بد اختلاف نظر بینمون وجود داشت. دوست های من همیشه برام دوست هستن و به این سادگی از دستم خلاص نمیشن.
شاد باشید.