بدونه محتوا

سلام به همگی.
شکلک دلم می خواد حرف بزنم بدونه محتوا.
هوا اینجا از نظر من سرده. من که سردمه باقی رو نمی دونم. این النینو هم نیومد ببینیمش بلکه بعد از سال ها1برفی بباره دل نق نقو هایی شبیه من با احساس سفیدیش باز بشه ترکیدیم از اینهمه سیاهی و رنگ های مدل به مدل اطراف که تمومی ندارن.
آهای ناشناسی که النینو رو یادم دادی! بیا ببین این دفعه درست نوشتم! بیا باهام حرف بزن. دلم گرفته ناشناس. دلم گرفته از ناشناس بودن تو و شناس شدن خودم. دلم می خواد ناشناس می موندم. دلم1سفر تک نفره می خواد به جایی که ناشناس باشم و کسی نخواد اسم و رسم کاغذیم رو بدونه. دلم حرف زدن می خواد. هرچی دلم می خواد. سبک و بدونه دلواپسی گفتن و گفتن و گفتن دلم می خواد. بیا ناشناس ببین من النینو رو درست نوشتم. نمی دونم واسه چی، به خدا نمی دونم واسه چی زمانی که با عنوان…اومدی غلطم رو گرفتی حس کردم1چیزی توی دلم سنگینی کرد و بدش نیومد که بباره. بی هوا اون شعر لهراسبی اومد توی نظرم. به نظرم اسمش فاصله بود یا1همچین چیزی. حفظش نیستم.
اگه رو قله سردت شد صدام کن، …
فقط همینش رو یادمه. دارمش ولی گوشش نمیدم. اذیتم می کنه. یاد1کسی می افتم که زمانی… اشتباه نکن اون1کسی هنوز هم هست. اتفاقا الان خیلی هم بهم نزدیکه. اندازه1دست دراز کردن. ولی من دیگه جرأت نمی کنم بهش تکیه کنم. می ترسم بشکنمش زیر سنگینی باری که سعی می کنم کسی روی شونه هام نبیندش. درضمن دلم نمی خواد شبیه گذشته هام محو بشم، هیچ بشم، پاک بشم از خودم. تو که اون مدلی خودت رو معرفی کردی حس کردم چه قدر این شباهت دردناک…
من پیش از این هم اینجا کامنت به نام…داشتم. طرف از دستم حرصی بود. از نظرش من خودخواه خانم خودبین بودم. ولی با خوندنش نه دلم گرفت نه یاد هیچ شعری افتادم. برام بی تفاوت بود. خیلی خیلی بی تفاوت. هنوز هم هست. اگر یادت باشه ازت پرسیدم تو اون نیستی؟ ولی همون لحظه که می نوشتم مطمئن بودم که شما2نفرید.
خیلی مسخره هست این نوشتن هام ولی اینجا مال خودمه هر مدل مسخره ای که دلم بخواد داخلش می نویسم. به جهنم که چه مدلی قضاوتم می کنن. به جهنم که باز آدرسم رو پیدا کردن و میان می خوننم. به جهنم که بهم میگن درمون لازمم با این پست هام. به جهنم که بعد از خوندن اینجا با خودشون و با هم می خندن و به این نتیجه می رسن که اشتباهی خیال می کردن این پریسا آدم عاقله ولی نیست. عاقل نیست. درست درمون نیست. قابل تمرکز و دیده شدن نیست. هیچی نیست. به جهنم. تمامش به جهنم. من اینم. پریسای دیوونه مسخره که عشق می کنه توی وبلاگش یا سایتش یا هرچی اسمش رو می ذارن جفنگ بنویسه و کیف کنه. من دلم می خواد این ها رو بنویسم پس اینجا می نویسم. خسته شدم از بس زور زدم چیزی باشم که بقیه بهش میگن استاندارد و درست. خسته شدم از بس مواظب شدم مدلم چیزی باشه که بقیه دلشون بخواد وسط خودشون جام بدن. نمی خوام. دیگه این ها رو نمی خوام. من خودم هستم. دیوونه ای که دلش می خواد این مدلی بنویسه، این مدلی بگه، این مدلی باشه و همین مدلی واسه خودش توی زندگی اینترنتی و حتی زندگی واقعیش بچرخه. به جهنم خنده های یواشکی و قهقهه های بقیه. به جهنم!.
آهای ناشناس! من باز هم غلط دارم. الان میرم چندتا اینجا می ذارم تو بیا درستش رو بگو تا اصلاحشون کنم. آشنا هام خیلی عزیز هستن ولی الان توی هوای هیچ کدومشون نیستم. توی هوای جمع کردن خنده های تمسخرشون نیستم. بیا ناشناس باهام حرف بزن. دلم حرف زدن می خواد. حتی توی کامنت. با ناشناسی که شبیه بت دیروز هامه. شبیه بتی که سراب شد. سرابی که بهم نزدیک و ازم دوره، من دلواپسشم، ضربه خوردشم، داقونشم، دلتنگشم، درگیرشم، … خواهانشم، دلواپسشم، دلتنگشم، خواهانشم، هنوز خواهانشم، هنوز خواهانشم!
خسته ام ناشناس. از این نقش و نقاب مضحکی که زدم به قیافهم خسته ام. از اینهمه خندیدن و خنده ها رو هوار زدن خسته ام. دلم مهلتی می خواد برای توقف این قهقهه های کاغذیم تا سکوت کنم. بشینم بغلدست1کسی. چندتا نفس عمیق بکشم و بدونه هوار و قهقهه و این نقش شنگول و مَشَنگِ همیشگیم، با هم حرف های جدی و آرام و بی نقاب بزنیم. شونه به شونه. کنار دست هم. با صدایی که به نشان شیطنت نمیره بالا. آهسته. یواش. معمولی.
این روز ها من همچنان در نقشم. می خندم. به همه چیز بلند بلند می خندم. سرم رو گرفتم بالا و قهقهه می زنم، شلوغ می کنم، مدل عصبانی به خودم می گیرم، گاهی هوار می زنم و باور نمی کنی حتی فرمان هم میدم و چه عجیب پیش هم میره. خخخ! بعدش میرم1جایی که کسی نباشه چشم هام رو می بندم پلک هام رو روی هم فشار میدم و نفس های بلند می زنم تا اون صدای نکبتم از سرم بره بیرون و تصور می کنم خوب شد پیش رفت وگرنه سخت می شد!
بیخیال! بیخیال باز هم بیخیال باز هم بیخیال آخ از این بیخیال و این بیخیالی ها که آخر هر ماجرایی باید باشن و نمیشه جز این باشه برای من. نمیشه آخرش من مجبور نباشم بگم بیخیال. چه بدم میاد از این بیخیال آخرش!
بیخیال!.
سردمه ناشناس. چنان سردمه که گاهی خر میشم و واسه خلاصی از این سرمای جهنمی خودم رو به هر آتیشی دستم می رسه می زنم و عین14ساله های دیوونه به اشتباه های نکبت مزخرف می افتم و بعد می فهمم که چه خاکی کردم به سر روانم! خسته شدم از دست خودم ناشناس. کاش می شد تمام غلط هام شبیه النینو با1چرخش قلم درست می شدن و تو می اومدی بهم می گفتی درستش کن و من درستش می کردم! کاش می شد اینجا اینهمه از دسترس خارج نمی شد تا من حس نکنم به تنها مکانی که میشه داخلش آزاد فریاد بزنم دسترسی ندارم.
دیر وقته شب هست اینجا. داره صدای قطار میاد. قطار امشب هم رفت. من اینجا نشستم و دارم می نویسم و مجسم می کنم تمام رفتن هایی رو که نتونستم مانعشون بشم.
دلم تنگ شده ناشناس واسه سرابی که1زمان بت من بود. بتی که از شدت سختیش من خورد شدم و نفهمیدم. اون قدر نفهمیدم تا ازم جدا موند. نمی دونم من ازش جا موندم یا اون ازم جا موند ولی جفتمون از هم جدا افتادیم و تازه اون زمان بود که درست و حسابی فهمیدم که چه بلایی اومده سرم!
حس و حالم رو نمی فهمم ناشناس. فقط اینکه خسته ام. از تمام تصورات مالیخولیایی که داره مثل10000تا موریانه دیوونه ذهنم رو می جوه خسته ام. کاش این جهان1لحظه از گیج خوردن متوقف بشه تا بتونم چشم هام رو باز کنم ببینم همه این ماه های پریشون رو توی خواب دیدم!
قطار رفت. من جا موندم. مثل همیشه. قطار رفت و همه رفتن و من زیر بارونی که همراه شب از آسمون میاد پایین و بند نمیاد، توی هیچستانی که هیچ قله ای نیست تنها موندم و صدایی هم ندارم که وقتی سردم شد کسی رو صدا بزنم. صدام هم رفت! همراه قطار، همراه همه، همراه دیروز ها، آشنا ها، خنده ها، بودن ها رفت و من جا موندم! اینجا جا موندم! برای همیشه جا موندم!

3 نفر این پست را پسندیدند.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

18 دیدگاه دربارهٔ «بدونه محتوا»

  1. یکی می‌گوید:

    خل شدی? چته پریسا? تو پست قبلیات اومدم بگم اینجا اوکی نبود نشد. واسچی اینهمه خودتو جیز میدی? تو منفی نیستی. اصلنم لازم نیس جوری باشی و جایی جا شی. پریسا اینچیزا ک بخودت بستی اشتبن ول کن. جا موندم و منفیم و آشنا نمیخوام ک نشد حرف. اینطوری نکن. اون خطوخوطم ک اونجا نوشته بودی بذا باشه. تو مجبور نیسی پاکش کنی. نمیشه ک نمیشه بدرک. وسط این دنیای بیسروته اینهمه آدم وول میخورن تو صاف رفتی چسبیدی به این خطه ک پاکش کنی وقتیم دیدی نشد دلت خش برداشت? ولش کن. خودتم جیز نده. بخدا خودتو عشقه. منو ببین. از کی باهاتم. همشم بهت میگم بیا بحرفیم. بنظرت واسچی. واس اینکه میفهممت. واس اینکه دلم میخواد. دوس دارم دوستت بمونم. مشنگبازیم لازم نیس برام بیای جام نمیمونی. اینقد سخت نگیر بخودت. ولی این بجهنمارو خوب اومدی. پایم بجهنم. بذا بخونن بذا بخندن. بذا هرچی میخوان بگن چی میشه. تو اینی هرکی نمیخواد با ی دیوونه دوسداشتنی بپره هری. این دنیا دیوونه مث ما کم نداره. توم همپراتو پیدا میکنی. مث همه. اگه از من بپرسی میگم پیدا کردی ولی خودت غافلی. امشب حالت گرفتس نبینم فردا این باشیا. هی منتظرم بیای بنویسی. زود بیا. راسی ایمیلتم چک کن. خیالتم نباشه اینجارو عشقه و خودتو منو اصلش منو عشقه. بپر ایمیل. فعلا بای

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی. اول بگم ایمیلت رو گرفتم. ببخش خیلی دیر اومدم اینجا و خیلی دیر رفتم ایمیل هام رو دیدم و خلاصه خیلی دیر ولی گرفتم. یکی ازت ممنونم. واقعا بهت نمیاد این مدلی هم بلد باشی. به خدا جدی میگم جا خوردم. خخخ! تو محبت داری یکی. درست میگی. تمامش رو درست میگی ولی من گاهی فقط گاهی فقط… بیخیال. خطه رو هم بیخیال. یکی! ممنونم که هستی. بودن اینجا رو نمیگم. می دونم که متوجهی چی میگم. ممنونم که هستی! ممنونم خیلی زیاد.
      ایام به کامت.

  2. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    اگر روزی ببینم یه خورده فقط یه خورده زندگی رو برای خودتون آسونتر گرفتید اون روز رو جشن می گیرم.
    جدی میگم ها!

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. زندگی قشنگه. آسونش و سختش. جشن هم لازمه بگیرید ولی ما هم باید باشیم. من و یکی و آریا و باقی آن سوی شبی های با صدا و بی صدا.
      به امید شاد ترین جشن ها برای شما.

  3. ... می‌گوید:

    هیشششششش! داد نزن من اینجام. واسه من نوشتی؟ خب یواش! آروم شنیدم. حالا که صدام زدی بذار چندتا نظر بدم. تقصیر خودته من که داشتم در سکوت میخوندمت. خب بذار ببینم واسه چی اینهمه پریشونی؟ دقیقا چی شده؟ چند لحظه حرف بزنیم. در پست گذشته گفتی منفی هستی. چند جای دیگه هم همین طور. ببین! به من توجه کن. تو منفی نیستی. تو نه منفی هستی نه مشنگ. فقط اشتباهی. تو اشتباهی و گاهی اشتباه میری و تصور میکنی راه درسته و خودتی که مشکل داری در صورتی که اینطور نیست. تو منفی نیستی فقط درست نمیری. نقش. اصلا واسه چی؟ واسه چی تو باید در نقش باشی؟ اگر نظر منو بخوای اصلا لازم نیست توی این نقشی که گفتی بمونی. نوشتی دلت نمیخواد طوری باشی که بخوانت. خب نباش. واسه چی باید چیزی جز خودت بشی فقط به این خاطر که جایی باشی که جات نیست؟ جای تو جاییه که بتونی در جایگاهت پریسا باشی نه ترکیبی از خصوصیاتی که مال خودت نیست. این حقته که بخوای که بخوانت ولی به نظر من انتخابت اشتباهه. تو باید جایی باشی که بدونه این نقشت بخوانت. جایی که واسه توضیح همراهیت لازم نباشه هوار بزنی. جایی که خودت و فقط خودت دیده میشی نه مدل و ماکت کاغذیت. خود تو. پریسا. هر شکلی که هستی. چشم باز کن. سرتو بالا بگیر و بیدار شو ببین درست کنارته. حلقه ای که بدونه حضورت کامل نیست. فقط بخواهش تا باشه و باشی. جمعی که تو جزوشون هستی. حتی اگر روزها و هفته ها بگی که نیستی و نمیخوای. افرادی که کافیه فقط بینشون خودت باشی. با تمام خنده ها و سکوت ها و گریه ها و خشم هات که مال خودته. عواملی که تشکیلت میدن. خصوصیاتی که فقط مال خودته و تو با وجودشون خودتی. پریسایی. اگر جز این باشی دیگه خودت نیستی. اونها یادشونه. تو هم یادته فقط خودتو زدی به فراموشی تا مجازات کنی. هم خودت و هم تمام جهانت رو مجازات کنی. سرابت هم باور کن که سراب نیست. دور هم نیست. مثل گذشته ها محکم و مطمئن باهاته. کنارته. درست کنارت. شونه به شونه. چسبیده بهت. حتی لازم نیست دست دراز کنی. فقط بخواه. اگر سکوت کرده واسه اینه که تو این طور دلت خواست. منتظره خودت بخوای. دلش اینهمه پریشونیتو نمیخواد. دلش تنگ میشه واسه تویی که خودت باشی. فرمانت هم پیش میره. باز هم پیش میره. نه به این خاطر که صدات بلنده. واسه اینکه چیزی که تو پنهان کردی میبینه. لرزش شونه هات و لرزش روحت. نمیخواد رو حساب چیزی که بقیه توی سرت کردن و اسمش رو گذاشتن منطق خودت و خودش رو گرفتار کنی و بعد از شدت عذابی که به خودت میدی زجرکش بشی. کوتاه میاد و سکوت میکنه و انجام میده تا کمکت کنه. تمامش رو میبینه. تمام دردی که روی شونه هات بردی و میبری. از این اسم سراب متنفره. میخواد بهت بگه واست واقعیترین واقعیته. که اون ضربه هارو نباید میخوردی. که عمدی نبود. تو چنان گرفتاری که نشنیدی وگرنه در این یک ماه که گذشته خیلی بهت گفته و تو نشنیدی. مهلت بده. به خودت. به اطرافت. به خودت که بشنوی و به بقیه که بگن. اون سرابی که سراب نیست هم دلی داره که تنگ شده. واسه خودت. نه این ماکت ناشناس. میخواد این جلد مسخره رو بشکنی و بشی خودت. اگر حرفی نزده واسه خاطر اینه که تو این طور خواستی. هنوز هم هست. دستش هنوز واسه نابود کردن سرما تواناست. تردید نکن. تکیه کن. امکان نداره بشکنه. وزنی نداره واسش شونه های تو. درد تو. دل تو. تو جا نموندی پریسا. تمام اون حلقه که واست گفتم اطرافتن. چشم بستی که بگی نمی بینم. اونها همه هستن. میبیننت. مواظبتن. همراهتن. فقط سر بالا کن و ببین. تو جا نموندی. جا هم نمیمونی. اون قطاره هم بذار بره. تو باید با همقطارهای خودت باشی. همشون همینجا دورتن. فقط ببین. دیگه بسه. اینهمه خودت و یکی دیگرو اذیت نکن. احتمال بده اون هم سردش باشه بدونه حضور تو با تمام جزئیاتش. کسی که قهرمان نمیخواد. هیچی نمیخواد جز پریسایی که توی جلدی که مال خودش نیست گیر کرده و خیال نداره بیاد بیرون. بسه دیگه بشکنش و جفتتون رو آزاد کن. سفر هم بسه دیگه باشه واسه بعد. حالا زمان رفتن نیست. باید بمونی. اینجا که هستی دلهایی هست که تنگ میشه وقتی نیستی. مثل دل خودت که تنگه و نمیگی. بلند شو. پاشو به خودت توجه کن و از این پیله سیاه دربیا و پرواز کن وسط همراه های همیشه خودت و جاتو اونجا بگیر. جایی که فقط خودت پرش میکنی و تا زمانی که نباشی خالی میمونه و اگر بدونی چه غمگینه. کسی دلش نمیاد اون خلأ تاریکو نگاه کنه. باور کن. همه چیز درست میشه پریسا. همه چیز درسته. فقط تویی که تصور کردی باید تار ببینیش. پاشو همین الان بپر. تمام آسمونت منتظرته. فقط منتظر تو. فقط خودت. بدونه نقش و بدونه جلد و بدونه نشونه های کاغذی. دیگه هم این کلمه سرابو نگو. ننویس. نذار. پاشو این فاصله هارو الان تمومش کن. اینهمه هوار هم نزن. تو هرچی کنی در نهایت پرپری فسقلی خسته ای هستی که تمام روز یکنفس پریده و الان حسابی خسته شده. دیگه بسه. منتظرم شادتر بنویسی. راستی من کند پیش میرم. فرشته تموم شد الان اواسط آدم برفیم. آتیشو کردی توی شیشه و بیخیال هان؟ میدونی بلاخره درمیاد و پدر اون سفر پدرسوخته و بعدش. خب حالا باشه بعد. این آدم برفیه هم عجب مهربونه. من واسه خوندنت محدودیت زمانی شدید دارم واسه همین دیر کردم. تازه در این زمان محدود هم همزمان جدیدها و قدیمیهارو باید باهم بخونم. به اون داستان بزرگت هنوز نرسیدم. شنیدم قشنگه. قشنگ و تقریبا کامل. دلواپس نباش پریسا. جای تو واسه همیشه توی دل اونهایی که دوستت دارن حفظه. هرگز و هرگز هم ازشون جا نمیمونی. اونها بدونه تو نمیرن. هیچ کجا نمیرن. هیچ وقت نمیرن. مگه نمیبینی اینهمه بد تا کردی و هنوز باهاتن؟ به دفعات جاشون گذاشتی ولی هنوز نرفتن؟ مگه نه اینکه هنوز باهات هستن حتی زمانهایی که تو براشون و باهاشون نیستی؟ اصلا تردید نکن. تو هیچ وقت جا نمیمونی. سراب تو هم هرگز سراب نیست. مثل کوه کنارته. مثل همیشه. تا همیشه. حتی اگر تو نخوای. ازش بپرس. همین الان. نه. امروز جمعست و تو الان خوابی. بخواب پریسا. بیدار که بشی شب تموم شده. بهت تضمین میدم. آروم بخواب. راحت و بیخیال این همه پریشونی بخواب. بخواب و خواب لبخندهای واقعی ببین. من اینجام. دیگه داد نزن. غلط هم ننویس. میبینمت.
    تا بعد.

  4. ... می‌گوید:

    جز واقعیت بهت چیزی نگفتم. خودت هم میدونی. پس بیخودی واسه انکارش به خودت زور نگو. بس کن! دیگه بسه! دیگه لازم نیست اینهمه داقون باشی. تو یک سری پست زمانبندی شده داشتی واسه شنبه ها. هنر. صبح هر شنبه می اومد. صبح فردا منتظرشم. من مروارید بلد نیستم ولی این فردا صبح باید اینجا باشه. باشه؟ بجنب!
    تا بعد.

  5. مهرداد چشمه می‌گوید:

    سلام پریسا.
    ظاهرا همون سه نقطه و اون یکی میتونن از پس افکار تو بر بیان، من که هرچی به اشکال مختلف گفتم و نوشتم و پیام دادم مشکل خود منفی بینی تو حل نشد که نشد.
    خوش باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آقای چشمه. نه کار شما نیست. خودتون رو اذیت نکنید. شما نمی تونید. ممنونم که سعی کردید. ممنونم که هستید.
      شاد باشید.

  6. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا جان
    وقتی این پستت رو زدی من کجا بودم
    چرا نبودم که آرومت کنم
    چرا
    لعنت به هرچی گرفتاریه

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریاجان. زمانی که من این پست رو زدم تو هم واسه کنار زدن موانعی که جاده زندگیت رو می بستن تلاش می کردی. شبیه همه! شبیه خودم! عزیز این چه حرفیه؟ هر کسی روی دوشش1سری گرفتاری داره که مال خودشه. نمیشه هر زمان من دلم گرفته باشه انتظار داشته باشم تو کوله بار خودت رو بذاری زمین و بیایی شونه هات رو بدی زیر بار کوه روی شونه های من.
      زندگی همینه آریاجان. سیاه و سفید! شب و روز! بالا و پایین! گاهی روشن، شفاف، قشنگ، گاهی تاریک، کدر، سیاه!
      از خدا می خوام واسه تو همیشه مثبت هاش بیشتر باشن آریاجان. امیدوارم. از ته دل. از ته ته دل!
      شاد باشی همراه مهربونم. همیشه شاد باشی!

  7. کاظمیان می‌گوید:

    سلام پریسا
    خدا میدونه اینجا که اومدم این پستت را که خوندم, خیلی دلم گرفت, اینقدر که نمیتونم برات توصیف کنم
    ای کاش میشد؛ ای کاش میشد, تمام احساساتم را اینجا بریزم این همیشه آرزوی من هست میدونم که جمله تکراری هست ولی باور کن که آرزوی من همیشه این هست
    یا ای کاش میتونستم بی تفاوت بمونم یعنی بیتفاوت باشم و اینقدر دلم به درد نیاد اینقدر همه چیز را تصور نکنم
    متاسفانه من دیر سایت تو را دیدم ولی حالا خیلی کنجکاو شدم خیلی نوشته هات را دوست دارم با اینکه ناراحتم میکنه
    خیلی دوست دارم یه سفر بیایی پیش ما اصفهان تا روحیهت عوض بشه,
    میدونم که بیخودی ازت میخوام ولی کاش میشد, کاش بشه!
    پریسای عزیزم چقدر تو دل نازک هستی چقدر روحیه حساسی داری درست مثل من,ولی این را بدون که همه ی آشناهای تو اینجا هستند,
    راستی تو اون پست را دیدی؟
    عنوان سلام زندگی هست من نزدیک بود برم هرچی از دهنم در میاد تو اون پست بگم ولی خودداری کردم
    من اصلا موندم چرا این پست ها از این بشر باید منتشر بشه!
    خب من که نمیدونم ولی نمیتونم تحمل کنم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام خانم کاظمیان عزیز من.
      خدا ببخشدم که دل مهربونت اینجا گرفت! معذرت می خوام عزیز!
      من گاهی، … دلم رو زیادی جدی می گیرم عزیز جان. باید مواظب تر می شدم تا کمتر دردم بیاد. باید می فهمیدم و نفهمیدم. حالا می فهمم. کاش از اینجا به بعد دیگه جاده امن باشه!
      پست رو دیدم عزیز. بیخیال. چیزی نگو خانمی. بذار اونجا دیگه درگیری و حاشیه نباشه. از حاشیه ها خیلی ضربه دید بهتره که دیگه نبینه. دم تولدش باید هواش رو داشته باشی عزیز ولش کن بیخیال.
      ببخش که اینجا فضاش و نوشته هاش گاهی شاد نیست! یعنی این اواخر که اصلا شاد نبوده! معذرت می خوام به خاطر اینهمه تاریکی! کاش اذیتت نکرده باشم!
      من خودم رو از ته ته دلم سپردم به خدا. خودش مواظبمه. خدا هست پس جای نگرانی نیست. درست میشه عزیز. همه چیز درست میشه. تو هم سخت نگیر. شاد باش. فقط شاد باش. ساناز عزیز رو هم از طرف من ببوسش.
      ایام به کامت.

  8. کاظمیان می‌گوید:

    سلام پریسای من عزیزم من دوست دارم که تو غم هات شریکت باشم پس بنویس میخونمت برات دعا میکنم فقط خدا مواظب همه هست نگران نباش
    من برای تو ناراحت هستم نه اینکه ننویسی
    بنویس دلت را خالی کن عزیز مهربونم اون دلت را خالی کن اونقدر بنویس که سبک بشی
    من میخوام شریک باشم پس من را بی اطلاع نذار عزیزم

    • پریسا می‌گوید:

      زمانی1عزیزی بهم می گفت غم رو تنهایی بخور تا میشه کسی نبینه. شادی هات رو1سفره پهن کن بقیه بنده های خدا رو صدا بزن با هم بخورید. به نظرم تکراری بود ولی بیخیال.
      ایشالا هرگز با هیچ غمی آشنا نباشی عزیز جان! نه غم خودت نه غم کسی دیگه! گاهی می نویسم و می بینم نمیشه جایی بذارمش از بس تاریک می نویسم پاکش می کنم بره. گاهی هم سبک تر یعنی درست درمون تر می نویسم و می ذارمش اینجا. گاهی هم، … بیخیال. به خدا سپردم. فقط به خدا سپردم. فقط به خدا!
      ممنونم که هستی عزیز!
      شاد باشی!

  9. کاظمیان می‌گوید:

    نه من اذیت نمیشم اصلا اذیت هم بشم تو بنویس عزیزم میام میخونمت و به فکرت هستم

    • پریسا می‌گوید:

      واسه چی اذیت بشی دوست مهربون؟ خدا نکنه! خانم کاظمیان سخت نگیر. اون بالا1خدایی هست که حرف نداره. هم محبتش، هم حسابش، هم قدرتش. پس فقط صداش کن، دستت رو بده به دستش و دیگه خیالت به هیچ چیز جهان نباشه. باور کن.
      به امید خدا!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *