سلااام من حاضرم و یوهو و از این لفظ ها!

سلام سلاااام به همگی.
مثل اینکه بلاخره اومدم. آخ جون.
به جان خودم پستم امروز آماده پرتاب بود ولی نمی فهمم چرا اینجا از دسترسم خارج میشه و میره هوا. اگر تا آخر هفته این مدلی بمونه باید1فکری واسش کنم. به قول1بنده خدایی، لحظه رو عشقه! و این لحظه من اینجام. آخ جون!.
دلم براتون حسااااابی تنگ شده بود بچه ها. خوب چه حال چه خبر؟ اول من.
این مدت درگیر1سری بالا پایین های هم زمان بودم که در جریانشون دستم به سیستم و به اینترنت ثابت نمی رسید این بود که دستم به اینجا هم نمی رسید. از جمله این بالا پایین ها بیماری خانم برادرم بود که انداختش بیمارستان و از شما چه پنهون اوضاع اون بنده خدا و اوضاع همه ما رو از هر لحاظ به هم ریخت. به خاطر شیوع این بیماری عجیبه که توی مازندران حسابی داره کولاک می کنه برادر زاده و مادر و من توی خونه برادر در قرنتینه بودیم و برادرم بیمارستان بالای سر بیمار مشترک ما بود و من این وسط زور می زدم اوضاع روحی برادرزاده و مادرم در مسیر سلامت و آرامش پیش بره و گاهی می رفت و گاهی نمی رفت و باز هم از شما چه پنهون ما تازه دیشب فهمیدیم اوضاع بیمارمون چه قدر خطرناک بوده و چه چیزی از سرمون گذشته. خدا رو بار ها و بار ها شکر که به خیر گذشت!
بعدش هم نوبت خودم بود که رفتم1سری تجربه به نام خودم ثبت کنم و کردم. تجربه های شیرینی که حسابی بهم چسبید و مطمئنم که هرگز فراموششون نمی کنم. تجربه های شیرین و عزیزی که خیلی شیرین بودن و خیلی با ارزش ولی در این لحظه اگر بهم بگن می خوایی تکرار بشن، بعد از1مکث به اندازه1نفس عمیق میگم نه!.
تعجب نکنید دوباره خونی هم نکنید درست خوندید میگم نه. تکرارشون رو الان نمی خوام. شاید بعدا بخوام شاید هم دیگه دلم نخواد. بچه ها بعضی تجربه ها خیلی شیرین هستن. مثل رویا های بی تعبیر ولی به یاد موندنی که توی دوران معصوم بچگیمون می بینیم و هیچ وقت یادمون نمیره. ولی تجربه های دیروز ها به من یاد دادن که این ها بهتره بی تکرار باقی بمونن تا در اوج شیرینی و شفافیت توی زندگی ثبت بشن و هیچ چیزی تاریکشون نکنه. می دونم پرت میگم ولی بهتر بلد نیستم توضیحش بدم.
من در جریان تجربه کردن هام حسابی بهم خوش گذشت، حسابی خندیدم، حسابی خوش بودم و حسابی حال و هوای خوب تر از خوب داشتم. ولی این وسط1چیزی بود که هیچ لحظه ای نمی شد نبینمش. خط. خطی خیلی باریک و شاید از نگاه های دیگه نادیدنی که هر مدلی سعی کردم محو نشد و از بین نرفت. زور می زدم ندید بگیرمش و مثبت و مثبت بین باشم و وانمود کنم که نیست ولی بود. بود و من می دیدمش. زدم به بیخیالی. خندیدم. هوار زدم و با هرچی توان در خودم می شناختم همراه شدم و همراهی کردم ولی اون خط بود. بود و پاک نشد.
واسه پاک کردنش دیگه تلاش نکردم و خیال هم ندارم کنم. فقط تصمیم گرفتم خودم و تجربه ها و خاطره های سفیدم رو از کدر شدن ایمن نگه دارم و باقی داستان رو از چند قدم عقب تر تماشا کنم تا خاطراتم گرد و خاکی نشن.
من موجود منفی هستم بچه ها. بد می بینم. بد می فهمم. گاهی هم بد تا می کنم. ولی باور کنید دست خودم نیست. هنوز درمون کامل نشدم و خیال هم نمی کنم دیگه بشم. می دونم بعد از اینکه از تکرار های شیرین عقب بکشم خودم رو چندین تا فحش حسابی مهمون می کنم و حسابی دلتنگ میشم ولی این به نظرم درسته و درست ها باید انجام بشن تا ویرانی به بار نیاد.
با اینهمه، تجربه هام رو، و افرادی که در این تجربه ها همراهم بودن رو حسابی دوستشون دارم و به این یکی تا دلتون بخواد مطمئنم.
الان دوباره رویا تموم شده. من بیدار شدم و از امروز صبح دوباره سیر زندگی واقعی رو شروع کردم. مدرسه و عصر ها و برنامه هایی که گاهی از دستشون حسابی خسته میشم و حسابی ازشون عقبم. راستش دلم واسه تمامشون تنگ شده بود. حتی واسه حرص خوردن هام از دست عوامل بسیار آزار دهنده ای که هیچ دوستشون ندارم. بیداری لازمه تا قدر رویا های شیرین رو بدونیم. پس پیش به سوی واقعی های اعصاب خورد کن ولی دوست داشتنی! میگم کسی دقت کرد من توی این پست حسابی از این کلمه حسابی کار کشیدم؟ اگر بشمرم1عالمه جا توی این چندتا خط نوشتم حسابی. خوب چیکار کنم حسابی لازم بود بنویسم حسابی تا1متن حسابی از پراکنده هام در بیاد. خخخ!
خلاصه اینکه من دوباره اومدم و همچنان هستم.
خوب این از من. حالا شما بگید. در این مدت که نبودم چه خبر؟
راستی، زندگی قشنگه. حتی اگر خط های باریک ولی محو نشدنی روی شفافیت لحظه هاش خش بندازن.
ایام به کام.

2 نفر این پست را پسندیدند.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «سلااام من حاضرم و یوهو و از این لفظ ها!»

  1. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    چه خوب که برگشتید.
    بابت بیماری ایشون هم خوشحالم که خطر رفع شده.
    جدی امیدوارم از صمیم قلب هم امیدوارم هیچ انسانی روی کره زمین بیمار نشه.
    تجربه های شیرین که آدم دوست نداره تکرار بشن فکر می کنم بفهمم چی میگید اگر درست فهمیده باشم باید زیبایی و شیرینی این تجربه ها به همین یک بار اتفاق افتادنشون باشه و شاید اگه دوباره پیش بیان مثل دفعه اول نباشند و حتی باعث ویرانی یا پشیمونی هم بشن.
    راستی به محله هم سر بزنید این بار البته اختصاصی چون یک پست خیلی از نظر خودم قشنگ نوشتم ولی فعلاً برای بازبینی فرستادمش و هنوز منتشر نشده ولی در وبلاگم هست می تونید از اون جا بخونیدش.
    به هر حال از هر کجا که بخونیدش قبلش من یک سؤالی ازتون دارم جز اسمارتیز های آبی رنگ و ژله بلوبری آیا غذای دیگه ای هم وجود داره که رنگش آبی باشه؟
    جدی برام سؤآل مهمی شده دوست دارم بدونم هست واقعاً؟
    راستی من و احتمالاً که چه عرض کنم حتماً کسانی که این جا میان همه مون در جریان هستیم که این مطلب شما ابداً یک پست نیست و فقط یک جور اعلام حضور میشه حسابش کرد بنا بر این ما منتظر پست های شما هستیم.
    زودِ زودِ زودِ زود بنویسید.
    موفق باشید.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. پیش از اینکه به کامنت شما اینجا جواب بدم پریدم رفتم محله پست شما رو خوندم کامنت هم زدم کلی هم خندیدم. آخ آخ بنده خدا شما! جدی همدردی. خخخ!
      غذای آبی. باید بپرسم. حتما می پرسم. در مورد بیماری موافقم. هیچی سلامتی نمیشه. کاش هرگز کسی بیمار نباشه. تجربه های شیرین. دلم براشون تنگ میشه خیلی هم زیاد تنگ میشه ولی هرچی از2روز پیش دارم فکر می کنم بیشتر مطمئن میشم که دیگه تکرارشون رو نمی خوام. من ظرفیتم یا به قول الانی ها جنبهم پایینه بهتره همینجا تمومش کنم تا بعد ها نگم کاش سریع تر می جنبیدم و یادش به خیر هام صاف و سفید باقی می موندن. واسه افرادی شبیه من، تجربه های سفید بهتره سفید بمونن. با بی تکرار موندنشون. سهم من هم1یادش به خیر همیشگی.
      خدا بگم این یکی رو چیکارش کنه که گیرش واگیر داشته می ترسم چند روز دیگه خودم رو هم بگیره. ممنونم که هستید.
      ایام به کام.

  2. یکی می‌گوید:

    هی داشتم ایمیل بعدیرم میزدم. ببین دیگه غیب نشو خوشم نمیاد. حالا بریم سر پستت. پس عشقوحالو زدی تو رگ. ی سوال. آخرش تونستی صاف نگهداریش یا چپه رفت. اگه نگرفتی چی میگم بگو واست میل کنم. اگه گرفتی و حال نمیکنی ج بدی بگو حال نمیکنم و بیخیال. اگه ج میدی راست بگو. ببین پریسا دیگه غیب نشو بد کاردی میشم اینجا بیحرکته گرفتی?

  3. پریسا می‌گوید:

    سلام یکی. ایمیل مهرآمیزت رو گرفتم. تو خیلی بدجنسی یکی. خداییش این رو بیارم اینجا بزنم بقیه ببینن چی ها بهم پرتاب کردی تمام طرفدار هات رو از دست میدی. اینهمه خشم لازم نبود من که دلیل غیبتم رو اینجا نوشتم صبر می کردی بعد از خوندنش می ترکیدی آخه. بیخیال یکی هستی دیگه چی بگم بهت. جواب سوالت هم، چرا ندم؟ هم گرفتم و هم جواب میدم. نه یکی نتونستم. آخرش چپ رفت ولی خدا خدایی کرد و کلا جاده رو کشید آوردش به چپ تا من راست و روی جاده باقی بمونم. خدا خیلی خداست یکی. واقعا دوستش دارم. خیلی زیاد.
    وایی یکی به جان خودم دیرم شد الان جا می مونم از کار و سر کار و همه چیز.
    ایام به کامت.

  4. مهرداد چشمه می‌گوید:

    بابت بهبودی و رفع خطر از سر بیمار محترم شما حسابی خوشحالم.
    از بابت تجربیات و شادیهای چند روز گذشتهت هم حسابی شادم.
    از باب برگشت مجددت هم به سایت حسابی مسرورم.
    حساااابی موفق و پیروز باشی خخخ.

  5. پریسا می‌گوید:

    سلام. با گوشی دارم می نویسم و حسابی سخته.
    بابت حضور و شادی و تبریک و حضور و حضور و حضور شما حسابی ممنونم.
    حسابی دلواپسم که این گوشی نوشت ثبت میشه یا نه. خخخ خخخ حسابی خخخ.
    حسابی شاد باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *