بچه ها به نظر شما من درمون میشم آیا؟

سلام به همگی.
وایی بچه هااا خوشم میاد! چیه بابا چرا تعجب می کنید دیوونه ندیدید تا حالا مگه؟ ای بابا!
خوب خوشم میاد چیکار کنم؟ از همه چیز خوشم میاد. از صبحی که می رسه، از اینکه من دم صبح ها اینهمه افتضاح دلم می خواد از جام بلند نشم و تا حد گریه میرم از خستگی ولی بلاخره پا میشم و موقع پا شدن دلم می خواد اینقدر به کنار دستم روی تخت مشت بزنم که حالم جا بیاد ولی مشت هام لای پتو گیر می کنه و حرصم بیشتر در میاد و آخرش هم بیخیال زدن میشم بلند میشم میرم پی کارم، از اینکه3تا4شنبه پیش رفتم دکتر و بهم گفتن فعلا لازم نیست ماسکی بشی برو1ماه دیگه بیا1ماسککی بهت بدیم بری، از شب های تاریک پاییز، از شکلات های تلخ، از خودم، این آخریش البته با1کمی چاخان، خخخ، از زنگ آخر مدرسه که می خوره و ما سریع تر از بچه ها می خواییم که در بریم، از زمستونی که داره میاد و خیلی ها رو با پیشبینی های ترسناکش ترسونده و من حالم جا میاد از شایعاتی که پر و بال می گیره و بین دهن های این عزیز های محترم می گرده و خدا می دونه چی ها که واسه خنده از داخلش در نمیاد، از اینجا، از اینکه هی می چرخم1چیزی پیدا کنم در موردش اینجا وراجی ببافم پیدا نمیشه حرصم در میاد، از… خلاصه از همه چیز و از همه چیز خوشم میاد!
این روز ها از همیشه دیوونه تر می زنم. شدم مثل خیلی خیلی پیش ها. زمانی که شبیهش هیچ کجای عمرم نبود. 1مدل خریت به خصوص همراه با1جور حالتی شبیه شرم و خامی معصومانه توی تمام جریان خونم موج می زد که از بس شدید بود خودم احساسش می کردم و گاهی به نظرم می رسید رسما آتیش گرفتم ولی باز2دقیقه بعد همون آش بود و همون دیگ و من باز از شدت این حال و هوای بی اسم و بی سر و ته می زدم1خرابکاری به بار می آوردم که می شد مایه خنده خودم و بقیه.
هر کسی فهمید الان من چی گفتم آفرین بهش!
خلاصه این روز ها این مدلی شدم. ولی الان مواظبم کمتر از اون زمان طلایی سوتی بدم اما باز هم میدم و نمی فهمم برای چی نمیشه کنترلش کنم. این زمان هم شبیه اون گذشته که اسمی براش پیدا نکردم سوتی میدم و درک می کنم که من در هر سن و سالی که باشم میشه سوتی بدم. خخخ!
وایی سوتی سوتی سوتیییی بذار فقط2تاش رو اینجا بگم بعدش دیگه تجسم باقی فاجعه با خودتون.
بچه ها من همین2تا2شنبه گذشته چنان سوتی دادم که بدم نمیاد از محل کارم انتقالی بگیرم فرار کنم.
داستان این بود که اون2شنبه کذایی حالم زیاد رو به راه نبود. هم در شروع1سرماخوردگی سخت بودم که بعد از گذشت2هفته هنوز گرفتار عوارضشم، هم مراسم7خالم بود همه رفته بودن سر خاک ولی من مرخصی نداشتم نرفتم و جا موندم و کلا از جا موندن ها به شدت بدم میاد، هم یکی از پرحرف ترین و به روایت مدیر و کلیه کادر مشاوره مدرسه سخت ترین بچه های کلاس و مدرسه که2شنبه ها فیزیوتراپی داره به خاطر بی مسوولیتی خونوادش باز نرفت و اومد مدرسه در حالی که من و مربی های دیگه اینهمه واسشون خوندیم که بابا این بچه پا هاش درمون می خواد پس فردا فلج میشه می مونه روی دستتون اینهمه سهل انگار نباشید و باز هم هیچی عوض نشد، هم بیکاری مربی اصلی بود و من توی کلاس با2تا بچه پردردسر و1سره درگیر بیش فعالی یکی و پرحرفی دومی بودم، هم1سری درگیری کوچیک و مزخرف که نمی شد به کسی توضیحشون بدم داشت اذیتم می کرد و خلاصه حسابی انفجاری بودم و این در حالی بود که توی کلاس پیش2تا بچه بی گناه و بی اطلاع و بی تقصیر گیر کرده بودم و هیچ طوری مجاز نبودم خودم رو با هوار زدن سر اون ها تخلیه کنم، خلاصه اوضاعی داشتم.
این وسط مادر بزرگ یکیشون هم اومده بود توی کلاس بست نشسته بود و من هیچی بهش نمی گفتم. داستان این بنده خدا هم درازه بیخیال.
داشتم به نوهه درس می دادم و اون یکی بچه که بزرگ تر بود هم داشت زور می زد ریاضی حل کنه و با1001توصیه و تهدید و تمهید دهنش رو بسته بودم که1ریز حرف نزنه و حواسش به کارش باشه.
القصه. من این گوشه داشتم به این یکی بچه می رسیدم که1دفعه از اون گوشه صدای پفیش اومد. عجب عطسه ای بود! هیچی نگفتم و باز به کارم ادامه دادم که1دفعه صدای پفیییش این دفعه چنان بلند تکرار شد که هم من و هم بچه از جا پریدیم. چنان عصبانی شدم که مخم سوت کشید ولی صدام رو بالا نبردم.
-امیرعلی اگر می شمردم1دفتر می شد که تا حالا چند بار بهت گفتم عطسه که می زنی جلوی دهنت رو بگیر. عزیز من تو که یادته پارسال من باهات خارج از درس چه بازی کردم چرا این1جمله رو همیشه یادت میره؟ جلوی دهنت رو بگیر پسرم دیگه!
بچه هم در کمال تعجب من و برعکس همیشه موند تا هرچی دلم می خواد سخنرانی کنم و بعد به حرف اومد.
اجازه -حالا من بگم؟ اینکه من نبودم عطسه کردم. این مادربزرگ مهدی بود عطسه زد. من یادمه چی گفتی این ولی یادش نیست بیا بهش یاد بده!
وایییییی خداجونم! راستش فقط خدا رو شکر کردم، از ته ته دلم شکر کردم که بی خودی سر اون طفل معصوم داد نزدم و خیلی مهربون بهش تذکر دادم. وسط اون خیتی که کاشته بودم نمی دونم چرا این توی نظرم بود و باعث می شد ذوق کنم.
مادربزرگه بلند شد از کلاس رفت بیرون و نوهش نمی دونم چرا زد زیر خنده. شاید حس وحشتناکم رو فهمیده بود. خوبه که تا اون یکی هفته من دیگه این مادربزرگه رو نمی بینم!
وایی بچه ها باز یادم به اون لحظه کذایی افتاد اصلا حالم الان خوب نیست برم آب زرشک با بتری قورت بدم بلکه خوب شم!
این از اولیش. حالا یکی دیگه.
طی آخرین افتضاحی که به بار آوردم تمام بالاتنه آشپزخونه خیس آب شد.
روز منگی بود. هوا و من و جهان انگار گیج می زدیم. خلاصه این وسط1کسی گفت بهم آب بده رفتم آب بیارم طرف آب سرد خواست من هم که زمستون تابستون نداره همیشه باید توی یخچالم آب سرد باشه وگرنه واویلا! خلاصه واسه برداشتن لیوانی که همچین لیوان باشه1کمی بیشتر از خیلی معطل کردم بعدش ظرفه بزرگ بود برداشتم درش رو باز کردم آبه رو بریزم توی لیوان طرف اومد گفت1لیوان آب رفتی بهم بدی ببین چه طولش دادی! گفتم الان الان ولی نمی دونم به جان خودم نمی دونم چی شد که انگار1لحظه یادم رفت کجا هستم و چیکار باید کنم. اون بنده تشنه خدا2ثانیه دیر تر می اومد پشت سرم انگار جهان سر و ته میشد! اه!
طرف ظرفه رو دستم دید با لیوان رو هرچی منتظر شد آب نریختم بدم دستش کلافه شد یعنی خیر سر من خواست بهم تلگرافی در2کلمه توضیح بده که این معطل کردن نداره بریز توی لیوان بده دیگه اومد پشت سرم زد روی شونهم گفت حله بپاش! من هم بچه ها به جان خودم نفهمیدم چی شد که ضمیر ناخودآگاهم فرمان رو گرفت و اجراش کرد و واااآاااآااایی! باور کنید صدای ریختن آب رو که پشت سرم شنیدم خودم بلند تر از اونی که پشت سرم ایستاده بود هوار زدم.
صدای آب، 1هوار از روی سرما و حیرت، چند ثانیه سکوت!
-آخ خدای من پریسا!
بچه ها به جان خودم1صدایی داد که نگووو. خودم هیچیم نشد عوضش هرچی پشت سرم بود اعم از یخچال و فریزر کناریش و1جارو شارژی نه چندان فسقلی و جعبه کمک های روی دیوار و زمین و اپن آشپزخونه افتضاااح خیس شدن و از همه بدتر! …
-آخه تو واسه چی اینهمه نافهمی پریسا؟! ببین چه نکبتی درست کردی؟! من تا خود شب خلاص نمیشم از اینهمه خیسی! من چیکارت کرده بودم که خیال دفاع شخصی زد به سرت؟! آخه واسه چی؟! این چه کاری بود کردی؟!
بچه ها خدا نصیب کافر نکنه اصلا جرأت نمی کردم برگردم. مثل چوب همون طوری ایستاده بودم رو به روی سنگ کابینت لیوانه رو مثل نارنجک گرفته بودم دستم و منتظر بودم ببینم از در پرتاب میشم توی کریدر یا از پنجره شوت میشم پایین.
-چی بگم الان؟ خیسم کردی با آب یخ به جای من تو واسه چی یخ زدی؟ اون لیوان خالی رو بذار کنار الان1دردسری میدی دستم! بیا تحویل بگیر این استخرت رو! شانس آوردم پلاستیکی بود وگرنه الان توی راه بهشت داشتم پیاده می رفتم. نکبت چه بزرگ هم هست اندازه1جهنمِ خیس آب داخلش جا شد!. اخ واقعا که!.
گریهم گرفته بود. واقعا نفهمیدم این چه کاری بود کردم. خواستم توضیحش بدم و بگم ببخشید1لحظه نفهمیدم چیکار کردم ولی به جای کلمه های درست1دفعه چنان لفظ گوهرینی پروندم که آه از نهاد اون بنده خدای خیس بر اومد و من دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم و رسما زدم زیر گریه. اوضاع زمانی به مفهوم واقعی خراب شد که1شاهد از غیب رسید و این جناب شاهد درست کسی بود که نباید می بود و قربانی اولی رو در اون حالت می دید. طرف هم نامردی نکرد و از ته ته ته دلش زد زیر خنده و اونقدر خندید که کم مونده بود خفه بشه.
-آه! که چی؟ هِر هِر هِر! مرض! خفه شو تا خفه نشدی عوضی!
-آخ… آخ…. آ…خه…خودت رو…ببین…اگه قیافه خودت رو می دیدیییی!…
هیچ زمانی اندازه اون لحظه آرزو نداشتم که آینه اختراع نمی شد. خداییش شما به جای من بودید اون لحظه کجا در می رفتید؟ البته من جایی در نرفتم فقط خودم رو ول کردم و گریهم بیشتر شد.
این ها2تا از سوتی های کوچولوم بودن. بسه یا باز بگم؟
بچه ها به نظر شما من بیمارم آیا؟
برم ببینم کجا بی درمون ها رو نگه می دارن پناه بگیرم اونجا!
ایام به کام.

3 نفر این پست را پسندیدند.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

6 دیدگاه دربارهٔ «بچه ها به نظر شما من درمون میشم آیا؟»

  1. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    اولیش خیلی بیشتر از دومین سوتی خنده دار بود اصلاً محشر بود ها!
    ولی جدی نگیرید این حالت ها رو اگه من بخوام این چیز ها که در زندگیم گاهی وقتا پیش میاد رو جدی بگیرم واقعاً باید راهی بیمارستانی یا بهتره بگم تیمارستانی آسایشگاهی چیزی بشم همین سه شنبه که گذشت قرار بود من کنفرانس بدم ولی از اولش که استاد اومد با خودم گفتم: دلم میخواد مثل دوره راهنمایی یا دبیرستان یه کاری بکنم یا یه کس دیگه ای کاری انجام بده که مثل اون موقع ها یه جوری بخندیم که تا مدت ها یادمون بمونه و همه اش منتظر یک فرصت بودم که چنین اتفاقی رو رقم بزنم.
    راستی استادمون هم خیلی خیلی جدی هستند و معمولاً کسی صدای خنده شون رو نشنیده و خیلی که شادی کنند به لبخندی قناعت می کنند
    خلاصه چند دقیقه آخر که نوبت کنفرانس من شد رفتم و ارائه دادم و آخرش هم گفتم: سؤالی ابهامی اشکالی نیست؟
    یک نفر از اون ها که میخوان هر طوری که هست حرفی زده باشند که بقیه بهشون نگن لالی گفت: خیلی خیلی افراطی بود قسمتی که در مورد حجاب گفته بودید گفتم: میشه بگید دقیقاً کجاش افراطی بود؟
    جواب داد: من احساس کردم افراطی بود!
    منم بدون توجه به این که شاید زیاد جالب نباشه و چیچی دارم میگم اصلاً جالب نیست اون قدر صریح و بی پرده سر کلاسی با اون جدیت چنین حرفی به کسی بزنم
    گفتم: چی،
    احساس،
    دیگه دوره احساس گذشته باید کمی فکر کرد!
    هیچی دیگه این رو که گفتم صدای خنده همه بلند شد و حتی عده ای هم نامردی نکردند و از فضای به وجود آمده سوء استفاده کردند و تا جایی که تونستند قهقهه زدند و خندیدند
    جالبه که استاد هم که می خواست فضا رو آرام تر کنه و با جدیت بچه ها رو ساکت کنه نمی تونست خودش رو کنترل کنه و در بین حرفاش هی صدای خنده اش می اومد و کلاً تلاشش مشخص بود که می خواست بلند نخنده ولی به هر حال به نظر من و خیلی های دیگه اگر یک بار بلند می خندید لازم نبود اون همه خودش رو به در و دیوار بزنه که مثلاً جدیت خودش رو حفظ کنه.
    کاش صدای کلاس رو و مخصوصاً استاد رو ضبط می کردم و به دستتون می رسوندم تا ببینید در جدی ترین کلاس دانشکده حقوق چه طور صدای خنده بچه ها به هوا رفته بود و هر چی فکر می کنم باز صدای استاد در ذهنم میاد که می گفت:
    خب! دوستان هاها کافیه دیگه هاها میریم سراغ موضوع هاها میریم سراغ موضوع جلسه بعد و باز هم صدای خنده استاد اجازه نمی داد حرفش رو ادامه بده.
    وای که چه قدر حرف زدم خودش یک پست شد.
    موفق و شاد باشید.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من.
      واااییی خداااا حاضرم1سال عمرم رو بپردازم عوضش توی اون صحنه از کلاس شما باشم. جدی لحظه ای که خوندمش حسابی خندیدم. عاشق اینم که مدل این جدی ها رو به هم بریزم و تماشا کنم که مجبورن بخندن و چه دست و پایی می زنن که ترکیب جدیشون حفظ بشه آخرش هم نمیشه. شکلک سادیسم آزار روان آدم جدی ها که نمی خوان بخندن. خخخ!
      شما همیشه نجاتم میدید از تصور اینکه این دفعه دیگه حسابی خراب شد. هر دفعه با این تصور1چیزی اینجا می زنم کامنت شما میاد و انگار میگه نه اصلا هم خراب نشد اتفاقا خیلی هم درسته این هم دلیلش.
      حس خوبیه. باور کنید. خوب من برم سراغ خرابکاری بعدی. وایی خدا نصیب نکنه خخخ!
      ممنونم که هستید. ایام به کام شما.

  2. یکی می‌گوید:

    ببین یچیز بهت میگم نترس. تو ازدست رفتی. چرا خیسش کردی اونم با آبسرد? آب سردارو چرا حروم کردی? خب با آبجوشی آب شیری چیزی اون آبسردا حیف شد. دفه بعدی حواست باشه. هرچند تو ازدست رفتی ولی حواست باشه. هی پریسا زیادم تقصیر تو نیس. یکمی ترس فلشبک خاطره های گذشته و یکمی گیرای آنچنانی از طرف ضمیر ناخوداگاه و یکمی فشارای درون و بیرون و یکمی خستگی و یکمی دلواپسی از عاقبت داستان و خلاصه یکمی از هرچی میشه خیلی و فشارت میده. ولی پریسا چیز بده این وسط فقط حال خودته ک بیریخته وگرنه هیچی بد نیس باور کن. واستو از اونی ک خیالت میرسه آسونتره چون تو الان هم بلدی هم قوی. پس بیخیال حالشو ببر. هی زود بیا اینجا بیشتر بنویس. منتظرم. فعلا بای

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی. آخ یکیییییییییی از دست تو این چه مدل همدردی کردنه آخه؟ منو بگو که خیال کردم داری میگی چه کار افتضاحی کردم! یکی نکن بنده های خدا گناه دارن تو این مدلی حرص درآر باهاشون دشمنی می کنی. نکن این کار رو!
      تو چه جوری احوالاتم رو اینهمه دقیق می فهمی یکی؟ جدی گاهی برام خیلی معما میشه ولی زود بیخیال میشم و ترجیح میدم همچنان یکیه ناشناس آن سوی شب باقی بمونی.
      ممنونم یکی. از اینکه هستی. از اینکه می دونی و از اینکه نپرسیده جواب هایی برام داری که درصد این انجماد بی توضیح رو میارن پایین.
      ایام به کامت.

  3. مهرداد چشمه می‌گوید:

    سلام پریسا.
    اگه اینا بیماریه و اگه میخوای بدونی احتیاج به درمان داری یا نه، من ازت میخوام که دنبال درمان نباشی.
    این نه بیماریه و نه احتیاجی به درمان داره، و نه در حقیقت درمان مشخصی براش وجود داره.
    تو اگه شاد باشی، اگه سرخوش باشی و بمونی چه احتیاج به به قول خودت درمان داری؟
    اون سوتیات هم توی حلقم.
    خییییییلی باحال بودن، بخصوص اولی، برای نوع سوتی دومت باید به دنبال یک شبه درمان بگردیم.
    شاااااد باش و شااااااد زی.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آقای چشمه.
      با حال بودن؟ زدم طرف رو از سر تا ناکجا غرق آب یخ کردم! خخخ! نمی دونم این ها بیماری هستن یا نه ولی در هر حال من گرفتارشونم.
      شبه درمان! این چی هست؟ یعنی اگر موجود باشه و من گیرش بیارم دیگه به کسی1پارچ خیلی بزرگ آب یخ از بالای سرم پرتاب نمی کنم؟ وایی جدی الان این لحظه حس خیلی بدی به این کارم پیدا کردم باید از دلش پاک کنم خیلی بد شد! با اینهمه الان نمی فهمم چرا دارم می خندم! خوب چیکار کنم صحنه مضحکی بود دست خودم نیست خندهه میادش دیگه!
      ولی این شبه درمان رو سر1فرصت مناسب برام توضیحش بدید ممنون میشم.
      شاد باشید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *