کدومه؟ درستکاریه یا حماقت؟

سلام به همگی.
بچه ها خبر هایی که در مورد زمستون امسال داره همین طور پر و بال می گیره و بزرگ تر میشه رو شنیدید؟ یعنی الان باید بترسم یا شاد بشم یا هیچ کدوم؟ فعلا به نظرم باید1کمی عصبانی باشم. حالا سر فرصت بهش می رسیم.
واقعیتش طبق معمول نق زدنم گرفت اومدم اینجا. حس مقدمه نیست.
من دیماهی که میاد1سفر کوچولو بهم خورده که دلم حسابی می خوادش ولی… انگار هرچی مانع در جهان موجوده می خواد بیاد سر راهم. از1طرف اخبار ترسناک زمستون و این پدیدهه اسمش چی بود اِلنینو یا1چیزی شبیه این و متقاعبش استرس بی انتهای مادرم که می خواد منصرف بشم، از1طرف داستان مرخصی ممنوعه من و… دقیقا واسه همین من الان اینجام.
بچه ها به نظر شما مرز بین درستی و حماقت کجاست؟ ما تا کجا درستکاریم و بعدش تبدیل میشیم به…
من الان هنوز در مرز درستکاری هستم یا ازش گذشتم و به1احمق تنزل مقام پیدا کردم؟ این چیزیه که نمی تونم در موردش با خودم کنار بیام. یعنی می دونم قانون چیه ولی توی وجود خودم1چیزی داره اذیتم می کنه. اجازه بدید کامل نق بزنم.
من به خاطر شرایط ویژه شغلیم یعنی آزادی عید و تابستون دیگه در طول سال تحصیلی حق تقاضای مرخصی های استحقاقی رو ندارم. مرخصی های غیر استحقاقیم هم باید محدود باشه. یعنی تا می تونم نخوام، و اگر هم بیمار شدم و یا شرایط ویژه ای پیش اومد نباید بیشتر از2روز باشه و1سری قوانین این مدلی که من زیاد بلدشون نیستم چون واقعیتش رو بخوایید در طول این سال ها همیشه سعی کردم هرچی کمتر و کمتر تقاضای مرخصی داشته باشم و آروم و فرمانبر به کارم برسم. و حالا این سفر…
من درست6روز مرخصی لازم دارم که فقط3روزش توی زمان کارمه. 3روز دیگه طعتیله ولی در صورت تقاضای مرخصی من این3روز هم جزو روز های کار به حساب میاد. با اینهمه رفتم و تقاضا هم کردم. اینکه چه جوری رفتم و چه قدر سخت بود بماند.
مدیر برام قوانینی رو که خودم می شناختم توضیح داد. من مجاز نبودم. اون هم مجاز نبود با این تقاضام موافقت کنه. حس می کردم دارم ذوب میشم.
جواب منفی رو برای هم سفر هام توضیح دادم. بهم گفتن اگر نباشی نمیریم. سعی کردم متقاعد بشن که بدونه من برن ولی گفتن متقاعد نمیشن. از شما چه پنهون من این روز ها نفس هیچ مدل اصراری رو ندارم.
قرار شد دوباره تقاضا کنم.
دوباره رفتم. جواب همون بود. من اصرار کردم. جواب همون بود. البته با کلی توضیح و یادآوری اینکه من همکار مثبتی هستم که دارم راستش رو میگم چون خیلی ها نمیگن.
درست بود. خیلی ها نمیگن. با چندتا گواهی دکتر قلابی داستان رو حلش می کنن. من نکردم. واسه مدیر توضیح دادم که این حقه رو بلدم. اتفاقا آشناش رو هم دارم. ولی این درست نیست. من اومدم به شما بگم که میرم سفر نه دکتر. من بیمار نیستم. من فقط1زمان6روزه می خوام واسه استراحت از کلاسی که هر لحظهش داره بهم فشار میاره.
فایده نداشت.
-بله می دونم تو این طوری نیستی. می شناسمت. تو ذاتت پاکه. واسه همین هر تصمیمی بگیری برای من قابل احترامه.
گفتم چه تصمیمی؟ من آگاه به مراحلش نیستم. شما آگاهید به من بگید. آیا من می تونم بدونه مرخصی غیبت کنم؟ آیا در این صورت دردسرم فقط کسری حقوقه یا باید به کسی جز شما جواب بدم؟
جواب جالب بود.
-نمی دونم. اصلا نمی دونم.
حیرتم رو قورتش دادم.
-نمیشه شما ندونید. بفرمایید من الان چیکار کنم؟
-گفتم که، هر تصمیمی بگیری برای من قابل احترامه.
-ممنونم ولی این مرخصی رو بهم میدید یا نه؟
-اگر می خوایی تقاضات رو بنویس. می فرستم اداره ببینم موافقت میشه یا نه.
-می نویسم. ولی دسته کم بهم بگید حدود چند درصد میشه به این موافقت مطمئن باشم. از طرف من می خوان بلیت بگیرن. من باید بهشون جواب بدم.
-نمی دونم. هیچی نمی دونم. من زود تر می فرستم ببینم جوابشون چیه.
تشکر کردم و زدم از دفتر بیرون. تقاضا رو هم نوشتم دادم به دفتر مدیر.
کاری رو که می شد با1خورده کلک خیلی ساده انجامش بدم با اینهمه دردسر هنوز مطمئن نیستم انجام میشه یا نمیشه.
من واقعا خواستم از این سفر انصراف بدم ولی نشد. اگر به انصرافم اصرار کنم جدا از اینکه دلم به شدت این رفتن و اون جمع رو می خواد و هیچ مدلی موافق نیستم ازش صرف نظر کنم، با این انصرافم در مقابل1دسته هم سفر عصبانی هستم که برنامه هاشون رو به هم ریختم و به این خاطر و به خاطر1غیبت در1سفر در گذشته از نظرشون جایی واسه توجیه های این مدلی ندارم و به احتمال غریب به یقین باید از اعتبارم بین اون ها هم صرف نظر کنم و دیگه انتظار نداشته باشم که بینشون و اندازه خودشون به حساب بیام. اگر به رفتن اصرار کنم، به کی باید اصرار کنم؟ من اون تقاضای لعنتی رو نوشتم و فرستادم برای اداره.
از دفتر که زدم بیرون به طرز آزار دهنده ای احساس تهی بودن و بدتر از اون حس حماقت می کردم. همکارم گفت کارم درست بوده و باید از راه درست و راست وارد می شدم. یکی دیگه هم یواشکی گفت که این ها یعنی دفتر میشه که1کمی هوای زیر دست ها رو داشته باشن و گزارش ندن که نیستی. دست خودشونه و چیزی هم نمیشه. تازه مگه میشه مدیر ندونه چیز هایی رو که ازش پرسیدی؟
یکی دیگه هم برام چندتا مثال از کمک خدا زد و گفت به فلان دلیل تو کار درستی می کنی راست میگی و خدا کمک می کنه. و آخرین و صریح ترین نتیجه گیری مربوط به چندتا از اطرافیان بیرون از محیط کارم بود. مختصر، گویا و کاملا واضح.
-تو همچنان بوقی. با این فرض که درستکاری یعنی این خودت رو توجیه می کنی در حالی که می دونی تو درستکار نیستی فقط احمقی. اصلا عوض نشدی. همونی. همون نوجوون بوق ترسو که ماجرا های قشنگ زندگیش رو فدای اجازه مامانش می کنه. حالا اون زمان مامانت الان هم مدیرت. مهم اینه که تو عوض نشدی و نمیشی.

من، یعنی واقعا الان از درستی و درستکاری گذشتم و درست حالا و این مدلی به1احمق تبدیل شدم؟
دارم سعی می کنم بفهمم این جمله های تلخ آخری درست هستن یا نه. ولی به جایی نمی رسم. نمی دونم چرا اما این لحظه فکرم، عقلم، تحلیلم و منطقم به جایی نمی بردم. به نظر شما ها چی درسته؟ اگر بگید این نتیجه گیری آخری که بهم گفته شد درسته قسم می خورم که دلگیر نباشم. نه بیشتر از الان که اینهمه خسته ولو شدم اینجا دارم چیز می نویسم.
و واقعا ما تا کجا درستکاریم و از اونجا به بعد درستیمون به حماقت می زنه؟ آیا من با وجود داشتن آشنا های خیلی نزدیک که بهم با کمال میل گواهی پزشکی می دادن، با اینهمه اصرار واسه گرفتن مرخصی که هنوز نمی دونم باهاش موافقت میشه یا نمیشه و احتمال عدم موافقت بیشتره مرتکب حماقت شدم؟ آیا باید مثل خیلی های دیگه بی سر و صدا با1دسته گواهی جعلی حلش می کردم؟ من نمی فهمم برای چی نمی تونم از اینهمه آیا های بی خودی خلاص بشم. کاش بشه1کسی کمکم کنه! شما ها چی فکر می کنید؟
ترجیحا اگر کامنتی نوشتید ممنون میشم اگر عین کلمات تفکراتتون باشه.
خوب، نق هام رو زدم. حالا برم بیفتم از خستگی. این خستگی ها بلاخره1کاری دستم میده. خدا رو شکر که3روز طعتیلی هست و بلکه بشه توی این مدت1کوچولو حالم جا بیاد.
بیخیال. فعلا که کاریش نمیشه کنم. درستکار باشم یا احمق، این3روز رو عشقه!
راستی داشت یادم می رفت. زندگی قشنگه. حتی اگر به من مرخصی ندن و هم سفر های عصبانیم برای همیشه اعتبارم رو از دل ها و از جمعشون خط بزنن. واقعا دلم نمی خواد این طوری بشه ولی…
-چیزی رو که نمی تونی عوضش کنی آهسته بپذیر و واسه تغییرش بی خودی تقلا نکن. اگر هیچ طوری دست هات و زورت نمی رسه که عوضش کنی آروم باش و توانت رو تلف نکن.
به نظرم باید من1خورده حرف گوش بدم.
ببخشیدم اصلا حس دوباره خونی و اصلاح و ویرایش ندارم. می خوام همین شکلی بذارم اینجا و بعدا اگر حالش رو داشتم شاید بیام درستش کنم.
کاش همه چیز قشنگ پیش بره! خیلی دلم می خواد خیلی. هرچی خدا بخواد. باید صبر کرد و دید.
ایام به کام.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

16 دیدگاه دربارهٔ «کدومه؟ درستکاریه یا حماقت؟»

  1. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    من حاضرم برای چیزی که میگم قسم بخورم و زیر حرفم رو امضا هم بکنم که کاری که شما انجام دادید درست ترین کار هست و هر چیزی جز اون غلطه بقیه حرف مفت می زنند و در توجیه حرف هاشون هم هیچی پذیرفته نیست؛ اگر همه این کار رو انجام میدن که با یک گواهی یا یک چه می دونم پارتی و از این جور حرفا حلش می کنند همه شون اشتباه محض می کنند و این ابداً دلیلی بر زرنگی اون ها و نادونی کسانی که این طوری نیستند نیست.
    کی قراره ما ایرانی ها از قانون پیروی کنیم من واقعاً امیدوارم مردم کمی قانون مدار بشن.
    نهایت نهایتش اینه که شما بدون مرخصی به این سفر میرید و فقط کسری حقوق خواهید داشت و هیچ کس هم هیچ کاری نمی تونه انجام بده.
    موفق باشید و کمی زندگی رو بر خودتون آسون تر بگیرید.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من.
      واقعا من کارم درست بود؟ یعنی هنوز افرادی هستن که من در نظرشون احمق جلوه نکنم؟ تا حالا شده وسط1سرمای آزار دهنده که به شدت خسته تون می کنه1دفعه1چایی داغ بخورید؟ انگار اون لحظه گرمای این چاییه میره یواش یواش پخش میشه توی همه خون بدن و قشنگ این پخش شدنش رو میشه حس کرد. کامنت شما و نظر شما الان دقیقا همون نوشیدنی داغه وسط سرمای این آیا ها که محاصرهم کردن.
      شاید به قول اون هایی که اون نظریه آخری رو برام دادن من بوق باشم ولی واقعا نتونستم جز این رفتار کنم. بهشون گفتم و اون ها گفتن از بس داقونی بلد نیستی و بی خودی می ترسی وگرنه خیلی هم ساده بود.
      ساده نبود. به خدا ساده نبود. من نتونستم این رو براشون توضیح بدم. انجام اون اشتباه آسون برای من ساده نبود.
      ممنونم که هستید دوست من. ممنونم!
      ایام به کام.

  2. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا جان
    امیدوارم شاد و سلامت باشی
    امیدوارم مرخصی رو بگیری و با دوستات بری سفر
    بهترین کارو کردی پریسا
    باور کن کارت عالی بوده
    پریسا همه ی ما ها باید یاد بگیریم کارمون رو از قانون جلو ببریم
    باید اونقد انسان باشیم که کارمون رو با دروق و دغل جلو نبریم
    بهترین کارو کردی پریسا
    خوشحالم که همچین دوست مهربون و درست کاری دارم
    شاد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریای عزیز.
      جدی میگی آریا؟ اگر تو و آقای آگاهی هر2تاتون تأییدم می کنید پس میشه امیدوار باشم که به اون اندازه که این چند نفر گفتن بوق نیستم. شاید راست بگن و من بترسم. نمی دونم از چی آریا. فقط می دونم که هرچی به خودم فشار آوردم دیدم ازم بر نمیاد جرأت کنم همچین حقه ای بزنم. آره ترسیدم. الان هم اگر حرفش بیاد می ترسم. جرأتش رو ندارم. امشب حس می کنم اون اندازه شجاع هستم که بگم از مرتکب شدن به همچین خطایی می ترسم. خدا رو شکر که اون لحظه هوام رو داشت تا اشتباه نکنم!
      همیشه یکی از دعا هام اینه که خدایا هرگز ولم نکن. من بنده هستم. 1لحظه نگاه ازم بچرخونی اشتباه میرم. دستم رو هیچ کجای زندگی ول نکن! و حالا دعا می کنم که خدایا هیچ کدوم از عزیز هام رو هیچ لحظه ای ول نکن. حتی اگر جاده زندگیمون تا بی انتها کاملا صاف باشه!
      آمین.
      ممنونم که هستی آریا. کاش گرفتاری هات کمتر بشه تا بیشتر اینجا ببینیمت. نه واسه اینکه کامنت بهم بدی. دلم سبکی شونه هات رو می خواد که کمتر اذیت بشی.
      شاد باشی آریا تا همیشه شاد.

  3. یکی می‌گوید:

    میگم تو سفر رفتنت وسط این زمستون بیریخته ک داره میاد یخورده چیز نیست? همه سالو ول کردی همین الان ک دارن بوق خطر میزنن تو داری میری عشق و حال? عجب حال ناخوشی دارین شما. این مرخصیتم, هی اگه من بودم مث تو عمل نمیکردم. نمیدونم درست زدی یا نه ولی بنظرم اگه همه ایران مث تو بقول اونا بوق بودن الان اینجا بهشت بود. ی بهشت آباد ک هیشکی قوانین محیط کار و انجام وظیفه هاشو دور نمیزد. فک کن ی همچین جایی چه باحاله. پریسا مث تو زیاد نیستن واسه همین بهت سخت میگذره. اگه مث بقیه کلک میزدی بنظر بقیه عقلانیتر بود و الان بنظرشون تو بوقی. تو بوق نیستی ولی در اقلیتی. ملتفتی ک. ولی بیخیال. اگه اونا اوکی ندادنم تو نباید پشیمون باشی چون کاری ک دلت گفتو کردی. رفیقاتم اگه رفیق باشن با این غیبتت محبت و اعتبارتو خطخطی نمیکنن. اگه کردن پس فقط همسفر بودن نه رفیق بیخیالشون شو. پریسا اینقد دلواپس نباش. چیزی نیس پریسا. از تو نوشتنات ضربان قلبتو میشه شنید. هیچی داقون نمیشه. آروم باش بخدا چیزی نیس اینقد بخودت سخت نگیر. هی بنویس چیکارا کردی. منتظرم بخونم بینم آخرش چی شد. فعلا بای

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی.
      عاشق سفرم. قطار. ولی این ماجرای زمستون و سفر وسط دردسر هاش رو تقصیر من نیست. اکثریت این طور می خوان و من1نفرم بهشون هم گفتم بیایید تاریخش رو بفرستیم عقب واسه زمان امن تر موافق نیستن. به قول خودت من در اقلیتم. خخخ!
      در مورد مرخصیم. گفتی اگر خودت بودی شبیه من رفتار نمی کردی. یعنی کلک می زدی؟ اما چرا؟ بعدش هم خودت گفتی جایی که هر کسی به قوانینش متعهد باشه بهشت میشه. یکی! بهشت رو کی باید بسازه؟ ما. تو و من. بله درست میگی دارم می شنوم که میگی همه همین مدل هستن با درست رفتن های ما چندتا هیچی عوض نمیشه. ولی میشه یکی. باور کن که میشه. اگر هم درست نشه، دسته کم ما شونه هامون و دل هامون سبکه که سهممون رو در ساختن سقف و ستون های این بهشتی که گفتی پرداختیم. معذرت می خوام ولی تو1دوست هستی و هرچی کردم نتونستم این ها رو نگم. دلم نیومد1سهم بزرگ از گوشه سقف بهشت پرداخت نشده باقی بمونه در حالی که تو دوست من هستی و توصیه به این پرداخت اینهمه واسه من شدنیه. امیدوارم تونسته باشم درست منظورم رو توضیحش بدم!
      اون لحظه که می رفتم دفتر مدیر تا باهاش حرف بزنم دلم واقعا همین که کردم رو گفت. تمام وجودم همین رو گفتن. الان که بهش فکر می کنم، الان که1روز گذشته اصلا پشیمون نیستم. به نظرم این درسته حتی اگر بوق دیده بشم. با اینهمه تو درست میگی1جا هایی سخت می گذره. مخصوصا اینکه بقیه به خیال خودشون زرنگ تر ها من و شبیه هام رو از همون جنس که نوشتم نگاه می کنن.
      وایی چه جای محشری! جایی که کسی قانون هاش رو دور نمی زنه! بهش فکر نکرده بودم. ولی راست میگی1همچین جایی چه بهشتی می شد! کاش می شد! کاش بشه!
      ایام به کامت.

  4. آریا می‌گوید:

    لایک یکی

  5. مهرداد چشمه می‌گوید:

    سلام پریسا.
    اولندش که طی یک نیمه شایعه قراره که از سی آذر به مدت یک ماه النینو به ایران و خاور میانه خودشو نشون بده و یک ماهی مهمون همه ی ما بشه.
    حالا ببینیم که این اتفاق میفته یا نه.
    دومندش که تو حق داری برای یک مرخصی اجباری و یا فوری و یا یه موضوع پیشبینی نشده کاملا مختار باشی و باید یه راهی برای این ماجرا باشه.
    سومندش هم اینکه اینقدر در این مملکت کمکاری و از زیر کار در رفتن در سطوح مختلف هست که یک کار قانونی و اجباری تو به هیچ جا بر نمیخوره و نباید هم بخوره.
    آخرش هم اینکه تو هر کاری که بکنی همون درسته، به دلیل اینکه تو هرگز قصد آزار و کمکاری نداری و فقط به یک مسافرت کوتاه میخوای بری.
    پس هر کاری که لازمه بکن، البته جا برای النینو هم بذار که راه برگشت داشته باشی.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آقای چشمه. از آخرش میریم بالا.
      چه مدلی جا بذارم واسه این جناب مهمون ناخونده که تمام زمان ها و سال ها رو ول کرده درست همین این دفعه که من جاده های باز و هموار رو لازم دارم می خواد روی سر من و جاده ها آوار بشه؟ شکلک حیرت و علامت سوال. چیکارش کنم الان؟
      راه که حتما هست ولی اون هایی که بلد بودن ظاهرا تمایلی نداشتن راه بیان. من هم که بلد نبودم. شاید لازم باشه بیشتر بلد بشم تا واسه پیدا کردن جواب پرسشی که اینهمه دم دسته اونهمه اصرار های تقاضامند نکنم. خخخ!
      دیگه چی بود؟ آهان باید برم از روی این کلمه النینو چندین بار جریمه بنویسم بلکه تلفظ درستش یادم بمونه. اگر بدونید این چند روزه چندین صد بار تمرینش کردم باز یادم رفت و اشتباه گفتمش؟
      بعدش هم که ممنونم که هستید. و آخر از همه اینکه شاد باشید. النینو بیاد یا نیاد شما شاد باشید.

  6. ... می‌گوید:

    النینو.
    El Niño .
    درستش کن.

  7. ... می‌گوید:

    نه نیستم. من دفعه اولمه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *