دلم می خواد………….

سلام به همگی.
چه حال چه خبر؟ میگن هوا سرد میشه ولی تا اینجاش که من چیزی ندیدم. دلم برف می خواد بچه ها. دلم1بارون حسابی می خواد از اون هایی که بچگی هام شروع می شد مثل رگبار می زد و3روز هم می بارید ولی جایی رو داقون نمی کرد. کسی رو به کشتن نمی داد. خونه ای رو روی سر هیچ پناه گیرنده ای خراب نمی کرد. بارون هم اون زمان ها دلش مهربون تر بود.
آره درست متوجه شدید اومدم نق. خخخ!
دلم این روز ها خیلی چیز ها می خواد و هیچ جا جز اینجا نمیشه نقشون رو بزنم.
راستش بچه ها از شما چه پنهون این روز ها حس می کنم دلم واسه لاک تنهایی های گذشته هام تنگ شده. زمان هایی که خودم بودم و سکوتم بود و اینترنتی که داخلش بی صدا می چرخیدم و فقط تماشا می کردم و جهان واقعی که باز هم داخلش بی صدا می چرخیدم و تماشا هم نمی کردم. به نظرم می رسه چندین قدم بلند زیادی از4چوب لاک امن و آشنام دور شدم. زمان هایی که با شما ها نیستم به این فکر می کنم که چند قدمی برگردم عقب و در4چوب امنش وایستم و از اونجا ازدحام این جهان خوشبخت رو تماشاگر باشم. حقیقی و مجازی هر2تا. شاید هم نگاهم خسته شد از اینهمه تماشا و2قدم دیگه رفتم عقب و برگشتم به داخل امنیت ساکت اون لاک سفتی که هرگز تصور نمی کردم ترکش کنم.
دلم این روز ها خیلی چیز ها می خواد بچه ها. دلم بچگی هام رو می خواد. خونه بابابزرگ و جمع صمیمی اقوام رو که بابابزرگ بالای مجلسش بود و مامان بزرگ دلواپس همه بود و داییجون بزرگه و خاله جون و بچه هاشون با دیگ بزرگ شام خونوادگیشون1دفعه در می زدن و می اومدن داخل. دلم می خواد دیگه لازم نباشه اینهمه شدید و وحشتناک واسه مادرم و مادرم و مادرم و برادرم دلواپس باشم. دلم می خواد به جای من، اون ها بیان بهم بگن خاطرت جمع باشه ما باهاتیم. دلم می خواد1کسی تکونم بده و بشنوم که از جهان بیداری بهم میگه بلند شو چه قدر می خوابی؟ مگه زنده نیستی که اینهمه می خوابی؟ بیدار شو خواب دیگه بسه. همش هم که کابوس می دیدی بسه دیگه پاشو!
دلم بیخیالی می خواد. دلم بازی و قهقهه های بی دلیل و بی اتهام می خواد. دلم می خواد دنیای من می شدن2تا دست بزرگ که مال من باشن و تمام اون هایی که دوستشون دارم رو توی حلقهش داشته باشم. دلم می خواد همراه تمام اون هایی که برام عزیز هستن، همشون با هم، دسته جمعی1قطار سوار بشیم و بریم سفر. از اون سفر هایی که گذشته ها پشت سر قطارمون جا می مونن. دلم می خواد من باشم، عادل باشه، علی باشه،… … … خیلی های دیگه که تا آخر عمرم دلتنگشون میشم و یواشکی گریه می کنم براشون باشن، دستشون توی دستم باشه، سرمون روی شونه های هم باشه، با هم حرف بزنیم، با هم بخندیم، به کسی هم نگیم و به حیرت بقیه بخندیم، به حرکت قطار بخندیم، به هم بخندیم، به خودمون بخندیم، بخندیم، بلند و سبک دست دور شونه های هم بخندیم، بخندیم، بخندیم!
دلم می خواد همه باشن، با هم باشن، همه اون هایی که انگار توی2تا جهان جدا از هم رفیق هام هستن باشن، خیلی های دیگه که الان دیگه نیستن هم باشن، خاطره های تاریک دیگه نباشن، فقط ما باشیم و محبت و خنده های1صدا، دلم می خواد دیگه اینهمه نترسم از شباهتی که همه میگن برادرزاده کوچولوم به من داره، نترسم از فرداش، نترسم از اینکه اشتباه هاش هم شبیه من بشه و از شدت این ترس شب ها از خواب نپرم، دلم می خواد از خواب بلند شم ببینم تا هر جا که خودم و خیالم و تمام حس هام می تونن پیش برن دیگه هیچ قهر و جنگی نیست، دلم می خواد همه مهربون بشیم، همدل بشیم، دسته جمعی بشینیم توی این قطاره با هم1دل سیر بخندیم، این قدر بخندیم که تمام صورت های خستهمون از اشک های شادی خیس و خیس و خیس بشن، دلم می خواد همین الان بیان بهم بگن تعبیر خواب مزخرف دیشبت اینه که همین امشب بیماری فلانی که اصلا هم باهاش خوب نیستی واسه همیشه درمون شده و جسمش دیگه هیچی هیچی هیچیش نیست و اون الان1آدم کاملا سالم و حسابی خوشبخته، دلم می خواد بتونم بشینم با1کسی حرف بزنم، هرچی دلم می خواد و بلد نیستم توضیحش بدم رو بشه راحت بگم و بگم بدونه اینکه طرف مسخره و متهمم کنه، دلم می خواد بشینه بهم گوش بده بدونه اینکه همش بخواد مثل چند روز پیش وسط گفتن هام مچم رو بگیره و من همش مواظب باشم که1زمان1چیزی نگم که طرف به استناد بهش بگه می دونه درست نگفتم و من هی واسهش توضیح بدم که بابا اشتباه شنیدی من این رو نگفتم چیز دیگه گفتم، دلم می خواد بشه واسه1کسی از چیز هایی که خودم هم یادم رفته واسه چی نمی تونم تحملشون کنم بگم و طرف بشنوه و بعدش من دیگه هیچی نگم و این دفعه اون حرف بزنه و این قدر حرف بزنه که یا قانع بشم یا واسه خودم توجیه بشم، دلم می خواد واسه اون هایی که برام مهم هستن ولی نمی تونم خودم رو واسهشون توضیح بدم بگم که دارم اذیت میشم، از تحمل کردن، از جنگیدن، از خودم، دلم می خواد بتونم بفهمم جایگاهم دقیقا توی این جهان رنگی کجاست، ظاهرا این قدر به جمعی که افرادش برام اهمیت دارن نزدیک شدم که بین خودشون و خنده هاشون بپذیرنم و بخوان که باشم. ولی باز هم ظاهرا هنوز بینشون بیگانه هستم. اون ها حرف هایی با هم دارن که من ازشون سر در نمیارم. فقط محض امتحان پرسیدم. گفتن نه چیزی نیست. باورم نشد و اصرار کردم. اصرار کردن که چیزی نیست. دیگه اصرار نکردم. مطمئن شده بودم. برای امتحان تردید هام همین اندازه بس بود. خندیدم. همراهشون خندیدم و رفتم سر1کار دیگه. غیبتم مشخص شد و صدام زدن که کجا غیب شدی پریسا؟ خندیدم. تا آخر خنده ها خندیدم ولی این حس بیگانگی بعد از خنده ها باهام موند. دلگیرم نکرد. اذیتم هم نکرد. ولی این حس رو بهم داد که جام اینجا هم نیست.
سعی می کنم، از خیلی خیلی پیش سعی می کنم کمی عقب تر باشم بلکه فاصله و سکوت بتونه بهم آرامش بده ولی… من نمی تونم خودم رو براشون توضیح بدم. از نظرشون حس و حال من موجه نیست. به نظرشون من باید باشم و بجنگم. با همه چیز هایی که ازشون خسته شدم. با بی تحملی خودم. با این حس سرد که شاید اسمش باشه خودخواهی شاید هم چیز دیگه ای باشه که من نمی فهممش. دلم می خواد دیگه لازم نباشه روانم بشه زباله دان تخلیه ناکامی های دیگرانی که می خوان سرخوردگی هاشون رو روی روان بقیه تخلیه کنن. دلم می خواد بشه به1کسی توضیح بدم که من نمی خوام دیگه بجنگم. سردم. بی هدفم. بدونه انگیزه ام. خسته ام. دلم می خواد بگم و بگم و1کسی بفهمه. بفهمه بدونه اینکه خیال کنه دارم خودم رو بالا می برم، کلاس می ذارم، عمدا طولش میدم که بیشتر دیده بشم. دلم می خواد1کسی واقعا باور کنه خستگی هام رو. دلم می خواد بشه بی ترس از متهم شدن به هر چیزی بگم خسته ام. استرس دارم. دلواپسم. نمی دونم چی می خوام. نمی فهمم خودم رو. خسته ام. خسته ام.
البته گفتم. به عادل گفتم. شنید و گفت تو میگی در باطن موافق نیستی ولی ظاهرا همراهی می کنی با هر چیزی که میگی موافقش نیستی. توی لحن کلامش هوای ناباوری بود و شاید هم نبود و من زیادی حساس شدم. دلم می خواد می شد بهش توضیح بدم من ناموافق نیستم فقط1کمی خسته ام. دلم می خواد1کسی از خودم آگاه تر بود خودم رو به خودم کامل معرفی می کرد. برام توضیحم می داد. کمک می کرد این درد اعصاب خورد کن آستانه تحریکم درمون بشه. دلم اطمینان می خواد. آرامش می خواد. امنیتی رو می خواد که نمی دونم کجاست. حس می کنم به1چیزی شبیه هیچ شبیه شدم. دلم می خواد1مدتی بهم اجازه سکوت می دادن. شاید خودم می دیدم جهان بدونه نق زدن های من داره ادامه میده از این ادامه خوشم می اومد بر می گشتم. این رو نمی تونم توضیح بدم برای عزیز هایی که به خدا دوستشون دارم ولی بلد نیستم چه جوری حال خودم رو براشون توصیف کنم. نگرانم که نتونم تحمل کنم و عاقبت به سکوتم برسم ولی با1پایان قهرآمیز و تاریک. عادل چند روز پیش می گفت همین روز ها این اتفاق می افته و من خیلی عادی گفتم نمی دونم شاید. ولی گوشی رو که گذاشتم چند لحظه بعد دیدم که چشم هام از این تصور خیس شدن. من این رو نمی خوام. من دوستشون دارم. دلم پایان تاریک نمی خواد. من تحقق این پیشبینی تاریک رو دلم نمی خواد!.
دلم می خواد دیگه اینهمه خسته و نگران نباشم. دلم می خواد این حس رو باورم بشه که محبتی هست و درست و واقعیه. دلم خیلی چیز ها می خواد. دلم می خواد می شد اینهمه خودبین نبودم. دلم پایان تمام تاریکی ها رو می خواد. اول از همه پایان تاریکی ها و تلخی ها و بی تحملی های عجیب و بی توضیح وجود خودم.
دلم می خواد می شد به1کسی بگم چه قدر می ترسم از مسوولیتی که اون روز توی اون فضای مزخرف اینترنتی روی شونه هام گرفتم و چه قدر می ترسیدم اون لحظه ای که سفت و ثابت در جواب این پرسش که واسه چی این رو می خوایی گفتم واسه اینکه حس می کنم خودم بیشتر از شما می تونم کمک کنم. از پسش بر میام. بسپاریدش به من. به خود من!. به نگاه شما و امتحان های سختگیرانه شما و به تضمین من!.
دلم می خواد می شد بدونه دلواپسی های مسخره سر می ذاشتم روی1شونه ای و می گفتم که پشت ظاهر بیخیالم چه قدر شدید می ترسم از نتیجه اون امتحان سختگیرانه و اون غافلگیری های لحظه به لحظه و اونهمه مواظب بودن های همیشه و سنگینی حفظ تمام چیز هایی که باید جدا جدا از هم حفظشون کنم و سالم به نمی دونم کجا برسونم.
دلم1داستان جدید می خواد. داستانی که پایانش خیلی خیلی سفید باشه. اون قدر سفید که من بتونم دست دراز کنم دست تک تک قهرمان هاش رو بگیرم و همراهشون صبح رو جشن بگیریم. دلم صبح می خواد. دلم آشتی با تمام جهان رو می خواد. دلم آشتی با خودم رو می خواد. دلم می خواد می شد1تاکسی بگیریم باهاش بریم تا خود بهشت خدا از بس جهان قشنگ می شد. دلم می خواد همین لحظه از این خواب های پیچیده تاریک بلند شم. دلم می خواد………………
دلم خیلی چیز ها می خواد! خیلی زیادن خیلی!.
واقعا نمی خواستم اینجا از این مدل چیز ها بگم از شما هم می خوام از اون مدل چیز هایی که خودم همیشه در نفی این مدل احساسات به بقیه می گفتم بهم نگید. الان حرفش که شد نفهمیدم چرا از پس خودم بر نیومدم و وراجیم گرفت. آخه من از مدت ها پیش همیشه گفتم و واقعا باور داشتم و دارم که اینجا قلمروی آشنای خودمه و تا می شد گفتنی رو گفت از شما و اینجا مخفیش نمی کردم. چه جوری بگم، اینجا خیلی راحت خیلی چیز ها رو گفتم و دارم میگم. ولی به نظرم این دفعه دیگه واقعا زیاده روی کردم. ببخشید!
درست میشم. فردا، پس فردا، 1هفته بعد، درست میشم. میشم همون پریسا که اینجا وسط توضیحاتش میگه خخخ و توی شبنشینی های محله بدونه توقف کامنت های شلوغ و بی سر و ته میده و آرامش واسه جمع نمی ذاره. به همین زودی دوباره درست میشم. درست میشم!.
به نظرم دیگه باید بس کنم. مثل اینکه بلاخره بعد از بیشتر از1هفته اشک های بی معرفت خیال دارن باهام آشتی کنن. خدا کنه بتونم ببارم! خدا کنه امشب ببارم!
به امید صبح!.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

10 دیدگاه دربارهٔ «دلم می خواد………….»

  1. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    در پست بانو هم تو محله گفتم مثل این که امشب، شب دل های گرفته است.
    این قدر حس من رو خوب توصیف کردید که هر چی بنویسم اضافیه.
    من البته فکر کنم یه چیزیم شده نمی دونم برای شما تا حالا پیش اومده یا نه که مثل الآنِ من باشید.
    من دلم میخواد همه اطرافیان فضولم رو نابود کنم.
    تمام کسانی که فکر می کنند اجازه دارند به حریم شخصی من وارد بشن رو از بین ببرم و تکه تکه شون کنم.
    هم از کسانی که بی دلیل با من مخالفت می کنند متنفر شدم و هم از اون هایی که الکی الکی تأییدم می کنند حالم به هم می خوره.
    راستش دلم آدم های بی تفاوت میخواد نه این قدر کنجکاو.
    کاش می شد آدم های حقیقی هم مثل آدم های دنیای مجازی بودند یعنی مثل همین جا که شما میایید حرف می زنید و ما گوش می کنیم و ما میاییم حرف می زنیم و شما می شنوید و تا حد امکان هیچ کدوممون سعی نداریم به همدیگه اثبات کنیم هم رو درک می کنیم و زور بزنیم که به جهان بقبولونیم ما خوبِ خوبِ خوب هستیم و بقیه بدِ بدِ بد.
    باز از طرفی شدید دلم میخواد یه افراد خاصی این قدر بی تفاوت نباشند و از کنارم رد نشن و با خنده های الکی فقط نگن درست میشه دلم میخواد اون ها به جای فضول هایی که گفتم باشند و این قدر از من سؤال بپرسند که دیگه هیچی رو براشون نگفته باقی نذارم ولی افسوس که اون هایی که باید فقط رد بشن در نهایت دقت و تلاش به فضولی های بی جاشون ادامه میدن و اون هایی هم که با تک تک سلول های بدنم میخوام کمی وایستند و به من گوش کنند فقط یه لحظه حرف هام رو می شنوند و رد میشن بدون این که واقعاً یا حتی ظاهری نشون داده باشند براشون اهمیتی داشته حرف هام.
    شما نظرتون چیه؟
    آیا من اشتباه می کنم که از کسانی انتظار دارم بیشتر در من دقیق بشن؟
    آیا درستش اینه که همه از کنار هم رد بشیم و زیاد کاری به کار همدیگه هم نداشته باشیم؟
    می بخشید که این قدر حرف زدم ولی حس کردم جای دیگه ای برای گفتن وجود نداره.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من.
      یکی درست میگه در این بخش ماجرا درد شما و من کاملا1سانه. همیشه همین طوره. چیزی که به دستمون میاد با اونی که خودمون می خواییم کلی فرق داره. اون هایی که می خواییم بگذرن متوقف میشن و اون هایی که توقفشون رو می خواییم رد میشن. البته من در حال حاضر هیچ توقفی رو نمی خوام. فقط می خوام کسی ازم هیچ توضیحی نخواد و من هیچ توضیحی ندم. ولی شما اشتباه نمی کنید. اشتباه نمی کنید اما احتمالا زمانی میاد که به جایی می رسید که دیگه شبیه الان من خواهان هیچ توقفی نیستید. فقط سکوت دلتون می خواد. کاش پیش از اینکه به اینجا برسید اوضاع برای شما عوض بشه!
      شما هر زمان که بخوایید هر چیزی که بخوایید و هر چه قدر که بخوایید می تونید اینجا بگید. اینجا منطقه آزاده واسه درد و دل های ما ها. پس راحت باشید.
      کاش الان یعنی صبح4شنبه احساستون شبیه دیشب تاریک نباشه!
      ایام به کام.

  2. یکی می‌گوید:

    استرس چیچی داری پریسا بخدا چیزی نمیشه. همه میترسن هرکی واس خودش ی ترسایی داره ک مث مال تو حالشو میگیره. تو اینروزا اوضات بیریخت بود. خالت فوت شد خودتم ک تا بیخ یخه درگیر چیزمیزای گفتنی و نگفتنیی خب حالت چپه میشه دیگه. اونام ک گفتی پریسا نه ک جات وسطشون نباشه. فقط یکمی زیاد جدی گرفتی. ول کن. اون دوستتم ک میخواد مچتو بگیره بنظرم ببخشیدا ولی مث دوروبریای حسین فقط عشق کشفه. هم تو هم حسین گیرای این آدمارو بیخیل وللش. پریسا من حاضرم بیا بحرفیم. بخدا نه مچ میگیرم نه میخندم بیا بحرفیم. اصلا تو بد. تمامش تقصیرای تو بود هنوزم هست خیلیم بدی اصلا تقصیر داری خفن. ببین پریسا من با این تیر باهات میحرفم پس دیگه ازین بدتر ک نمیشه ک. تو بدی. هرچیم شد تقصیراش مال تو. الان دیگه چیزی نیس ک بعدا بهش برسم حله? پریسا تو همینی ک هستی پریسایی. اینجوری نبودی ک میشدی ی نفر دیگه ک. من شناس نیسم پریسا. نه رفاقتی بینمونه ک بخواد بپاشه نه اعتمادی هس ک من ازدستش بدم نه نزدیکیم ک بلایی بروح و روانم نازل کنی نه هیچی این وسطه ک بعدا خودتو نفله کنی ک ای وای ویرونش کردم. اینا بجای مچگیری اینهمه باهات نشستن پاشدن یدقه فک نکردن حتی اگه مچت بستم باشه شاید شاید تو گرفتار باشی نه مجرم. پریسا شرمنده ولی اینایی ک باهاشون میپری بنظرم یخده اشتبن. من هیچی نمیخوام هیچیم رو وجدانت نمیذارم ک بعدا اذیتت کنه بیا بحرفیم باور کن من میتونم کمک کنم. البت ک درست میشی. میدونم درست میشی زودم درست میشی. هی پریسا زیادی نرفتی بنویس اینجا بنویس. هی پسر اینترنتی?بابا تو دیگه کی هستی? پریسا اوضا اینقدم ک تو خیال میکنی افتض نیس اون چیزاتم ک رو شونته امتحاناش واستو آبخوردنه اصلا نترس حله. فقط تو واندی حله. هی راسی این لاکماکی ک گفتی شامل اینجا ک نمیشه. پریسا اینجا پست ندی میام از هرجای لاکت ک باشی درمیارمت بیای اینجا چیزمیز بنویسی. هی زود روفرم شو بنویس. پریسا زود بنویس قوریه تموم نشدا بنویس. منتظرم. فعلا بای

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی. آخ خدا یکی چی بگم من بهت آخه.
      درست میگی من زیادی جدی گرفتم. من اصولا زیادی جدی می گیرم. برای خودم و حتی واسه بقیه. 1دفعه می بینی طرف خودش اینهمه خیالش به مسألهش نیست که من به در و دیوار می زنم. حالا تصور کن واسه خودم اوضاع چه شکلی میشه. این هم یکی از موارد مضحک مدلمه.
      یکی به نظرم نباید اینهمه جدی ببینم. به نظرم نباید اینهمه جدی باشه. باید1کمی فقط تماشا کنم. باید ببینم کجا ایستادم. حس می کنم زیاد با اطرافم قاطی شدم. چیزی که در طبیعتم نیست. باید از این جلد مسخره در بیام و آروم و ساکت نفس تازه کنم.
      ممنونم که هستی.
      ایام به کامت.

  3. مینا می‌گوید:

    دیشب چه قدر دلم میخواست منم بیام بگم از چیزهایی که دوست داشتم باشن ول ینیستن و از چیزهایی کهدوست دارم نباشن ولی هستن وای که چه قدر با خودم مبارزه کردم که نیام اینجا و دردمو فریاد نزنم شماهارو بینهایت دوست دارم ولی دوست نداشتم به جز خودمون چهار تا کسی از من بدونه پریسا جون میشه بهم کمک کنید که یه وبلاگ مثل وبلاگ شما توی وردپرس درست کنم؟ واقعا بهش نیاز دارم با تمام وجود اگه کمکم کنید لطف بزرگی بهم میکنید

  4. پریسا می‌گوید:

    سلام مینای عزیز.
    ببخش دیر اومدم. آخه سیستمم داقونه خودم هم اینترنت ندارم و الان هم با اینترنت گوشیم وصل شدم که جوابت رو بنویسم و درضمن… بیخیال درست میشه.
    اینجا کمک می کنه به من. خیلی دلم می خواد بشه که حفظش کنم. کاش بشه!. یکی بزن خیلی حس مثبتی بهت میده.
    راستش من نمی دونستن باید از کجا شروع کنم به همین خاطر زحمت کار های مالی و شرکتی و هماهنگی های دیگه رو انداختم روی دوش آقای درفشیان محترم که هرچند اینجا نمیان ولی من اینجا و هر جای دیگه ازشون بی نهایت ممنونم.
    ایشون زحمت کار هایی که من بلد نبودم انجامشون بدم رو برام کشیدن و باقیش رو الان خودم دارم پیش می برم. البته فقط پیش می برم و اگر جایی خرابکاری کنم خدا به دادم برسه چون بلد نیستم درستش کنم. دارم سعی می کنم بهتر باشم. فقط1کمی بهتر. کاش بتونم!
    با تمام نابلدی هام اگر کمکی باشه که از دستم بر بیاد در خدمتم.
    شاد باشی.

  5. مهرداد چشمه می‌گوید:

    سلام پریسا.
    یعنی دل تو جای این همه چیزی رو که میخوای داره
    ؟ خخخ.
    منم خیلی چیزا دلم میخواد که بعضیاش غیر قابل دسترسی هستن، بعضیاشونم اگه به دستشون بیارم حسابی رو دل میکنم و بعضیاشونم هم دست خودمه که به دستشون بیارم یا نه، خیلیاشونم برای به دست آوردنشون هزارتا مانع جلوی پامه که نمیدونم از پسشون بر میام یا نه.
    تو هم ای کاش دل بخواه هات رو به چند دسته ی اصلی تقسیم کنی و بعد مدیریت شون کنی که احتمالا راحت تر میتونی باهاشون کنار بیای.
    البته من و دوستان دیگهت هم باهاتیم و پات وایستادیم.
    خوش و شاد زی.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آقای چشمه.
      کاش1کلمه پیدا می کردم که بتونه توضیح بده چه اندازه از این بودنی که شما در مورد خودتون و باقی دوست هام صحبتش رو کردید برام با ارزشه! کلمه ای نیست و من فقط می تونم بگم ممنونم. این بودن ها اگر نبود خدا می دونه من الان کجا بودم.
      ممنونم از شما و از همه اون هایی که هستید.
      شاد باشید خیلی خیلی شاد.

  6. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا ی عزیز
    خواسته های زیبا و عزیزی داری

    این روزا خیلی ها تو دلشون خواسته هایی هستش که متاسفانه دسترسی بهشون ممکن نیست
    شااد باشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *