شاید این درست باشه!

سلام به همگی.
چطورید؟ من خوبم. فقط… نمی دونم اسمش چیه. واسه هر کسی گفتم1اسمی بهش داد و بعضی ها هم اصلا اسمی بهش ندادن و توصیفش کردن. من خودم حالا شاید بشه بگم. عجیب. عجیب شدم.
حس و حالم این روز ها1چیزیه که نمی دونم منفیه یا مثبت. هفته پیش، قبل از فوت خالم اون قدر نگران بودم که در موردش با مادرم حرف زدم. بهش گفتم من1چیزیم هست. حس می کنم نگاهم به اطرافم متفاوت میشه. حس می کنم عوض میشم. در خیلی موارد. یکیش اینکه نسبت به موارد تعلق خاطرم در روز ها و ماه های پیش دارم1جور هایی… دارم سرد میشم. دارم تعلق خاطرم رو انگار از دست میدم. نه کاملا ولی به شدت داره کمتر میشه. مادرم بر عکس من اصلا بدش نیومد. به نظرم این موارد رو فقط اطرافیانی دید که من بهشون نزدیک بودم. باهام صحبت کرد، تأییدمکرد و برام1عالمه دلیل آورد که نشون می دادن من حق دارم این طوری بشم چون تفاوت ها در بینش و در خیلی چیز های دیگه رو دارم می بینم و طبیعیه که سرد بشم. بعدش هم گفت که منطق درست همینه و نصیحتم کرد که بیشتر مواظب باشم و بیش از اندازه لازم اجازه ندم دلم به چیزی یا کسی جذب بشه که وابستگی های عجیب و غریب به دردسر بندازدم.
بنده خدا مادرم حق داره بترسه. هنوز زمانی که میگم مثلا فلانی رو خیلی دوست دارم به وضوح نگرانه که نکنه این دوست دارم از اون دوست دارم هایی باشه که پر و بال گرفت و بزرگ شد و عاقبت90-91خودم و تمام خونواده رو اون طور افتضاح گرفتار کرد.
بهش اطمینان دادم مثل همیشه. گفت باور می کنه و نکرد مثل همیشه. ولی من بعد از اینکه باهاش صحبت کردم سبک تر بودم. این رو برخلاف گذشته که درونم رو ازش مخفی می کردم بهش گفتم.
-چه سبک شدم باهات حرف زدم مادری!.
خندید.
اما من، بچه ها اینکه از خودم گفتم در مورد خیلی چیز هاست. اینجا شاید بشه طوری توضیحش بدم که خودم بفهمم.
تعلق خاطرم انگار خیلی محسوس عقبنشینی کرده. از خیلی موارد رفته کنار و در خیلی موارد دیگه از اون آتیش سرکش جز1لایه نازک غبار چیزی ازش باقی نیست. چیز هایی که پیش از این خیلی خیلی می خواستم و حتی روشون وحشتناک غیرت داشتم دارن برام بی تفاوت میشن. هنوز با ارزش هستن ولی دیگه اندازه گذشته خیالم بهشون نیست. تعلق خاطرم به خیلی چیز ها که برام خیلی مهم بودن داره عقبنشینی می کنه و سرعت این عقبنشینی داره هر روز بیشتر میشه. همین الان چه ساده دارم در موردش می نویسم در حالی که تا1مدت پیش حتی توی دلم حاضر نبودم بپذیرمش.
هر کسی که بهش گفتم یا نگفتم و خودش فهمید1نظری در این مورد بهم داد.
چند روز پیش1لحظه یادم نیست چی شد که توی1جمله کوتاه در مورد یکی از این موارد غیرت پشت تلفن با1کسی حرف زدم. طرف روی حساب نارضایتی که از اون مورد خاص داشت1اسم بدی بهش داد و من اصلا نفهمیدم و1دقیقه بعد که فهمیدم طرف چی گفت اصلا هیچ حسی بهم دست نداد. اگر پیش از این بود هوارم در می اومد که این چه حرفی بود زدی نباید بگی دیگه بس کن! این دیگه بس کن رو نگفتم. حتی گفتگومون هم متوقف نشد.
این روز ها ترجیح می دادم بهش کمتر تمرکز کنم چون از سرعت گرفتن این سیر سرپایینی کمی حس دلواپسی و نارضایتی داشتم. ولی به هر کسی می گفتم فقط می گفت اینکه داره میشه درسته. به احساسی رسیدم شبیه1مدل وحشت.
به یکی از رفیق های بسیار عزیز خیلی جزئی داستانم رو گفتم. قبلش داشت سر به سرم می ذاشت. خلاصه ماجرا رو در یکی2جمله که شنید جدی شد.
-خوشحالم. خیلی از اینکه گفتی خوشحالم. این خیلی خوبه که داری بهتر میشی.
بهش گفتم آخه دل باید صرف1چیزی بشه دیگه مگه نه؟
دقیقا کلمات جوابش رو یادم نیست که چی بود فقط محتوا رو خاطرم هست.
-آره درسته ولی نه چیزی که تو مالک هیچ چیزش نباشی. دل رو اگر صرف می کنی صرف1چیزی کن که هر زمان لازم شد بتونی به فرمان دلت تنظیمش کنی.
مفهوم پیام اون رفیق بسیار عزیز دقیقا این بود و من جز سکوتی به نشان رضایت حرفی در جوابش نداشتم که بزنم.
شب در تابش سراب داشتم بهش فکر می کردم.
-ببین چی شد! مثل چوب بیخیال شدم!
-تو نه چوبی نه بیخیال. اتفاقا اینکه شدی خیلی هم درسته. از اولش باید این می بودی که الان داری میشی. تو چوب نشدی. بزرگ شدی. داری بیشتر اهل منطق میشی. همه چیزت. حتی دلبستگی هات.
هنوز ترجیح می دادم نپذیرم.
-ولی اینکه دیگه خیلی کمتر از پیش میرم طرفش1زمانی که خیلی هم ازش نگذشته یکی از بستگی های اولم بود! چنان تعلقی بهش داشتم که همه جا همه…
-این دقیقا همون نقطه اشتباهیه. یعنی بود. واسه چی باید این طوری باشی؟ کجای منطق میگه همچین بستگی بیمار گونه ای رو باید حفظش کرد؟ اون هم نسبت به مواردی که اصلا در محدوده مالکیت و حتی اختیار ما نیستن و در هر صورت ما جز تماشاگرشون نیستیم؟ چیزی رو که نمیشه بخشی جز تماشا ازش داشته باشی اینهمه نخواه! چون گاهی چیز هایی می بینی که دلت نمی خواد ببینی و اگر خواهندگیت از حد مجاز فراتر باشه دردت میاد. هرچی تعلق خاطر بیشتر باشه این درد بیشتره. پس با اینکه داره میشه موافق باش و اجازه بده کامل بشه. تماشاگر مثبتی باقی بمون. اگر از دستت بر میاد دستی بالا کن و کمک برسون. هر مدل که میشه. ولی دلت رو از این معرکه بکش بیرون و بعدش راحت بشین و با خاطر بی تشویش تماشا کن. مثبت ها رو تشویق کن و منفی ها یا اون مواردی که در نظر تو منفی هستن رو چشم هات رو ببند و نبین. مثل همه که تماشا می کنن و شبیه تو از حرص و دلواپسی های بی سر و ته به سرشون نمی زنه.
بین درستی و نادرستی می چرخیدم. حس خلأ توی دلم بزرگ می شد ولی عجیب بود که شبیه گذشته هایی که اشک به چشم هام می آورد و نفس هام رو تند می کرد اذیت نشدم. فقط آه کشیدم.
-شاید این درست باشه. ولی کاش این طوری نبود!
-بله کاش نبود! ولی هست و تو نمی تونی عوضش کنی. چه با تلاش، چه با دلیل و منطق، و چه حتی با زور. پس بشین تماشات رو کن و1چیز بی دردسر تر رو برای پر کردن این خلأ بده به دلت که بخوادش. چیزی که در مواقع لزوم بیشتر از1تماشاگر بتونی مدعیش بشی.
نشستم به فکر کردن. از اون فکر کردن هایی که نمی دونم چند ماه پیش1دفعه پیش اومد و2ساعت مشغولم کرد. این دفعه2ساعت طول نکشید و زمانی که بلند شدم تا چایی درست کنم دیدم که برخلاف اون دفعه، نه چشم هام خیسه، نه سرم سنگینه، نه از سردرد کلافه شدم، نه حتی بغض دارم. هیچی نبود جز1آه که اون هم مطمئنا ظرف یکی2ماه آینده اثری ازش باقی نیست.
بچه ها نمی دونم این درسته یا نه ولی من الان این مدلی شدم و دارم بیشتر و بیشتر این مدلی میشم. نسبت به خیلی موارد در اطرافم که تا پیش از این خیلی زیاد برام ارزش داشتن دارم چیزی میشم که میشه بهش گفت بیخیال. شاید بقیه درست میگن و این درست باشه. نمی دونم. ولی حتی زمانی که این سیر کامل بشه، به نظرم واسه چیزی که در گذشته بودم پشیمون نیستم. من از اون دیوونه هایی هستم که تعلق خاطر داشتن به چیز های مورد توجهم رو دوست دارم. به نظرم این قشنگه. طبق معمول بلد نیستم توضیحش بدم ولی این حال و هوا ها به نظرم1مهر معصومی داخلشون هست که من دوست دارم. خوب اگر همه میگن من اشتباه می کنم پس حتما درست میگن. باید1خورده عاقلانه تر دیوونه باشم. این طور تصور می کنم. نظر شما چیه؟
ایام به کام.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

16 دیدگاه دربارهٔ «شاید این درست باشه!»

  1. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    بقیه درست میگن و درستش هم همینه البته از لحاظ منطقی و کاملاً عقلی ولی من که دوست ندارم این طوری بشم و درسته که دوست دارم برای دیگران چنین وابستگی های عجیبی پیش نیاد ولی اگر خودم به چیز یا کسی به شدت وابسته بشم و بی نهایت بخوامش احساس می کنم اون لحظه است که دارم واقعاً زندگی می کنم.
    الآن وقتشه که بگم هر کس که کامنتم رو می خونه و به من میگه مریضی خودش کاش از این مریضی های قشنگ بگیره.
    ولی از شوخی که بگذریم این خیلی خوبه ولی من که تا حالا نتونستم این طوری بشم شاید مثل شما این حالت یک دفعه ای به سراغم بیاد و به قول شما بی خیال برخی مسائل بشم ولی فعلاً که آدم بشو نیستم.
    امیدوارم خیلی در هم بر هم ننوشته باشم این وقت شب.
    موفق باشید.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من. شکلک دستم رو گرفتم بالا2تایی ملت رو از اون نفرین قشنگ ها کنیم بعدش بشینیم تماشا کنیم که چنان به1چیزی بسته شدن که1بند دارن بدو بدو می کنن و1دل سیر بخندیم. تا این ها باشن که به ما ایراد نگیرن. آخه عقل هم پُز دادن داره؟
      چه شبیه من هستید! دقیقا مشکل من همیشه همینجاست. الان باید1چیز هایی پیدا کنم بدم دست روانم تا سرگرم بشه و قدیمی تر ها رو ول کنه. اگر هیچی واسه گیر دادن و گیر کردن بهش نداشته باشم1چیزیم هست. از این دقیق تر نتونستم خودم رو توصیف کنم.
      آهایی تویی که یواشکی داری می خونی فحش میدی؟ عاقل خودتی. دیگه نبینم بهم توهین کنی! خخخ!
      ایام به کام.

  2. یکی می‌گوید:

    نظر من اینه ک تا الانم دیر کردی برو وانستا. این سرابه هم مث این ک چیز بارشه همچی بوقم نیستا. بیبین پریسا اینا راس میگن. داری درست میری البت ک این درسته. هی راسی زودتر ازین ک گفتی این آهه غیبش میزنه شک نکن. یادته اولش چه ریختی بودی? داشتی میمردی. من ک یادمه دیگرانم یحتمل یادشونه. راحت باش دنیا تموم نمیشه اگه تو کمتر ی چیزاییو بخوای. تموشاتو کن و باکت نباشه چیا میبینی. تو ک مامور چپوراست همه دنیا نیستی. ول کن لم بده پا بنداز رو پا نیگا کن حالشو ببر باقیشم بتو چه. اینقد بابای خودتو دراوردی بکجا رسیدی. تا الان ک بجایی نرسیدی بعدم نمیرسی پس بیخیل. هی الان میخوای بگی ایندفه 2 تا دونه چیز اینجا زدی تا آخر هفته پست بیپست? نه قربون ازین خبرا نیست. ی چیزی جور کن تا جوهر اینا خشکی نزده بعدش بزنی من پست میخوام. هی پریسا زود بیایا, نری هفته بعد پیدات شها, میام اینجارو بهم میریزما, فعلا بای

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی.
      یعنی تو واقعا… از کجا فکرم رو خوندی؟ صبر می کردی2روز با این تفکر خوش باشم. این انصاف نیست من در1روز2تا پست زدم گیر نده دیگه!
      تماشا. تماشا. آره دارم به اون مرحله می رسم. مرحله فقط تماشا. ولی گیر اینجاست که اگر بیشتر پیش برم دیگه حوصله تماشا رو هم ندارم بلند میشم میرم1جایی که از این تماشا ها نباشه. یکی! اوایل رو یادمه. ولی1چیزی رو یادم نیست. اینکه کجا ها چی می نویسم که تو دقیقا می زنی به هدف هایی که من در موردشون هیچی نمیگم. بیا جوونمردی کن این رو برام توضیح بده دارم می ترکم از فضولی.
      ایام به کامت.

  3. مینا می‌گوید:

    سلام خوب میشه گفت با دوستاتون موافقم این که دارنی اینطوری میشین خیلی خوبه منم توی همه موارد زندگی م دارم همینطوریمیشم به غیر از یه مورد. درباره این که این حسرو دوست دارین هم به شدت باهاتون موافقم عشق قشنگترین حس دنیاست حتی اگه اون فرد شمارو دوست نداشته باشه عشق لذت داره این که کسیرو تا حد یا نه شاید بهتره بگم بیحد دوست داشته باشی زیباست خیلیا بعد از شنیدن این حرف بهم خندیدن اما مطمینم که شما بهم نمیخندین چون ظاهرا تجربش کردین با آرزوی بهترینها

    • پریسا می‌گوید:

      سلام میناجان.
      مطمئن باش که من نمی خندم. متأسفانه جنس این درد کذایی رو می فهمم و می دونم که اصلا خنده دار نیست. ولی با تمام این حرف ها، این حس قشنگه. نمی تونم منکر بشم که اگر نباشه احساس می کنم1جایی1چیزی درست نیست.
      امیدوارم همون چیزی بشه که خودت می خوایی.
      ایام به کامت.

  4. یکی از رفیقهاش می‌گوید:

    مخاطب: یکی.
    جون هرکی دوس داری “که” رو درست بنویس.
    ک خالی ننویس.
    ک رو با ه آخر بنویس.
    بقیش رو بعدا متذکر میشم بهت.
    اینجا کثیری از بازدید کننده هاش صفحه خوان دارن. نفس نرم افزارهاشون با خوندن این مدل نوشتنت میگیره.
    اصلا هم بامزه نمینویسی.
    یا کلا همه جا همین مدلی هستی، یا اینجا مدلتو اینطوری میکنی که این دومی محتملتره فعلا برام. بهر حال فعلا ک رو درست بنویس.
    ک رو درست بنویس.
    ک رو با ه آخرش بنویس.
    پایان.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام رفیقم.
      میشه این دفعه ایمیلت رو عوض نکنی که دیگه توی صف تأیید نمونی؟ این رو اصلا دلم نمی خواد.
      الان باید جواب این کامنته رو یکی بده؟ بهتون بگم اگر اینجا دعوا راه بندازید جفتتون رو به هم چسب می زنم می کارم وسط میدون بی درخت این وسط.
      راستی من نرفتم ایمیلت رو کشف رمز کنم. می بینی چه مثبتم؟
      ممنونم که هستی هرچند مخاطبت من نبودم.
      ایام به کامت.

  5. یکی می‌گوید:

    ای بابا رفیقش تو ک اصاب مصاب نداری ک. واسچی میجوشی من ک واستو نمینویسم ک. کثیرا اینجا میان ک پریسارو بخونن نه ک منو. شوما منو با ک دیدی ی پرش بزن برو بعدی. این ک جوشیدن نداره ک. من هرجا هر ریختی باشم تو راتو برو بمن چیکار داری. هی الان نمیگم ک توم بقول خودت محتمل از ملت اون خیابونگرده ک اونطرف میومد آلودگی کامنتاری ایجاد میکردی. حالا تو بگیر ما نفهمیدیم. بیخیل. هی پریسا شنیدم تهدید میپراکنی. الان ک نیستی میای ک. زود بیا یچیز بنویس بینم در کجای حالی. فعلا بای

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی.
      من و تهدید؟ شکلک جفت دست هام روی سرم چسب خورده. به جان خودت من اصلا تهدید بلد نیستم.
      یکی سر اجدادت این رفیقم راست میگه به خدا من اوایل می نشستم رسما کامنت هات رو رمز گشایی می کردم از بس برام غیر قابل فهم بودن. صفحه خوان های ما برای کلمات شکسته تعریف های درست و ملموسی ندارن واسه همین خیلی بد می خونن و از این گذشته مدل جمله نوشتن های تو واقعا ازم امتحان درک می گرفت هنوز هم می گیره. همین کامنتت رو چند بار خوندم تا آخرش رو فهمیدم چی میگی. نه یکی ایشون جزو اون ها که گفتی نیست. ایشون یکی از رفیق هامه. رفیق عزیزی که حتی اگر از هم فاصله بگیریم باز برای من رفیق عزیزیه که همیشه مدیون و ممنونشم.
      آهایی جفتتون من دارم میرم از خونه بیرون. نیام ببینم اینجا رو به هم ریختید ها!
      ایام به کام.

  6. یکی از رفیقهاش می‌گوید:

    اون پریسایی که حضرت عالی براش مینویسی هم نابینا تشریف داره و به همین دلیل هم خوندن این ک ک ک هایی که حضرت عالی تو کامنتات مینویسی همون اندازه ای که برای من سخته برای اونم سخته.
    افتاد؟

    • پریسا می‌گوید:

      سلام رفیقم. آخجون دیگه توی صف نموندی. دفعه بعد همین مدلی بیا بدم میاد تو بمونی توی صف تأیید. حرص هم نخور. چندتا دونه ک یا که به حرص خوردن نمی ارزه. زندگی قشنگه. حتی اگر سخت بشه بعضی گوشه هاش رو فهمید. وایی دیرم شد!
      ایام به کامت.

  7. مهرداد چشمه می‌گوید:

    سلام پریسا.
    چقدر زیبا اون دوست عزیز بهت گفته:
    ***
    -آره درسته ولی نه چیزی که تو مالک هیچ چیزش نباشی. دل رو اگر صرف می کنی صرف۱چیزی کن که هر زمان لازم شد بتونی به فرمان دلت تنظیمش کنی.
    ***
    این جمله رو با آب طلا روی سر در دلت بنویس و روزی چند بار از روش بخون تا برای ابد آویزه ی گوشت بشه.
    اگه این جمله رو ملاک تعلقاتت قرار بدی بسیاری از مشکلات احساسی و روحیت حل میشه.
    منم خیلی خوشحالم که دیگه داری به سمتی میری که زندگی واقعی و بدون دغدغه رو تجربه کنی.
    به امید روزهای روشن پریسا.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آقای چشمه.
      بله این جمله ها زیاد درستن. کاش عمل کردن بهشون هم واسه من1خورده ساده تر باشه! این روز ها1جا هایی بین گذشتن و گرفتار شدن تاب می خورم. تا میام یواش بی صدا از کنارش بپرم رد بشم انگار1کسی هوار می زنه همه جهان که اصلا توی این هوا نبودن می فهمن و1مدل عجیبی گیر می کنم که از گیر گوشه لباس اون طرف تره و1دفعه می بینی باید یکی از شونه هام رو جا بذارم تا حل بشه. شونهه رو جا نمی ذارم و متوقف میشم و …
      جدی نگیرید این پراکنده هام رو. صادقانه بگم خیلی مسخره هست ولی1کمی درگیر استرسم. من داشتم با کمترین حرکت اضافی رد می شدم که1دفعه… هنوز گیر نکردم و امیدوارم بتونم ازش در برم!
      راستش اصلا مورد بزرگ و مهمی نیست نمی دونم چرا من اینهمه بهش متمرکزم و پیش خودم شلوغش کردم. عاقل که نیستم که!
      خدایا کاش می شد این ها رو اینجا نمی نوشتم این اصلا درست نیست.
      زندگی بدونه دغدغه برای هیچ زنده ای وجود نداره. زندگیه و دغدغه هاش. فقط اینکه این دغدغه ها کمتر بشه و ما از پس کمتر کردنش بر بیاییم و همون کم ها رو هم بتونیم به نفع خودمون حلشون کنیم ماجراییه که خیلی دلم می خواد هم خودم و هم همه بتونیم بهش مسلط باشیم.
      تا بیشتر از این پراکنده نگفتم،
      ایام به کام شما.

  8. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا ی عزیز
    اترافیان درست میگن خوبه عزیز بی خیال باش پریسا
    اون طور خودت رو اذیت میکردی پریسا جان
    پریسا باور میکنی دلم ی بی خیالی میخواد دلم
    دلم میخواد یه جایی برم که جدا از هرچی دقدقه ی دنیوی باشه
    شاد باشی عزیز

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریاجان.
      بیخیالی؟ کجا می فروشن بگو من خیلی بهش احتیاج دارم. نمی دونی چه قدر دلم1نفس بی دلواپسی می طلبه. خوب چه میشه کرد؟ به قول1عزیزی زنده بودن و آرامش مطلق با هم جور در نمیان. این شدنی نیست. نمی دونم چی بگم. کاش خدا کمک کنه1خورده سبک تر بگذره!
      هرچی خودش بخواد.
      ایام به کامت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *