من، امشب

سلام به همگی.
راستش امشب اومده بودم1چیزی واسه دلتنگی هام بنویسم. از اون نامه های مسخره ای که معمولا به جایی نمی رسن و مقصد ندارن و فقط نوشته میشن که اشک نویسنده رو دربیارن. ولی اوضاع طوری شد که منصرف شدم.
امروز5شنبه دلم حسابی گرفته بود. از دلتنگی هام از سو تفاهم هایی که حال رفعشون رو ندارم و از یادآوری کلامی که یکی از عزیز عزیز عزیز هام1بار بدون اینکه بدونه چی داره میگه بهم گفت و زمانی که بعد از چند روز بهش گفتم تو این رو بهم گفتی خودش حیرت کرد و گفت اگر همچین حرفی زده باشم خیلی بد بود.
اون شاید یادش رفت ولی من یادم نرفت و امروز همراه تمام چیز هایی که توی دلم سنگینی می کرد محتوای این کلامش هم بود. مادرم به دلایل امنیتی اجازه نداد این آخر هفته رو خونه بمونم و همراه خودش آوردم به ارتفاعات و الان من در اطراف سوادکوه با اینترنت داقون در حال نوشتنم. خلاصه امروز حسابی پر بودم. دلم تنگ بود. ویرایش تکبال مجبورم می کنه دوباره خونیش کنم و حسابی اذیت میشم. دلم گرفته بود. دلم تنگ بود. دلم پر بود. خیلی چیز ها توی دلم بود. چیزی از1سو تفاهم بزرگ که این اواخر برای1کسی ازم پیش اومد که خداییش من هیچ تقصیری در پیش اومدنش نداشتم جز این که سکوت کردم و دلیل تقاضام رو نگفتم، چیزی از سنگینی حال1بیمار آشنا که مرتب سبک ولی باز دوباره سنگین می شد و اطرافیانش هر بار که اوضاعش خطرناک بود بهم یادآور می شدن که چه قدر مقصرم و چه قدر بی معرفتم و چه قدر… چیزی از درد محتوای کلام اون عزیز، چیزی از دلتنگی های حاصل از تمرکز روی این قصه تکبال، چیزی از جنس انتظار های بی ثمر شب تولدم، چیزی از دلتنگی هایی که صریح و بسیار واضح بهم گفته شد مجاز نیستم دچارش باشم، چیزی از همه چیز.
-خدایا! خدایا میشه کمک کنی؟ من دیگه نمی خوام برم قبرستون اگر هم می خواستم اینجا توی این بهشت طبیعت گیر کردم و نمی تونم. خدایا دلم بد گرفته میشه1کمکی کنی؟
دیر بود، دم عصر شاید که همسایه ییلاقی اومد و با اصرار از مادرم خواست همراهش بره مسجد. مادرم کمی نگران من بود. آخه اگر می رفت شب اینجا تنها می موندم. بهش اصرار کردم بره. دلم تنهایی می خواست. دلم سکون تنهایی هام رو می خواست.
مادرم رفت. تنها شدم و سعی کردم گریه کنم ولی نشد که نشد. نمی دونم چرا ولی نشد. نشستم به ویرایش تکبال. نشد. حالم مزخرف بود. پا شدم رفتم بی هدف توی اتاق ها قدم زدم. سکوت بود و سکوت.
خدایا یعنی این باید باشه؟ یعنی در تمامش فقط من مقصرم؟ یعنی محتوای کلام اون عزیز درسته؟
حس کردم چشم هام خیس شدن ولی گریه ای در کار نبود. سکوت بود و سکوت.
با صدای زنگ تلفن چنان از جا پریدم که کم مونده بود بخاری هیزمی کنار اتاق رو ولو کنم روی زمین. و خدا همیشه مهربونه.
طولش ندم.
در چند کلام سبک و ساده خبر رفعِ قطعیِ خطر از بیمارِ آشنا بهم رسید و به وسیله خود بیماره تأیید شد. چند لحظه بعد هم مثل آب خوردن به پیشنهادِ اون طرفِ سو تفاهمی که این3هفته آخری رو برام جهنم کرده بود موقعیت توضیح برام فراهم شد. و این فراهم شدن چنان عجیب و عجیب و عجیب بود که کم مونده بود من از شدت تعجب ضربان قلبم رو از دست بدم.
-به نظرم الان بشه که من1دفعه دیگه بدون بد رفتاری های2طرفه جفتمون در مورد ماجرای چند روز پیشمون ازت توضیح بخوام و تو برام بگی. میگی؟ برای من میگی؟ لطفا گریه نکن سکوت هم نکن فقط واسم بگو. تعریف کن. من واقعا می خوام تو، خود تو برام حرف بزنی و بهم ماجرا رو بگی.
از شما چه پنهون گریه رو که اصلا یادم رفت. چنان تعجب کرده بودم که نفس کشیدن هم داشت یادم می رفت. لطفا! بدون بد رفتاری های2طرفه! یعنی این دفعه فقط من متهم به بد رفتاری نبودم! تو، خود تو ماجرا رو بگی! لطفا! درست می شنیدم؟ این کلمات رو درست می شنیدم؟ وا خدااا! این عجیب ترین صحنه ایه که من توی تمام عمرم مجاز به شنیدنش شده بودم. به جان خودم دست خودم نبود از شدت حیرت صدام گم شده بود.
-تعجب کردی؟ به من نمیاد این مدلی؟ باشه می فهمم. ببین! من عصبانی شدم فراموش کردم بهت اجازه بدم برام توضیح بدی. باید ازت می پرسیدم و مهلت می دادم که بگی و نکردم. معذرت می خوام. حالا بهم میگی؟
معذرت؟! به همین سادگی؟! اوه خدایا معذرت؟! از من؟!
به خدا این دیگه خارج از تحملِ درک و آگاهی من بود. صدای خنده های نه چندان سر حال ولی زنده حواسم رو جمع کرد.
-من اینجا منتظرم بلند شو1لیوان آب بخور بیدار که شدی2تایی حرف بزنیم. باشه؟ باشه پریسا؟
پریسا. این من بودم. پریسا. بچه ها اینهمه حیرت برای من واقعا زیاد بود. سرم گیج رفت. این بار اولی بود که از شدت1ناباوری خوشایند به سر گیجه افتادم. پیش از این همیشه و همیشه سر گیجه هام یا بعد از استرس می اومدن یا بعد از خشم یا خلاصه بعد از فشار های جسمی و عصبی منفی. و این دفعه بعد از1سری فشار های ناگهانی مثبت به چنان سر گیجه ای دچار شدم که از بلند شدن ترسیدم.
به هر دردسری که بود با تشویق شنونده بعد از اونم بلند شدم رفتم آبه رو خوردم و برگشتم چسبیدم به بخاری روشن.
-به من توجه کن! شروع کن و یواش یواش برام بگو این داستان چی بوده.
و من شروع کردم و یواش یواش براش گفتم. تمام قصه این سو تفاهم آخری رو که این2-3هفته آخری حسابی اعصابم رو درو کرد رو گفتم. شنونده من گوش کرد و گوش کرد و1دفعه زد زیر خنده. راستش منتظر خندیدنش نبودم. مطمئن بودم که باور نمی کنه. زهرخند تحویلم میده و میگه خودتی. تو خیال کردی با احمق طرفی که بخوایی بچرخونیش مثل همه اون هایی که روی انگشتت می چرخن؟
دفعه پیش دقیقا همچین چیز هایی شنیدم و این دفعه این خنده که قهقهه شد و هرچند آخرش با سرفه قاطی شد ولی همچنان خنده بود نه زهرخند انگار مثل خون چرخید توی تمام رگ هام و حس کردم آهسته آهسته خون یخزده توی رگ هام داره گرم میشه.
-تو واقعا مغز توی سرت نیست دیوونه. آخه واسه چی از اولش نگفتی؟ واقعا چی تصور کردی که به من نگفتیش؟ این واقعا ارزش اینهمه حرص و التهاب رو نداشت. یکی این وسط اشتباه کرد و تو اشتباهی فهمیدی و اشتباه بعدی رو هم کردی که سکوتت بود. بهم بگو واسه چی؟
صدای خودم رو به زور شنیدم.
-باور نمی کردی. به خدا من خودم2روز بعدش فهمیدم که داستان چی بودش. اگر می گفتم… باور نمی کردی. باورم نمی کردی.
باز هم خنده.
-کی گفته باورت نمی کردم؟ واسه چی نباید باور می کردم؟
و من سنگینی بار این3هفته آخر رو گذاشتم روی خط تلفن که بره اون طرف و سبک بشم.
-آخه من زیاد باور کردنی نیستم. تنها کسی که بهم اعتماد می کرد…
جمله ناتمومم ادامه نداشت. سکوت بود و سکوت.
-دیوونه اشتباهی! به من توجه کن! هنوز خیلی ها هستن که بهت اعتماد دارن. خونوادت همیشه قبولت دارن و من. من البته تنها و آخرین کسی نیستم که باورت دارم ولی بین بقیه افرادی که تو براشون باور کردنی هستی یکی از اون سفت هاش هستم. من بهت اعتماد کردم. باز هم می کنم. پشیمون هم نمیشم. سست هم نمیشم. باورت هم می کنم. لازم نیست تمام جهان باورت کنن. اینهمه متوقع نباش. باور خونوادت بسه. و البته باور من که برخلاف این تصورت که نمی فهمم از کجا اومده همچنان باقیه.
سکوت بود و اشک هایی که این دفعه از شدت خوشحالی می باریدن. تصور نمی کردم این چندتا جمله در این حدود10دقیقه بتونه اینهمه موثر باشه ولی بود. موثر بود و من بیخیال دلواپسی از رسیدن ناگهانی مادرم داشتم از خوشی باوری که خیال می کردم از دستش دادم هقهق می کردم.
-بدهیت رو می پردازم. پسش گرفتم. بهت میدم.
باز هم خنده هایی که زهرخند نبودن.
-لازم نکرده. دستت باشه. ولی دفعه بعد اگر لازم شد راه مستقیم رو برو. راستش رو بگو. نه تفره برو نه پرت بگو و نه سکوت کن. باشه؟
-باشه. معذرت می خوام که نگفتم.
-معذرت هم نمی خواد بخوایی فقط دیگه تکرارش نکن.
-نمی کنم.
همونجا از ته ته ته دل به خودم قول دادم که تا جایی که از دستم بر میاد دیگه هرگز به باور افرادی که همچنان باورم دارن هیچ مدلی و تحت هیچ عنوانی و به هیچ توجیه و دلیلی خیانت نکنم و اجازه بدم واسه همیشه مطمئن باشن که اشتباه نکردن.
نفهمیدم چه مدت طول کشید. دلتنگی های من همچنان بودن ولی باقی چیز ها رفته و جاشون رو به لرزشی شاد داده بودن که تمام جسمم رو گرفته بود.
مادرم پشت خطم بود. شکر خدا بهش بد نمی گذشت. باهاش حرف زدم و مطمئنش کردم که من رو به راهم و مشکلی نیست. خدایا باورم نمیشه اینهمه سریع وسط اینهمه شلوغی ندای امروزم رو گرفته باشی و جواب هم داده باشی. خدایا تو خیلی مهربونی خیلی. من باز هم دعا دارم. باز هم چیز ازت می خوام و احتمال میدم این یکی ها رو دیگه مصلحت ندونی بهم بدی. اگر هم این طور باشه من جایی بهتر از شونه های خودت برای گریه کردن ناکامی هام و دلتنگی هام پیدا نمی کنم. پس اجازه بده نداده هات رو هم به درگاه خودت ببارم و کمک کن که راحت تر نبودشون رو تحمل کنم.
خوب دیگه تموم شد. البته فعلا. مادرم هنوز نرسیده و من همچنان تنها نشستم و دارم می نویسم و از ضعف اینترنت اینجا کمی تا قسمتی حرص می خورم.
اگر خدا بخواد فردا جمعه عصر بر می گردم خونه. آخ خونه! چه قدر دلم تنگ شده واسه اون1وجب جا که از همه نقطه های جهان بیشتر دوستش دارم. خدایا ممنونم ازت که اون سقف مال خودمه. خدایا ممنونم ازت که امشب رو این مدلی برام درستش کردی. خدایا ممنونم ازت که خدای مهربون من هستی. خدایا ممنونم!
تا اباطیلم بیشتر از این از دستم در نرفته و اعصاب شما ها رو درو نکرده تمومش کنم.
راستی، زندگی خیلی قشنگه حتی اگر مثل امروز من دلتنگ و سنگین باشیم. زندگی به هر حال قشنگه. هرچی هم فحش میدی خودتی.
ایام همگی تا همیشه ایام به کام.

2 نفر این پست را پسندیدند.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

34 دیدگاه دربارهٔ «من، امشب»

  1. یکی می‌گوید:

    خب خب خب پس حسابی ماستارو کیسه کرد. مث اینکه داره یچیزایی میشه. ولی اینو تقصیر داشتی. چرا همون اول ساکت موندی. ببین پریسا اینکه فقط ما دروغ نگیم بس نیست باید گاهی حتما راس بگیم. ساکت موندن ی وقتایی با دودره کردن یکیه. دفه دیگه اینجوری نمیشه دیگه هوا دستته. دلتنگیاتم بلاخره حل میشه. تکبالم اینقده سفت نخونش زود ازش رد شو تموم شد رفت دیگه. پریسا بیشتر بنویس زودزود بیا بنویس منتظرم بنویس بنویس زود بنویس زودزودزود باش. فعلا بای

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی.
      ماست ها! خخخ! خوب راستش نمی دونم. این مدت از بس درگیر حرص خوردن هام بودم از ماست بی اطلاعم. یکی اشتباه نکنی باور کن من عقده لطفا شنیدن و عذرخواهی ندارم. تعجبم واسه کانالی بود که این ها ازش رسید. متوجه که هستی. این رو باید توی نوشتهم می گفتم ولی نگفتم و الان هم حالش رو ندارم برم اصلاحش کنم همینجا برات توضیحش دادم دیگه!
      درست میگی سکوتم اشتباه بود. اشتباه کردم ولی یکی به خدا نمی خواستم کسی رو دور بزنم. با اینهمه موافقم. من اشتباه کردم. دیگه تکرارش نمی کنم. تکبال هم، یکی! شاید این رو هم تو درست بگی ولی…
      ایام به کامت.

  2. آریا می‌گوید:

    سلام پریسا جان
    امیدوارم رو به راه باشی
    سکوتت اشتباه بوده
    هر جایی سکوت جواب نمیده پریسا
    تکبال هم بیخیالش بزار هرطور اونجا بود مثل کامنتاش اینجا هم همونطور باشه
    به خودت سخت نگیر
    انشا الله خدا جواب دل تنگیات رو میده
    پریسا افکار مثبت رو فراموش نکنی
    شااااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریاجان. ایام به کامه؟ بگو به کامه.
      درسته سکوتم اشتباه بود. من سکوت کردم و اجازه دادم صاحب های افکار پلید و عوضی هرچی توی سرشون می چرخید بگن و جایی واسه دفاع از خودم نموند. ماجرا زیاد بزرگ نبود ولی حالا که تموم شده اعتراف می کنم عجیب اذیتم کرد. این ماجرا و قضاوت افرادی که شنیدنش و… بیخیال. بیخیال.
      دلتنگی هام! آریا! دلم می خواد خدا از دلم پاکشون کنه. دیگه نمی خوام دلتنگ اون موارد خاص باشم. واقعا نمی خوام. کاش بشه دیگه دلم تنگ نشه! کاش بشه دیگه دلم نخواد! کاش بشه شبیه خودشون بشم. درست همون مدلی که من در نگاهشون هستم. کاش بشه!
      افکار مثبت خوبن. گاهی از دستم در میره ولی بعدش دوباره سر نخشون میاد دستم. هنوز چندان موفق نیستم آریا ولی از1مدت پیشم خیلی بهتر می تونم کنترلش کنم. افکارم رو میگم. ولی این دلتنگی هام… کاش دیگه نباشن!
      ول کن شادی رو عشقه شاد باشی خیلی خیلی خیلی شاااد.

  3. مهرداد چشمه می‌گوید:

    سلام پریسا.
    خیلی خوشحالم.
    خوشحالم از اعتراف به پایان یک غم کوتاه ولی آزار دهنده.
    خوشحال از اینکه دیدی که همیشه هم اونطور که تو فکر میکنی نیست.
    از اینکه متوجه اشتباهی که در سکوتت کرده بودی شدی.
    خب اگه دفعه های قبل نتونسته بودی بیگناهیت رو ثابت کنی، یا اینکه توضیح بدی تا مشکل حل بشه شاید بازم از تسلیمهای ناگهانی و ناامیدیهای دایمی و غیر قابل علاج تو تاثیر گرفته باشه.
    تو که شروع کردی به اصلاح همه ی امور، این گزینه رو هم روی میز بذار و اطمینان داشته باش که طرفهای مقابل تو هم باهات همراهی میکنن و بیخود و بیجهت باهات مشکل ندارن، البته اجازه ی سو استفاده از ضعف ظاهری که داری رو هم به هیچکس نده و قوی بودنت رو به رخ همگی بکش.
    باور کن از خوشحالی و سبک شدن تو ما دوستان تو هم شاد و سبک بال میشیم.
    ضمنا بازم میگم اینقدر تک بال رو دستکاری نکن، بذار به حال خودش باشه و همونطور مثل قبل منتقلش کن اینجا.
    همیشه شاد، خندان و از خوشحالی اش کریزان باشی خخخ.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آقای چشمه.
      نمی دونم چی بگم جز اینکه از لطف شما ها بسیار ممنونم. بله شاید خیلی جا ها می شد سکوت نمی کردم بلکه الان… ولی… گاهی… 1جا هایی… بیخیال گذشت و تموم شد. متوفا ها رو باید به حال خودشون گذاشت و آرامششون رو به هم نزد. بذار اون ها که گذشتن و گذشتیم از هم، همونجا که هستن باقی بمونن. بیخیال.
      دیشب رو عشق بود و هنوز هم عشقه. من خیلی گزینه ها رو باید روی میز بذارم برای اصلاح. اصلاح خودم. اصلاح امروزم. اصلاح فردا هام. نمی دونم چند درصد موفق میشم ولی خوشحالم که تا اینجاش هرچند کند ولی بد پیش نرفتم و خوشحال تر هستم از اینکه اینجا هست و شما ها هستید و پیش از همه خدایی هست که اگر شبیه دیروز از ته دل صداش بزنم وسط اینهمه دعا از گوشه های جهان شلوغش صدام رو می شنوه و جوابم رو میده.
      ممنونم که هستید. ممنونم خیلی زیاد.
      شاد باشید بسیار بسیار شاد.

  4. آریا می‌گوید:

    سلام عزیز
    پخ عزیز خخخخ
    میگما اون خنده هرو یادت میادا
    همونی که شبیه به قلقلک بود
    آهان خوب یادت اومد از نیشات معلومه خخخ
    ایامم خدا رو شکر به کامه
    میگماا خیلی عالیه که میتونی افکارت رو کنترل کنی
    قبلا از پسش بر نمیومدی
    عالیه پریسا جان عالیه
    تلاشت رو بیشتر کن
    به تلاشت ادامه بده انشا الله از پس دلتنگیات هم بر میای
    فقط مثبت مثبت مثبت مثبت مثبت مثبت مثبت
    خنده رو فراموش نکنی تا
    خنده گستره آریا رو سراغت نفرستادم
    که به 60 روش ایرانی. بیست روش ایتالیایی. 70 روش بلژیکی. 95 روش بنگلادشی. 38 روش فلاندی. و 368 روش آفریقایی قلقلکت ندادن
    خخخخ
    شاااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      علیک پخ یعنی چیزه ببخشید علیک سلام وای قاطی شد همون پخ وای قلقلک نه الان در میرم توی سرداب ورود ممنوع پناه می گیرم. پیش از این. آره به نظرم بر نمی اومدم. البته هنوز هم درست و حسابی از پسشون بر نمیام و گاهی حسابی گرفتارم با این افکار مزاحم ولی به نظرم یکی2درصدی بهتر شدم. شکلک اعتماد به نفس میدم به خودم.
      مثبت ها همیشه خوبن. کاش بشه همیشه باشن! خداییش من یکی دیگه جای منفی دیدن ندارم میشه از اینجا به بعدش دیگه مثبت ها همیشه زورشون برسه؟
      دلتنگی های من. آریا خیلی دلم می خواد دیگه نباشن. کاش1زمانی برسه که من چند درصد دیگه عاقل تر بشم.
      میگم آریا! پخ! باز میگم آریا! ممنونم که هستی. باز میگم آریا!
      شاد باشی. تا همیشه شاد.

  5. تکبال می‌گوید:

    سلام بچه ها خوبین؟ دلتون برام تنگ نشده بود؟ من که کلی دلم براتون تنگ شده بود. آدرسرو از یه کاسکو گرفتم که داشت از توی جنگل رد میشد خلاصه که گفتم یه سلامی کرده باشم بهتون خواستم بگم همتونو دوست دارم راستی پریا نمیخوای ادامه زندگیمو بنویسی؟ تا پریسا کل پرهامو نکنده من برم فعلا خداحافظ

    • پریسا می‌گوید:

      سلام تکبال!
      باورم نمیشه اینجا باشی. اون طرف که بودم چند باری اومدی توی کامنت ها چرخ زدی بعدش هم دیگه رفتی که رفتی. ببین1چیزی بهت بگم؟ من توی جهان آدم ها چندان عاقل نیستم. زمانی که داشتم پست آخرم رو اونجا می زدم دلم پیش تمام اون هایی بود که اونجا همراهم بودن. یکیشون تو بودی. شاید واسه بقیه خنده دار باشم ولی من مدلم اینه دیگه. با خودم فکر می کردم دیگه نمیشه پیدام کنی و دیگه هرگز نمی بینمت. یادم باشه اگر ادامهت رو نوشتم1نقش عالی به کاسکو های جنگل بدم که حسابی عزیز بشن.
      محض رضای خدا بیخیال ادامه بشو باور کن ویرایش و انتقال بخش اولت داره با خاک اون جنگلتون یکیم می کنه. تو که نیستی ببینی چه اوضاعی پیدا می کنم وقتی می خونمت! پر هات هم بذار باشه جاشون همونجا که هستن عالیه. روی سر و شونه ها و بال های خودت. بیا واسمون بگو بعد از اون شبی که رفتی و وسط سیاهی غیب شدی بعدش چی شد؟ کاش الان رو به راه باشی! کاش زخم هات درمون شده باشن! کاش عاقل تر شده باشی و دیگه خودت رو گرفتار نکنی! ببین! اگر باز وارد1دردسر به اون بزرگی بشی که مجبور بشم102قسمت دیگه بنویسمت خداییش… چی بهت بگم تهدیدم نمیاد.
      باز هم پیش ما بیا. خیالم نیست بقیه چند درصد به عاقل نبودنم رأی مثبت بدن. هر زمان دلت خواست بیا. فقط جان هر کسی دوست داری دیگه ماجرا های102قسمتی درست نکن من گناه دارم.
      موفق باشی. موفق و بی نهایت شاد.

  6. آریا می‌گوید:

    سلام بر پریسا ی عزیز
    و تکباال عزیییز
    درمورد ادامه داستانت لاااایک
    پریساا بیاا بنویس دیگه
    بیا جواب خودت رو بنویس
    بنویس که بعد اون تاریکی چی شد بیا بنویس
    بیا تا کتک بارونت نکردم
    بیااا بخند. نه چیزه بیا بنویس
    بخندیا
    زیر زیرکی نخند آشکارا بخند
    بخند پریسا
    بخند که خوب میخندی
    بخند
    بخخخخخنننننندددددددد
    بخندیااا
    پریسااا اگر نخندی ویندوزت بپره خخخخ
    شااااد باشی
    بخندیا

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریاجان.
      وای نه ویندوزم نه به جان خودم این بپره من میندازمت توی بشکه آب زرشک بعدش هم میگم هرچی پرنده می شناسم بیان نوک بارونت کنن.
      مگه دستم به این کبوتره نرسه. اصلا خودش که اینجا بود چرا نیومدی ادامه داستانش رو از خودش بگیری؟ این موجود اگر هنوز عاقل نشده باشه من حسابی گناهی میشم. شکلک کار از چیز پرت کردن گذشته اینجا فقط در رفتن کارسازه.
      آریا ایشالا یکی پیدا بشه1ساعت تمام بهت شوک خنده بده ببینی چه بساطی هر دفعه واسه من درست می کنی.
      فعلا بذارید این انتقال بی پایان که پدرم رو در آورده تموم بشه ببینم کجای ماجرا ایستادم.
      خوشحالم سیستمت راه افتاد آریا. خوشحالم از حضورت.
      شاد باشی. خیلی خیلی شاد.

  7. آریا می‌گوید:

    بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند بخند

    • پریسا می‌گوید:

      آی تامی بیا بیا به جان خودم فقط1کوچولو چنگولش بکش من1عالمه موش بهت نشون میدم حالش رو ببری تو فقط بیااا. شکلک صفحه خوانم دلدرد گرفت از بس1نفس شلوغ کرد الان باید نبات داغ درست کنم براش.

  8. تکبال می‌گوید:

    سلام پریسا و سلام به همه افراد آن سوی شب پس چی فکر کردی فکر کردی که من بیخیال تو میشم؟ من تا تورو مجبورت نکنم ادامه زندگی منو درست برای بچه ها نگی ولت نمیکنم بعد از اون شب خیلی اتفاقات افتاد من هیچوقت دیگه نتونستم شبیه گذشته ها بشم لونه مادرم جاش عوض شده بود اون شب تاریک با یه حال پریشون مثل کسی که درست نمیدونه کجا میخواد بره داشتم راه میرفتم نمیدونستم باید برم یا نه اما یه چیزی توی قلبم میگگفت باید تمومش کنم باید مادرمو ببینم سر راه عمو جغدو دیدم بهم گفت سلام عمو جان جایی میخوای بری بیا راهنماییت کنم خواستم بگم نه نمیدونم چرا ولی عمو جغد مطمین دستمو گرفت و منو برد دم لونه مادرم با یه لبخند روشن رفت باورتون میشه بچه ها شب تا صبح دم لونه نشسته بودم صبح شروع کرد به رسیدن خورشید برام از توی سینی طلاییرنگش نور میریخت دیگه وقتش شده بود آروم دررو زدم مادرم هنوز بیدار نشده بود با یه صدای خوابآلوده گفت کیه چیزی نگفتم دوباره سکوت برقرار شد دوباره در زدم و این بار مادرم لای درو باز کرد تنها حرفی که تونستم بزنم این بود سلام ما مادر به هم خیره شدیم مثل این بود که با نگاه داریم با هم حرف میزنیم چیزیرو نمیفهمیدم نگاههای مادرم شده بود تنها چیزی که من میفهمیدمش نمیدونم چه قدر در اون حالت موندیم مادرم مثل کسی که مردده که باید چی کار بکنه به سنگینی یه مه غلیظ اومد جلو مثل این که توی خواب دست کسیرو بگیره دستمو گرفت کم کم هوشیارتر شدیم نگاه مادرم هشیارتر شد نگاه منم همینطور مادرم نفس عمیق نصفه نیمه ای کشید و گفت با خودت چی کار کردی تکبال؟ چیه منتظرین بقیشو بخونین؟ من راوی خوب ینیستم به خدا پریسا بهتر تعریف میکنه اگه این نگفت باور کنین خودم میام میگم یه کلاغ اومده باهام کار داره مثل این که خبر مهمی دداره برم ببینم چی میگه بعدا سریع میام فعلا

    • پریسا می‌گوید:

      سلام تکبال. خوب باقیش. باقیش رو هم بگو دیگه. وایی مادرت! جدی هیچ دلم نمی خواست اون لحظه جات باشم. البته مادرت رو خیلی دوستش دارم ها ولی ترجیح میدم همچین لحظه خطرناکی دم پرش نپرم. کتک هاش همه مال خودت. خخخ!
      آهای صبر کن ببینم! کلاغ! تو هنوز با کلاغ ها می پری! مادرت حتما نمی دونه. هی شیطون بگو ببینم این سکویایی ها رو باز کجا ها دیگه می بینی؟ بگو دیگه بگو ما به کسی نمیگیم. راستی بیا بگو این کلاغه باهات چیکار داشت؟ خبری از… از کرکس بهت نداد؟
      بعد از اون تو چی شدی؟ رفتی بالای اون بید مجنون پیش اون جوجه های همیشه بی پرواز و از سکویایی ها واسه همیشه بریدی؟ بذار من جوابش رو بگم. تو تا1مدتی اون بالا بودی ازشون هم بریده بودی بعدش1شبی در جریان1سری ماجرا و داستان از طرف مشکی بهت خبر رسید که خیلی سریع باید بجنبی چون کرکس…
      چیه شما ها چرا اینجا ایستادید؟ این کبوتره گناه داره خوب شاید دلش نخواد شما ها گوش بدید. عجب داستانی داریم ها! آهای تکی تو هم مواظب باش من مطمئنم مادرت به هیچ عنوان خوشش نمیاد دیگه با هیچ کلاغ و هیچ خفاش و هیچ…ای بپری.
      هوای خودت رو خیلی داشته باش و درضمن من بیچاره و داقون و پدر در اومده و دیگه نمی دونم چی رو دیگه این مدلی واسه نوشتن باقی خودت وسوسه نکن. بلند شم برم1فکری کنم به حال خودم به جان خودم با این چند خطت الان تمام اعصابم می خاره باید برم درمونش کنم تا دوباره شروع نکنم به نوشتن1دردسر100قسمتی دیگه.
      مگه دستم بهت نرسه تکی.
      ایام به کامت.

      • تکبال می‌گوید:

        آفرین جدیداتند تند جواب میدی. مادرم تا یه چند وقتی حس عجیبی نسبت به من داشت مثل عزیزی که برگشته اما دیگه اون ادم سابق نیست آدم میمونه بین این که هنوز اون عزیز براش عزیزه یا نه. من دیگه اون تکبال جیغجیغوی گذشته نبودم بزرگ شده بودم آروم و تا حدی ساکن. عجب ما اومدین داستانمونو کم کم بگیم تو که همشو لو دادی که! مادرم تبیعت منو پذیرفته یعنی نه این که پذیرفته باشه ولی خوب نمیتونه خیلی چیزی بهم بگه هفته اییکی دوبار میرم میبینمش البته هنوزم اگه خفاشی کلاغی چیزی همراهم بینه … وای وای فکرشم محاله برام. نمیدونی چه غلغله ای شد وقتی که مشکی خبرو به من داد یعنی وقتی اومدم بین سکوریاییها همه جور احساسیرومیشد پیدا کرد استرس نگرانی شادی من واقعا نمیدونستم میخواد چی بشه ظاهرا کرکس چند روز دیگه میرسه اون کلاغه هم اومد که بهم بگه حواسم به نوشته های اینجا باشه ممکنه کرکس اینجارو هم بخونه الآن که دارم اینو مینویسم واقعا موندم که سرنوشت میخواد منو ببره کجا

        • پریسا می‌گوید:

          آخ آخ یعنی دوباره میشی زیر دستش؟ بدون اعتراض؟ بدون آگاهی مادرت؟ کرکس می رسه به همین سادگی؟ بابا تو دیگه کی هستی. ببین تا جایی که من می دونم کرکس اصلا نمی دونه همچین جای اینترنتی وجود داره. فعلا که نمی دونه اگر اطرافیان آگاه کننده بهش چیزی نگن. پس هنوز من جام امنه. ولی تو اگر بخوایی بری دوباره زیر پر هاش جا بشی به نظرم خیلی جات امن نباشه. خوب در هر حال این تویی که باید خوشت بیاد. چی بگم دیگه. فقط محض رضای هر کسی دلت می خواد دیگه با هیچ تیره ای درگیر نشو. ماری عقربی موشی چیزی. بذار من نفسم بالا بیاد باور کن حال ندارم دوباره بیام از داخل ماجرا های عجیب جمعت کنم.
          مواظب خودت باش. حادثه های زندگی فقط تکمار نیست. اتفاق و حادثه و خطر و2راهی های تاریک همیشه وجود دارن. هوای خودت رو داشته باش. دیگه جوجه نیستی. سعی کن همیشه پیش از هر تصمیم و هر قدمی1مروری به قاب های تجربه های دیروز هات داشته باشی.
          ایام به کامت.

          • تکبال می‌گوید:

            میگم چه قدر تند میری پریسا یه کم یواش تر منم بهت برسم کی گفته میخواد زیردستش بشه خدارو چه دیدی شاید کرکسم یه کمی درست و درمون تر شد البته گوشتو بیار جلو خودم خیلی خوشبین نیستم نهایتش میدونی چیه؟ اینه که از قدرتهایی که خورشید بهم داده استفاده میکنم راستی گفتم خورشید دلم لک زده براش کاش کی میشد بود کاش میشد هنوز میتونستم صدای فریادشو بشنوم که بهم قر میزد که باید سریعتر باشم و چرا نمیتونم درسایی که میدرو درست یاد بگیرم این روزا حس عجیبی دارم نمیدونم باور میکنی یا نه ول یدلم برای کرکس هم خیلی تنگ شده برا یهمینه که میگم نمیدونم سرنوشت برام چه خوابی دیده

            • پریسا می‌گوید:

              عزیز! عزیزِ من! حق داری دلتنگش باشی. حتی دلتنگ هوار هاش. خورشید خیلی عزیز بود خیلی. مطمئن باش خیلی ها دلشون واسش تنگ شده. مطمئن باش. کاش بود! کاش بود و به خاطر اشتباهاتی که گذشتن و تموم شدن حسابی توبیخ می کرد فقط کاش بود. فقط بود!
              نمی دونی چه حس وحشتناکیه که باورت بشه مجبوری سعی کنی بپذیری که دیگه در کنارت نیست. دستش رو نمی گیری. صداش رو نمی شنوی. دستش رو روی شونه هات نمی ذاره. باهات دعوا نمی کنه. موقع هایی که از همه جا بریدی دستت رو توی دست هاش یواش فشار نمیده.
              معذرت می خوام. من که گفتم. عاقل نیستم.
              کرکس هم، بله به نظرم دلتنگش باشی. حق داری. اون جفتته. هنوز جفتته. راستش من هم زیاد به اصلاح شدنش خوشبین نیستم ولی دلم می خواد چند درصدی درست تر شده باشه. آخه واقعیتش رو بخوایی، من ته دلت رو می خونم. می دونم که هنوز بهش محبت داری. خیلی هم داری. سرنوشت دست خودته عزیز. خودت رو اذیت نکن. هرچی بخواد بشه میشه و ما سر زمانش باهاش رو در رو میشیم. ازش نترس ولی آماده باش که اگر ضرب موجش شدید بود و خورد بهت نیفتی.
              موفق باشی.

  9. مینا می‌گوید:

    سلاااااااااااااام پریسا جون چه خوب شد اومدیناینجا چه قدر دوس داشتم اون چیزیرو که به ایمیلتون فرستادم اینجا کامنتش میکردم ولی حسش نیست کپیش کنم میگم که این تکبال کیه؟ خبر دارین؟/

    • پریسا می‌گوید:

      سلام میناجان. ببین چه عالی آشنا های قدیم دارن جمع میشن و آی دوست دارم این جمع شدن ها رو!
      ایمیلت رو خوندم عزیز. سخت نگیر من گرفتمش اینجا اونجا نداره. اصل من بودم که گرفتمش. شکلک اعتماد به سقف کاذب. خخخ!
      این تکبال، چه فرقی می کنه کی باشه میناجان. این هر کسی که هست حتما توی داستان زندگی خودش تکبالیه برای خودش. چرا من باید دنبال شناساییش باشم. دلش خواسته اینجا توی این مکان بشه تکبال و بره توی جلدش و دلش رو سبک کنه. خوب چه ایرادی داره؟ راحت باشه. با اصرار به شناختنش واسه چی اذیتش کنیم؟ اگر این طوری دلی و شونه ای سبک تر میشه خوب بذار بشه. امیدوارم که بشه!
      خوشحالم اینجا رو راحت پیدا کردی میناجان. آخجون از دست کد امنیتی راحت شدیم. شکلک هورا!
      من برم چندتا پست دیگه کول کنم بیارم اینجا. آخ که از کت و کول افتادم.
      ایام به کامت وای شونه هام ایام به کامت.

  10. آریا می‌گوید:

    سلااااااااام پریسا جان
    تکبال درست میگه ادامه داستانش رو بنویییس
    زووود بنویس
    ملتی
    منتظرند
    بنویس
    شاااد باشی
    بخند

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریای عزیز.
      یعنی آریا من دستم بهت برسه. به جان خودم… یکی بیاد بهم بگه من ساعت4ونیم صبح به ساعت سیستم خودم اینجا چیکار می کنم! شکلک تعجب. شکلک کشف این حقیقت که من خوابگردی اینترنتی دارم الان تازه فهمیدم. شکلک فرار.

  11. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    وای که چه قدر خوندن این پست و کامنت هاش برام جالب بود.
    اولین کامنت یکی رو به شدت لایک می کنم و خواسته هاش رو مبنی بر این که باید بنویسید و زود زود هم بنویسید و خیلی خیلی زود هم بنویسید تکرار می کنم.
    راستی چرا دیگه به وبلاگ من سر نمی زنید؟
    یا کامنتی نمیذارید؟
    شنبه تولدم بود و چه تولد خوبی هم بود.
    اگر رفتید وبلاگ مطالبی نوشتم که شک ندارم حسابی باعث تغییر حال و هوای این روز هاتون میشه.
    موفق باشید.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من.
      تولدتون مبارک.
      متأسفانه از بس درگیر انتقالات بودم اصلا جا های دیگه رو یادم رفت بهشون سر بزنم. ولی کامنت. پیش از این چند باری که رفتم البته قبل از این غیبتم، هرچی اینتر می زدم بخش کامنت برام باز نمی شد. گفتم شاید کامنت ها رو کلا بستید. 1بار هم خواستم ازتون بپرسم تا نصفه هم پرسیدم بعدش گفتم شاید درست نباشه ادامه ندادم. باید برم ببینم اون طرف چه خبر هاست. شکلک فضولی بسیار شدید.
      یکی. اگر دستم رسد بر یکی، به او گویم که پدرم در اومد آخه چه جوری هم از بیخ اینجا رو رو به راهش کنم هم از نوک؟ شکلک دست بردم توی این بیت که نمی دونم از کیه.
      اگر دستم رسد بر چرخ گردون، به او گویم که این چون است و آن چون.
      و الی آخر.
      خوب دیگه خیلی طولش دادم من برم پناه بگیرم توی وبلاگ شما. شکلک فرار نامحسوس از دست یکی تا نیومده.
      ایام به کام.

  12. پرواز می‌گوید:

    سلام ..خانم پریسا /.منو میشناسیییییییییییییییی ؟؟؟
    هعععععععی بابا سایت نو مبارک ///ایوللللللللللللللللللللللل ….ببین چطوری پیدات کردم ////…………بهم تبریک نمیگییییییییییییی
    اومدم بگم پخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ و برم .این پسر ناخلف هم ک اینجاس …آر آر ببرت مار .خدافظ

    • پریسا می‌گوید:

      واااآاااآااایی خداجونم ببین کییی اینجاست! سلااام پرواااز! چطوری؟ جدی چطوری پیدام کردی؟ به خدا خیلی غافلگیر شدم پرواز. وای چه خوشحالم اینجا دیدمت! راست میگم به خدا راست میگم. آره آریا هم اینجاست.
      ممنونم از تبریکت پرواز. و ممنونم که اومدی. ببین من برم1کمی از دیدنت ذوق کنم الان میام.
      ایام به کامت.

  13. پرواز می‌گوید:

    شرم سیاه بر تو ای پریسااااااااااااااا ..من کامنتام میره تو صف بررسییییییییییی ..بیا تاییییییییییییییید کن ..من تو گوش کن خودم کامنت میتاییدم اینجا میرم تو صف …شرررررررررررم بر تو ای خائن ….!!خدافظ

    • پریسا می‌گوید:

      پرواز ساطوری تو نمیری توی صف بررسی. اینجا هم از این به بعدش خود به خود تأیید میشی. ببین چون دفعه اولی بود که کامنت دادی تأیید لازم بودی ولی از حالا دیگه همین طوری هولوفتی کامنت هات می افتن سر جاشون توی کامنت دونی. راستی احیانا تو نمی دونی هولوفتی رو چه جوری بنویسم درست تره؟ خخخ!
      پرواز! خوشحالم اینجا دیدمت. حوصله داشتی باز بیا فقط اون ساطورت رو1جایی بذار کلا درصد خشانتت بالاست اون دستت باشه خطرناکی بدون اسلحه باشی بلکه درصدی از درصد های فراوان خشانتت کم بشه. البته شاید.
      شاد باشی.

  14. پرواز می‌گوید:

    آآآآآآآآآآآآآآآآآی ..خخخخخخ .این چی خوشحال رف من اومدم ……کاش زودتر میومدم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
    دیگه پیدات کرردم یه جورییییییییییییییییی ..من پرواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااازم دیگه ………ماه آسمانها خخخخخخ/
    چشم .بازم میاااااااااااااااااااااااااااااام ..اره میدونم چون کامنتم دفعه اول بود اینطوری میرف تو صف بررسی …بخدا فردا کلاااااااااااس دارم هیچیم درس بلد نیسم .این سری واقعا خداحافظ ………………………

    • پریسا می‌گوید:

      عجب دور و زمونه ای شده! شکلک دست می زنم روی اون یکی دست!
      بچه ها هم بچه های قدیم.
      شکلک دست می زنم روی اون یکی دست!
      درس می خوندن تا پای خون! اون زمون ها اونترنت اینتورنت نبود که! حالا ببین درسی های امروز رو! آخ آخ آخ!
      شکلک دست می زنم روی اون یکی دست!
      فردا کلاس داره درس هم بلد نیست داره کلید بازی می کنه! هی هی هی جوونی کجایی که یادت به خیر!
      شکلک دست می زنم روی اون یکی دست!
      وای وای وای!
      تکرار ترجیع بند.
      آخ آخ آخ!
      تکرار ترجیع بند!
      بسه دیگه سرم گیج رفت این چه مدلشه؟ یکی هم نیست بزنه بی هوشم کنه بس کنم الان حالم خوش نیست!
      پرواز! جدی خوشحال رفتم نه ببخشید قرار بود جدی بگم خوب نمیشه بلد نیستم چیکار کنم؟ خوب باشه جدی خوشحال شدم اینجا دیدمت. آهای نگفتی چه جوری پیدام کردی! بیخیال. برو درس بخون نگران فردا هم نباش. همه چیز رو هرچی آسون تر بگیری ساده تر می گذرن. باور کن.
      شاد باشی تا همیشه شاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *