سلام به همگی.

سلام به همگی.

صبح به خیر. نه بابا تاریخ و ساعت از دستم در نرفته این رو اول صبح نوشتم و الان که دارم پست اول رو می زنم دلم و شاید هم حوصلهم نکشید دستکاریش کنم.

از اونجایی که نمی دونم کی و چه روزی این رو می ذارم پس نمیگم صبح چه روزی. صبح ها همه قشنگن. آغاز قشنگه. مخصوصا وقتی با نور همراه باشه. کلا صبح ها رو دوست دارم حتی اگر روز عالی منتظرم نباشه.

الان که دارم این رو می نویسم صبح جمعه هست و من لازم نیست بپرم آماده بشم بزنم بیرون. پس همچنان اینجا نشستم و دارم چیز می نویسم و فکر می کنم که بعد از نوشتن این ها کجای مکان جدید اینترنتیم رو بزنم داقونش کنم .

بچه ها به نظرم بد پیش نمیرم. توی خیلی چیز ها. عالی نیستم ولی بد هم نیستم. اون هایی که توی وبلاگ قبلیم باهام بودن شاید یادشون باشه که تقریبا3هفته ای میشه که در بعضی موارد زدم به تمرین و به ترک. حسابی سخت بود هنوز هم آسون نیست ولی به نظر خودم بد پیش نمیرم. از توفان اعصابم انگار دارم رد میشم و دوران ترک های بی تمرین و با تمرینم داره می رسه به مرحله کرختی بعد از درد های شدید. الان تقریبا شناورم. ولی این وسط از زندگی معمولی هم چندان جا نمی مونم. جز1سری اشک ها و آخ های یواشکی واسه1سری از دست دادن ها که دلم نمی خواست پیش بیاد باقیش حله. بیخیال من که انتظارش رو از همون اولش داشتم پس جای حرف نیست دیگه. این هم بیخیال.

دیشب بعد از بلند ترین و گویا ترین اعتراضی که از دستم بر می اومد، یعنی سکوت، رفتم توی تختم و آروم خوابیدم. تعجب نکنید جدی میگم سکوت خیلی وقت ها کاری ترین سلاح و بلند ترین صدای اعتراضه. من فقط سکوت کردم و رفتم و برام عجیب بود که اشکی در کار نبود. منتظر شدم گریه کنم ولی عجیب آروم بودم. شاد نبودم ولی آروم بودم. انگار این سکوتم تمام گفتنی هایی که سعی کرده بودم بگم ولی بقیه جدی نمی گرفتن رو هوار کشید. شاید خودم رو به دردسر انداخته باشم ولی اون لحظه خیالم نبود. عجیبه که الان هم خیالم نیست. یعنی هست ولی حس می کنم تا زمانی که در حصار این سکوت باقی بمونم خطر چندانی تهدیدم نمی کنه. صبح رفتم نتیجه سکوتم رو دیدم. فقط دیدم. فقط تماشا کردم. خیال می کردم صبحم تاریک میشه ولی به خودم که اومدم فقط داشتم تماشا می کردم. نه با رضایت نه بی رضایت. فقط خسته و البته گرفته از این نتیجه که این مدلی تموم شد و جز این دیگه هیچ. مطمئنم عواقبش برام وحشتناک میشه اگر آفتابی بشم ولی… ارزشش رو داشت. برای خودم ارزشش رو داشت. من قادر نیستم تحملم رو مجبور به چیزی کنم که از نظرم درست نیست. تا بشه فشار رو تحمل می کنم ولی از توانم که بره بالاتر دیگه جای انتظار نیست و باید فقط بجنبم.

توفیق اجباری رو حتما شنیدید. گاهی عوامل واقعا بی ارزش و بی محتوا که اصلا به نگاه نمی ارزن باعث میشن متوقف بشیم و مجبور بشیم که به خودمون دقیق تر توجه کنیم ببینیم کجای داستان ایستادیم. گاهی واقعا لازمه. گاهی چنان درگیر سرعتیم که چشم بسته میریم و فقط میریم. لازمه متوقف بشیم، چشم باز کنیم و خودمون رو از بیرون خودمون ببینیم. این کاریه که من در این2-3هفته سعی کردم انجامش بدم ولی هر بار درد و درد و درد مانع می شدن. سرعتم چنان زیاد بود که ترمز کردن غیر ممکن شده بود. باید متوقف می شدم. 1مانع کوچیک و از نگاه من خیلی بی ارزش با حضورش بهم یادآوری کرد که باید متوقف بشم پیش از اینکه1بار دیگه از1ارتفاع وحشتناک پرت بشم پایین.

-لعنتی برو کنار!

کنار زدنش در محدوده اختیارات دست های من نبود. نه در محدوده اختیارات دست هام و نه در توان دست هام. ایراد از مانع نبود. این ها هر جایی میشه که سبز بشن. ایراد از سرعت غیر مجاز من بود که داشت کار دستم می داد. باید متوقف می شدم. توقف اون هم برای من که سرعتم به پرواز می زد! خدایا من میمیرم نمی تونم!

-این باید بشه. باید بشه! این باید بشه!.

درد و فشار شروع شد. روز های اول به نظرم می رسید تمام جهان کاملا داره از روح تهی میشه. روحم درد داشت. ترک اعتیاد رو در نظر بگیرید با درد های جسمیش، توی این روز ها که گذشتن اعصاب و روانم همچین حالی داشت. واسه اون هایی که می دونید داستانم چی بود و چیه احتمالا خیلی مسخره هست و کلی بهم می خندید ولی من اصلا نمی تونستم بهش بخندم. شاید از نظر بقیه عاقلانه نیاد ولی بیخیال من که عاقل نیستم! مضحک یا جدی، درست یا نادرست، واقعا بد بود. هنوز هم خوب نیست ولی به بدی اوایل هم نیست. بد گذشت خیلی بد. داشتم زجر می کشیدم. هنوز هم خلاص نشدم و احتمالا هرگز هم نمیشم ولی درد و وحشت اولیه رفته و حالا می تونم بدون هقهق تماشا کنم. این رو دیشب فهمیدم و امروز صبح مطمئن شدم. بدم نیومد. دلم گرفت ولی از آرامش بی اشک و کرخت خودم بدم نیومد. نبض اعصابم داره بعد از تحمل1سری درد و انقباض شدید که بی نهایت اذیتم کرد الان محکم می زنه و اعلام خستگی میده. مثل نبض1عضو بیمار بعد از1درد طولانی. به نظرم فعلا باید باهاش مدارا کنم. می کنم. باید صبر کنم تا قوی تر و واقعبین تر بشم و راهی که داشتم با اون سرعت وحشتناک می رفتم رو ادامه بدم. البته نه با اون سرعت کور. بلکه این بار ملایم، آرام، آهسته ولی پیوسته.

فعلا که نفسم بالا نمیاد بذار در پناه این تخته سنگه بمونم تا دردسر بگذره.

حالا هم باید بلند شم برم1موزیک شاد بذارم بخونه تا گرد و خاک توقف ناگهانی ساعت های گذشته از روی اعصابم فوت بشه بره. بعدش دوباره میام.

دارم بیشتر حس می کنم که اینجا رو هم میشه اندازه جای قبلیم دوست داشته باشم. خونش بزرگ تره. آسانسور و پارکینگ اختصاصی و بالکن و حمام مجهز به وان تمام قد هم داره. خخخ.

راستی1چیزی. عزیز هایی که با آگاهی یا به تصادف میایید اینجا و باطل هام رو می خونید! دنبال توضیحی واسه نوشتن های اینجا در جهان واقعیم نگردید. لطفا!. من وبلاگ کوچیکم رو به خاطر همین چیز ها ول کردم. باور کنید اذیت میشم. خیلی هم بد اذیت میشم. باور کنید همتون رو خیلی دوست دارم ولی ازتون می خوام بهم اجازه بدید حریمم در جهان بیرون از اینترنت حفظ بمونه. ممنون میشم. از همه.

وای روز بالا اومد و من هنوز نشستم. خوب دیگه من رفتم تا کی بشه بتونم این رو کنم1پست و بزنم اینجا.

ولی خودمونیم. صبح کلا قشنگه. حتی اگر صبح پاییز باشه. زنده باد صبح!

ایام به کام.

5 نفر این پست را پسندیدند.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

22 دیدگاه دربارهٔ «سلام به همگی.»

  1. آریا می‌گوید:

    سلاااعااااعاااااعااااااعااااااعااااااعااااااعاااااااعااااااااااعااااااام
    هوراااا بلاگ جدییید مباااارک
    بههه چه سعادتیییییی نسیبم شده کامنت اولیییییی هورااااااااا
    غم و غصه هارووو بی خیااال بزن دمار از روزگارشون در بیاار
    همون آهنگ شاااد رو بزاار افتتاهیه داااارییییم
    شاااد باشی
    رهایی از کد های امنیتی رو عشقه

    • پریسا می‌گوید:

      سلااااآااااآاااام آریا جان.
      افتتاحیه رو حواسم نبود! الان باید شیرینی اینترنتی بدم آیا؟ وای کد امنیتی اینجا نیست آخجاااآاااآااان!
      اولین اول شدی آریا! بهت1سرنیزه بزرگ از اون ها که توش آبلیمو های کارخونه ای می ریزن نصف قد خودمه آب زرشک جایزه میدم.
      ممنونم که هستی آریا.
      شاد باشی خیلی خیلی خیلی شاد!.

  2. آریا می‌گوید:

    راستییی قسمت تماس با من رو فعال کن
    مرسی

    • پریسا می‌گوید:

      ای وای اینجا بخش ویرایش پاسخ نداره من این ی جا مونده توی شیرینی رو بذارم آیا؟
      شکلک وحشتزده شدم الان. بعدش هم باید سر در بیارم چیکار کنم شما ها توی صف بررسی و انتظار نباشید و مستقیم تأیید بشید.
      خیلی بخش ها رو باید فعال کنم. تماس و پیوند ها و دیگه یادم نیست چی. هنوز بلد نیستم. باید برم تنظیماتش رو به هم بریزم ببینم می تونم ویرانی200درصد ظرف1نصفه روز به بار بیارم یا نه. خخخ.
      کاش زودتر پیچ و خم های اینجا دستم بیاد. برام خیلی نا آشناست. نا آشنا ولی با نمک و با حضور عزیزت حالا دیگه قشنگ.
      ایام به کامت.

  3. یکی می‌گوید:

    آقا این دزدگیرو کجا بنصبم? پریسا اینجا چه خفنه. خوب کردی اومدی. ببین از الان بهت بگم اینجام بیخیالت نمیشن بازم پیش میاد ک رو اعصابت باشن ولی دیگه تو باید بیخیالش شی. هی این تمرین ترک و باقیشم گرفتم چی میگی. بخیالت من فقط اینجا میپلکم? تمام پیوندای اونورو زیرورو میکردم الانم کل داستانو بلدم. ببین. ول کن. جایی باش ک جاته. ک بخوانت. ک بشه باشی. الانم چیزی نشده چند صبا دیگه از اینم بهتر میشی دیگه خیالتم نیست. هی اینجا باید چیزمیز زیاد بنویسی درضمن پیوندات کو? کلی باهاشون حال میکردم بیار بذار اینجا نصف داستاناتو من از تو پیوندات فهمیدم. راستوریستش کن منتظرم. راستی آریا پریدی رودست من. پریسا حسین کو نکنه پیدا نکرده. هی بنویس زود بنویس تند بنویس منتظرم. فعلا بای.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام یکی! انگار1ساله ندیدمت. حس عجیبیه بلد نیستم توضیحش بدم. گفتم شاید… پیوند هام رو هنوز بلد نشدم روی صفحه اصلی فعال کنم نمی دونم واسه چی. درست میگی یکی باید بزرگ بشم. من زیاد بوقم. خخخ. به آقای آگاهی پیام اسکایپی دادم هر زمان اسکایپ رو باز کنه آدرس رو می گیره نگران نباش. یکی! خوشحالم اومدی. ممنونم که هستی.
      ایام به کامت.

  4. یکی از رفیقهاش می‌گوید:

    سلام.
    وبسایت نو مبارک.
    داری کم کم وردپرس رو بلد میشی. بعدا باید بیام ازت یاد بگیرمش.
    اینجا کد امنیتی هم نداره. برای نابینایان عزیز سهل الکامنت به حساب میاد!

    • پریسا می‌گوید:

      سلام رفیق من.
      اعتراف می کنم که جای خالیت رو داشتم حس می کردم. بخندید همگی چیکارتون کنم خوب من اینطوریم دیگه. حس کردم1کمی بیماری غربت گرفتم. حس مثبتی نیست. نمی دونم چرا این مدلی شدم ولی… خوشحالم اینجایی. آره اینجا کد نداره. از دستش خلاص شدم. هم من و هم باقی هم نوع هام. ممنونم که اومدی. ممنونم که هستی. ممنونم به خاطر تمام ابعاد حضورت. ممنونم.
      شاد باشی خیلی خیلی خیلی شاد.

  5. مهرداد چشمه می‌گوید:

    سلاااااااااااام پریساااااااااااااا.
    منم به نوبه ی خودم تبریکات صمیمانه از خودم در بکنم و آرزوی بسیار دارم که سایتی پربار و پر دوستی قسمتمون شده باشه.
    منم حرفهای یکی رو تایید میکنم و ازت میخوام که بسیار محکم و قوی سایت رو پیش ببری و از ناملایمات روزگار به هیچ وجه نهراسی.
    خیلی خوشحالم که اینجا هستم.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آقای چشمه. من هم خیلی خوشحالم که شما اینجا هستید. جدی میگم شما ها که اینجایید انگار چندین درجه از این سرمای امشب کم شد.
      محبت یکی از قشنگ ترین معجزه هاییه که خدا در روح زنده هاش گذاشته. محبت و دوستی رو همیشه دوست دارم. ممنونم از آرزو های سفیدی که کردین. ممنونم و حسابی امیدوار به تحققشون.
      آخجون دیگه کد امنیتی اینجا نیست پس بیشتر به من و بقیه که اینجاییم سر بزنید.
      پیروز باشید و شاد.

  6. آریا می‌گوید:

    رااستییی عیدت مبااارک عیدی رو رد کن بیااااااعاااااد
    یکی از قوانین وردپرس اینه هر فرد کامنت اولیش نیاز به طعید داره کامنت های بعدی خود کار اوکی میشه
    سلااام یکیی ایول داری شدید
    خخخ پریسا هرجا بره تنها نیست ما خراب میشیم سرش خخخ
    شااد باش و لذت ببر

    • پریسا می‌گوید:

      عیدی واسه چی امروز عید سید هاست من که سید نیستم خوب تو بیا بهت آب زرشک بدم. شکلک الان فشارش می افته. خخخ!
      آریا! شما ها سرم خراب نمیشین. شما ها عزیزید. همتون. خیلی مسخره هست ولی امشب خیلی حس غربت داشتم. غربت اینترنتی. به نظرم شما ها نمی دونید چیه چون کسی جز خودم اینهمه دیوونه نیستش. ممنونم از حضور همتون. آخجون اینجا قفل و بست انباری هاش محکم تره بلکه تو دستت به آب زرشک های من نرسه!

  7. آریا می‌گوید:

    نوچ اینجا قفل مهکم داره اما من شاهکلید دارم خخخ
    به مناسبت افتتاهیه رمان آماده کردم
    رو اسمم بزن اینتر رو
    زووود
    شااااد باشیی
    راستی اسم رمان دختر بادیگارد
    پخ

    • پریسا می‌گوید:

      وای آخجااان کتاب! عجب بوقی بودم من که سر شب خیال می کردم امشب اینهمه سرده! بچه ها ممنونم از همگی شما. آریا وای کتاب کتاب کتاااب آخجون کتاب ممنون خیلی زیاد شکلک بشکن می زنم می پرم بالا تاب می خورم میام پایین و حرکات موزون ای وای باز خراب کردم چیزه یعنی من نبودم برم کتاب دانلود کنم شکلک ضایع شدم الان فرار می کنم شاد باشی شااااد خیلی شاد.

  8. آریا می‌گوید:

    خوشحالم از شادیت
    شااد باش و لذت ببر از همه چی
    من هستم همیشه هستم
    یادت نره که همسفریم
    من ررفیق نیمه راه نیستم
    تا تهش هستم
    و دعوتت میکنم به شاد زیستن
    هورااااااااااعاااااااا
    کی گفته سرده
    همه چی عالیه
    ایول پریسا
    شادی تو عشقه

    • پریسا می‌گوید:

      شادی رو همیشه عشقه. دلم می خواست اینقدر توانا بودم که راه غم رو به دل های همه عزیز هام می بستم. ولی حالا که اینهمه توانا نیستم دعا که میشه کنم. دعا می کنم دل هیچ کدوم از عزیز هام هیچ لحظه ای غمگین نباشه. صبح اول هفته رو عشق می کنی چه قشنگه؟
      وای دیرم شد برم سر کااار ایام به کامت.

  9. آریا می‌گوید:

    آخیش بدرود هرچی کد امنیتیه بدرود
    چه باحاله اینجا پریسا

    • پریسا می‌گوید:

      لایک می کنمت شدیییید. خداییش دلم می خواست بگم گفتم زیاد بگم میگید این پریسا چه ندید بدیده حالا هی میگه. شکلک کیف کردم به جای من گفتی اگر بدونی جواب کامنت دادنش چه حالی میده. اونجا خیلی سخت بود باید کلی می چرخیدم تا می رسیدم به بخش نظرات و جواب رو ثبت می کردم الان دیگه از همین زیر کامنت ها جواب رو می چسبونم سر جاش از خوشی مژه هام رو فشار میدم روی هم. خخخ! شما ها هم این مدلی نگاه نکنید من اینجا خودمم ادای عاقل ها رو اینجا در نمیارم می خوام از دیوونه بودن هام لذت ببرم. باز هم خخخ!
      وااایی چرا پا نمیشم از اینجااا الان دیرم میشه باز میگم از فردا زود پا میشم ولی نمیشم این برنامه هر روز کاریمه. دیگه نمیگم خخخ.
      ایام به کامت.

  10. آریا می‌گوید:

    سلام عزیز
    میگما
    لینک بلاگ قبلیت رو بزار تو آرشیو اینجا
    باحال میشه هاا بزاارییی
    شاااد باشی

    • پریسا می‌گوید:

      سلام آریاجان اتفاقا گذاشتمش توی بخش پیوند ها. نمی دونم چه مدلی شده آخه تازه همین الان از بیرون اومدم پریدم اینجا از بالا صاف اومدم پایین دیدم تو اینجایی گفتم اول جوابت رو بدم بعدش برم ببینم.
      می دونی؟ حالا دلم عجیب می خواد پست های اونجا رو بیارم اینجا ولی این بلاگ اسکای. از دست این بلاگ اسکای! پست هام اونجا جا موندن باید1راهی واسش پیدا کنم اینطوری نمیشه.
      اوه من داشتم می رفتم اون پایین ببینم چه خبره سرم گرم غیبت از بلاگ اسکای شد.
      شاد باشی.

  11. حسین آگاهی می‌گوید:

    سلام.
    وای که بالاخره اومدم و چه اومدنی!
    مبارک باشه مهاجرت و این خونه بزرگ تر از پیش.
    خیلی خوبه که دارید کم کم پست هاتون رو به این جا هم انتقال میدید بسیااااااااار شاد شدم که تونستم و خواهم تونست بدون کد امنیتی نظر بذارم.
    موفق باشید.

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دوست من! وای چه خوب شد بلاخره جمع شدیم همگیمون! جای شما عجیب خالی بود به خدا راست میگم. خوشحالم ایمیلم رسید و خوشحالم که پیدامون کردید و خوشحالم که اینجایید!
      پست هایی که کتاب توشون بود رو ویرایش می کنم و فقط حرف ها و نوشته ها رو می فرستم اینجا و موندم با پست هایی که فقط کتاب داشتن چیکار کنم؟ شاید مجبور بشم اون ها رو بیخیال بشم. کامنت هاشون. خدا بگم این بلاگ اسکای رو چیکارش کنه!
      ولی اینجا کد امنیتی نداره و من عجیب از این موضوع خوشم میاد. اینقدر خوشم میاد که همین طوری بی خودی میام به بخش دیدگاه ها سر می زنم از روی هدینگ دیدگاه رد میشم و حس بسیار خوبی بهم میده که می بینم هیچ کدی اینجا نیست. بخندید عاقل که نیستم که!
      راستی میگم این بخش کامنت های وبلاگ شماااا…. شکلک باقی جمله رو خوردم.
      خوشحالم که هستید.
      ایام به کام شما.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *