امروز مال خودمه. مال پریسا!

سلام به همگی.
چه صبح ناااازی! کاملا جدی میگم امروز صبح واقعا احساس کردم این صبح عجب صبح نازیه!بیخیال تابستون که داره میره. بیخیال مدرسه ها که داره باز میشه. بیخیال کلاس بی جنبش و راکد من. بیخیال همه تاریکی هایی که می خوان روی تابش خورشید رو لک سیاه بندازن. بیخیال همه منفی ها، این صبح صبح نازیه.
اومدم که اومده باشم. که بگم من هستم. که بگم می خوام همچنان بمونم. اتفاق توی این هفته زیاد بوده ولی راستش دیگه خیلی جرأت می خواد نوشتن تمامش حتی در پرده. می ترسم بد ضایع بشم خطرناکه. خخخخخ!
خطرناک ها رو بیخیال میشیم و می ذاریمشون بلکه1زمانی1جایی در1فایل رمز گذاری شده بچسبونمش اینجا. خخخ خخخخ خخخخخخ!
شوخی کردم بیخیال. واقعا بیخیال.
خوب بذار ببینم الان که اینجام از چی بگم؟ از این صبح که خیلی قشنگه و داره میره طرف ظهر. یا از دیشبم که انگار بیماری غربت گرفته بودم. نمی دونم چم شده بود. یعنی می دونم ولی… خیلی زمان نیست که ترک1سری وابستگی های شدیدم رو شروع کردم و دیشب داشت وحشتناک بهم فشار می آورد. دلم تنگ شده بود. واسه همه چیز هایی که دیگه برای من نبودن. نمی تونستم گریه کنم. نمی اومد. بی هدف مثل دیوانه ها توی اینترنت می چرخیدم چون دیگه به اون هدف همیشگیم نمی شد برم. باید ازش فاصله می گرفتم.
دیر وقت بود که از نفس افتادم. خسته شدم. گوشیم رو گرفتم دستم و خودم رو ول کردم وسط دلتنگی های بی اشک. واقعا اگر اون لحظه کسی می اومد ازم می پرسید از این گوشی چی می خوایی نمی دونستم چی بهش بگم. یعنی می دونستم هنوز هم می دونم ولی… نمی خوام بگم. نمی خوام باشه. نمی خوام!.
گوشیم هم ساکت و صبور توی دستم باقی بود. تماس هم داشتم ولی… منتظر چی بودم؟ که دیشب چی بشه؟
-پریسای احمق! هنوز خری که! بس کن دیگه! امشب هم1شبی مثل همه شب ها. ول کن بلند شو ساعت از2گذشت بگیر بخواب فردا باید بری پی کار و زندگیت.
بیچاره منطقم که می گفت و می گفت ولی کو گوش شنوا؟!
به3که نزدیک شدیم دیگه چشم هام باز نمی شدن. گوشیم هنوز توی دستم بود. خسته بودم. خسته و خسته.
خواب.
صبح زود چشم هام با یادآوری روزی که در پیش داشتم باز شدن. کرخت بودم ولی امروز شروع شده بود.
-چه صبح با حالی!
این صبح واسه من بود. برای من. مال پریسا. فرقی نمی کرد توی امروز چی منتظرم باشه ولی این صبح صبح من بود. صبح من!.
بلند شدم. مادرم رسید و مثل همیشه معترض بود که چرا من آماده نیستم. باید می رفتیم جایی. من زیادی یواشم و اون ها زیادی عجول و استرسی. یواش یواش زدم به آماده شدن و بنده خدا مادرم حرص خورد و هیچی نگفت.
خیال نداشتم به خودم ببازم. پس شونه هام رو به روی هر فکر عوضی انداختم بالا و راه افتادم.
-از سیاهی بالاتر که نیست. سیاه مگه چشه؟ اصلا مگه نه اینکه واسه هر روزی1شبی هم هست؟ فقط دیر و زود داره. فعلا رو عشقه که من اینجا روی زمین خدا دارم عشق می کنم.
چه کلمات خامی بودن این ها برای شجاعت دادن به خودم. ولی اون لحظه ها جز این ها هیچی نداشتم.
از انتظار و التهابی که سعی کردم بگم ندارم هیچی ننویسم که طولانی نشه.
طول نکشید.
-اوضاع درست تر از اونیه که انتظار می رفت با وجود حد اقل همکاری شما خانم اهمالکار.
چنان تعجبی کردم که کم مونده بود بی افتم ولو شم روی زمین.
-رو به راهه؟ واقعا؟ ولی من باید به1سری معیار ها و مرز ها می رسیدم. یکیش اینکه باید1بخشی از وزنم رو توی این ماه ها جا می ذاشتم و…
-و نذاشتی. حد اقل همراهی یعنی این. یعنی تو. ولی با اینهمه جز تحرکت که افتضاح بوده باقی مواردت خیلی بد نیست. اون1بخش رو هم بجنب زود تر ازش خلاص شو. تحرک کم داری. زیادش کن. چیه اینکه شنیدی رو دوست نداری دلت چیز دیگه می خواست؟
صدام رو پیدا کردم.
-ولی…ولی به من گفته شده بود اگر نتونم حلش کنم…
خنده های آهسته داشتن حواسم رو جمع تر می کردن.
-بهت گفته شد؟ معلومه که گفته شد. باید گفته می شد. تازه این بهت گفته شد و تو الان اینی. کم تحرک، بدون همراهی، بدون تصور اینکه باید کمی بیشتر حواست به خودت باشه، اگر این بهت گفته نمی شد که الان اینجا نبودی.
حس کردم فریب خوردم.
-پس یعنی این بازی بود؟ من از ترس داشتم…
صدایی که بالاتر از حرص اوج نگرفته من جدی شد و کمی رفت بالا.
-دارم نتیجه ترس هات رو می بینم. خانمِ بیخیال ترس حس مسوولیت میاره و تو همچنان به شدت نسبت به خودت اهمالکاری. این رو به حساب چی بذاریم؟
حس کردم بدهکار شدم. به خودم و به بقیه.
-من، فقط، معذرت می خوام.
صدای ناراضی که شاید در جواب جا رفتن من داشت آرام تر می شد.
-معذرت چرا؟ اگر هم لازم باشه از خودته. باید از خودت معذرت بخوایی. تو با خودت بد تا می کنی. وقتی هم با وجود بد تا کردن هات می شنوی اوضاع خوبه به جای اینکه بپری بالا بشکن بزنی عصبانی میشی. اگر من به جات بودم الان کلی هم خوش به حالم می شد. همه چیز به نسبت همراهی که تو نکردی عالیه. ببین میگم عالیه. پس خرابش نکن. این عالی رو سوپر عالیش کن. دارم میگم این برای تو شدنیه اگر نشه شک نکن که خودت مقصری. دیگه با خودته. اگر می خوایی عاقبت به خیر باشی دست خودته. اینطوری هم وا نرو1حرکتی بکن. دفعه بعد اینجوری سست و نیمه خواب نبینیمت.
من با خودم بد تا می کنم ولی همه چیز عالیه! همه چیز رو به راهه. به نسبت همراهی نکرده من همه چیز رو به راهه! همه چیز عالیه! میشه عالی تر هم بشه. دست خودمه!
چه حس سبکی قشنگی داشتم! باد بیرون که خورد بهم حس کردم الانه که همراهش پرواز کنم.
-خدایا چه صبحی! چه نازه!
مثل اینکه داستان من به این زودی ها قسمت آخر نداره. آخ جون!
من امروز حس می کنم هوای بیرون از جنس هوای عشقه. عشقی شفاف به رنگ نوجوونی های دور من. عشق به صبح، به نسیم، به زندگی. من عاشق امروزم. عاشق این صبحم که گذشت و به ظهر رسید. من عاشق امروزم. امروزی که هرچند کمی شاید زیاد تر از اونی ساکته که در اعماق ناخودآگاهم دلم بخواد ولی مال خودمه. مال پریسا. من عاشقتم خدا! جدی میگم خدای من دوستت دارم. خیلی دوستت دارم. خیلی بنده نکبتی هستم برات ولی خیلی دوستت دارم باور کن.
دلتنگی های دیشبم، انتظار بی مفهومم و بی محتوام، همه همچنان توی خاطرم می چرخن ولی چیزی که نمیشه نمیشه. باید زد به بیخیالی. من هستم و همه چیز رو به راهه. پس باقیش رو بیخیال. مطمئنم که باز هم دلتنگی ها باعث میشن گریه کنم، آه بکشم، بیام اینجا متن های غمگین از حال داقونم بنویسم و بگم که چه قدر خسته و درمونده هستم. ولی این صبح قشنگه و امروز قشنگه و همه چیز عالیه و من همچنان می خوام قهرمان زندگی خودم باشم. قهرمانی هرچند تنبل و تا اینجا کمی تا قسمتی اهمالکار ولی حتما و بی تردید برنده.
ایام به کام همگی.
دیدگاه های پیشین: (13)
یکی
یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 13:36
هی معلومه کجایی؟ اتفاقارو ولش امروز خودش ی اتفاق باحاله. خیال کردی من یادم رفت تولدت امروزه? گفتم اگه نیای پست نزنی بیام علفمالت کنم. امروز هیچم ساکت نیست ما هستیم. ببین من فهمیدم گوشیتو چیکارش داشتی. پریسا نمیدونم درست ملتفت شدم یا نه ولی اگه درست زده باشم ول کن. تو کی بیخیال میشی. چرا بمنطقت نمیگوشی. داره راست میگه اونی ک نمیشه نمیشه. اصلا الان ک فک میکنم میبینم همون بهتر ک نشه. دوباره اعصابوروانت آبروغن زیادیش کرده میخوای قاط بزنه. ول کن دیگه. خب الان کادو اینترنتی چی بدم بهت. راست گفتی امروز مال خود خودته. مدرسه و کلاس و تابستونم بیخیال. اصل خودتی. این روزا میان میرن بیخیالی طی کن. هی دوباره تولدتو تبریک. ایندفه چرت بزنی راستکی حسابتو میرسم. تو هنرمو ی بار دیدی بنظرم هنو یادته. زودتر خودتو راستوریست کن بیا اینجا بگو انجام شده یا در حال انجامه. پریسا منتظرم. منتظریم. ما همه حسابی منتظریم و حسابی باهاتیم. فعلا بای.

پاسخ:
سلام یکی. اصلا تصور نمی کردم تو یادت باشه. حتی1درصد. ممنونم یکی.
درست فهمیدی دقیقا همون کار رو با گوشیم داشتم که توی سرته. اکثریت اطرافیانم هم مثل تو میگن اصلا این مدلی بهتره. شاید راست بگید نمی دونم. اینهمه آدم که اشتباه نمی کنن حتما درسته. ولی گاهی دلم… باید انجامش بدم یکی. باید توصیه های شما ها رو انجامش بدم. باید بشه. کاش بشه!
بله هنرت رو یادمه. خیلی بدی اون شب مثل کتک خورده ها2ساعت داشتم گریه می کردم به خدا راست میگم. مگه میشه یادم بره؟ شکلک دست گذاشتم روی سرم به خاطر حفظ امنیتم از تهدید یکی.
بابت تبریکت ممنونم یکی. بابت اینکه من در خاطرت بودم. بابت اینکه هستی. ممنونتم یکی. مگه میشه کسی مثل شما ها رو همراهش داشته باشه و باز هم ببازه؟ این شدنی نیست. من برنده میشم. علف مال! خخخ! خخخ! خخخ خخخخخخخخخخ!
ایام به کامت.
شهبال
یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 16:00
سلام پریسا. تولدت مبارک. خیلی از آخرین نوشتم اینجا گذشته. از تکبال یادم نیست چند. پریسا امروز و تمام روزهای بعدش مال خودته فقط باید شبیه امروز ببینی. خیلی حرف دارم که اینجا گفتنی نیست. بیرون از اینجا هم میشه تبریک گفت ولی اینجا برای تو خاصه پس اینجا هم بهت تبریک میگم. تولد تو برای من و برای خیلیهای دیگه یک واقعه قشنگ و خیلی مثبته. اگر امروز ساکته به این خاطر نیست که ما فراموش کردیم. اونهایی که تو براشون با ارزشی پراکنده و متفرقن. بهمین خاطر تو شادیشون از حضور خودت در جهانرو نمیبینی. ولی من خیلی خوشحالم که تو متولد شدی. رفیقی که هم خیلی عزیزه هم خیلی رفیقه هم خیلی تواناست. پریسا تو عالی پیش اومدی بهیچ دلیلی نباید بتوقف حتی فکر کنی. ما همه همراهتیم حتی اگر همه باهم نباشیم. بهمراهی ما و به ارزشی که خودت توی دلهامون داری حتی یک لحظه شک نکن. خیلی خوشحالم از اینکه شادی و خیلی خوشحالم از اینکه اوضاع روبراهه و خیلی خوشحالتر میشم اگر تو با خودت بهتر تا کنی. پریسا. رفیقم. هر اتفاقی بیفته و هرچی بشه من سر حرفم هستم. بشدت همراهتم و بشدت خواهان تماشای موفقیتهات. امروز مال خودته و خیلی قشنگه. برای ما هم قشنگه چون تو به زمین اومدی. فردا هم مال خودته و میشه قشنگ باشه و درسته این دست خودته. بخاطر خودت و بخاطر دلهایی که توشون جا داری محکمتر و قویتر و با خودت مهربونتر باش.
موفق باشی.

پاسخ:
سلام شهبال. باهام آشتی کردی؟ قهرت اذیتم می کرد. خدا رو شکر.
ممنونم به خاطر تبریکت. حضورت و حضور بقیه برام خیلی ارزش داره. ممنونم که همراهم هستی. ممنونم که اینهمه دسته بالا می بینیم. حتی بیشتر از اونی که هستم. درست میگی. باید با خودم مهربون تر باشم. سعی می کنم که باشم. شهبال! خوشحالم که قهر نیستی باهام. این هم در کنار تمام فشار های جسم و روح این چند روزم داشت به شدت شونه هام رو فشار می داد. ممنونم رفیق. ممنونم و خوشحال. خیلی خوشحال.
ایام به کام.
حسین آگاهی
یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 16:13
سلام. اول تبریک میگم شدییییییییییییید.
ثانیاً چرا اون جای اینترنتی نه؟
کاش می گفتید حتی در پرده و با ایما و اشاره.
اما به هر صورت قبول دارم اگه امروز قشنگ باشه دیگه مهم نیست فردا قراره چه طوری باشه و این عالیه که امروز شما قشنگه.
امیدوارم یه اتفاقی بیفته که همه مون در حال زندگی کنیم در زمان حال همین الآن.
بازم تولدتون مبااااااااااااارک.
بیشتر بنویسید و بیشتر بیشتر بیایید.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
ممنونم به خاطر تبریکی که جدی فکر نمی کردم از هیچ کسی دریافتش کنم. اونجای اینترنتی رو هنوز وحشتناک دوستش دارم ولی هواش واسه ریه های بی ظرفیت من زیادی سنگینه. حس می کنم تحمل گرد و خاک عناصر از نظر خودم نامطلوب رو دیگه ندارم. حضورشون اذیتم می کنه. من که اختیار اونجا رو ندارم ولی به خودم می تونم زور بگم. پس تا می تونم کنار می مونم تا هم من اذیت نشم هم بقیه.
امروزی که دارم جواب کامنت های پر محبت شما ها رو می نویسم فردای دیروزه و حسابی قشنگه. اگر خدا بخواد و اتفاقات امروز تثبیت بشه حتما پستش رو می زنم. من امروز رو هم زدم به نام خودم چون تا اینجاش حسابی برام20بوده و امیدوارم امروز برای همه عزیز هام همین اندازه20بوده باشه. همینطور فردا و فردا هایی که توی راه هستن.
خیلی دلم می خواد بیشتر بیام اینجا پرحرفی کنم مخصوصا الان که دیگه توی اینترنت جایی رو… الانه که دوباره گریهم در بیاد. بیخیال. خلاصه خیلی دلم می خواد دیگه بیشتر اینجا باشم ولی می مونم چی بنویسم. دارم به نوشتن معتاد میشم ولی موضوع لازم دارم. کاش چیز زیاد گیرم بیاد من واقعا اینجا نوشتن رو دوست دارم. همین طور حضور عزیز شما ها رو که هر روز برای من از دیروز عزیز تره.
ایام به کام.
شفق
یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 19:08
تولدت مبارک پریسا. شهبال راس میگه ما یادمونه. مگه میشه تو یادمون بری. اینجا واسه تو مثل اینکه بالاست پس اینجا تبریکات غیر حضوریمونو بگیم تا نوبت اصلش شه. دارم انگار میبینمت که کاردی میشی ازدستم. پریسا بذا خاطرجمعت کنم. تو با همین بدرفتاریاته که پریسایی. منم که میدونی پرورشم چفرمی بوده. پس خودتو خسته نکن. پریسا چند لحظه بدون خشمت ببین. بسه دیگه. ما همه اشتباه رفتیم. تو و من و بقیه. همه ازبس فشار کشیدیم پرس شدیم. همه خوردیم. همه خستهیم. بیا تمومش کنیم باشه؟ راستی این آقای عصبانی راس میگه ولش کن. خودت اینجا همش گفتی اینهمه گفتن بت گوش نکردی پشیمونی پس حالا بما گوش کن. ارزش نداره چیزی از بقیه عمرتو تلفش کنی. دیگه گوشیتو نگیر دستت. انتظارم حرمت داره. نکن پریسا. کاش راضی میشدی ازین خونه میرفتی. خیالی نی الان آماده میشی بعد میری. بیخیال امروز تولدته. تبریکات اینترنتی تا همینجا بسه بقیه باشه واس بعد

پاسخ:
سلام شفق. بله عصبانی شدم اینجا دیدمت ولی ظاهرا راست میگی فایده نداره عصبانی بشم. جنس پرورشت رو می دونم. باهاش بیشتر از حد توصیف آشنام. با همه زیر و بم های اون حال و هوا ها آشنام. آشنام!.
ممنونم بابت تبریکت. ممنونم بابت همه چیز. همه چیز. چه عجیبه که تو و یکی در1چیزی توافق نظر دارید. از تصورش دارم خنده های آمیخته به حیرت می کنم. از این خونه هم درست میگی ولی باید کمی آماده تر بشم. تا اون بنده خدا مستعجرش رو داره و تا مشکلی از این طرف نیست من مهلت دارم که آماده تر بشم. شکلک بی توصیف. انتظار. بله به نظرم حرمت داره. باید حفظش کنم حتی حرمت انتظار رو. ممنونم. واسه همه چیز.
ایام به کام.
یکی
یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 19:33
واسچی دست ازسرش برنمیداری?

پاسخ:
یکی آروم باش. درگیر نشید. لطفا!
شفق
یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 21:00
واسه چی بردارم. یکی وقتی بت میگم تو چیزی نمیدونی کوتا بیا چون نمیدونی. ما رفیق بودیم. خیلیم رفیق بودیم. سربالاییاییرو باهم رفتیم که خوابشم نمیبینی. از روزایی گذشتیم که فکرشم نمیکنی. راه سخت بود. همه تو فشار بودیم. خوردیم بتوفان. گردوخاکی شدیم. دیگه نمیدیدیم. همو گم کردیم. فقط زدیم فقط زدیم زدیم فقط زدیم. ندیدیم زخمارو بهمدیگه میزدیم. توفان تموم شد و هرکدوم ویرون و داقون از بقیه گم شده بودیم. من دست از سرش بردارم اونایی که هنوز اینجا ننوشتن ولش نمیکنن. اونا نمیان چون میدونن من جاشون میام هرچی فحشه تو بمن میدی. وگرنه الان اینجا تو فحش کم میاوردی. نمیشه اینجا هرچیرو توضیح داد. تا همینجاشم پریسا بعد که دستش رسید پدرمو میاره جلو چشام. من دشمن نیستم. پریسا میدونه فقط عصبانیه. بخاطر زمونایی که باید ما بودیم ولی نبودیم از دستمون عصبانیه. باید درست شه. توم غلاف کن بیچارم کردی عه

پاسخ:
اون هایی که گفتی برای چی باید بیان اینجا زمانی که اونهمه شب بینمون هست؟ ای کاش دسته کم سکوت بود قهر بود! بد بود شفق. خیلی بد. خیلی. بله من عصبانیم. درد دارم شفق. زمانی که این درد اوج می گیره حس می کنم دارم میمیرم. و تو فقط میگی اشتباه کردیم همه. بله موافقم. ما اشتباه کردیم. من که خیلی اشتباه کردم. اونقدر اشتباه کردم که الان از تصورش به نفس نفس زدن های شدید می افتم.
بیخیال. فقط شما2تا دیگه جنگ نکنید. واقعا این رو نمی خوام. ببینید اینجا دیگه1جور هایی تنها پناه گاه اینترنتیم شده. آقای آگاهی می دونه. یکی محکم ترش رو داشتم که… بگذریم. نمی خوام اینجا درگیری ببینم. دیگه تحملش رو ندارم. با هم درگیر نشید.
ایام به کام.
یکی
یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 21:46
با اینهمه تو نباید باشی. میدونی واسچی? چون تو و اون باقیا ک گفتی همگی واسش بوی گذشته هارو میدین. گذشته های بیریختی ک پدرش درومد و شما نبودین. همون چیچی بود توفان ک گفتی چیزوپیزتون کرد. این تا میاد یادش بره شما از ی جایی پیداتون میشه باز با تیریپ محبت و رفاقتای بعد از تاریخ مصرف حالشو میگیرین. اینجوری اتفاقا بیشتر یادش میاد ک اون وقتی ک باید تو مهربون میشدی بدادش میرسیدی تو نبودی. کاشم فقط نبودی. بودی ولی سینه بسینه. نه شونه بشونه. پریسا اینارو یادشه ک عصبانیه. درستم بخواد بشه بزور نمیشه. بنظرم بد نیست شما ی دو سه قدمی بکشید عقب بذارید این چند صباح دیگه نفس بکشه بعدا دوباره شروع کنید بخام کردنش

پاسخ:
ممنونم یکی. ازت ممنونم. واسه گفتن ناگفته های من، ازت ممنونم.
شفق
دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 00:09
تو زبونت همیشه همینقدر میبره؟ ببین کار دستت میده چند درجه کندش کنی چیزی نمیشه. حق که بپریسا میاد همصداییت. از پریسا جای تعجب نمیره رفیقاش اینهمه تیززبون باشن. تو ندیدی وقتی بخواد بزنه خدام میمونه تو زهر کلامش. این بحث درازه من امشب یه جا کار دارم الانشم دیر کردم. فقط اگه خودتم بودی ول میکردی میرفتی؟ معرفتی که میگی تو مرام تو اینه؟ رفیق زهریت میخواد چون بوی گذشته میدی نبیندت پس بذا نباشی؟ ببین. من نمیخوام بجنگم. هم درست نیست هم جاش نیست هم مودش نیست هم جنگی تو کار نیست. حالا میبینمت باز

پاسخ:
زهر کلام من؟ زهر کلامی که من از اطرافیان تو، از رفیق های دیروز خودم، از همسر تو، شنیدم و خوردم در تمام عمرم ندیده بودم. من که فقط خوردم. کجا زهر کلامم خورده بهت؟ همسر تو شد خدا و حکم آخرتم رو هم صادر کرد و پرونده قیامتم رو با اطمینان کامل بست و همراهم فرستاد جهنم. و تو متمرکزی روی زهر کلام من؟ بیخیال. خیالم دیگه نیست به این چیز ها. من پریسا هستم. با همون بد رفتاری ها که گفتی و همین زهر کلامی که اگر بخوام بزنم خدا هم می مونه داخلش. البته به گفته تو. من اینم.
ایام به کام.
شفق
دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 18:01
پریسا مثل سنگی تو. انگار یادت رفت بعد اون شب عوضی من خودمم دیگه خودم نبودم. اگه خودت بدادم نرسیده بودی گوشه تیمارستان بایگانی میشدم و تو میدونی. همسر من گناهش خیلی بیشتر از تکمیل پرونده اون دنیای تو بود. جوابشم داد و هنوزم داره میده. بمن. تنها کسی که تو باید جوابشو بدی فعلا خیال نداره جواب ازت بخواد. نگفته هاتم خودت بگو لازم نیست از کسی بخاطر گفتنش ممنون شی. پریسا گذشته واسه همه ما بد بوده. تنها تو داقون نشدی ما هم شدیم. چند لحظه خودتو وادار کن متوقف شی و ببین. منو ببین. مارو ببین. اونزمانو ببین و توجه کن هرکی از ما زیر کوهی که رو دوشش بود داشت چجوری له میشد. اونا گذشتن. دیگه لازم نیست پراکنده و داقون باقی بمونیم. تو هم بالا بری پایین بیای از من و بقیه جدا نیستی. خودتم میدونی پس بیخودی در برابر من و دل خودت مقاومت نکن. بازم تولدتو تبریک میگم. بازم تکرار میکنم که باهات موافقم تو همینجوری پریسایی. اگه جز این بودی که دیگه پریسا نمیشدی. میبینمت

پاسخ:
دست از سر همسرت بردار. حیرت من از اون ماجرا دیگه تموم شده. تو هم مجازاتش کنی فاجعه ای که درست شده پاک نمیشه. من باید مواظب تر می شدم که نشدم. اگر1کمی از اون حماقت مضحکی که خیال می کردم معرفته فاصله می گرفتم مثل احمق ها رفتار نمی کردم شاید می فهمیدم که چی داره میشه. الان که فکرش رو می کنم از خودم خندم می گیره. چطور حاضر می شدم همچین دلقک مضحکی باشم؟ بیخیال. گناه همسر تو از خود من کمتر نیست. مگه چه قدر می دونست؟ به نظرش درست رسید و انجامش داد فقط یادش رفت1جایی باید متوقفش کنه و متوقف بشه. اینکه تو چه مدلی رفتار کنی به خودت و خودش مربوطه. من خیال ندارم به خاطر خلاصی اون ازت تقاضا کنم. انتقام نمی خوام فقط به قول خودت حسش نیست.
گذشته ها بد بودن. خیلی بد. اونقدر بد که من هنوز1عالمه زخم دردناک ازشون دارم. دردش اذیتم می کنه. تو نمی تونی درمونش کنی. دسته کم حالا نمی تونی. خودم هم نمی تونم. ترجیح میدم دیگه حرفش رو نزنم. مخصوصا اینجا.
ایام به کامت.
کسرا
دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 18:24
سلام خانم بیمعرفت. هی واستا من واسه یچیز دیگه بهت میگم بیمعرفت. بگو ببینم پس من کو؟ چیه نفهمیدی؟ تو میدونی عدد 102 یعنی چی؟ اصلا میدونی از 1 تا 102 بشمری چه وقت و حالی میگیره؟ فقط شمردنش. بیمعرفت من دو هفته و نیم یعنی دقیق 17 روز تمامه که سر کارم همه بودن جز من. یعنی جناب کسرا. خیلی بیمعرفتی بیمعرفت. بیمعرفت بیمعرفت بیمعرفت بیمعرفت. زود باش درستش کن من خودمو میخوام وگرنه تمام عمرت و تمام عمرم اینجوری صدات میزنم. هی. تولدت مبارک هرچند 1 روز ازش گذشته. بقیه درست میگن. با خودت مهربونتر باش و این شامل دلتم میشه. با دلت مهربون باش. میدونم که تنگ میشه و بهونه زماناییرو میگیره که همه هرچند خسته و داقون ولی باهم بودیم. با دلت اینجوری بد تا نکن. تو تک نیستی. دیروزتم ساکت نبود و نیست. ما همه بیادتیم. تو هم بیاد مایی. زیرش نزن خودتم میدونی هستی. ولی اینا دلیل نمیشه که من ببیمعرفتیت شک کنم بیمعرفت. دو هفته و نیم. دقیقا 17 روز. به جان خودم و خودت دوتایی تا ن پایانش باورم نشد اینهمه بیمعرفت باشی. یعنی وسط منفیام نبودم. ببین درستش کن منو جا گذاشتی. راستی این جریان شکلکا که مینویسی اینجا چیه. مثلا نوشته بودی شکلک دست گذاشتم روی سرم برای حفظ امنیت. شکلک خنده. شکلک از اینچیزا دیگه. تولدترو اول بمایی که وجودت برامون عزیز و با ارزشه و بعدشم بخودت دوباره تبریک میگم. و یادم نمیره که تو دو هفته و نیم سر کارم گذاشتی و آخرشم مجبور شدم بیام اینجا بپرسم من کو چون خودم چیزی پیدا نکردم. عمدا این کارو کردی. خیلی خبیسی. تا عمر دارم فراموش نمیکنم. به امید دیداری از جنس محبتای دیروزامون.

پاسخ:
سلام کسرا! باورم نمیشه تو که رفته بودی. پس راست گفتن که برگشتی. کسرا! تو دوست داشتی؟ واقعا؟ من خیال کردم که تو هم مثل خیلی های دیگه که از دستم عصبانی شدن… واقعا تو دوست داشتی؟ تو اولی هستی من اصلا تصور نمی کردم. آره عمدا کردم آخه فکر کردم با وجود اون نسبت خونی که تو… معذرت می خوام نباید یادآوریش می کردم ولی باید توضیح می دادم که بی معرفت نیستم. الان دیگه چه جوری درستش کنم سخته کسرا!
ممنونم به خاطر تبریکی که گفتی. تاریخش مهم نیست فقط اینکه هستی.
شکلک ها جریان خاصی ندارن فقط اینکه من و بقیه دوست های نابینای من شکل هایی که شما ها ازشون استفاده می کنید رو نمی بینیم و واسه اینکه بتونیم ما هم شکلک داشته باشیم مثل شما باید1راهی پیدا می کردیم و این راه رو پیدا کردیم. به جای تصویر گذاشتن شکلک ها رو توضیح میدیم. مثلا شکلک لبخند برای ما همون تصویریه که شما برای نشون دادن لبخند زدن ازش توی وبلاگ ها و گوشی ها استفاده می کنید. کسرا! ممنونم.
ایام به کامت.
نابود شده
چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 11:13
بح سلااااام بر پریساای عزیییز
یاااا خدااا چه دیر اومدم
دیگه رسمن پریسا داقونم میکنه
ببخش عزیز خودت از گرفتاریام خبر داری الان تقریبن از اون شبی که گفتم بیا شب نشینی پای لبتاپم نیومدم
شکلک شرمندگی
واااااااعاااااعاااااااای تولدت مبااعاااااارک
شرمنده من نمیدونستم تولدت چندمه ببخشییییید
برات بهترین آرزو هارو از خداوند خواستارم پریسا جان.
امیدوارم تبریکم رو بپذیری دیر بود ولی خودت از من بهتر میدونی از سمیمه دلم بود
تبریییییک.
پخخخخ. نههه این خودش اومد من تقسیری ندااارم
شکلک شادیی در حد انفجااااار
شااااد باشیییی

پاسخ:
به سلااام ببین کی اینجاااست! این چه اسمیه رو خودت گذاشتی خدا نکنه نابود باشی عزیز! دیگه از این چیز ها نگی میدم یکی بزندت.
کاش گرفتاری ها دست از سرت برداشته باشن! واقعا دلم این رو می خواد. نه واسه اینکه زودتر بیایی اینجا. واسه اینکه نمی خوام گرفتار باشی. ممنونم بابت تبریکت. تاریخ ها بهانه هستن که به یاد هم باشیم. زمانش مهم نیست اصل اینه که توی خاطرت بودم و هستم و این برای من اندازه1جهان تبریک سر وقت می ارزه. اخلاصش رو احساس کردم که از صمیم دلت بود. به خدا جدی میگم. ممنونم ازت. خیلی خیلی زیاد ممنونم ازت.
الان پخ کردی آیا؟ شکلک متفکر نگاهش می کنم که چه بلایی سرش دربیارم دلم خنک بشه می بینم دلم نمیاد کاریش کنم. شکلک وا رفتم خواستم تکیه بدم به1چیز سفتی پشت سرم ولی هیچی پشت سرم نبود با مخ رفتم پایین و ولو شدم. شکلک دارم دید می زنم ببینم کی می خنده تلافی سرش دربیارم. این چه وضعشه؟ تقصیر شهروزه. به جان خودم تقصیر شهروزه. آخجون اینجا نیستش بی نهایت بار می تونم این رو بگم و هرچی هست و نیست در تاریخ دردسر های بشریت رو بندازم تقصیرش و تخلیه روانی بشم.
خخخ! ممنونم که هستی عزیز. مواظب خودت باش که گرفتاری ها بور بشن.
شاد باشی خیلی خیلی خیلی شاد.
یکی
یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 22:33
برشداشتی. چرا? اذیت شدی. پریسا کاش میذاشتی باشه. بیخیل من ک خوندم. خیلیم باحال بود. خلاصه خواستم فقط بگم من همینجام جاییم نمیرم. پستاتو نگیرشون پریسا چی میخواد بشه مگه. بذار سر جاش اونی ک برداشتیرو. هی نذاری در ری بیا باز بنویس من بخونمش بعد پاک کن. هی اگه دلت بخواد بجای اون کامنتم که با پستت پرید چندتا دیگه اینجا بذارم ک حالت گرفته نباشه. اخه تو واسه کامنتات حسابی بها میدی. پریسا سکوت نکن پاکشم نکن بیا اینجا حرف بزن. فعلا بای.

پاسخ:
سلام یکی. کامنت های تو و ققیه همیشه برام با ارزش بوده و با ارزش هم باقی می مونه. کامنتت رو هم رفتم خوندم ولی چون دیده نمیشه جوابش رو ننوشتم. ممنونتم یکی. واسه همه چیز ازت ممنونم. یکی الان نمی تونم زیاد حرف بزنم باید پست آخریم رو بذارم معذرت می خوام.
ایام به کامت.
معمار
پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 20:18
سلام! مخلصیم و ارادتمند

خیلی خوشحالم که هنوز به من سر میزنی.

آخرین بار که اینجا بودم اینقدر ازم عصبانی بودی که جرات نکنم دوباره بیام

خیلی خوشحالم که با خدا آشتی کردی و امیدوارم حتی روزگار قهر کردن با خدا بیادت نیاد

پریسا خانم شما همیشه برنده ای برای اینکه نگاه کردن به قلب ها رو بلدی

پاسخ:
سلام.
خدا محشره. ولی من همچنان بنده هستم. گاهی عصبانی میشم گاهی دادم در میاد گاهی سکوت می کنم ولی خدا همیشه خداست و می دونه که آخرش جام توی بغل خودشه پس بهم سخت نمی گیره. امیدوارم که این طوری باشه!
نگاه کردن به قلب ها! راستش تردید دارم بلدش باشم ولی کاش بشه که یاد بگیرمش! کاش مجبور نبودم اینجا رو بفرستم هوا! مطمئنم که در زمان حذفش بارونی میشم. و خیلی دردناک بود برام اگر اینجا حذف می شد بدون اینکه من کامنت شما رو ببینم و بهش جواب بدم. خدایی شد که دیدم.
راستی ممنونم که اومدید دیدنم.
ایام به کام.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *