سلام به همگی.
رو به راهید؟ امیدوارم که باشید. من هم…
یادمه1زمانی به1بنده خدایی همیشه گیر می دادم که ببین چرا هر بار من حالت رو می پرسم تو هیچ وقت نمیگی خوبی؟ چیز هایی توی مایه های ای بد نیستم و از این مدل ها تحویلم میدی. یعنی هیچ وقت پیش نمیاد که تو خوب باشی؟ چه دوران عجیب و دوری! گیر دادن های من سر چی ها بود! خدای من! برای من انگار این ها مال1جهان دیگه هست!. یعنی اون روز ها رو من واقعا گذروندم؟
الان که فکرش رو می کنم واقعا باورم نمیشه. لحظه های مختلفی توشون بود. بعضی هاشون بی نظیر بودن و بعضی هاشون سنگین. ولی همون سنگینیش هم واسه من، در نظر من، در خاطر من،1جور شیرینی از جنس معصومیت داشت که آخر کار خیلی سعی شد زهرمارم بشه ولی تمام سعی ها ناموفق بود. من خاطره هام رو در خاطر خودم از کثیف شدن حفظ کردم هرچند خودم در نظر خیلی ها تاریک جلوه کردم. خاطره های من همچنان برای من عزیز و پاک باقی موندن و اگرچه تا ویرانی رفت و گرد و خاک روشون رو گرفت، ولی همچنان برای من با ارزش، به یاد ماندنی و عزیز باقی موندن. اونقدر عزیز که بخوام حفظشون کنم. هرچند همینطور نیمه ویران.
بگذریم. حرف حال و احوال بود. الان که خواستم بگم من شکر خدا هنوز هستم یاد اون ایرادی که می گرفتم افتادم و به نظرم رسید این بی انصافیه که همیشه اینطوری بگم. پس اصلاح می کنم. من شکر خدا خوبم. عالی نیستم ولی خوبم.
از شما چه پنهون، امروز صبح دلم می خواست بعد از ماه ها و ماه ها ترانه عشق اومده احسان خواجه امیری رو بذارم صداش رو تا آخر ببرم بالا و باز و باز و باز بذارمش تا روانم تخلیه بشه. شکلک می دونم بابا خبر از عاقل نبودن خودم دارم. خخخ!
بله دلم ترانه و بیخیالی می خواد. دلم می خواد ترانه عشق اومده رو گوش بدم بیخیال همه چیز. بیخیال حس سنگین دیشبم. بیخیال نگرانی های این روز هام که به شدت نامتعادل و عصبانیم کرده. بیخیال این تردید تاریک که نمی تونم به کسی بگمش تا در رفعش کمکم کنه. بیخیال این2راهی که روز ها و هفته ها رسیدن بهش و انتخاب یکی از2طرف رو عقب انداختم ولی می دونستم که1روزی بلاخره عقب انداختن غیر ممکن میشه و بلاخره شد. باید انتخابش کنم. یا سوار منطقم بشم و از این کابوس عزیز خودم رو نجات بدم و در ارتفاعی که الان هستم باقی بمونم، یا فرود بیام و… راستش هیچ کدوم از این2تا رو نمی خوام. توان هیچ کدوم از این ها رو در خودم نمی بینم. به کسی هم نتونستم بگم. خیالش رو هم ندارم. تجربه های بسیار بدی دارم از گفتن هام. سعی کردم هیچ کدوم از موافق های این2تا انتخابم چیزی ندونن بلکه شرایط برابر باشه ولی… حامی های راه دوم تردید هام رو نفهمیدم از کجا فهمیدن و موندم از شدت سنگینی تشویق هاشون کجا در برم.
-پریسا فکرش رو هم نکن. بهت راست میگیم. تو نمی تونی بری. ما می شناسیمت. تحملش رو نداری. نتیجه وحشتناک میشه و تو از شدت سنگینی فاجعه میمیری.
شاید راست میگن. فکرش رو هم که می کنم تمام جونم از وحشت آتیش می گیره. ماه هاست سعی کردم قوی باشم و با کمک رفیق های بسیار عزیز تا اندازه ای هم موفق بودم ولی این دیگه خیلی زیاده واسه من. تردید هام بیچارهم کرده بودن و…
درست اونی که نباید می فهمید… نفهمیدم خط تردیدم رو خوند یا آگاه ها بهش گفتن. انتظار چیزی فراتر از انفجار داشتم ولی پیش نیومد. حتی ازم در موردش پرسش هم نشد. حرفی پیش نیومد ولی…
جنگی که شبیه جنگ نبود خیلی آهسته و نامحسوس شروع شد. اینقدر نامحسوس که من اصلا شروعش رو نفهمیدم. حواسم چه قدر دیر جمع شد! اولش کنار کشیدم. بعدش معترض شدم. بعدش وحشیانه از فرمان منطق دفاع کردم. بعدش جنگیدم. بعدش… باختم. به شیرینی رویای بیداری باختم. به هیبت آشنا و شیرین اون کابوس عزیز باختم.
-خدایا فردا رو برسون!
این توی سرم چرخید و با تمام وجودم خواستمش و نفهمیدم به زبونم جاری شد یا نشد. ولی هنوز شب بود و فردا هنوز خیال رسیدن نداشت. من داشتم توی شب شناور می شدم. چه حس عجیبی!فردا، جنگ، برد، باخت، …
اون لحظه دلم نمی خواست به هیچی فکر کنم. داشتم از باختم عشق می کردم. خدایا! خدایا! خدایا من نمی تونم. نمی تونم رها کنم این درد بی درمون رو! خدایا جهانت زیاد سرده و من زیاد می ترسم. حفظ مثبت های من خیلی می ارزه ولی تحمل من… این سرمای وحشتناک و ماجرا هایی که منتظرن تا نابودم کنن. دست های من زیادی واسه اون جنگ ها سردن. اون طوری از پسشون بر نمیام. توانش رو در خودم نمی بینم. توان تحملش رو در خودم نمی بینم. خدایا خودت هوام رو داشته باش من واقعا…
دیشب به هیچ کدوم از این ها فکر نکردم. خسته از جنگی که برام بردی نداشت با لبخندی که ازش آگاه بودم، سکوت کردم تا لذت اون باخت شیرین رو حس کنم. برنده فهمید. خوب هم فهمید. شنیدم که آهسته خندید و بهم می گفت:
-می بینی؟ من تا دلت بخواد چیز بلدم. یکیش اینکه بدون انفجار هم میشه برد. من امشب از تو بردم. باز هم می برم. حالا با خاطر کاملا جمع چشم هات رو ببند و مطمئن باش که فردا سبک و سر زمانش می رسه.
فردای دیشب رسید و امروز شد. حالا من، شاید بشه بگم عالی هستم. عالی با کمی بیشتر از خیلی چاشنی نگرانی و تردید. کاش این نگرانی نبود! کاش این سیر می شد که قشنگ تر طی بشه. ولی من به این ناهمواری ها عادت دارم. اگر نباشه برام جای حیرته.
بیخیال. به قول اون بنده خدا، فردا سر زمان خودش می رسه. من در حال هستم. الان و این لحظه سبک و صافی که دلم می خواد برم اون آهنگه رو گوش بدم و همراهش آواز بخونم.
واقعا نمی دونم این ها رو چرا میام اینجا می نویسم. راستش خیالم نیست کسی بخونه یا نخونه. فقط دلم می خواد بنویسم. اینجا نوشتن رو دوست دارم. ای کاش مجبور نشم این نوشتن ها رو رها کنم! ای کاش!
خوب، من رفتم آهنگ گوش کنم. شما هم مثل من خاطرتون باشه. فردا سر زمان خودش می رسه. تعجیل و انتظار ما هم چیزی رو عوض نمی کنه. پس لحظه هامون رو رنگ روشن بزنیم تا وقتی امروز ما دیروز شد، وقتی نگاه بهشون می کنیم از درخشش لحظه هاش از ته دل بخندیم. امیدوارم این طور باشه. برای من و برای همه شما عزیز هایی که این خط ها رو می خونید و من خیلی دوستتون دارم.
ایام به کام همگی.
دیدگاه های پیشین: (8)
یکی
شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 12:11
اولالا! پ خوش گذشت. ههه. هی من ی نظری دارم یخده سخته ولی هست. ببین تو هیچکدومو ول نکن. اونا درست میگن تو نمیتونی. پدرت درمیاد از بس احساس داری. نفله میشی میری پ نکن. ولی عوضش ی کار دیگه کن. جفتشو نگهدار. سرابتو ول نکن ک آتیشم نگیری. ارتفاعتم ول نکن ک نیفتی. پریسا اون داره قویتر میشه تو باید زرنگتر بشی. بفهمون ک از حق طبیعیت عقبرو نیستی. یچیزاییرو باید بفهمی و بفهمونی یخده سخته ولی تو میتونی. نه خام شو ک برگردی جای اولت نه اونقد ناپز باش ک بعدا از دردش بشکنی. اینقدم نگران نباش چیزی نشد. الان همه چیزا رو فرمه. سراب الان روبراهتره. تو الان روبراهتری. دیشبم ک حالشو بردی. بردوباختو ولش خودتو عشقه ک چی عشقته. بجای اینکه بترسی فک کن ببین من درست میگم و تو میشه چیزی از دست ندی. بازم بنویس اینجا بذار خیلی باحاله من بد عادت کردم بخودت و اینجا و نوشتنات. راستی سری دوم تکبالو بنویس بذار اینجا. پریسا الان بنویس شبامتحانی سخته بهت گفتم بازم دارم میگم. هی بنویس. همونجوری ترانه گوش میدی پست بعدیتم فک کن زیادم دیر نکن اصابم خیتی میشه وسط علفا. فعلا بای.
پاسخ:
یکی! یعنی به نظرت این شدنیه؟ تو میگی میشه؟
یکی
شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 15:17
البت ک میشه چرا نشه. فقط تو باید یخده جلم داشته باشی ک میدونم داری. درضمن یچیزاییم باید درست نشه. شاید مجبور شی تا خط آخر عمرتو خفن زندگی کنی. ملتفتی ک چی میگم. اگه خیالت نیست بقیش ردیفه. راستی یچیز دیگه. این بنظرم هنو در دست تعمیره مواظب باش خیلی هواییش نکنی زیادی بره هوا دیگه دست نمیرسه بیارنش پایین شر میشه برات. اینارو ک بیخیالی طی کنی الباقی حله. هیچ نگران نباش من میگم حله پ حله. راستی دیگه مهوع, متهوع, تهویع, مستهوع, نشدی? مواظب خودت باش ک حسابی کار داریا. هی دیر نکن زودزود بیا اینجا دلواپسم نباش چیزی نمیشه. فعلا بای.
پاسخ:
یکی خداییش الان من چی بگم در پاسخ این کامنتت؟ خخخ! ممنونم یکی. ممنونم که هستی. هرچی خدا بخواد. من که دیگه مغزم جواب نمیده. کاش تو درست بگی!
ایام به کامت.
حسین آگاهی
شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 17:18
سلام.
همین که فردایی هست خوبه برای همه امیدوارم فرداهایی روشن در انتظار باشه.
الآن دانشگاهم که این ها رو می نویسم و بالاخره فکر کنم باز نوبت به آرامش رسیده باشه.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
آرامش عالیه. راستش نفهمیدم این آرامشی که گفتید نوبتش رسیده توصیف حال خود شماست که برگشتید دانشگاه یا توضیح مناظر زندگی من. ولی من با اجازه شما به خودم می گیرمش و فرض رو بر این می ذارم که این در مورد من بود. خخخ! آرامش. اگر اینکه شما گفتید نظرتون در مورد اوضاع حالای من باشه، حس می کنم آرام ترین و آرامشبخش ترین توضیحیه که در این چند روز داشتم. آرامش رو دوست دارم. خیلی زیاد. کاش همه از این نعمت برخوردار بشن و من هم جزو اون همه باشم. ممنونم که هستید.
ایام به کام.
آریا
دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 10:36
سلام پریسا جان
اولن کامنت یکی سر و تهش لاایک درست میگه
میشه پریسا جان چرا نشه کار نشد نداره
میگما پخ
نه باز اشتبا شد
احسان خاجه امیری رو شدید موافقم
در نهایت شادی و پخ روز افزون برات آرزو مندم
شااااد باشی
http://www.gooshkon.ir/aarya/khareji.rar
پاسخ:
سلام آریای عزیز. خدا به دادم برسه این یکی داره اینجا از خودم بیشتر طرفدار پیدا می کنه! آهایی یکی به نظرم باید بکشمت از این اوضاع خوشم نمیاد. خخخ! نمی دونم آریا. ترانه که گوش میدم خیالم نیست ولی وقتی بهش جدی فکر می کنم جدی می ترسم. یعنی آخرش چی میشه؟ دلم می خواد همه چی آروم بشه و همین طور تا آخر عمرم آروم باقی بمونه.
پخ روز افزون! خخخ! خخخ! خخخ! بذار تفسیرش کنم یعنی هر روز بیشتر از دیروز پخ کنمت. آخجون!
ممنونم که هستی آریا. من در برم تا یکی نیومده به جرم وعده کشتنش بکشدم.
ایام به کام.
یکی از رفیقهاش
سهشنبه 24 شهریور 1394 ساعت 00:11
سلام.
خب خوش به حال برنده ها, دوستداران برنده ها, یاران برنده ها, حامیان برنده ها و …
الآن براشون مزه داره این اعتراف شیرین شکست.
جناب یکی، این نظریه دقیقا چه مدلیه که شما دادی؟ تا آخر عمرت خفن زندگی کنی؟ همین؟ خب ایشون خفن بودن رو کنار بذاره چطور میشه؟ هر دو رو داشته باشه بعد تا آخر عمرش خفن زندگی کنه، اولشم مینویسی اولالا!!! راحت تموم شد! بعد نویسنده محترم که لذتش از این پیشنهادو نمیتونه پنهان کنه با معصومیت میگه: یعنی میشه!
هیچی من زد به سرم,
جدی نگیرید,
دیالوگ بود.
ببخشید,
پاسخ:
سلام یکی از رفیق های ما.
اول آخرش رو بگم که به نظرم رسید تجسمت باعث شد عصبانی بشی. شاید هم اشتباه فکر کردم ولی میگن کار از محکم کاری عیب نمی کنه. عزیز منظور یکی و تصور خود من از هر2تاش رو داشته باش و داشته باشم2تا آدم نبود. من2تا راه داشتم که باید یکیش رو انتخاب می کردم موندم کدومشون رو بپذیرم و انجامش بدم یکی نوشت هر2تاش رو داشته باش یعنی هر2تا امتیازت رو حفظ کن. یعنی مزایای هر2انتخابم رو نگه دارم. من هم موندم که این میشه یا نمیشه. یکی میگه میشه من نمی دونم میشه یا نمیشه الان در هنگ مسجل به سر می برم. چی شد! من نفهمیدم. جدی باقیش یادم رفت.
ممنونم که هستی. کاش عصبانی شدنت باعث نشه دیگه به ما سر نزنی! باز هم بیا. ممنونم از حضور عزیزت.
یکی از رفیقهاش
سهشنبه 24 شهریور 1394 ساعت 00:15
خب این تا یه مدت پیشم خفن بود دیگه! اونوقت فرق قبل این یه مدت پیش که خفن بود و بعد این یه مدت که قراره دوباره خفن بشه چیه؟
کلا به نظر جناب عالی اشکال از این خفن بودن نیست؟ یعنی بهتر نیست اینو حلش بکنه؟
پاسخ:
الان جواب این کامنت رو یکی باید بده یا من؟ بذار من هم1ناخنکی بهش بزنم مگه میشه کامنت اینجا بیاد من زیرش پرحرفی نکنم آخه؟
عزیز جان بعضی درد ها هیچ مدلی درمون ندارن. واسه رفعشون یا باید عضو رو قطع کنیم و خلاص، یا باید بیخیال درمونش بشیم و همین مدلی که هست باهاش کنار بیاییم. شاید لازم باشه ما گاهی کوتاه بیاییم تا بیشتر از اینکه از دست دادیم چیزی از دست ندیم. خودم رو میگم. توکل به خدا. چه صبوره خدا! ما بنده ها کار رو تا آخرین حد امکان خرابش می کنیم بعدش که اوضاع خراب شد روی سرمون میگیم توکل به خدا. اینجا هم خودم رو میگم. خدایا ازت معذرت می خوام. اینجا در حضور هر کسی که این ها رو می خونه من ازت معذرت می خوام. تو اونهمه نشونه نشونم دادی و من احمق اصلا توجه نکردم. رو به قبله اون شب ایستادم و گفتم خدایا اگر بهم ندی به زور می گیرم. تو از بس مهربون بودی باز هم ندادی چون می دونستی خیرم درش نیست. تو ندادی و من به زور گرفتم. نفهمیدم. اشتباه کردم. خدایا ببخش. منو ببخش. فقط اجازه نده از این سخت تر بشه. ممنونت میشم. خدایا ممنونت میشم.
باز من زد به سرم. از همه معذرت.
ایام به کام.
یکی
سهشنبه 24 شهریور 1394 ساعت 00:33
رفیق جدیده این پدرش درومده اگه آرامش ی کسی خفنه بذار باشه چرا باید دراد ک شر بشه براش. اینقد ک من ملتفت شدم این رفت درستش کنه موند زیر آوار. پیش ازینکه بخواد حلش کنه حالشو میکرد دردشم میومد ولی آرامشه بود. حالا باز بیاد انگولکش کنه ک باید حل شه. خب حل نشه چی میشه مگه. فقط یخده حواسش جمع باشه نفله نشه مث قدیما حله دیگه. نویسنده معصوم ک میبینی از بس فشاراش فشارش دادن داره از خستگی میپکه چی بگه جز این. من نمیدونم شما چقد رفیقشی. اونقد ک باهاش بودی و دیدی یا مث من اینترنتی باهاشی. ولی من خودم از همینجا ک نگا میکنم چیزای نفله زیاد میبینم و موندم این رفیقای بیرون اینترنت آخه کجا بودن وقتی بلا بصف نازل میشد. شمام عصبی نشو دست منوتو نیست خودشون حلش میکنن. ی وقتایی بعضی چیزا باید حل نشه تا شر بلند نکنه. آدم فقط ی بار عمر از خدا میگیره. اگه ی کسی با گیر خفنش مشکل نداره بذار راحت باشه. طرف راضیه خب بذار همینجوری باشه. همه گیرا ک نباید حل شن. هی پریسا بیا بگو بقیش چی شد. ببین پریسا ببینمتا. فعلا بای.
پاسخ:
آخ یکیییییییی به جان خودم من مجبور شدم حرف به حرف بعضی قسمت های کامنتت رو بخونم. محض رضای خدا درست تر بنویس بابا من با صفحه خوان می خونم به خدا مدل نوشتنت رو این افتضاح می خونه! از دست این یکی.
رفیق های من تقصیر ندارن یکی. اون ها فقط رفیقن. خودم باید می جنبیدم که دیر جنبیدم. اون بنده های خدا هم زندگی خودشون رو داشتن و دارن. خیلی هم ممنونم از تمامشون که رفیقم باقی موندن. حتی از اون هایی که نموندن هم ممنونم. اگر خودمون نخواییم بیدار بشیم هیچ دستی قادر نیست بیدارمون کنه. من نخواستم بیدار بشم و… بیخیال. خفن. کلمه جالبیه این خفن. یکی! من خوبم. شاید تو درست بگی. به نظرم این… بیخیال جان ابلیس مدل نوشتنت رو عوض کن یکی باور کن گاهی پیش میاد من2روز بعد1دفعه به فکرم می رسه می فهمم توی فلان کامنت تو چی بهم گفته بودی تازه کشف رمز می کنم کامنتت رو. خداییش به1زبونی بنویس من بفهمم. گناه دارم.
ممنونم که هستی.
ایام به کامت.
آریا
جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 22:36
سلام پریسا ی عزیز
امیدوارم رو به راه باشی
بیا پست بزن دیگه خیلی اینجا ساکت شده ها بیا تا خراب کاری نکردم
بیاااا تا اینجاروو بهم نریختم
شااااد باشییییی
پخخخخ
پاسخ:
پخخخ! سلام آریاجان خوبی؟ من هستم عزیز فقط این چند روزه دستم به اینترنت قوی نمی رسید و دیروز که رسید نشد بیام اینجا و از همه مهم تر اتفاقات این هفته که گذشت رو هیچ طوری نتونستم توی هیچ پوششی بسته بندی کنم بنویسم اینجا. هر مدلی پیچیدم1گوشه ازش زد بیرون و به قول یکی شر می شد. واسه همین نشد پست بدم. ولی من هستم. آآآییی خرابکاری بدون من؟ وایستا برسم با هم خرابکاری کنیییم.
شاد باشی.