کمی خودمونی از خودم.

سلام به همگی.
احوالات؟ تابستون هم داره میره و از شما چه پنهون من از رفتنش خوشم نمیاد.
بگذریم.
چند روز پیش، چندین روز پیش، روز ها و هفته های پیش یکی2تا از خیرخواه های بسیار عزیز که من خیلی دوستشون دارم در طی ماجرا های مدل به مدل توصیه هایی به من می کردن و می کنن که یکیشون این روز ها کمی حواسم رو به خودش جذب کرده.
-به چیزی که بهش دل میدی اعتمادت رو اگر می خوایی بده ولی اعتقادت رو نه.
پیش از این نمی فهمیدم و شاید هنوز هم نمی فهمم ولی دارم سعی می کنم بفهمم.
-تا حدی به دلت اعتماد کن. فقط تا همون حد. اعتماد کردن با اعتقاد داشتن متفاوته. تو اعتماد نمی کنی. تو اعتقاد داری. به مثبت بودن چیزی که بهش دل میدی مطمئن نمیشی. بهش معتقد میشی. یعنی بهش یقین می کنی و این افتضاحه پریسا.
از شما چه پنهون الان2ساعتی میشه دارم خیلی جدی در این مورد فکر می کنم. دارم سعی می کنم درکش کنم. آیا واقعا اینطوریه؟ یعنی من، به چیزی که دل بهش میدم اونقدر اعتماد می کنم که به اعتقاد بزنه؟ اصلا این2تا یعنی اعتماد و اعتقاد الان اینجا چه سنخیتی با هم دارن؟
توی این2ساعت تا اینجا به این نتیجه رسیدم که اعتقاد داشتن به1چیزی یا1کسی، یعنی اینکه من یقین دارم اون چیز یا اون نفر سراسر مثبته و هیچ طوری نمی خوام و نمی تونم مدل دیگه ای ببینمش. بدون هیچ مکث و تردیدی با همه زورم ازش دفاع می کنم و فقط دفاع می کنم و زمان به خودم نمیدم توجه کنم که واسه چی دارم با چی می جنگم. اعتماد فقط اعتماده. کم یا زیاد. و اعتقاد داشتن از نظر من الان همون اعتماده در حد بسیار بالاترش. و اینطور که بهم میگن، من به چیزی که دل بهش میدم به جای اینکه مطمئن باشم معتقد میشم. چندتا مصداق هم واسم گفته بودن که من چندان توجهی بهشون نمی کردم.
یادمه دفعه آخری که این بحث شده بود من به یکی از اون بسیار بسیار عزیز ها گفتم ببین!بینش خودمه. دیگه بس کن!.
-دیگه بس کن.- این خط پایان بحث من با اون افرادی بود که سعی داشتن توجیهم کنن. و البته موفق نمی شدن.
نمی دونم چی شده که دارم فکر می کنم. نمی دونم چرا امروز زد به سرم که تفاوت بین اعتماد و اعتقاد رو ببینم. نمی دونم واسه چی حس کردم باید توجه کنم ببینم اون ها که بهشون گفتم بس کن چی می گفتن و میگن. شاید واقعا من در اشتباه باشم!.
هیچ خوشم نمیاد این رو بپذیرم و باورش کنم ولی شاید لازم باشه که این دفعه به خودم نگم بس کن.
بله اون ها که می گفتن و هنوز هم میگن درست میگن. من واقعا این طوری هستم. درست همون مدلی که توصیفم کردن. و امروز و الان به نظرم می رسه که حسابی اشتباهه اگر کسی این مدلی باشه و اگر من بخوام این مدلی باقی بمونم. اگر واقعا درستی این نتیجه گیری رو باور کنم باید خیلی چیز ها واسم عوض بشه. خیلی اعتقاد هام باید ترک بردارن و خیلی اعتماد هام باید کمی تردید قاتیش بشه و خیلی چیز ها که بهشون دل دادم، به مفهومی که در منطق خودم شناختم بهشون دل دادم رو باید آهسته کمی رها کنم. شاید بعدش لازم بشه آهسته بکشم عقب از دور تر تماشاشون کنم ببینم خودم کجا سیر می کردم.
نمی دونم این ها رو واسه چی به شما ها میگم. شاید چون دلم می خواد1جایی واسه1کسی بگم. شاید هم می خوام مثل کسی که درسش رو بلند می خونه و حفظ می کنه این ها رو بلند بگم تا بتونم بهتر از حال و هوای خودم سر در بیارم. شاید هم واسه اینه که دلم می خواد با1کسی در موردش حرف بزنم و اینجا الان توی جهان حقیقی در اطرافم کسی نیست.
به هر حال به نظر خودم باید بیشتر از این2ساعتی که سپری کردم بهش فکر کنم. خیلی بیشتر و خیلی جدی تر. زیاد خوشم نمیاد. از فکرش و از نتیجهش و از عملی کردن نتیجه گیری هام ولی به نظرم باید باور کنم که این باید بشه وگرنه کمترین پیامدش اینه که من حسابی اذیت میشم. بیشتر از پیش اذیت میشم چون اعتقاد اگر ترک برداره وجود آدم باهاش می شکنه ولی اعتماد اگر خط بی افته فقط زخمی میشی.
یادم باشه بعدا یکی رو گیر بیارم این آسمون ریسمون ها رو برام ترجمه کنه خودم بفهمم چی شد ولی در هر حال من با گفتنش1کوچولو سبک تر شدم.
کاش بتونم با درد کمتری این ترک ها رو رد کنم. کاش بشه که خیلی دردناک نباشن و کاش اصولا افرادی شبیه من کمی عاقل تر باشن و از همون اول به جای گفتن بس کن، در جواب توصیه کننده هاشون2دقیقه سکوت کنن و فکر کنن و درگیر این مدل داستان ها با خودشون نباشن که بعدش بخوان با کسی حرف بزنن و2ساعت فکر کنن و آخرش هم واسه خودشون دعای ای کاش بگیرن!
ایام به کام همگی.
دیدگاه های پیشین: (11)
حسین آگاهی
سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 14:28
سلام.
میریم که داشته باشیم یه منبر حسابی رو.
من هم دقیقاً مثل شما هستم.
حالا تفسیر من از حرف های شما:
معنی اعتقاد و نتیجه ای که در پی داره دقیقاً چیزی نیست جز عشق.
این همون عشقه که آدم رو نابینا و ناشنوا می کنه.
شکستن و عبور و ایجاد خدشه و خلل در معشوق چیزی نزدیک به محاله.
با تمام کلمات و جمله های شما در مطلب موافقم ولی این کار رو نزدیک به محال می دونم.
خیلی تا حالا سعی کردم این قدر بی نهایت طلب و به اصطلاح صفر و صدی نباشم که یا یک چیزی رو بخوام یا اصلاً نخوام ولی تا حالا موفق نشدم.
شاید فقط شاید تکرار چنین حرف هایی که شما زدید باعث بشه شخصی چون من بیدار بشه و به خودش بیاد و این قدر محبوب هاش رو پاک و بی آلایش نبینه.
اما با تمام ضربه هایی که از چنین نگرش هایی داشتم هنوز هم که هنوزه آدم بشو نیستم و معتقدم به شدت هم معتقدم کسانی که من اون طوری دوستشون داشتم و بهشون اعتماد و اعتقاد صد درصدی هم داشتم هنوزم کمشون بوده و من می تونستم بیشتر دوستشون داشته باشم و نداشتم.
شکلک یعنی من روانیم؟
درست بشو نیستم آیا؟
بعضی وقت ها فکر می کنم اگه این صفت رو از من بگیرند چی ازم باقی می مونه؟
آیا باز هم اون موقع چیزی برای ارائه کردن و هویت بخشیدن به خودم دارم؟
تا حالا که نتونستم از بیرون و فضایی دورتر محبوب هام رو نگاه کنم من این قدر به اون ها نزدیکم که هیچ فاصله ای احساس نمی کنم.
اعتراف می کنم که همیشه هم این اعتماد و اعتقاد ها هم به نفع من نبودند و گاهی هم شکست های بزرگی در حد نزدیک شدن به نابودی کامل نصیبم شدند که هنوز هم درد هاشون رو با تمام وجودم حس می کنم ولی اون لحظه های ناب اعتماد و اعتقاد کامل پیدا کردن به اون افراد این قدر برام لذت بخش بودند که حاضرم باز هم چندین بار تکرار بشن.
شکلک نه من درست بشو نیستم نخندید می دونم.
ولی فعلاً دارم به خودم می قبولونم که این درست نیست نیست نیست.
موفق باشید.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من. چنان شبیه خودم هستید که دیگه حرفی نمی مونه جز1لایک خیلی بزرگ. من هم هرگز وسطی نبودم. یا کامل یا هیچ. الان هم دوران ترکم رو دارم شروع می کنم ولی می دونم موفق کامل نمیشم. چیکار کنم نمیشم. حرف های من اگر بیدارگر بودن الان خودم بیدار بودم. نیستم و کاریش هم نمیشه کرد. روانی؟ یعنی من الان کامل مرخصم؟ آخه خیلی بلا از این جنس سرم اومده و درست نشدم. اتفاقا امروز صبح با دوستی صحبت اصلاحم بود. طرف می گفت باید متعادل باشی صاف بهش گفتم یعنی چی؟ مگه میشه آدم توی زندگی هیچی رو مثل دیوونه ها نخواد؟ بنده خدا تعجب کرد مونده بود چی بهم بگه. توضیح می داد که آره میشه و من خیلی سفت می گفتم نمیشه آدم باید1چیزی رو توی زندگی سفت بخوادش. مجسم کنید قیافه اون بنده خدا رو.
کاش می شد من عاقل بشم! این ای کاش ها فایده نداره. من درست بشو نیستم. من، درست بشو، نیستم.
ایام به کام.
سحر
سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 15:16
امیدوارم همیشه شاد باشین و سلامت
ممنون
87561
http://bita-70.3de.ir
پاسخ:
ممنونم. شما هم همین طور.
سحر
سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 15:16
امیدوارم همیشه شاد باشین و سلامت
ممنون
98651
http://bita-70.3de.ir
پاسخ:
ممنونم دوست عزیز. شادی و سلامت دعای خوبیه. خیلی خوب. برای شما هم همین رو از خدا می خوام.
یکی
سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 19:13
اعتماد اعتقاد اعتماد اعتقاد اعتماد اعتقاد اعتماد اعتقاد اعتقاد اعتماد حالا بگو پریسا کدومیکی از این دوتاییایی ک گفتم باهم فرق داشتن. هی تو زیادی اعتماد میکنی. چون خیال میکنی همه مث خودتن. بنظرت دنیا مث دنیای دلت هنوز میتونه قشنگ و صافوصوف باشه. اینجوری نیست پریسا. اعتماد نکن. البت نه اینکه خودتو کنی تو سوراخمورچه نه. فقط رو ی چیزی که دوسش داری همه اعتمادتو ول نده ک آخرش حالتو بگیره. مثلا تو ی نفرو دوسش داری از بس دوسش داری فکرشم نمیکنی طرف ناتو باشه. بنظرت خود بهشته. یکی میاد بهت میگه پریسا حواست باشه این دروغم میگه و تو از بس قبولش داری به مخت راه نمیدی شک کنی. بعدش طرف توزرد درمیاد و اوضاعت بیریخت میشه. این بخاطره دلته. تو هنوز خوبی پریسا. خیال میکنی میشه همه آدما و همه چیزایی که بهشون مطمینی خوب باشن. ولی اینجوری نیست. اینو یادت نگهدار و نذار مث این سالا ک گذروندی نفله شی. هی زبونمبونو ول کن بیا اینجا حرف بزن. هرچی عشقته بگو بیخیال بگو بهت عادت کردم خفن. راستی گرفتاریت اینروزا داره حسابی زور میزنه بندازت توم داری زور میزنی نیفتی آره? قشنگ معلومه. چیه بمن میگن یکی خیال کردی میتونی بپیچونیم? تو ا نگفته من تا مریخو رفتم. هی تو ازش میبری شک نکن حسابی مچ بنداز باهاش اینروزا سختیش بیشتره ولی تو نترسیا آخر جنگا همیشه سخته. همینطور سفت بیا تموم میشه. هی بیا اینجا چیزمیز بذار دیرم نکن. فعلا بای.

پاسخ:
سلام یکی. آخریشون فرق داشت. جا هاشون رو عوض کرده بودی! شکلک خیلی زرنگم! شکلک خنده متقلبانه.
یکی! چی بگم؟ دلم… بیخیال. یعنی به نظرت من جدی خوبم؟ کاش باشم یکی! آره گرفتاریم دقیقا داره همین کار رو می کنه. به شدت در حال بزن بزن هستیم. اون هفته داشتم ضربه می شدم الان دوباره رو به راهم و واسش شاخ و شونه می کشم تا پدرش رو در بیارم. ولی تو چه جوری…! یکی! نمی خوام داستان سال هایی که گذروندم تکرار بشن. کاش این طوری نشه! از تصورش هم روحم می لرزه. ممنونم که هستی یکی.
ایام به کامت.
آریا
چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 13:15
سلاااااااعاااااااام پریسا جان
امیدوارم سلامت باشی
تو گوشکنم گفتم خیلی راحت اعتماد میکنی و خیلی احساسی برخورد میکنی
که خیلی بده منم مثل خودت هستم و خیلی زخم ها رو دلم سنگینی میکنه
یکی درست میگه اگر کسی رو دوست داری یهو کل اعتمادت رو در اختیارش نزار
همیشه فکر اینو کن که بهترین دوستت امکان داره روزی بد ترین دشمنت بشه متاسفانه همه اینارو تجربه کردم
عزیزت امکان داره روزی بلای جونت بشه
شاااد باشی
http://www.gooshkon.ir/aarya/mahya.rar
پاسخ:
سلام آریاجان. من هم تجربه کردم. دقیقا همین که گفتی رو تجربه کردم. چنان خوردم زمین که خیال می کردم دیگه هرگز بلند نمیشم. خدا کمک کرد وگرنه جدی الان زنده نبودم. مرده مجازی نه آریا من واقعا می مردم اگر خدا به دادم نمی رسید. ببین چه رویی دارم من که هنوز عبرت نگرفتم! کاش دیگه واست پیش نیاد آریا! کاش واسه من هم پیش نیاد! کاش دیگه تکرار نشه! گوش کن. آره اونجا هم گفتی که باید بیشتر مواظب باشم. گوش کن. محله خوبیه. محله من که برام زیادی عزیز شده. آریا! من باید عاقل تر باشم. باید عاقل تر باشم. کاش بتونم!
ممنونم که هستی.
شاد باشی خیلی شاد.
آریا
چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 23:58
میتونی عزیز جان چرا نتونی
سعی خودت رو بکن حتما میتونی
گرچه خودم هنوز تو مرحله خود درگیری هستم اما تو تلاشت رو بکن پریسا
وای خیلی سخته. خیلی
ضربه خوردن دیوانه کنندست دیگه نمیخوام
خیلی سخته اعتمادت رو سرت خراب بشه و آوارش رو جسم و روحت سنگینی کنه
زمین خوردن آسونه اما بلند شدنش سخت……. … خیلی سخته یه مرگ تدریجی …. .
تمام گذشتم آمده جلو چشمم دیوانه کنندست.
دیگه نمیتونم بنویسم
شاد باشی
http://www.gooshkon.ir/aarya/mahya.rar
پاسخ:
کاش از پسش بر بیام آریا. همین قدم های اولش حسابی داره دردم میاد. کاش بتونم! کاش تو هم بتونی! آهایی! نبینم بری به گذشته و حالت گرفته بشه ها! وگرنه میندازمت توی این رودخونهه. بهت بگم اینجا تمساح هم داره که من توی بخش اول بهشون اشاره نکردم و در سری دوم وارد ماجرا میشن. دیگه با خودت.
آریا
پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 11:09
سلام پریسا جان
آخه من باتو چیکار کنم خخخخ
آمدم خیر سرم آتیش بسوزونم خودم آتیش گرفتم
الان حقت نیست برات فال عشقی بگیرم خخخخ
تفسیرت هم کنم خوبه اییی اینجارو یه بطری آبزرشک بود خودت هم قایمش کردییی براداشتمش اگر نزدیکم بیاای گیساتو میکشم خخخخ
ال فراااار
http://www.gooshkon.ir/aarya/mahya.rar
پاسخ:
سلام آریای1کمی زمین1کمی هوااا. به من چه می خواستی نخوری. هرچی توی بتری آب زرشک باشه که خوردنی نیست. دفعه بعد قبل از کش رفتن آب زرشک های من، آب زرشک های من، تأکید می کنم. آب زرشک های من، هشدار داداش علی توی محله رو بخون که این طوری نشه. آخ که اگر این کد امنیتی بلاگ اسکای نبود، داداش علی رو می آوردیمش اینجا1دل سیر با هم می گفتیم می خندیدیم. جدی چی می شد اگر می شد!
بیخیال شاید1زمانی بشه کی می دونه. اگر می شد فقط کامنت هام رو با خودم ببرم از بلاگ اسکای می رفتم و کلی خوش به حالم می شد. داشتم می رفتم ها! دیدم کامنت ها اینجا گیر کردن نشد. لعنت به این شانس.
به نظرم آب اثر این که خوردی رو از بین ببره. پس میریم که بندازیمش وسط رودخونه! یوهووو!
آریا
پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 13:05
درد واره ها

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

*****
http://www.gooshkon.ir/aarya/mahya.rar
پاسخ:
توی محله هم گفتم ولی زیر کامنتت نیفتاد آریا. انگار این رو از روی احوالات دل من کپی زدن. آریا! چرا بعضی درد ها اینقدر بزرگه و اینقدر عجیبه که نمیشه گفتشون؟ درد هم باید در قاعده جهان اطراف ما جا بشه تا بتونی به1کسی از اهالی همین جهان بگی. این ناگفتنی بودنش خودش1گرفتاریه که هیچ طوری نمیشه حلش کرد.
در قواعد جهان ما، الان من زده به سرم. خخخ.
ممنونم از شعر بسیار قشنگت. آب زرشک بهت جایزه نمیدم چون مال خودمه.
ایام به کامت.
آریا
جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 11:31
سلاام پریسا جان
ی سری دردا و حرفایی هستن که زبان از بیانشون قاصره
بیخیال این حرفا بیا با هم بلاگت رو به هم بریزیم خخخخ
اصلا بیا بازی کنیم بیا من نقش ی امانت دار رو بازی میکنم تو بیا آب زرشک هاتو پیشم امانت بزار بازی قشنگیه خخخ
یعنی همچین آدم امانت داریم هستم من خخخ
بحبح پس از شعری که گذاشتم خوشت اومده و حرف دلته. تفسیرش کنم آیااا
یا آبزرشک یا تفسیر
شاااد باشی
http://www.gooshkon.ir/aarya/mahya.rar
پاسخ:
سلام آریاجان. آخجون به هم ریختن رو هستم. بیا بیا اینجا خرابکاری کنیم من پایه ام. واییی کاش این کد ها نبودن آریا از بس خوش می گذشت نمی دونی چه عشقی می کردیم. شکلک الان من گیر دادم به این کد ها ول کن نیستم.
مامااان می خواد با تفسیرش از شعر خودش و دل و درد من و دیگه نمی دونم از چی آش شعله قلمکار درست کنههه!
اوه نه آب زرشک هام رو نمیدم دستت هیچیشون باقی نمی مونه وای برم در ببرم آب زرشک هام رووو.
آریا
شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 12:36
خخخخخ پریساااااا نیومدی
بهت التیماتوم داده بودم که اگر خودت رو نرسونی
کارناامه نمره هااااا پخشیناااا به یکی گفتینا هاروارد رفتینا
خنده کردینا
فراااار کردینا
شااااد باشینا
http://www.gooshkon.ir/aarya/mahya.rar
پاسخ:
سلااام آریای عزیز.
آریااا من توی اون کارنامه می پیچمتینا بعدش میندازمت توی رودخونتینا تمساح ها خوش به حالشون میشتینا من میرم تا جا دارم آب زرشک می خورمینا. بعدش هم دیگه بلد نیستم بابا به زبون ساده و خودمونی باش تا دستم بهت برستینا. یعنی برسه.
شاد باشی آریا شاااد خیلی شاد.
آریا
شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 16:25
پخخخخخخخ
آخییش
کد هارو بیخیااال
بیا اینجارو بترکونیم
بیاا تا داستان تکبالو تفثیر نکردم
اوه چیگفتم داستان تکبال تفسیر یا خدا قلط کردم دهنم سااف میشه خخخ
نه این بار با کمال شرمندگی اعلام میکنم کم آآآآورردم
هههخخخهحخ
پخخخخخ
هعیییی
وای باشگام دیر شد
شاااد باشی
http://www.gooshkon.ir/aarya/mahya.rar
پاسخ:
بابا یعنی که چی آدم رو پخ می کنید می ترسونییید! عجب دوره زمونه ای شده! ای بابا!
چی؟ تفسیر؟ داستان تکبال؟ وااای آخجووون! گفتی تموم شد رفت دیگه نمیشه پس بگیری. اینجا ثبت شده راهی هم واسه پاک کردنش نیییست. بیا تفسیرش کن بیااا.
شکلک تردید یواشکی. جدی تفسیرش نکنه! از این آریا هرچی بگی بر میاد. شکلک تفکر.
حالا میگم بیخیال باشگاه چه خبر؟ خخخ.
ترکوندن و شلوغ کردن و از این مدل شرارت ها تا بخوایی هستم آریا.
ولی من از این کد ها خوشم نمیاد کاریش هم نمیشه کنم. کاش این کد ها نبودن!
آریا! ممنونم از حضورت.
ایام به کام.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *