به خوابِ خاک، در تشهیع خورشید،
میان سینه ام اندوه جاوید،
فرو در خویش، خاموش و شکسته،
به شام اندر، به کام درد، تبعید،
حدیث شامگه، در دفتر من،
سرشکی سرخ، در چشمم درخشید،
یکی از مرغکانِ تیرخورده،
نهان در بغض، از آئینه پرسید:،
که در خاموشیِ خونینِ آن جنگ،
در آنگه کآسمان، خاموش بارید،
به گاهِ نعره های شب پَرَستان،
همان گاهی که جان بر خویش لرزید،
بر آن بارو که سر بر آسمان داشت،
در آن ساعت که خصم از خویش ترسید،
سحر، تنها میانِ شامگه بود،
نگاه عشق، جز دهشت نمی دید،
در آن گاه نبرد و خشم و نفرین،
زمان، زین قصه ی خامُش چه بشنید؟،
دل آئینه بی آواز، بشکست،
به ناگه، بغض من غمناک، ترکید.
طنین ناله ای سوزان و پنهان،
میان روح بی آرام پیچید.
حدیث عشق را انجام این بود،
زمان، پرواز صبح از خاک را دید.
از آن بارو سحر آرام پر زد،
دمی بر خاک، نوری سرخ، تابید.
هوای سینه ام کوهِ شرر بود،
دلم با دفترم یک باره تفتید.
میان دیده ی ناباور من،
سحرگاهان به قلب خاک، خوابید.
شبانگه بود و اشکی همچو آتش،
به جانم شعله های خشم رویید.
سحر رفت و شبانگه شادمان شد،
به اشکِ صبحخواهان شام خندید.
نوای تلخ و دردآلود ققنوس،
من و خاموشیِ تاریکِ تردید.
چه دردی دارد امشب سینه ی من،
چه سوزی داشت, شرحِ هجرِ خورشید!.
دیدگاه های پیشین: (14)
آریا
شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 11:44
سلام پریسا جان
مثل همه ی نوشتهات عالی و پر معنا بود
ممنونم عزیز
شااد باشی
http://www.gooshkon.ir/aarya/fereshtehman.rar
حسین آگاهی
شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 12:03
سلام.
واقعاً باید سخت باشه که رفتنش به شعر در اومده.
متأسفم.
http://www.foggylife.persianblog.ir
یکی
شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 12:03
هی من دیشب منتظر بودم. اگه تاریخای وبت درست باشن اینو باید دیروز می زدی یا دیشب. فک نکنم کسی بدونه ک دیشب شب سختی داشتی. تازه باید ب ی داقونم بری هرچی شده بگی. پریسا من متاسفم. نمیدونم چیکار میتونم بکنم ک تو اینهمه دردو تحمل نکنی. میخوای جات بهش بگم? شاید آسونتر بفهمه. خوب میخوام بگم ما زبون همو بهتر میفهمیم. ملتفتی ک چی میگم. شعرت قشنگ بود. اگه اونا ک اونطرفن راستیراستی ب هرچی ما میکنیم آگاه باشن الان تو حسابی زیر نظری. میدونی چرا? چون تو خیلی عزیز بودی و من میدونم هنوزم عزیزی. پس تا میتونی خودتو کمتر اذیت کن ک عزیزای تماشاگر کمتر اذیت بشن. ملتفتی ک چی میگم. هی اگه من سوال کنم ج میدی? من میپرسم اگه خواستی بگو. اینارو از وبت نتونستم بفهمم. امسال سال چندمه. روز بود یا شب. خودم احتمال میدم شب ولی عشقم دبه کرده بپرسم. خیلی خیته ولی دلم خواست بپرسم. پریسا بازم بنویس من همرو میخونم. درباره اون قضیه هم جدی گفتم. اگه بخوای من حاضرم جات حرف بزنم. دیر نکن پریسا بیا اینجا بازم پست بذار منتظر بعدیشم. فعلا بای.
پاسخ:
سلام یکی جان. باید5شنبه شب می زدم. نشد. ممنونم تو محبت داری کاملا هم می فهمم چی می خوایی بگی ولی کار تو نیست خودم باید درستش کنم. خودم با همراهی افراد آشنا. تو ناشناسی و این شدنی نیست مخصوصا در این موقعیت منفی.
یکی! اگر من عزیز بودم پس چرا… از ته دلم تقاضا می کردم ولی… یکی! من چیکار باید می کردم که نکردم؟ دیگه هیچی از دستم بر نمی اومد.
شب بود. رفته داخل3سال.
می فهمم چی می خوایی بگی. ممنونم که هستی یکی.
ایام به کامت.
آزاد
شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 18:19
سلام دوست ارجمند .
بسیار عالی سرودید
جای تقدیر و سپاس بسیار داره … این اثر ماندگار و نفیس
پاسخ:
سلام دوست سفید من.
ممنونم از محبت شفاف شما. امیدوارم همیشه زیر پرچم خدا از هر گزندی در امان باشید.
ایام تا همیشه ایام به کام شما.
شفق
یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 07:55
چرا تنها گذروندیش پریسا. خرجش فقط یک تک بود. تو که میدونستی اون شب عوضی در اون احساس عوضی تنها نیستی و خیلیا باهات مشترکن. یکیش خود من. بدادم نرسیده بودی الان گوشه تیمارستان خاک میخوردم یادت که هست. ما خیال کردیم تو رفتی اردوی بچه هاتون. چرا اون تکو ننداختی پریسا چرا
پاسخ:
چرا باید مینداختم؟ که چیکار کنید؟ زمانی که این آتیش به شدت شعله ور بود شما ها نبودید. خودم بودم و خودم. حالا تک بزنم که چی بشه؟ نه ممنون. لازم ندیدم. بعد از این هم لازم نمی بینم.
شفق
یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 22:36
تا کی میخای بجنگی هان؟ تا کی میجنگی؟ تا کی میجنگی تا کی هان؟ تا کجا میخای بری؟ تا کجا میخای بری هان؟ اعصابمو خورد کردی با دیوونگیای اعصابخوردکن عوضیت. من بت چی بگم هان؟ چرا بس نمیکنی هان؟ خستم کردی پریسا. تموم کن. تموم کن دیگه تمومش کن. دیگه بسه. دیگه اجازت نمیدم ادامش بدی. دیگه اینطوری ادامه نمیدی. دارم بت میگم. دیگه اونجور مسخره سکوت نمیکنی. بحث نمیکنی. جنگم نمیکنی. اون گوشیتو رو من قطع نمیکنی. بزنگم بدرزدنم بخودم درستوحسابی جواب میدی. جوابای درستم میدی تا مجبور نشم بیام اینجا نامه بنویسم. دیگه بسه. دفعه بعدم منتظر میشی خودم میام همراهم میشی میریم بیمارستان. تو مسیر رفتنم صحبت میکنیم. تو مسیر رفتن پریسا نه برگشتن. جفتمون صحبت میکنیم نه فقط من. پریسا دیگه چیزی از ظرفیتم باقی نیست شک نکن نیست. هرچی اینجا نوشتمو هرچند بار که لازمه میخونی تا فراموشت نشه. دفعه بعد که دیدمت تمامشو دقیق یادته. درست فهمیدی چی بت گفتم؟
پاسخ:
به خاطر خدا. اینجا نه.
یکی
دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 06:33
میگم خیابونگرد تو وجودشو داری آدرس بده میام در میزنم تو بیا با من بحرف. پریسا گفت درگیر نشم اینجام جاش نیست آدرس بده من بیکارم خفن بیام چنان بحرفم باهات ک اگر موندی دیگه تا هستی میل بالا نگیری ک مردی
حسین آگاهی
دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 22:27
سلام.
برای آرامش خودتون میگم که به نظر من نظرات رو ببندید و هر وقت خواستید منتشرشون کنید این طوری هر چیو بخواید این جا منتشر میشه.
البته اگه این جا یک سایت بود می شد آیپی خاصی رو بهش داد که نظراتش رو بلاک کنه ولی چون این طوری نیست راه دیگه ای نداره.
من همین جا هستم.
هر کمکی خواستید کافیه بگید.
چه مجازی و چه حقیقی حاضرم.
اگر حاضر نبودم اعلام نمی کردم.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست عزیز من.
همین حضور شما برای من چنان ارزشی داره که جز خدا کسی توصیفش رو نمی دونه. راست میگم. ممنونم که هستید دوست من. ممنونم!.
این بلاگ اسکای بی معرفت رو هرچی کردم از بخش های مربوط به امکاناتش نشد درست استفاده کنم. همه امکاناتی که توی لیستش هست رو اجرا نمی کنه. شاید لازم باشه1مدتی بستن بخش نظرات رو امتحانش کنم. هرچند ابدا این رو دلم نمی خواد. واقعا امیدوارم لازم نشه. خیلی دلگیر میشه فضای اون مدلی.
ممنونم که هستید. ممنونم!.
ایام به کام.
شفق
سهشنبه 27 مرداد 1394 ساعت 07:55
خیلخوب باشه. اینجا نه. پس نذار اینجا صدام بلند شه. بقیه صحبتامون باشه برا بیرون ازینجا. پریسا صحبتامون نه جنگای تو. میفهمی میدونم. میبینمت. آقای یکی وجودشو دارم آدرس بدمت فقط اینکه جنگ ندارم بات. آخه تو که قصه مارو نمیدونی براچی شعله میزنی. همونجا که هستی بمون بچسب بگشتنای اینترنتی و تو هیچ قصه ای داخل نشو.
یکی
سهشنبه 27 مرداد 1394 ساعت 13:38
آنگول روان از بس دلم میخواد دستم بهت برسه تا هرجا جا داری الان تو کفم. برو خدارو شکر کن اینجا جاش نیست و منم جایی جز اینجا گیرت نمیارم وگرنه جاخالیای درونتو تا آخر عمرت پر میکردم واست. من میدونم داستانتون چجوریاست. میخوای بگم تو کدومشونی علف? میخوای معرفیت کنم باورت بشه ملتفتم تپه کود? دست از سر این بردار عنکبوت
پاسخ:
یکی آروم باش. لطفا. درگیر نشو. همه چیز درسته. ممنونم از حضور عزیزت یکی. ممنونم که هستی. باش. یکی اینترنتی و مهربون آن سوی شب باش.
ایام به کامت.
آریا
چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 01:26
سلام
امیدوارم اهوالت رو به راه باشه
لا اقل مثل من نباشه
یکی جان ایول داری
منم هستم تا تهش هر کمکی باشه
هرچی برای کمک به پریسا باشه تا تهش هستم
پریسا جان ی کتاب برات گذاشتم راستیتش خودم وقت نکردم بخونمش اما تعریفش رو شنیدم رمان جدال پر تمنا
امیدوارم خوشت بیاد
شااد باشی
http://www.gooshkon.ir/aarya/jedal.portamana.rar
پاسخ:
سلام آریای عزیز خودمون. خدا نکنه کدر باشی. چی شده عزیز؟ آخجون کتاااب! آخ گفتی کتاب یادم افتاد که چه قدررر عصبانی بودم دیروز. ماجرا داشتم با کتاببب. وااای باز یادم افتاد دوباره عصبانی شدم! برم دانلود به نظرم کتاب خونم کم شده این طوری میشم.
ممنونم آریا. سخته با حال و حوصله ای که نداری کتاب هم ویرایش کنی بذاری اینجا. این رو می فهمم و بابت لطفی که بهم داری این قدر ازت ممنونم که فقط خدا اندازهش رو می دونه.
شاد باشی. خیلی شاد.
یکی
چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 07:30
دمت جیز آریا ته ایولی. حالت چشه نافرمه آریا نبینم کم آورده باشی. این نافرمیا موزیک متنن مرد. نزنن فلک گیر میده ک چرا روزوروزگار آریا بیموزیکه. اینه ک گاهی شبوروزا خطخطی میشن ک بیخیالی طی نکنیم حسابا با اسمشو نبره. بیخیال 2 روز دیگه حله. هی پریسا اینجا بساط کتاب و آبچیچی گرمه بپر بیا.
پاسخ:
آآآییی آب زرشک ها رو نخورید بدون من! به جان خودم یکی خوردی نخوردی بهت بگم! شکلک صاف شیرجه زدم وسط بساط این وسط اون هم بدون اعلام قبلی. شکلک بیخیال قیافه دیدنی یکی.
خدا بگم چیکارت نکنه یکی آب چیچی نه، آب زرشک.
با تمام حرف هات موافقم یکی. همون هایی که در مورد گرفتاری های زندگی گفتی. ولی1چیزی. یکی میشه1مدل دیگه بنویسی؟ آخه من گاهی واسه فهم کلامت باید چند ثانیه متمرکز بشم تا بفهمم چی گفتی. این صفحه خوان های ما هرچی نوشتی فقط می خونن. میشه1کوچولو قابل درک تر بنویسی من مجبور به مکث کردن نباشم؟
ایام به کامت.
آریا
چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 12:54
خودت ایول داری یکی
نه من هیچ وقت کم نمیارم خخخ
تا به حال که سر هیچ گرفتاری ای کم نیاوردم
بد جور از نامردمیا عصبی هستم بی خیال رفع میشه
پریسا پس کجایی
زوود بیا
http://www.gooshkon.ir/aarya/jedal.portamana.rar
پاسخ:
پخخ! شرمنده آریاجان وجدانم هرچی کرد متقاعدم کنه الان که خیلی حوصله نداری پخ نکنمت این نفس بد کردار گوش نداد که نداد و آخرش هم با1چیزی زد توی سر وجدانم بی هوشش کرد اومد سراغ پخ.
نامردی بخش جدا نشدنی جهان امروزه آریا. و هر کسی که دل داره درد رو هم می شناسه چون دل شکستنیه و این روز ها بازار شکستن ها عجیب داغه. امیدوارم اون چیزی که اذیتت کرده، هرچی که هست، هرچه زود تر یا حل بشه، یا کهنه بشه که اثرش کمتر آزارت بده و باز هم البته یواشکی و پشت صحنه امیدوارم عاملی که باعث شده این روز ها کدر باشی هرچه زودتر هرچی تو ازش دیدی از جای دیگه ببینه و حالی شبیه هوای الانت رو تجربه کنه تا پدرش در بیاد و حال من هم حسابی جا بیاد.
ایام به کامت.
آریا
چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 22:45
پخخخخ
اینم جوا پخخخی که کردییی
کاش میشد گرفتاری ها با ی پخ می پریدن و میرفتن خخخ
شاد باشی عزیز
http://www.gooshkon.ir/aarya/jedal.portamana.rar
پاسخ:
یعنی که چی آدم رو بی هوا پخ می کنی ای بابا عجب زمونه ای شده! میان پخ می کنن آدم رو!
شکلک طلبکار انگار نه انگار اول خودم پخ کردمش.
گرفتاری ها اگر با1پخ می پریدن که دیگه گرفتاری نبودن. این دوره زمونه مگس هم با پخ نمی پره بره. ولی خودمونیم. گیر هرچی سفت تر باشه وقتی ازش ببری بیشتر خوش می گذره. خود من حس می کنم زمانی که از دست گیر هام خلاص بشم انگار دوباره متولد شدم و زندگیم رو خدا تمدید کرده. تا خدا چی بخواد.
ایام به کامت.