سلام آسمانی ام!
از خاک برایت می نویسم.
نمی دانم کدامین پر پرواز را می توان به نوازش کشید با دست های دل، که برساند این سطر های بارانی مرا
تا تو.
آن بالا، در مأوای آبیت، خاک چه دور است و چه بیگانه!
و من چه تاریکم و چه دلتنگ حضور غایب تو!
برایم بگو، با طنینی از جنس خاطره، یاد، سراب،
برایم بگو شرح درخشش لحظه های تابان آسمانی خود را. همه را می شنوم. همه را می خوانم.
همه را می بینم در رویا هایی به رنگ دلتنگی های خیسم برای تو.
بگو آنجا، آنجا که نقطه پایان توقف هاست،
تو چگونه پرواز را برای تکه های پرواز نیازموده ی دلت مشق می کنی؟
آه که چه سبکباریِ دردناکیست، جریان ادراک شیرینیِ این حقیقت تلخ!
تو آنجا در پایان درد، همراه ترجمان های انتظار های بارانی و پنهانی خویش،
و من اینجا در دل خاک، همچنان به انتظار رسیدن سالشبی دیگر از سالشب های تاریکِ رفتنِ تو!
زمان اینجا همچنان تاریک و سنگین، می رود و می رود تا باز برسد به تو، به من، به شب!
به شبی تاریک و تاریک، که ستاره ها بر پیشوازت باریدند و خاک در قفایت به آسمان می رفت!.
بار دیگر زمان، در گردش مأیوسوار خود، می رسد به آن نقطه تاریک آغاز،
و باز من،
در کرانه ی سیاه این دریای توفانی درد،
ایستاده ام به تماشای تکراری دیگر، در حصار گردباد کابوس و خاطره!.
و تو، ستاره سوزان من! در خاطرت دیگر نیست، من و خاک، شب و درد!.
برایم بگو، آن بالا، هر شبانگاه، در میهمانی ابدی ستارگانی که می درخشند و نور را بر حضورت زمزمه وار
می پاشند،
تو با کدامین هیأت ناب خویش می درخشی؟
برایم بگو آسمانی ام!
برایم بگو آن بالا، در غیبت شب و درد و انتظار، چگونه خنده های عزیزت را بهشتباران می کنند!
برایم بگو. داستان های ناگفتنی آبیِ تابش های خویش را برایم بگو!.
از درخشش آواز های روشنت، که آن بالا دیگر نهان نیست. آشکار است و جاری! مثل آبشاری از نور،
نور!
از شکوه سبکبالی پرواز های فراتر از آسمانت، همان پرواز هایی که در رویا های شب های دلتنگی من،
شب های خاکی و سرد و سیاهم،
از پس پرده های درد اندود اشک های بی پایان نظاره اش می کنم!
برایم بگو، باز با طنینی از جنس یاد، از جنس سراب، رویا، برایم بخوان، شرح پرواز های ناکرده ام را،
برایم باز بفرست از جاده های رویا های خیس من،
گرمای عزیز دست های خسته ات را که دیگر آن بالا، سرد و خسته نیست!
شرح شانه های آشنایت را که چون دیروز های تار، خوابِ پریشانِ تکه های بر جای مانده ات را، بی صدا نمی لرزند!.
از حال ما اگر بخواهی،
اینجا همچنان شب است. شب همچنان سیاه است و سیاهی همچنان سنگین.
از حال خاک اگر بخواهی، هنوز تار است و سرد است و سرد!
مانند قلب من، پس از آخرین درخشش تو!
از حال من اگر بخواهی، وای! وای بر من،
وای بر من پس از سفرِ تابانِ تو!.
دلتنگم آسمانی ام!
دلتنگم به وسعت اندوه تنها پر کشیدنت.
دلتنگم به وسعت تمام درد بر جای ماندن خویش!
بی تو!.
دلتنگم آسمانی ام!.
و کجاست فریادی، نوایی، اشکی،
که یارای ترجمانش باشد، اینهمه آتشِ وجودِ خاکیِ مرا!؟
خوشا بر دل تو! بر نگاه تو! بر شانه های تو!
در آن سوی آسمان!
وای! وای بر من،
وای بر من پس از سفرِ تابانِ تو!.
تا عرش شعله می کشم، تا انتها تمام می شوم، تا هیچ می پیمایم این شرح تاریک را،
تا باز، باز رسم به آن انتهای آشنای سرخ،
تا باز، باز رسم به آن ابتدای آشنای تاریک!.
به آغاز پایان سیاه من!.
و چه تلخ است، انتهای تمام شب گردی های بی انتهایم در جاده های آشنای خاطره ها!
انتهایی همیشه آشنا، که هر شب و هر شب، در ختم رویا های سرشارم از تو،
می رسم به همراهی سیل اشک به حقیقت استوار و تاریکش!
حقیقتی تا همیشه استوار، تا همیشه تاریک!.
استوار همچون تو، تاریک همچون من!.
وای! وای بر من،
-وای بر من پس از سفرِ تابانِ تو!.-
دیدگاه های پیشین: (7)
آزاد
سهشنبه 23 تیر 1394 ساعت 15:23
سلام
بسیار زیبا و تاثیر گذار و عمیق
سپاسگزارم از خلق این زیبایی درخشان .
پاسخ:
سلام آشنای عزیز.
خوشحالم که بعد از مدت ها چیزی اینجا بود که شایستگی نشان حضور شما رو داشته باشه. کاش بشه در نوشتن هام توانا تر بشم!
ممنونم.
ایام به کام.
آریا
سهشنبه 23 تیر 1394 ساعت 16:59
سلام پریسا جان
عالی نوشتی قلمت قابل تحسینه
زیبا, با احساس و دردی امیق
شاد باشی
http://www.gooshkon.ir
پاسخ:
سلام آریای عزیز.
ممنونم. همیشه بهم لطف داری و من همیشه ممنونم از لطفت.
شادکام باشی.
آریا
چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 00:12
سلاام پریسا کجایی نیستی
نکنه باز دلت میخواد اثری ا ز آبزرشکات نمونه خخخ
http://www.gooshkon.ir
پاسخ:
سلام آریا من اینجام به جان خودم اگر خواب آب زرشک هام رو ببینی سرت بلا میارم.
من همچنان اینجام. شاید گاهی کیفیت این حضورم بیاد پایین ولی اینجام.
شاد باشی.
حسین آگاهی
چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 08:30
سلام.
حرف های دل خیلی ها می تونه این باشه فقط شاید نتونن به این خوبی بیانش کنند.
من چون خودم جنس رفتن و تنها شدن و نقش بازی کردن رو می دونم و درک می کنم و حتی بلد هم هستم و خیلی جاها دارم اجراش می کنم میخوام بگم که برای این طور رفتن ها فقط تنها راهی که به ذهنم می رسه و احتمال زیاد درست باشه صبر کردن و انتظار کشیدنه که یه روز ما خودمون هم بریم پیش رفته ها.
می بخشید که ناراحتتون کردم.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
کاش این رو تجربه نمی کردید. واسه هیچ کسی همچین چیزی نمی خوام. کاش این مدل درد رو نمی شناختید! کاش هیچ دلی همچین چیزی رو نمی شناخت!
یعنی واقعا میشه؟ گاهی زیر فشار1خورده تردید… اگر بشه مطمئن باشم که آخرش… ای کاش بشه! خیلی دلم این رو می خواد خیلی. ای کاش بشه! دیر و زودش با خداست ولی ای کاش بشه!
ممنونم.
شما ناراحتم نکردید دوست من. اتفاقا این امید بارون خورده رو1بار دیگه برام گفتید تا وسط بارون ها به یادش باشم.
ممنونم. ممنونم!.
ایام به کام.
یکی
چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 10:47
اون جایی نرفته پریسا همینجا باهاته. ی پدربزرگی داشتم آخر پدربزرگا بود. منم خیلی دوسش داشتم. همیشه واسه ما نوه ها قصه اونایی ک میرفتن آسمون ولی با عزیزای جاموندشون میموندنو میگفت و من حالشو میبردم. بچه بودم ک رفت. از رو قصه هاش تو سرم نمیرفت ک رفته باشه و کمتر از بقیه بهانه میگرفتم. حالا من بزرگ شدم و باور کن پریسا پدربزرگم راست میگفت. اونا جایی نمیرن. هروقت دلتنگشون بشیم باهامونن. من جز ریزه اطلاعات ناقص و زورکی ک از وب تو کشیدم چیزی ازش نمیدونم ولی فکر نکنم از گریه کردنت خوشش بیاد پس نکن. قشنگ نوشتی. کاش حرفی داشتم واسه کم شدن دلتنگیها بزنم ک اثر کنه. نوشتنات قشنگه. احساست. دلت. همه چیزت جز این درد و دلتنگی بیحرفت. اینو نمیخواد. با بیتابیت دلتنگش نکن. امسالم میاد و میره. تاب بیار بذار بره. من متاسفم پریسا. تا آخرین حدی ک ی ولگرد اینترنتی میتونه متاسف باشه متاسفم. هی ول کن اینارو. امروز باید بری امتحان بدی. هرچی شد بیا اینجا بگو باشه؟ منتظرما, بیا.
پاسخ:
سلام یکی.
من هم پدربزرگم رو خیلی دوستش داشتم. وقتی رفت باورم نشد. آخه کلی گذشت تا فهمیدم رفته. یکی! بهت نمیاد به حضور رفته ها بعد از رفتنشون معتقد باشی. برام خیلی جالبه که این رو از تو می خونم. ولی… یکی! واقعا خیال می کنی اون ها با ما باشن؟ پس واسه چی این روز ها من… یکی! آخ خدای من یکی!
بیخیال.
ممنونم از هم دلی ارزشمندت. برام خیلی با ارزشه خیلی. لازم نیست بخوایی که چیز دیگه ای بگی. چی میشه گفت؟ همین اندازه که هستی و همین قدر که میگی واسه من اندازه1جهان ارزش داره. از تو. به قول خودت1ولگرد اینترنتی که هیچ وقت ندیدمش، هیچ وقت در جهان حقیقی با من و با لحظه هام و با سیاه و سفید عمرم نبوده. ازت ممنونم یکی.
ایام به کامت.
آریا
چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 16:02
سلام پریسا جان
بیا دیگه چرا نیومدی
امیدوارم حالت خوب باشه
http://www.gooshkon.ir
پاسخ:
سلام آریای عزیز.
من خوبم عزیز ممنونم. درگیر بودم. درگیر اطرافم و زندگی حقیقی و… خودم. دروغ در هر شرایطی سیاهه. راستش بهتره. درگیر خودم. درست میشه. درست میشم. گاهی این مدلی چپه می زنم بعدش دوباره راه می افتم. حل میشه.
ممنونم که هستی.
ایام به کامت.
آریا
چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 21:26
ببخشید اگر با کامنتام فظای وبلاگه عزیزت رو بهم ریختم پریسا ببخشید سعی میکنم دیگه کامنت بی ربت ندم متاسفم
شاد باشی
http://www.gooshkon.ir
پاسخ:
کامنت بی ربط! آریا تو که کامنت بی ربط ندادی. کوش کجاست؟ جدی من نمی فهمم. اولا از دوست هرچه رسد نیکوست. دوما کی گفته توی وبلاگ من تمام کامنت های زیر1پست باید فیت حال و هوای موضوع همون پست باشه؟ یعنی به نظرت مثلا این پست من چون غمگین بوده باید کامنت های گریه ای زیرش باشن؟
ببین آریا! اگر اینجا خودت رو محدود به این باور ها کنی معاملهمون نمیشه. میشینم رو به روت آب زرشک سر می کشم بطری بطری و تو باید فقط تماشا کنی.
جدی من نفهمیدم ماجرا چیه. اصلا این مدلی تصور نکن. اینجا هرچی دلت می خواد بگو. تو وبلاگ من رو به هم نمی ریزی. تو همراه عزیز من هستی. تو و بقیه عزیز های اینجا.
راستی من تازه امروز تونستم بخش پیغام های بلاگ اسکای رو پیدا کنم. از وقتی دکور بلاگ اسکای عوض شده نتونسته بودم بخش پیغام ها رو ببینم و امروز یعنی امشب بلاخره موفق شدم. چندتایی پیغام هم اونجا بود که کاش فرستنده هاش ببخشنم بابت تأخیر در جوابشون.
آریا! کامنت به خیال خودت بی ربط بده. هر مدلی که دلت می خواد باش. فقط بودنت رو عشقه!
ممنونم که هستی.
ایام به کامت.