عصر. مثل تمام عصر های زمستون اون سال که همه مونده بودن چرا تموم نمیشه. تکبال نزدیک رودخونه روی شاخه ای که می شد تاب خورد نشسته بود تا کرکس برگرده ولی دیگه تاب نمی خورد. حوصله هیچی رو نداشت. حرکتی خفیف در سمت چپ شاخه بالای سرش توجهش رو جلب کرد. عنکبوتی نه چندان کوچیک به سرعت مشغول تنیدن تار بود. تکبال1لحظه بهش خیره شد. تار تنیدن این عنکبوت عادی به نظرش نمی رسید. خیلی تند بود و خیلی فشرده و خیلی… متفاوت! انگار داشت تار های بافتهش رو باز به هم می بافت و باز هم می بافت تا هرچی کلفت تر بشن. تکبال با حیرت به عنکبوت خیره مونده بود.
-آهای! به چی نگاه می کنی؟ من خوردنی نیستم ها!
صدای ریز و تیز عنکبوت تکبال رو از جا پروند. نفهمید چرا این صدا در نظرش خوشایند نیومد. مثل1تیکه یخ تیز و سرد که کشیده بشه روی اعصابش.
-سلام. معذرت می خوام. ولی به نظرم عجیب اومد. این مدل تار تنیدن رو تا به حال ندیده بودم.
عنکبوت بلند خندید.
-پس خوب تماشا کن چون از حالا به بعد هم نمی بینی.
عنکبوت خنده های جیغ مانند و ریزش رو چند لحظه ادامه داد و بعد مشغول کار خودش شد. تکبال چیزی سر در نیاورد. چند لحظه مات به تار تنیدن های دیوانه وار عنکبوت خیره موند و بعد با صدای بلندی که از بیرون مخفی گاهش شنید از جا پرید.
-سلام کبوتر یواشکی. باز هم که قایم شدی و باز هم که من کشفت کردم!
تکبال خندید.
-سلام آقای خوشپرواز. چیز بهتر گیر نیاوردی کشف کنی اومدی به کشف من؟
خوشپرواز با چابکی لا به لای شاخه ها جاگیر شد.
-نیومدم به کشف تو. همینطوری کشفت کردم. بهت که گفتم، تو مخفی شدن بلد نیستی.
تکبال همچنان می خندید.
-ولی جز شما کسی نمی تونه پیدام کنه.
خوشپرواز با رضایت لبخند زد.
-پس من خیلی در کشف کردن هام واردم.
تکبال فقط لبخند زد و هیچی نگفت. خوشپرواز کمی جدی تر نگاهش کرد.
-ولی هنوز هم معتقدم مخفی شدن فقط برای مواقع اضطراری خوبه و در مواقع عادی اصلا خوب نیست. به نظرم تو باید تجدید نظر کنی. شاید در خیلی چیز ها.
تکبال عذرخواهانه لبخند زد.
-من اینطوری ترجیح میدم.
خوشپرواز بهش خیره شد. به چهره خستهش که تکبال سعی داشت خندان و حتی عادی به نظر برسه ولی نمی رسید.
-واقعا؟ اینطوری ترجیح میدی؟ مطمئنی؟
تکبال به علامت تعیید سر تکون داد.
-آهای خوشپرواز! اونجا جا خوش کردی؟ بیا بیرون یا راه باز کن من بیام داخل.
تکبال با شنیدن صدای رنگین پر به ورودی بین شاخه ها نظر انداخت و خندید. خوشپرواز با لبخند از جا بلند شد، شاخه ها رو به هم زد و رفت بیرون.
-بریم بابا بریم. بعد می بینمت کبوتر یواشکی. تو هم به تجدید نظر فکر کن. فعلا تا بعد.
رنگین پر و خوشپرواز پر زدن و رفتن. تکبال به دور شدنشون نگاه کرد تا کوچیک شدن و نقطه شدن و ناپدید شدن. تکبال1دفعه به یاد عنکبوت افتاد. سر بلند کرد و با نگاه جستجوگر داخل شاخه های بالای سرش رو گشت ولی اثری از عنکبوت و تار های عجیبش نبود. انگار خیال بود و دیگه وجود نداشت.
خوشپرواز و رنگین پر در پهنه آسمون پرواز می کردن و پیش می رفتن.
-خوشپرواز!داستان این کبوتره چیه؟ رفیقه؟ اگر رفیقه راه بده ما هم رفاقت کنیم.
خوشپرواز به نگاه شفاف رنگین پر نظر انداخت و خندید.
-تو موجود جالبی هستی رنگین پر. عجیب ترین مقاصدت رو به قشنگ ترین شکل بیان می کنی و نمیشه در هیچ صورتی متهمت کرد.
خوشپرواز درست می گفت. این دقیقا توصیف کاملی بود از رنگین پر و حال و هواش. رنگین پر زد زیر خنده. خوشپرواز باهاش هم صدا شد.
-این کبوتره داستانش نمی دونم چیه ولی به نظرم با داستان های باقی ماده کبوتر های عادی فرق می کنه. یکی از تفاوت هاش بی پرواز بودنشه. باقی تفاوت هاش رو نمی دونم.
رنگین پر همچنان می خندید و توی هوا تاب می خورد.
-یکی دیگه هم یواشکی بودنشه. همیشه مخفیه.
خوشپرواز تعیید کرد.
-بله مخفیه. و این رو من نمی فهمم. می خوام بفهمم. واقعا می خوام بفهمم.
رنگین پر هنوز می خندید.
-حالا بعدا می فهمی. بیا بریم. باید تا شب نشده برگردیم لونه هامون. آسمون و زمین جنگل شب ها امن نیست. نمی دونم چرا ولی شایع شده که امن نیست.
خوشپرواز متفکر به رنگین پر خیره مونده بود ولی قشنگ معلوم بود که هواسش به گفته های اون نیست. رنگین پر شاید نفهمید. تماشاش می کرد و می خندید.
-ماتت نبره. بیا بریم. بیا.
رنگین پر پرید و خوشپرواز هم پشت سرش پرواز کرد در حالی که همچنان متفکر بود.
-بلاخره می فهمم. باید بفهمم!.
تکبال همچنان لا به لای شاخه ها نشسته و عنکبوت و خوشپرواز و همه چیز از فکرش بیرون رفته بودن. حالا تنها چیزی که توی فکرش می چرخید این بود که چطور می تونه هرچه بهتر مخفی بشه که مخفی بمونه، حتی از نگاه شاد و مهربون خوشپرواز جوون.
-آهای فسقلی! به چی ماتت برده؟ اون ها رفتن.
تکبال به شدت از جا پرید. کرکس در حالی که می خندید توی هوا گرفتش که نیفته.
-چیزی نیست جوجه بی مغز و عزیز خودم. چشم هات رو ببند که باید بپریم.
تکبال از این قسمتش بی نهایت متنفر بود. از پرواز می ترسید. مدت ها بود که دیگه به آسمون نگاه نمی کرد. آسمون براش مثل1چاه سیاه و ناشناس، بیگانه و ترسناک و آزار دهنده شده بود. دیگه هیچ کجا جز زیر بال های کرکس احساس آرامش نمی کرد. نمی دونست این آرامشه یا چیز دیگه. ولی هرچی که بود، تکبال به بقیه جا ها و زمان ها و هوا ها ترجیحش می داد. اونجا زیر دست های پناه دهنده کرکس، لا به لای پر های بلندش تکبال می تونست مخفی بشه. از آسمون، از نوری که دیگه چشم هاش رو می زد و تکبال از مدت ها پیش دوست نداشت ببیندش، از نظر ها و نگاه هایی که پیداش می کردن، از خودش، از اطرافش، از زندگی و از همه چیز. اونجا جایی بود که تکبال اطمینان داشت کسی نمی بیندش، حتی خوشپرواز. اونجا جایی بود که دست کسی بهش نمی رسید حتی شهپر و خورشید. اونجا جایی بود که تکبال می تونست راحت گریه کنه، بخوابه، نباشه. هیچ کجا نباشه. تکبال این نبودن رو خیلی می خواست و این در نظرش آرامش مطلق بود. پس خودش رو جمع کرد و بین دست های کرکس مچاله شد. مثل1جوجه کوچیک بی پر به اعماق پر های کرکس فرو رفت و همونجا آروم گرفت. کرکس قهقهه بلندی زد و پرواز کرد. ارتفاع که می گرفت، تکبال لرزید. کرکس با هر2دست نوازشش می کرد.
-نترس فسقلی. کبوتر من. کبوتر خود من! تا من نخوام تو از این بالا نمی افتی. تا من نخوام هیچ اتفاقی واسه تو نمی افته. و من الان نمی خوام. پس تو در امنیت کامل هستی. همونجا که هستی بمون و بخواب و خواب بهشت ببین. زمانی که رسیدیم خودم بیدارت می کنم.
تکبال با خودش فکر کرد بهشت تنها چیزیه که توی این وضعیت خوابش رو هم نمی بینه. لای پر های کرکس، بین دست های تواناش، تکبال جاش امن بود. چشم هاش رو بست و به عالم بی خودی رفت.
هوا دیگه مدت ها بود که توفانی نمی شد ولی سرما عجیب حکمفرمایی می کرد. افراد منطقه سکویا دیگه یاد گرفته بودن چطور خودشون رو از سرما حفظ کنن. رودخونه جنگل سرو به همت سکویایی ها در تمام زمستون طولانی و سرد اون سال، همیشه آب جاری داشت. یخ هاش کلفت نشدن و موجودات جنگل رو به دردسر ننداختن. کرکس خودش مواظب همه چیز بود و افرادش با نظم کامل همه چیز رو زیر نظر داشتن. کرکس در پیشبرد اوضاع جنگل سرو و منطقه سکویا نقص نداشت. کرکس هیچ چیزش نقص نداشت جز،
-فسقلی! دیروز خورشید واسه خاطر تو حسابی عصبانی شد و الان هم بدش نمیاد جفت چشم هام رو از جاش بکشه بیرون.
تکبال با همون نگاه تهی و غمگین نگاهش کرد.
-بی خود. خورشید اصولا عصبانیه. جدی نگیر.
قهقهه کرکس رفت هوا.
-بله خوب. تو درست میگی. ولی خوب می دونی فسقلی؟ من معمولا جدی می گیرم. اگر هم نگیرم1خورده روی نیمه جدی ها و حتی غیر جدی ها متمرکز میشم ببینم چقدر می ارزن که جدی گرفته بشن یا نشن.
تکبال سری به علامت نا آگاهی به2طرف تکون داد.
-من که نفهمیدم چی شد.
کرکس باز هم خندید.
-آفرین فسقلیِ خودم! خوب کردی. تو لازم نیست بفهمی. هرچی لازمه خودم جات می فهمم و اگر لازم باشه خودم بهت می فهمونم.
تکبال لرزید. کرکس بلند تر خندید و بغلش کرد. لرزش تکبال به تشنج نزدیک می شد. کرکس همچنان می خندید.
-خوب فسقلی! دفعه آخر که رفته بودیم لب رودخونه لای شاخه ها هم صحبت داشتی. پیش از اون هم چند دفعه ای پیش اومده بود که این جناب رو اطرافت می دیدم یعنی می شنیدم. ببینم این جوونک کیه؟ من میشناسمش؟
کرکس با محبتی خطرناک تکبال رو نوازش می کرد و تکبال ضربان قلبش که داشت تند تر می شد رو به خوبی می فهمید.
-اون فقط1کبوتره. اسمش خوشپروازه. گاهی می بینمش. یعنی اون می بیندم. سر در نمیارم چجوریه که هر مدل مخفی میشم اون پیدام می کنه.
کرکس پر و بال کبوترش رو با حوصله ای غیر معمول که تکبال خوب می شناختش مرتب کرد.
-خوب، چی میگه؟
تکبال بیشتر مچاله شد ولی از دست های کرکس نتونست فرار کنه.
-هیچی. فقط تعجب می کنه که من چرا مخفی میشم. بهش گفتم اینطوری ترجیح میدم بیشتر تعجب کرد.
کرکس با لحنی که هرچی مهربون تر می شد تکبال بیشتر خودش رو جمع می کرد خندید.
-دیگه چی ها میگید؟
تکبال حس کرد اعصابش مثل فنری که زیاد کشیده شده باشه الانه که از وحشت در بره و اختیارش رو از دست بده.
-هیچی نمیگیم. اون خیلی جوونه. خیلی جوون تر از من. اون خوشپرواز1کبوتر نوبالغ تازه پروازه. ما فقط حرف می زنیم. فقط دوستیم. گاهی هم رو می بینیم. اون میاد می چرخه حرف می زنیم و میره…
کرکس با حرکت آروم دستش باقی تلاش تکبال رو برید.
-خوب خوب دیگه بسه. ببینم این جناب خوشپر جوون این دفعه تا لای شاخه ها اومده بود درسته؟
تکبال نامفهوم، از اون مدل ها که فقط کرکس می فهمیدشون جواب داد:
-آره. می خواست بگه اینجا هم پیدام کرده. اسمش خوشپروازه نه خوشپر.
کرکس خندید.
-خوب بابا خوشبپر.
تکبال نفس بلندی کشید و انگار هوا کم آورده بود بی اراده پر و بالش رو حرکت داد.
-خوشبپر نه! خوشپرواز. اسمش خوشپروازه.
کرکس بلند خندید.
-من نمی دونم. خوشبپر، خوشپر، بپر، نپر، پرپر،
تکبال کلافه نق زد:
-خوشپروازه. اسمش خوشپروازه.
کرکس بلند تر خندید.
-خوب بابا همون پرپرک که تو میگی. اصلا هرچی تو میگی.
تکبال فرصت نکرد حرف دیگه ای بزنه.
-آهای کرکس! کجایی؟ بیا ببین این کلاغ پریشون چی میگه!
کرکس مثل فشنگ از جا در رفت. تکمار از مدت ها پیش دردسر تازه ای درست نکرده بود و این برای کرکس عجیب، مشکوک و منفی به حساب می اومد. کرکس و باقی افراد منطقه سکویا به هیچ عنوان سکوت تکمار رو به فال نیک نگرفته و هر لحظه در انتظار1انفجار بودن و به فرمان کرکس در توافقی ناگفته از هر نظر در آماده باش کامل به سر می بردن. ولی مدت ها بود که اتفاقی نمی افتاد. کرکس همچنان گشت منطقه و گشت جنگل رو برقرار نگه داشته، تعلیمات سکویایی ها و باقی شرایط آماده باش جنگی در منطقه سکویا رو کاملا حفظ کرده و افراد منطقه سکویا بی هیچ تردیدی موافقش بودن. و در اون لحظه که تیزپنجه، یکی از خشن ترین خفاش های منطقه سکویا صداش کرد و گفت یکی از کلاغ های گشت زن حرفی واسه گفتن داره، کرکس با بیشترین سرعت ممکن از جا پرید و بقیه ای که صدای تیزپنجه رو شنیدن بلافاصله و تقریبا بی اراده به آرایش جنگی در اومدن.
-چی شده؟
کلاغ جوون و ریزه ای تقریبا بین پنجه های همیشه سرخ تیزپنجه، معلوم نبود به خاطر سرعت پرواز یا از ترس، نفس های تند می زد. تیزپنجه حرکتی به چنگال های درازش داد و کلاغ رو سر داد طرف کرکس.
-سلام کرکس. ما مشغول گشت زدن بودیم. از هم جدا شدیم و هر کدوم رفتیم به مسیر خودمون. در زمان مشخص در جای معین هم رو دیدیم واسه تبادل اطلاعات که من بیارم بهت بدم. همه کلاغ های گشت امروز همون چیزی رو دیده بودن که من امروز دیدم. کرکس! این خیلی عجیبه! خیلی!.
کرکس دستش رو به نشانه سکوت بالا برد. کلاغ ساکت شد.
-اینطوری من هیچی نمی فهمم. آروم باش و بگو تو و بقیه گشتی های امروز دقیقا چی دیدین.
کلاغ نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم و شمرده حرف بزنه.
-کرکس!عنکبوت. انگار همه عنکبوت های همه دنیا توی جنگل سرو جمع شدن. همهشون انگار مسابقه تار بافتن میدن. تا حد مردن تند و شدید دارن کار می کنن. تار می بافن و بافته هاشون رو باز به هم می بافن و باز این ترکیب رو با ترکیب های دیگه ای که درست می کنن به هم می بافن. همهشون همین کار رو می کنن. از هر نوعی که بگی هستن. فقط اینکه بتونن تار ببافن برای حضورشون کافیه. از بزرگ ها و سمی هاش بگیر تا ریز هاشون. همینطور1نفس می بافن. فقط می بافن و اصلا هم نمی خوان دیده بشن. ولی ما دیدیم. من و بقیه کلاغ ها. اون ها همه جای جنگل مخفی هستن. دیده نمیشن ولی خیلی زیادن خیلی.
بقیه متعجب و کرکس متفکر به کلاغ که دوباره آرامشش رو از دست می داد گوش می دادن.
-بقیه هم گشت ها گفتن جای من هم چرخ می زنن تا من بیام زودی بهت اطلاع بدم. قرار بود من1ساعت دیگه بیام ولی ما گفتیم شاید این مهم باشه پس با اجازت من زود تر اومدم بهت بگم و بپرسم دستور چیه. کرکس! این عادی نیست. اصلا عادی نیست. عنکبوت ها توی این فصل ظاهر نمیشن و اگر هم بشن اینطوری کار نمی کنن. این عجیبه! عجیبه!
کرکس آهسته دست روی شونه کلاغ گذاشت. کلاغ بلافاصله از پر و بال تکون دادن دست برداشت و آروم گرفت.
-خوب. فهمیدم. اگر تونستید بدون اینکه خودتون رو به دردسر بندازید سر از کارشون در بیارید و اگر نشد مهم نیست. فقط به شدت احتیاط کنید، از فرود تا حد امکان بپرهیزید، به عنکبوت ها بی گدار نزدیک نشید، ترجیحا دیده شدن و زیر نظر بودنشون رو ازشون مخفی نگه دارید، و در آخر، همگی در پایان نوبت گشتتون سلامت و زنده برگردید!این1فرمانه و اجراش به خودت و باقی هم گشت هات لازمه. درست فهمیدی؟
کلاغ سرش رو پایین انداخت و با صدایی حقشناس و آروم زمزمه کرد:
-بله کرکس. ممنونم. ممنونیم.
کرکس آروم زد روی شونهش.
-حالا بپر برو و هرچی گفتم رو به بقیه بگو. بعد از تموم شدن گشتت هم مثل تیر برگرد که جفتت نگران تر از اینی که الان هست نشه.
کلاغ چشمی آهسته گفت و پرید.
افراد منطقه سکویا چند لحظه به پرواز کلاغ خیره موندن تا رفت و از نظر ها گم شد. کرکس سکوت رو شکست.
-عنکبوت. تار. شاید این1رفتار معمولی باشه. امسال زمستون غیر عادیه. زیاد سرد و خیلی طولانی. شاید این1واکنش غیر عادی در جواب به1فرایند غیر معمول طبیعی باشه که ما ازش بی اطلاعیم.
خورشید سرش رو به علامت نفی تکون داد.
-کرکس!اینطور نیست. عنکبوت ها در هیچ شرایطی اینطوری عمل نمی کنن. سرما و بلندی زمستون و وضعیت طبیعی امسال ربطی به این پدیده نداره.
شهپر با خورشید موافق بود.
-خورشید درست میگه کرکس. من فکر می کنم1چیز دیگه ای پشت این داستانه. نمی دونم چی ولی هرچی هست خیلی مثبت به نظر نمیاد.
کرکس عمیق و متفکر بهش نظر انداخت. در نگاه و چهره هیچ کدومشون هیچ اثری از دشمنی که هر لحظه بینشون بیشتر و بیشتر و آشکار تر می شد نبود. ظاهر سازی نمی کردن. در اون لحظه و در مسیر این بحث، هیچ کدومشون با هم هیچ دشمنی نداشتن. این از نظر همه قابل ستایش بود.
-شهپر! تو و خورشید و بقیه! از طبیعت عنکبوت ها چقدر می دونید؟ من خودم چندان نمی دونم. هر کسی هر چقدر ازشون می دونه بذاره وسط بلکه بشه از مجموع دونسته هامون1دلیل واسه این رفتارشون پیدا کنیم. دلیلی که بهمون بگه این عمل عنکبوت ها به جریانات ما مربوط نیست و باعث بشه بی خودی توان و تمرکزمون رو صرف این داستان نکنیم.
کرکس درست می گفت. اول شهپر، بعد خورشید، بعد هر کسی که هر نکته ای از عنکبوت ها و قواعدشون می دونست گذاشت وسط. کرکس یکی2تا از کلاغ های سریع رو فرستاد تا در مورد عنکبوت ها و مدل زندگیشون هرچه بیشتر اطلاعات جمع کنن. تکبال به یاد عنکبوتی افتاد که لای شاخه ها دیده بود. اون عنکبوت هم در حال تار بافتن بود. درست به همون روشی که کلاغ گفته بود. سریع و زیاد و به شدت کلفت و محکم. ولی تکبال اون رو تنها دیده بود. فقط یکی. آیا ممکن بود عنکبوت های دیگه ای هم در اطرافش بودن و تکبال اون ها رو ندید؟ آیا این رفتار عنکبوت ها عادی بود؟ تکبال نمی دونست. هیچ کسی نمی دونست. همه به شدت می خواستن بدونن و برای بیشتر دونستن چنان مشغول تبادل اطلاعات بودن که چیزی از گذشت زمان نفهمیدن.
اون روز در منطقه سکویا هیچ کس از رفتن روز و رسیدن شب آگاه نشد. همه دیوانه وار دنبال اطلاعات بودن. کرکس گفته بود چندان نمی دونه ولی در مجموع از تمام سکویایی ها بیشتر اطلاعات داشت و بقیه فقط کاملش می کردن. البته جز خورشید و شهپر.
-میگم کرکس! تو دفعه های بعد در این طور مواقع اصلا از ندونستن حرف نزن چون آخر کار خودت رو مسخره می کنی!
شب که شد، سکویایی ها هر کدوم به1دانشمند محقق کل زیست عنکبوت ها تبدیل شده بودن.
-کرکس!اطلاعات من بهم دلیلی که می خواستم رو نداد. عنکبوت ها در هیچ شرایطی همچین کاری نمی کنن.
-راست میگه من هم به همینجا رسیدم.
-اون ها درست میگن کرکس. هدهد هم هیچ موقعیتی رو نمی شناخت که همچین واکنشی رو از طرف عنکبوت ها طلب کنه.
-من امیدوار بودم تو و بقیه به1جایی برسید کرکس چون خودم هیچی گیرم نیومد.
… … …
کرکس همچنان متفکر، تمام توجهش رو داده بود به جمع و بهشون گوش می کرد.
-خوب.
تمام صدا ها بلافاصله خاموش شدن.
-ظاهرا این داستان عنکبوت ها طبیعی نیست. پس باید احتمال بدیم که1بازی جدید باشه از طرف تکمار عزیزمون.
لحن و حالت کرکس طوری بود که همه زدن زیر خنده. کرکس نخندید ولی از خنده ها که اوج نمی گرفت اما طولانی می شد ناراضی نبود.
-به همین خاطر باید بیشتر مواظب باشیم و البته در انتظار رسیدن1داستان تازه از ابراز وجود این تکمار زیر خاکی، تا ببینیم این جرم اضافی داخل زمین باز چه نقشه ای واسه تفریح ما کشیده.
خنده ها بلند تر شدن و هرچند باز هم تا اوج گرفتن خیلی فاصله داشتن ولی به درازا کشیدن.
-همینطور که می خندید به من گوش بدید. تکمار حسابی از دستمون خورد. نوش جونش! و الان حسابی از دستمون حرصیه و داره خون می خوره. اون هم نوش جونش! این یعنی اینکه باید بیشتر مواظب باشیم که حالش از زدنمون جا نیاد و همینطور در احوالات عوضیش باقی بمونه. نتیجه اینکه:
صدای بلند و ناهماهنگ سکویایی ها فضا رو شکافت و رفت آسمون.
-حواس ها جمع، چشم ها باز، گوش ها شنوا، هشیاری ها تکمیل، آمادگی کامل،
صدای کرکس روی تمام صدا ها پوشش انداخت.
-و خلاصه اینکه:
صدا ها بلند تر و قوی تر رفت آسمون.
-مواظب و آماده باشیم!
کرکس بلند و محکم تعیید کرد و سکویایی ها از هیجان این تعیید هوار کشیدن. کرکس هم داد زد ولی فقط واسه اینکه همه بشنون.
-پس بریم و پیدا کنیم جواب هایی رو که اون زیر خاکی درمونده نمی خواد ما بدونیمشون!
سکویایی ها تقریبا با نعره های بلند پرواز کردن و هر کدوم دنبال انجام وظیفه خودشون رفتن. کرکس بهشون نظر انداخت و لبخندی هرچند تیره زد. به همین سادگی موفق شده بود صدا ها رو به اوج برسونه و وجود ها رو از هیجان داغ کنه. اون صدا ها هرچند صدای خنده نبودن، ولی دیگه سرد و خسته هم نبودن.
شهپر مات و متحیر به کرکس خیره مونده بود که لبخند فراگیر و چهره روشن و همیشگیش بعد از رفتن سکویایی ها آهسته آهسته تغییر می کرد و به همون چهره متفکر چند لحظه پیش تبدیل می شد.
-کرکس! تو خوبی؟
کرکس تکون مختصری خورد، سر بالا کرد و به شهپر خیره شد.
-هان؟ آره بد نیستم.
شهپر کاملا صادقانه نگاهش کرد.
-ولی به خوبی چند لحظه پیشت هم نیستی. تو الان در حضور بقیه مدل دیگه ای بودی. چیزی هست که تو می دونی و بقیه نمی دونن یا نباید بدونن؟
کرکس لحظه ای مکث کرد، بعد خیلی آروم به علامت تأیید سر تکون داد و با صدایی آرام ولی رثا زمزمه کرد.
-آره. چیزی هست. اینکه این موجودات دلشون گرفته. باید دلیل واسه خندیدن و هوار کشیدن داشته باشن تا راحت تر زندگی کنن. زندگی که تکمار واسه همهشون تلخش کرده رو باید بتونن با1خورده شیرینی سپری کنن. تکمار بهشون تجربه های سنگینی از جدایی، از دست دادن و دلتنگی های نگفته داد و این ها واقعا حقشون نبود اینهمه دردشون بیاد. من این ها رو می دونم و این ها خودشون نمی دونن.
شهپر با همون نگاه صاف و صادق بهش خیره مونده بود. کرکس نگاهش می کرد ولی حواسش بهش نبود. شهپر سکوتی که با صدای همهمه های بلند و هیجان زده سکویایی های پراکنده تزئین شده بود رو به صدایی آروم شکست.
-کرکس! به قول خورشید، و طبق آگاهی همهمون، ما در حال جنگ هستیم. بقیه هم این رو فراموش نکردن. اون ها قوی هستن. از پس احساساتشون بر میان. درسته که با شیرینی تلخی ها راحت تر سپری میشن. ولی به این معنی نیست که اگر شیرینی نباشه بقیه توی سپری کردن تلخی ها می مونن. اون ها می دونن و می تونن. همهشون. تو هم باید باورشون کنی.
کرکس به آسمون تیره شب و به شهپر نظر انداخت.
-باور من1چیزه حال این ها1چیز دیگه. مطمئنم که می دونن، می تونن، می کنن. ولی دلم واقعا می خواست که لازم نباشه اینهمه توانایی هاشون رو بذارن وسط واسه بردن باری که جزو قاعده طبیعی زندگی هیچ کدومشون نیست.
شهپر لحظه ای در سکوت به نگاه کرکس خیره شد.
-کرکس!احساس می کنی در به وجود آوردن این فشار که تحمل می کنن تقصیر داشتی؟ یعنی به نظرت می شد که اینطوری نباشه اگر تو مواظب بودی؟
کرکس با نگاهی که تا آسمون می رفت و بی هدف باز هم می رفت جواب شهپر رو زمزمه کرد.
-شاید. واقعا دلم این رو نمی خواست. ترجیح می دادم بتونم عقب نگهشون دارم و الان…
شهپر آهسته روی شونهش زد.
-کرکس!اینطوری نیست. درسته که این جنگ تو با تکمار بوده و هست. ولی تو کسی رو وارد این ماجرا نکردی. به قصه این موجودات دقیق شو! این ها هر کدوم خودشون اومدن. اینها هم توی ماجرا سهم دارن. این ها هر کدومشون گوشه ای از داستان بودن و هستن. هر یکیشون داستانی دارن که سیاهی حضور تکمار روی1بخشیش سایه انداخته و اگر نبودی که نجاتشون بدی کسی نمی دونه الان اصلا بودن یا نه. اون ها فراموش نکردن و نمی کنن. تیزبین رو تماشا کن که چجوری با جفتش سبک می پره؟ اگر به دادش نمی رسیدی الان کجا بود؟ تا پیش از اینکه دستش رو بگیری ترکیبی بود از اکسیر تکمار، از خود بی خودی، خون خواری و شهوت. تمامش هم در جهانی بی قاعده و بی خبر از همه جا. اگر در این عوالم از دست می رفت هم خودش نمی فهمید. و حالا کجاست؟ بالای سر1زندگی شیرین با1جفت عاشق. حالا گیریم در حالت آماده باش و شرایط جنگی. درگیر بودن تیزبین تقصیر تو نیست. تقصیر تکماره. خوشبین رو تماشا کن! اگر نبودی صید خوبی بود واسه تکمار. به دردش می خورد باور کن. بعد از اینکه خونوادهش از دست رفتن پیش از اینکه از زندگی چیزی بدونه، اگر نمی رسیدی الان توی دسته تکمار بود و احتمالا نیمه هوشیار از اکسیر های مدل به مدل داشت لونه ها رو ویران و جوجه ها رو پرپر می کرد. خورشید رو ببین! به نظرم از این یکی چیزی نباید بگم چون تو خودت1طرف داستانش بودی. همین مشکی خودم. یادت که نرفته تا کجا ها رفت و تو کشیدیش بیرون. هرچند ازم کشش رفتی و با اینکه جاش رو می دونستی و پیش تو بود واسه پیدا کردنش نصف دنیا چرخوندیم و اعصابم رو خراب کردی ولی نمی تونم نبینم که بودنش رو مدیونته. تکرو و تیزرو هم که حالشون معلومه. این2تا اگر دست نجاتت نبود تا نیمه راه می رفتن و به آخرش نمی رسیدن. مطمئنم اگر نبودی این2تا جوجه های بزرگ الان زنده نبودن. این ها تحمل نمی کردن و خوب شد که تو به موقع رسیدی. می بینی؟ می تونم اسم تک تکشون رو با قصه هاشون بگم و توضیح بدم که فشار الان روی شونه هاشون تقصیر تو نیست. ببینم کرکس تو چرا اینطوری نگاهم می کنی؟ مگه مثل این شب های من روح دیدی؟
کرکس برخلاف چند لحظه پیش، با حواس کاملا جمع و حیرتی که از چشم هاش انگار فوران می زد بیرون به شهپر خیره شده بود.
-کرکس! چی شده؟ نکنه ماری چیزی پشت سرم هست و خودم نمی دونم؟
کرکس بدون اعتنا به تردید شهپر بهش خیره موند.
-تو، تو اینهمه چیز از موجودات اینجا رو چجوری می دونی؟ من هیچی از هیچ کسی بهت نگفتم. مشکی هم مطمئنم که نگفته. پس تو،
شهپر نفس راحتی کشید و با همون آرامش همیشگی خندید.
-نگرانم کردی. بله تو نگفتی. ولی این رو در نظر بگیر که جز خودت موجودات دیگه ای هم می تونن به بقیه نزدیک بشن و گاهی بشینن پای درد دل هاشون. موجودات به قول خورشید فضولی که بدشون نمیاد بفهمن این کرکس وحشی برای چی اینهمه توی منطقه سکویا عزیز شده و در نتیجه یواش یواش میشن هم صحبت و اگر راه و رسم هم صحبتی رو خوب بلد باشن میشن همراه و اگر بهتر بلد باشن میشن هم دل. اون ها خودشون قصه هاشون رو برای من تعریف کردن. همهشون هم اونقدر بهت احساس دین می کنن که حاضرن بی هیچ حرفی برای خودت و فرمان هات بمیرن. البته از نظر من هرچند این محبتشون زیادی زیاده و شاید خیلی منطقی نباشه، ولی از اونجایی که طرفشون تویی چندان بازنده هم نیستن. تو فرمانده خوبی هستی کرکس. باور کن دارم بهت راست میگم. تو برای اطرافیانت زمان صرف می کنی، باهاشون همراهی می کنی، اگر کاری کنن که رضایتت رو جلب کنه مثل1دوست هم سطح باهاشون رفتار می کنی، توی تشکر هات و دلجویی هات و توجه هات حسابی راضیشون می کنی، در ضمنِ سنگین بودن مجازات هات محبت هات هم زیاده، واسه شادی هاشون ارزش قائلی، برای درد هاشون متوقف میشی و زمان می ذاری، توی لحظه های خوششون مجلس رو گرم می کنی، واسه از دست رفته هاشون قبر می کنی، و خلاصه با وجود اینکه به وضوح از همهشون بالاتری همه جوره باهاشون هستی. کرکس! فشار امشب و این زمان افراد منطقه سکویا تقصیر تو نیست. اون ها خودشون اینطور می خوان. باید هم بخوان. چون نمیشه کنار بمونن تا تو انتقام چیز هایی که به وسیله تکمار از دست دادن رو براشون بگیری و الان هم از خشم و طمع تکمار حفظشون کنی. کرکس! من و تو خارج از داستان این هدف و این جنگ مشترک رو در روی هم هستیم و این رو همه می دونن ولی این دلیل نمیشه من مثبت هات رو نبینم و نگم. تو فرمانده خوبی هستی. بیشتر از خوب. تو برای افرادت که هرگز به عنوان افراد زیر دستت نگاهشون نمی کنی و از نظرت اون ها اطرافیانت هستن نه افرادت، فرماندهی هستی که شبیهت رو هیچ کجا نمی تونن پیدا کنن. این رو از1دشمن بپذیر و مطمئن باش که این دشمن درست میگه.
کرکس آروم تر از لحظه های پیش به شهپر نظر انداخت.
-واسه چی این ها رو میگی دشمن؟
شهپر لبخند زد.
-واسه اینکه این ها حقیقت هستن. حقیقت هایی که لازم دیدم در این شرایط بهت یادآوریشون کنم تا بیشتر از اینی که روی دوشت هست فشار تحمل نکنی. من اهل دلداری نیستم. به نظرم در این مدت دیگه باید این رو فهمیده باشی. پس هرچی بهت گفتم درسته.
کرکس نفس عمیقی کشید و نگاه از آسمون برداشت.
-شهپر!اون لکلک هایی که بزرگتون کردن، همون هایی که تو و مشکی بعد از اون آتیشسوزی توی لونهشون بزرگ شدید،
شهپر خیلی عادی گفت:
-خونوادم رو میگی؟
کرکس تأکید شهپر رو گرفت.
-بله. اون ها الان کجان؟ جاشون امنه؟ تکمار حالا دیگه می دونه تو و مشکی اینجایید. توی جنگ های آخری افرادش دیدنت. مشکی هم که خیلی وقته معرف حضور تکمار هست و می دونه همراه من شده. اگر1زمانی به وسیله اون ها بخواد از شما2تا انتقام بگیره، اون ها نمی تونن مثل تو و مشکی از خودشون دفاع کنن شهپر!
شهپر صمیمانه خندید.
-می فهمم چی می خوایی بگی. نه اون ها ابدا نمی تونن از خودشون دفاع کنن. داقون میشن. اتفاقا تکمار خیلی مشتاقه که دستش بهشون برسه. ولی خطری نیست. جای اون ها امنه. تک تکشون در امنیت کامل هستن. من مطمئنم و به همین خاطره که می بینی خیالم نیست.
کرکس با نگاهی این بار تیره از دلواپسی به شهپر نظر انداخت.
-ولی شهپر! شاید لازم باشه منتقلشون کنی اینجا تا بین پرنده های این منطقه حفظ بشن.
شهپر همون خنده صمیمی رو ادامه داد.
-اینجا جنگه. اون ها در جای امن تر و آرام تری هستن. تکمار به هیچ عنوان بهشون دسترسی نداره. کرکس! حتما درک می کنی که روی حساب چه حسی نمی تونم و نمی خوام در مورد مکانشون بهت اطلاعات بدم. درسته؟
کرکس فوری جواب داد:
-البته که درک می کنم. کار درستی می کنی. اصلا صحبت کردن در موردش صلاح نیست. الان توی دل شب از کجا بدونیم که موشی یا عنکبوتی این طرف ها نیست. اگر جاشون واقعا امنه پس چه الان و چه در روز چیزی در مورد مکانشون نگو.
شهپر به کرکس نگاه کرد. نگاهش طوری بود که کرکس بلافاصله فهمید حرفی برای گفتن داره.
-کرکس!مشکی اون زمان خیلی کوچیک بود. من و لکلک ها هر کاری از دستمون بر اومد کردیم که اون محفوظ باشه. ظاهرا چندان موفق نبودیم ولی خیلی هم بازنده نبودیم. ممنون میشم اگر در حضورش چیزی از تفاوت های بین ما و والدینمون…
کرکس نگاه اطمینانبخشش رو به چهره شهپر پاشید.
-مطمئن باش. مشکی می دونه که با هم متفاوتید و دیدم که در حضورش از گذشته هاتون صحبت کردید ولی بیشتر از این نه کسی درست سر در آورده نه حرفی شده. از طرف من هم خاطرت جمع باشه. کاملا می فهمم.
شهپر به گرمای بی کدورت نگاه کرکس خیره شد و با شفاف ترین لحن ممکن زمزمه کرد:
-ممنونم!.
کرکس فقط لبخند زد.
چند روز دیگه هم در سکوت و انتظاری خاموش برای سکویایی ها گذشت. عنکبوت ها باز هم دیده شدن و هر بار در همون حال و هوا. جز این، هیچ اتفاق عجیبی توی جنگل سرو نیفتاد. نه شاهین ها، نه مار ها، نه حتی1موش که از سر آزار یا دیوانگی بخواد ادای دردسر درست کردن رو دربیاره. همه چیز کاملا عادی، آرام و ظاهرا امن بود. همه چیز جز عنکبوت ها که انگار هر لحظه هیجان و سرعتشون برای بافتن و بافتن بیشتر و بیشتر می شد. در منطقه سکویا حتی1عنکبوت هم نبود ولی جز اونجا، در تمام جنگل، روی تمام شاخه ها، بین تمام بوته ها، در شکاف تمام تنه های بزرگ و کوچیک درخت ها، حتی روی خاک یخزده و سرد زمین، عنکبوت ها رو می شد پیدا کرد و چقدر هم مشغول و پر کار. فقط کافی بود1جایی فرود بیان و کمی، فقط کمی جستجو کنن تا فوجی از عنکبوت رو در حال بافتن و طنیدن بافته هاشون به هم ببینن.
-این رو چطور می بینی کرکس؟
-شهپر!مطمئن نیستم ولی به نظرم اوضاع این ریزه ها داره خراب تر میشه. تا چند روز پیش تک تک می دیدمشون که فقط می بافن ولی این روز ها دارم می بینم که دسته های کوچیکشون دارن بافته هاشون رو به هم پیوند می زنن و باز هم دارم می بینم که این دسته ها دارن بزرگ تر و بزرگ تر میشن. البته شاید من فقط تصور کرده باشم.
شهپر قاطع به علامت نفی سر تکون داد.
-نه. تصور نکردی. این که دیدی و گفتی کاملا درسته. چی می تونه باشه!؟
کرکس فکری کرد و لبخندی از سر بی حوصلگی زد. مثل کسی که در جریان بافتن1خیال محال و بی مزه از سر بی حالی بخنده.
-مسلما داستان این نیست که خیال دارن تمام جنگل رو تارپوش کنن تا ما در جریان یکی از فرود هامون توی تار هاشون گیر بیفتیم.
شهپر به قد و قواره کرکس نگاه کرد و1دفعه ترکید، زد زیر خنده و قاه قاه خندید. کرکس هم اول لبخند زد، بعد آهسته خندید و رفته رفته صدای خندهش بلند و بلند تر شد و چند لحظه ای نگذشت که همراه شهپر، قهقههش با بلند ترین صدا می رفت تا به انتهای آسمون برسه. کرکس و شهپر بلند و بلند خندیدن و باز هم خندیدن. زمان می رفت، عنکبوت ها می بافتن و شهپر و کرکس همچنان بلند و پر صدا می خندیدن.
دیدگاه های پیشین: (6)
حسین آگاهی
دوشنبه 11 اسفند 1393 ساعت 16:58
سلام.
واااااااااااااای بازم یه داستان جدید این بار مبارزه با عنکبوت ها در راهه.
یاد مرد عنکبوتی افتادم.
امیدوارم این هم به خیر تموم بشه.
موفق باشید و البته سعی کنید خوب تموم بشه.
حواستون هم به این باشه که امروز یازدهم اسفنده و هجده روز دیگه از سال مونده.
سعی کنید زمستون جنگل سرو رو با زمستون خودمون تموم کنید.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
عنکبوت ها. این موجودات ریز و تارتاری اعصاب خراب کن که خدا می دونه چه دردسری می خوان درست کنن. من هم امیدوارم به خیر بگذره! بله موافقم. زمستون جنگل سرو دیگه باید1تکونی به خودش بده، بجنبه و بره.
ممنونم از حضور شما.
ایام به کام.
آریا
دوشنبه 11 اسفند 1393 ساعت 21:39
سلام پریسای عزیز
امیدوارم سلامت باشی
مثل همیشه عالی بود
از داستانت لذت بردم ممنونم
هرچی جلو تر میری و بیشتر از کارات میخونم بیشتر به تواناییت یقین میارم
من متمعن هستم که اگر دنبال نشر رو بگیری موفق میشی
لطفا کم کاری نکن
خیلی قلمت توانا هستش پریسا جان
کارات عالیه دنبال نشر رو بگیر حتما لطفا
شادو سلامت باشی عزیز
شادی روز افزون
http://www.gooshkon.ir
پاسخ:
سلام آریا جان.
دیگه کلمه بلد نیستم از لطفت تشکر کنم. به من لطف داری ممنونم خیلی زیاد. نشر. تا جایی که من در جستجو هام فهمیدم دردسر زیاد داره. تا1جایی رفتم. تا جایی که بفهمم دردسر داره. نمی دونم شاید زمانی از باقی دردسر هام خلاص شدم دنبال این دردسر رفتم. البته نه به خاطر اینکه خوب می نویسم. چون خیلی دلم می خواد کتاب بشه.
باز هم ممنونم از لطف خیلی زیادت.
ایام به کامت.
آریا
سهشنبه 12 اسفند 1393 ساعت 15:27
سلام پریسا جان
اگر دنبالش رو نگیری هنرت هیف میشه
امیدوارم دنبالش رو بگیری
کارت عالیه
به خدا راست میگم لذت میبرم از نوشته هایت
شادو موفق باشی
http://www.gooshkon.ir
پاسخ:
سلام آریای عزیز. همراه مهربون من!
راستش دردسر این کار همه جوره سنگینه. هم مدل پیش بردنش هم بخش مادیش که حس می کنم واسه نوشته های من خرج اضافیه. اگر چیزی بود که فایده داشت یعنی ارزشش رو داشت می شد انجامش داد ولی فقط اینکه من دلم می خواد نوشتهم کتاب بشه به نام خودم ثبت بشه بخوام انجامش بدم1کمی…فعلا دارم می نویسم می ذارم اینجا تا بعد خدا چی بخواد. توکل به خودش! هرچی خدا بخواد همون میشه آریا. هرچی خودش بخواد. در همه موارد سپردم به خودش. کاری که شاید تا پیش از این در بعضی موارد دلم نمی اومد انجامش بدم. این اواخر حس کردم دیگه زمانش رسیده که فرمون رو بدم دستش و بشینم به تماشا. کاش مصلحتش باشه به1کمی تند تر رفتن! اگر هم نباشه من منتظر می مونم. منتظر جوابی که ایمان دارم دیر یا زود میاد. همین حالاش هم اومده و من منتظر باقیشم.
وای از دست من!
ایام به کامت.
آریا
سهشنبه 12 اسفند 1393 ساعت 23:03
ممنونم عزیز
خودت بهتر میدونی بهتر از مایی که تماشا چی هستیم
هیچ کس از دل دیگری خبر نداره هطا اگر نزدیک ترین کست باشه
کاره خوبی کردی پریسا جان بسپر به خودش متمعن باش پشیمون نمیشی
خدا رحمانو رحیمه
هیچ کس جوز خدا نمیتونه درکمون کنه عزیز
بسپر به خودش منم کاری جوز دعا کردن ازم بر نمیاد متمعن باش دریق نمیکنم
منتظر استجابت هستیم خدا منتظرمون نمیزاره
شاد باشی عزیز
http://www.gooshkon.ir
پاسخ:
همین دعا رو عشقه! روی سر می برمش آریا. ممنونم ازت. خدا. بله کارش خیلی درسته. اونقدر درسته که گاهی خودم میگم خدایا دیگه پول خوردش رو حساب نکن لطفا بسه دیگه خواهش می کنم!
بله آگاه دل ها فقط خداست و بس. خودش هم می دونه چه دردی رو با چه مرهمی درمونش کنه. به امید لطف و حکمتش.
ایام به کام.
تکبال
جمعه 15 اسفند 1393 ساعت 15:41
سلام. خسته شدم دیگه ای بابااااااااا زندگی منو نمیخواین تموم کنین بالاخره؟
اگه نمیخواین زندگیمو برای بازدید کننده های این بولاگ تعریف کنید, بگین خودم دست به کار بشم.
ای وای کرکس اومد. من برم بفهمه اینجا اومدم پدرمو در میاره. گفته به هیچ وجه این جا نیام می خواست که اینجارو تعطیل کنه.
یعنی یه کاری کنه که شما تعطیلش کنید.
اومدم بگم نذارید تعطیلش کنه ها!
-داری چی کار می کنی فسقلی؟
من من هیچ چی کرکس.
-با کسی حرف می زدی؟
-نه بابا
-نکنه دوباره رفتی سراغ اون وبلاگ؟
-نه به جان خودم.
که یه دفه خورشید میاد و کرکسو صدا می زنه.
هیهی شکلک من در حال بالا و پایین پریدن چون این بار از زیر تنبیه کرکس در رفتم.
پاسخ:
بَه بَه! سلااام تکبال! چطوری کبوتر؟ حالت رو به راهه؟ اصلا انتظار نداشتم از زیر پر کرکس در بری بشه بیایی اینجا! جدی غافلگیر شدم. بچه ها کوشید حالا که خودش اینجاست بیایید ازش هرچی می خوایید بپرسید دیگه!
تا نیومدن بذار اول خودم بپرسم ولی کبوتری کن بیا جواب بده سر کارم نذار باشه؟
میگم تکبال جانِ کرکس بگو این ماجرا ها که اینجا به نامت خورده تمامش راسته؟ آخرش اینطوری نشه که مثلا1دفعه تو از خواب بپری و ببینی روی همون سرو نشستی داری رویا می بافی! خدا شاهده اینطوری بشه من یکی افسردگی می گیرم.
بعدش هم باز بپرسم یا نه؟
خداییش این کرکس چی داشت خودت رو گرفتارش کردی؟
باز بپرسم؟
قبول داری1سریِ خیلی بزرگی از بلا هایی که سرت میاد تقصیر خودته؟
خوب فعلا همین3تا رو اگر اومدی گفتی باز می پرسم. ولی انصافا خوب همه ما رو با داستان هات گذاشتی سر کار! بیشتر از همه هم من بیچاره رو که واسه خاطر تو میان سرم داد می زنن.
کرکس هم، بهش نگی ها! ولی به حسابش می رسم. واسه بستن اینجا کاری از دستش بر نمیاد. ولی تو چطور جرأت می کنی خلاف نظرش بخوایی من موندم توش. ظاهرا این دفعه رو که در رفتی. همین خورشید بد اخلاق رو داشته باش باقیش حله.
بیشتر مواظب خودت باش تکبال. مواظب عنکبوت ها هم باش این ها مشکوکن!
باز هم بیا این طرف ها. جالبه حضورت. موفق باشی!.
تکبال
جمعه 15 اسفند 1393 ساعت 21:25
سلااام یدوباره!
ای باباااااااااااااا این همه سوااااااااال.
من گناه دارم.
خوب دیگه گاهی کرکس رو هم یمشه پیچوند.
ظاهرا توی قسمت های قبل دیدین که میشه.
نه بابا رویا چی چیه؟
همه این بدبختی ها راسته.
نکنه شما به عنوان نویسنده داستان من بیاین و بگینهمش رویاست که کلا به کرکس میگم حسابی حسابتونرو برسه.
این یکیرو دیگه نیستما.
قرار نشد با کرکس چپ بیفتین.
کرکس همه چیز منه.
من اجازه ندارم ازش بد بگم یا حتی دربارش کوچک ترین فکر بدی بکنم.
در مورد این که کرکس چی داشت واقعا نمی دوونم.
شاید پناهدهندگی داشت.
من اون موقع شرایط بدی داشتم خودتون می دونید که!
اینجا می تونم موجودیت داشته باشم. هرچند که موجودیتم هم بیشتر به اراده کرکس مربطه. هیییییییییییییییییییی ولش کنین میریم سراغ سوال بعدی.
قطعا اکثر چیزایی که سرم میاد تقصیر خودمه.
و تقصیر این بال های لعنتی.
شما خودتون گیر دادین به زندگی من.
من سر کارتون نذاشتم که!
اصلا آدمارو چ به زندگی پرنده ها؟
چی شده؟ میخواین با کرکس چیکار کنید؟
تورو خدا هواشو داشته باشین.
من بدون کرکس نمی تونم.
اصلا فکر کردین که اگه کرکس نباشه تکمار با ما و پرنده های دیگه چی کار می کنه؟
چشم مواظب خودم هستم ولی بیشتر شما مواظب من باشید.
من هر چی هم که باشم یه کبوتر بی پرواز بیشتر نیستم.
مواظب کرکس هم باشین.
اوه اوه کرکس داره میاد خدافظ خدافظ وااااااااااااااااااااااای
پاسخ:
سلام تکبال.
نه بابا مثل اینکه جدی خودتی. این مدل نوشتن و نظرات فقط مال خودت میشه که باشه.
خدا بگم چیکارت کنه یعنی بی پرواز بودن اینقدر بد بود که تو واسه خاطر بالا پریدن بری جفت کرکس بشی؟ کبوتر قحطی بود رفتی خودت و ما رو اینطوری فرستادی توی بغل دردسر؟
ولش کن شد دیگه.
بله درست میگی. اون پناه دهندگی داشت ولی خودمونیم بهای سنگینی واسه پناه دادن هاش گرفت. تویی که تمام روحت آسمون بود الان دیگه می ترسی سر بالا کنی و ببینیش.
این رو هم ولش کن بیخیال.
به روی چشم سعی می کنم هواش رو هم داشته باشم. یعنی بیشتر از حالا. واسه خاطر دل تو. ولی به نظرم این وسط تو بیشتر هواداری لازمته.
مواظب خودت هم باز هم به روی چشم هستم ولی پیشرو این ماجرا فقط خودتی کبوتر. این داستان توِ و خودت باید تمومش کنی. نگران تکمار هم نباش. یا می بره، یا می بازه. کرکس هم نباشه بلاخره این تکمار هستش که بقیه پرنده ها لازم ببینن کاریش کنن. فعلا که کرکس هست و داره بیچارهت می کنه. در لحظه باش و حسابی…چی بهت بگم آخه!.
ولی یادت باشه، همیشه یادت باشه، هر اتفاقی که افتاد، به هر جا که رسیدی، هرچی دیدی، هر طور که تموم شد، هرگز کبوتر بودنت رو فراموش نکن. الان که فراموش کردی ولی کاش آخر ماجرا یادت بیاد! چقدر دلم می خواد تو باز خودت بشی! کبوتری هرچند بی پرواز ولی کبوتر با همون نگاه و دل و خنده ها و حتی گریه های کبوترانهش! کاش بشه! کاش بشه!
ایامت آرام.