من باز اومدم! راستی اگر جام عوض بشه دیدنم میایید؟

سلام به همگی.
نمی فهمم چه دردمه که ویرم گرفته هی اینجا پست بزنم. تکبال58آماده نبود دیدم دلم حرف زدن می خواد اومدم دیگه.
راستی امروز به ارسلان خیلی خوش گذشت. هیچی ندادم بهش، هیچ کاری نکردم واسهش، هیچی و هیچی و هیچی. فقط با صدای مهربون گذشته هام که دیگه از بس خشن صحبت کردم واسه خودم هم بیگانه بود باهاش حرف زدم، کنارش ایستادم و خندیدم، پشتش رو که دیروز زده بودم ناز کردم، اینقدر ناز کردم و مالش دادم تا خندید، گونه هاش رو با اجازه خودش ناز کردم، بیخیال وسواس مضحکم شدم و بغلش کردم، …
ارسلان همین اندازه راضی بود. راضی و شاد. از شادی پا هاش رو تند تند می کوبید زمین و بلند بلند ذوق می کرد. آخرش هم موقع رفتن تمام سالن رو گذاشت روی سرش از بس اوضاع رو به هم ریخت. لج کرد و جیغ کشید و نمی خواست بره. حرف نمی تونه بزنه. فقط بلده بگه نه. از چیزی هم اگر رضایت داشته باشه فقط میگه آآآ. امروز حسابی دم رفتن لج کرد. اشاره می زد بهم. رفتم پیشش بغلش کردم گفتم نمیری؟ گفت نه. گفتم می خوایی پیش من بمونی؟ گفت آآآ. گفتم مامان بره؟ گفت آآآ. گفتم من دارم میرم. می خوام برم خونه. گفت نههه. خندم گرفت به مادرش گفتم مادرش برو این می خواد بشه فرزند خونده من. بچه من میشه شما برید. گفتیم بلکه اینطوری از خر شیطون بیاد پایین ولی نیومد. این رو که شنید خندید و گفت آآآ. مادرش زد زیر خنده. خلاصه پدرش رو آوردیم و اینقدر گفتیم و گفتیم تا به عشق بابا و ماشین بابا و غیرتی کردنش که الان من و بقیه سوار میشیم و ارسلان جا می مونه و چنین و چنان میشه حاضر شد و رفت.
ارسلان رفت و ماجرا تموم شد. ولی من، از دیروز تا الان دارم به خودم فکر می کنم. و امروز که این بچه می خندید بعد از رفتنش من حسابی در فکر هستم که چطور من خودم رو اینهمه کم شناختم؟! من خیال می کردم سفت تر، عاقل تر و منطقی تر از این ها شده باشم. منی که خیلی ها دارن بهم میگن تو خیلی منطقی تر شدی، منی که خودم هم باورم شده بود که حتما دیگه عاقل و کامل، نه کامل کامل بلکه کامل تر شدم، من که مطمئن بودم از پس خودم و خشمم بر میام، من که… پس چی شد؟ چی شد که1لحظه نفهمیدم و ندیدم و ندونستم؟ چی شد که باختم؟ چی شد که تونستم اجازه بدم خشم بی منطق و ناآگاهم دستم رو بگیره ببره بالا و حرصی رو که از جا هایی بیرون از اون4دیواری داشتم بپاشم به روح ارسلان؟ من که در حالت عادی می دونم این حق رو ندارم، من که می دونم حرص و خشمم از چیز هایی بود که هیچ ربطی به ارسلان نداشت، من که اینهمه مدعی اصلاح خودمم، پس چی شد اونهمه ادعا که در نهان خودم اینهمه بهشون می نازیدم؟ ارسلان شاید یادش رفته باشه ولی من یادمه. خدا هم یادشه. من یادمه و می دونم که هرگز نباید این رو یادم بره. درضمن می دونم که من هنوز خیلی راه دارم. خیلی بیشتر از اون که خودمتصورش رو می کردم. تا رسیدنم هنوز خیلی خیلی مونده. از این واقعیت دلم گرفت ولی باز هم شکر که زود تر فهمیدم و امیدوارم که هنوز خیلی دیر نشده باشه برای من. خدا هم تماشا می کنه و امیدوارم هوام رو برای طی این راه داشته باشه. اگر دیروزم رو پاک کنه ممنونش میشم. اگر هم پاک نکنه باز هم ممنونشم و البته مشغول دعا که پاکش کنه. هرچی خودش بخواد.
راستی اگر من جام عوض بشه توی خونه جدید به آدرس جدید دیدنم میایید؟
باز هم راستی اگر نخوام اینجا آدرس بذارم چجوری باید بهتون اطلاع بدم؟ اون هایی که ازشون ایمیل دارم رو بهشون ایمیل می زنم. اون هایی که وب یا سایت دارن توی فرم های نظرخواهیشون آدرسم رو می نویسم و بقیهتون رو چجوری ببرم؟ جناب یکی هستی؟ بیا از خودت1نشونی بهم بده من دلم خیلی برات تنگ میشه اگر جایی که میرم تو نباشی.
نخودی شما چی؟ اینجایی؟ الان می فهمم اون زمان که ترجیح می دادی آدرس نذاری چی می گفتی. اعتراف می کنم که اون زمان درکت نمی کردم و با خودم گفته بودم یعنی چی؟! وبلاگ رو چرا باید در انزوا نگه داریم؟ من که نمی فهمم! و واقعا نمی فهمیدم ولی حالا می فهمم.
اسم شما رو اینجا بردم و اعترافم رو اینجا کردم نه توی بخش کامنت ها چون ترجیح دادم بقیه هم اعترافاتم رو ببینن و بخونن.
فعلا که هستم ولی رفتنی که شدم باید1فکری واسه آدرس دادن به خودی هام کنم. به شمایی که اینجا باهام بودید و شاید دلتون بخواد جای دیگه هم باهام باشید. بهم بخندید ولی حرف رفتن که جدی شد داره گریهم می گیره. اینجا توی بلاگ اسکای بهم خوش گذشت. اینجا رو خودم شروعش کردم، خودم زیر و بمش رو یاد گرفتم، خودم همه چیزش رو بلد شدم، خودم به اینجا رسیدم و به اینجا رسوندمش. الان دیگه می تونم1کمی به بقیه توضیح بدم چجوری توی بلاگ اسکای وبلاگ بسازن و همهش هم میگم برید بلاگ اسکای خیلی راحته. با هر چیز جدیدی که از بالا و پایینش یاد می گرفتم کلی بهم خوش می گذشت و کلی کیف می کردم و می اومدم اینجا توی وبلاگ خودم امتحانش می کردم و نمی دونید چه عشقی می کردم وقتی درست در می اومد! گاهی هم هیچ چیز تازه ای نداشتم امتحان کنم و فقط می اومدم1گشتی می زدم دستی به سر و روی اینجا می کشیدم و همین طوری داخلش گردشکی می کردم و خوشم می اومد و میرفتم.
خونه اینترنتیم رو خیلی دوست داشتم. هنوز هم دوستش دارم ولی…
دیگه نمی خوام اینجا بمونم!. کد های امنیتی…
***
وای که من چقدر حرف می زنم! ای بابا خوب اینجا باید حرف بزنم دیگه پس کجا ببرم اینهمه عشق وراجیم رو؟
ممنونم از همراهی همه شما. باید برم ابعاد اسباب کشی رو بررسی کنم.
ایام به کام همگیتون از حالا تا همیییییییشه.
دیدگاه های پیشین: (14)
آریا
دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 21:52
سلام بر پریسا ی عزیز
خوشهالم که ارسلان رو خوشحال کردی
ممنونم دوست عزیز
هر چقدر دوست داری حرف بزن
ما اینجا میایم که با غمت با شادیت شریک باشیم
میایم که پای حرفات بشینیم
هرجا رفتی اگر لیاقت بلاگت رو داشتم خوش حال میشم
بهت سر بزنم همراهیت کنم
موفق و دل شااد باشی
بدرود و ایزد نگهدارت

پاسخ:
سلام آریای عزیز. اول اینکه به بخش پیغام های اینجا سر زدم و باید فرستنده اون پیغام رو توی ایمیل خصوصی حسابی دعوا کنم به خاطر این تصور اشتباهش ولی الان چون دیرم شده و باید برم پیش ارسلان فرصتش نیست. اگر خدا خواست و عمری بود بمونه برای بعد از ظهر. دوم اینکه اگر خاطرم جمع باشه که شما ها رو در جریان این نقد و انتقال گم نمی کنم کلی خیالم جمع میشه. ممنونم دوست عزیز که باهام هستی. خیلی هم از خدامه. جدی میگم. باقیش باشه واسه بعد از ارسلان.
ممنونم از حضور با ارزشت آریا. ممنونم خیلی زیاد.
ایام به کامت.
حسین آگاهی
دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 22:41
سلام. بابت ارسلان خیلی خوشحال شدم.
بله به هر حال ما انسان ها هیچ کدوممون کامل و معصوم نیستیم و کم و بیش راه در پیش داریم؛ یک مطلب جالب که با خوندن نوشته شما بهش فکر کردم اینه که اگه ما قرار بود تمام اشتباهاتمون رو در این زندگی کامل می کردیم و دیگه اشتباهی نداشتیم پس فلسفه زندگی چی می شد؟
آیا اون موقع هم جایی برای مبارزه می موند؟
این رو همین طوری بدون فکر زیاد روش نوشتم شما هم در باره اش فکر کنید نمی دونم درست هست یا نه حرفم رو میگم این که فلسفه زندگی کمتر شدن اشتباهات مردم باشه.
در مورد تغییر آدرس هم که هر جا برید اگه بخواید من همراهتون خواهم بود. هم وبلاگ دارم و هم فکر کنم آدرس ایمیلم در نظری که می نویسم برای شما ثبت میشه در هر حال ایمیلم هم در وبلاگم هست.
من هم وبلاگ نویسی رو اول با بلاگفا شروع کردم و همه اش رو هم کم کم یاد گرفتم و تمام چیزایی رو که در مورد بلاگ اسکای و خودتون گفتید دقیق تجربه کردم.
وقتی با پرشین آشنا شدم رفتم اون جا ولی برای این که وبلاگم در بلاگفا اولی بود و می خواستم یادگاری نگهش دارم حذفش نکردم اما نفهمیدم چه طوری یه روز که بهش سر زدم هیچی ازش ندیدم.
وای که چه قدر حرف زدم.
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
اول بریم سر آخریش. معلومه که میخوام. مگه میشه همراهی شما ها رو نخوام؟ نصف گرفتگیم از این رفتن احتمال از دست دادن همراه هامه. راستش1بار1کسی بهم گفت نباید انتظار داشته باشی بازدید کننده از در و دیوار وبلاگت بره بالا چون چندان چیزی واسه ارائه اینجا بهشون نمیدی. بهش گفتم من واقعا به عشق بازدید زیاد و تعداد نظرات بالا نیست که ادامه میدم. واسه خاطر دل خودم اینجام. هنوز هم سر حرفم هستم. من شما ها رو به چشم بازدید کننده های1وبلاگ نمی بینم. برای من شما ها دوستانی هستید که اگر با تغییر آدرس گمشون کنم دلتنگ میشم. نمی دونم تونستم درست توضیح بدم یا نه. کاش تونسته باشم چون بهترش رو خدایی بلد نیستم دیگه شما ببخشید.
فلسفه جالبیه این توصیف شما. نمی دونم. گاهی بعضی اشتباه ها واقعا آزار میدن. مثل اشتباه پرزروز من. کاش بشه آدم ها کمتر اشتباه کنن چون قطعا هر اشتباهی نتیجه ای داره که ما می بینیمش حتی اگر نفهمیم این نتیجه منفی حاصل کدوم خطای ماست. ممنونم از حضور شما دوست من.
ایام به کام.
نخودی
سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 00:00
سلام پریسا جونم
ای ول پس چوب معلم هم آخرش برای ارسلان عزیز گل در اومد یعنی خب خداییش ارزشش رو داره یه روز کامل معلمت باهات مهربونتر از همیشه همیشه باشه تازه بغلت هم بکنه و کلی نازت رو هم بکشه و اوووو دو تا پست اختصاصی تخصصی هم برات بزنه و اینا خب میارزه خوش به حال ارسلان شده دیگه حالا فقط من می‌گم هی مهربونیتون رو ادامه بدید تا بیشتر و بیشتر جبران بشه البته مهربونی به باقی دوستان ارسلان هم فراموش نشه چراکه از داستان همین رو آموختیم خخخ
راستی گفتید یکی خب کوشند این جناب یکی خیلی وقت هست اینجا ندیدمشون ….
در مورد وبلاگ جدید هم هرجا بری منم دقیق چسبیده بهت پشت سرتم بخوای نخوای دنبالتم و خب می‌دونی از خدا که پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه من عاشق اینم که تو یه پست اسم خودمو ببینم اصلاً ذوق مرگیده می‌شم شدییید و نمی‌دونم جداً راجع به اعترافت چی بگم ولی هیچ وقت دوست نداشتم که تو این قضیه رو بفهمی و درک کنی اما خب هستند کسانی که خواسته یا ناخواسته باعث خوب دیدنت می‌شند و شایدم ندیده شدنت، یعنی خب احتمالاً فهمیدی چی گفتم ….
همیشه شاد شاد شاد و شاد و سربلند باشی و به قول خودت ایام به کام.

پاسخ:
سلام دوست نادیده و عزیز من.
ارسلان و بقیه مجاز هستن که رسما پدرم رو در بیارن دیگه داستان پریروز رو هرگز به هیچ قیمتی تکرارش نمی کنم. ولی مادر هاشون رو باید بزنم چون مثل مته میان روی مخم که شما چرا سیاست نمی کنی؟ باید روی این ها سیاست کنی. ما ناراحت نمیشیم شما زیاد مهربونی. یکی نیست توی سر این ها کنه که داد و هوار و کتک زدن سیاست نیست. به نظرم جدی باید به مشاور از دست این حضرات مادر شکایت کنم کلافه شدم از این توصیهشون.
بله دقیقا الان می فهمم اون زمان چی گفتی و الان چی میگی عزیز. خیال نمی کردم هرگز واسه خودم پیش بیاد ولی خوب اومد دیگه. شاید هم اونجا که میرم بهتر باشه ولی از خدا چه پنهون از دیشب دلم گرفته از این رفتنم و هی ایمیل زدن برای شروع رو عقب میندازم و به خودم دلداری میدم. راستش مدت هاست که خواستم توی پیوند هام بذارمت ولی به خاطر اینکه گفتم شاید هنوز آرامش رو اونجا ترجیح بدی اصلا همچین چیزی ازت نخوام و به همین خاطر هیچی نگفتم و حالا هم که خودم رفتنی شدم.
پس هستی. بیا کلی هم الان ذوق کردم یکی اینهمه سفت گفته باهام میاد. منظورم از یکی این جناب یکی بی معرفت نیست. منظور شمایی. جناب یکی هم هستش. اگر مثل من هر جا که میری توی کامنت دونیش رو هم بچرخی پیداش می کنی. ولی خودمونیم این عادت زشتیه که من دارم یعنی چی توی کامنت دونی همه رو می گردم؟ چیکار کنم دوست دارم فضولی کنم. به همه هم این توصیه رو می کنم اینقدر خوبه! باز صبح شد من زد به سرم. ببخش عزیز دست خودم نیست. عاقل نیستم که!
بلند شم برم تا دیر نشده و ارسلان زودتر از خودم نرسیده.
ممنونم که هستی دوست عزیز من.
ایام به کامت.
آزاد
سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 11:41
دوست گرامی سلام
با افتخار خواننده ی آثار شما هستم … در هر خانه ای که بنویسید …
بعد از سفر کم و بیش بیمار بودم و هنوز هم هستم . در فضای مجازی حضور داشتم و خاطراتم را ثبت می کردم ولی مدتی هم کارم به بستری شدن رسید …حالا شکر خدا خیلی بهترم . به هر حال کم سعادتی نبودنها را بر من ببخشید … ولی همیشه خواننده و همراه خواهم بود
و ممنونم که می نویسید و خوب می نویسید . منتظر اشعار ناب . داستانها و دل نگاره های زیبایتان خواهم ماند .
ایامتان زیبا …

پاسخ:
سلام دوست بسیار عزیز من.
از پروردگار می خوام که نعمت سلامتی رو هرچه رودتر کامل بهتون برگردونه! خوشحالم که هستید دوست من. امیدوارم جایی که بعد از این میریم آباد تر و بهتر از اینجا باشه!
ممنونم از حضور بسیار عزیز شما.
در پناه خدا.
آریا
سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 12:05
ممنون خیالم راهت شد
هرجا بری میام بلاگت رو به هم میریزم خخ
ال فرااار

پاسخ:
کاملا راحت باشه. خیالت رو میگم. بیا به هم بریز تا ساطور پرواز رو بیارم سردر وبلاگم آویزون کنم. حالا اگر تونستی از زیرش رد شو!
بدون شما نمیشه. جدی میگم. تازه اگر خدا خواست و درست شد دیگه ناز وبویسوم رو هم نمی کشیم و آخجون بزنیم بریم کامنت بازییی!
ایام به کام.
آریا
سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 13:50
ساتور پرواااز وااای
شکلک پریسا نیست روح خبیسشه خخخ
ممنون اگه این کار بشه آلی میشه
دلشاد و سبز باشی دوست من

پاسخ:
از کجا فهمیدی من روح خبیسشم؟ خیلی شبیه خودش بودم که! حالا که فهمیدی باید به حسابت برسم تا نتونی افشام کنی. باش اومدم با ساطور پرواااز.
واقعا خوبه؟ به خدا راست میگم همین1رضایت کلی بهم جو مثبت داد. از دیشب تا الان فرستادن ایمیل شروع رو عقب انداختم و تا بهش فکر می کنم چنان دلم می گیره که باورت نمیشه. بیخیال رفتنی باید بره دیگه. پس بریم که بریم.
فرارت از ساطور پرواز برقرار باشه.
آریا
سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 14:45
مرسی پس بیزحمت زود کاراشو بکن که زود اسباب کشی کنیم
خیلی از بچهامون دلشون میخواد کامنت بزارن اما کد امنیتی اذیتشون میکنه
بلاگ جدید رو راه بنداز که پرواز ملیسا شون رو بگیم بیان
بازم ببخش از پر حرفیم
ایامت شکلاتی آبنباتی

پاسخ:
مثل اینکه جدی باید بجنبم. باشه الان میرم می جنبم. فقط قربون دستت به پرواز بگو اون ساطورش رو هم تیز کنه واسه فردا ها لازمش داریم اونجااا. دزدگیر هم باید بزنم که امن باشه.
شاد باشی خیلی زیاد.
آریا
سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 15:27
همووون اول ساااتوور پریسااا ؟؟ ؟ ؟؟ واااییی

خدا بخیر کنه
این همه خشونت
وااااییی برم تا سرمو از تنم جدا نکرده خخخ

از همیین اول حرف ساتور دزد گیر

پاسخ:
خداییش لازمه. لازمه دیگه. جدی خودمونیم، به نظرت لازم نیستش آریا؟
آریا
سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 15:46
صد در صد لازمه
شوخی کردم
منم گرزم رو میارم خخ

هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد
خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد
حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست
کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد

پاسخ:
آخ که دستت درد نکنه به نظرم گرز و ساطور و این چیز ها رو کنار هم آویزون کنیم باد که میاد بخورن به هم دنگ دنگ صدا بدن آهنگ بشه موزون بشه…ای وای چی شد؟ خراب شد؟ ببخشید من نبودم این بود.
حالا من الفراااار!
ایام به کام.
آریا
سه‌شنبه 9 دی 1393 ساعت 16:15
خخخخ
نهنهنه اون ور فرار نکن شهر داری کنده وااای دیر گفتم
خخخ

پاسخ:
آیآیآی خدا یکی بیاد درم بیاره از اینجااا! آقا من به کی گیر بدم الان کی پاسخ گو میشه؟
مینا
چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 14:27
سلااااام آخ جون بالاخره تونستم اینجا کامنت بدم وب ویسام خیلیییییی اذیت میکنه این روزا کل یحرف داشتم که بزنم واسه پستای قبلی همرو یادم رفت از بس ای ن وب ویسام باهام نساخت
بگذریم خواستم بگم هرجا که رفتین منو یادتون نره ها
من هرروز میام اینجا سر میزنم یعن یعادتم شده زندگی تکبال عجیب داره به زندگی خودم شبیه میشه با تفاوت بر این که زندگی من خیلی بدتر از زندگی اونه بگذریم خواستم یادآوری کنم که من همیشه هستم ممنون

پاسخ:
سلام مینای عزیز.
مگه میشه فراموشت کنم؟ فقط لازمه بخوایی باهام بیایی تا جزو اولی ها باشی. این تکبال این تکبال خدا بگم چیکارش کنه که همه رو سر کار گذاشته! باید1کتک سیر به دست کرکس واسهش درست کنم تا دلم خنک بشه.
ممنونم از حضور هر روزهت که برای من خیلی می ارزه. امیدوارم بشه از بلاگ اسکای به وردپرس منتقل شد تا همگی از دست این کد های مزاحم امنیتی خلاص بشیم. آآآمین.
ایام به کام.
آریا
چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 15:24
سلام و درود بر پریسای عزیز
من دوباره آمدم
اونقد میام که منو پرت کنی بیرون
از در بندازیم بیرون از پنجره میام داخل خخخ
تکبال 58کوش بیارش دیگه دلمون براش تنگ شده ههخ
تکبال نیست یکی از نوشته هاتون بزارید تا ما لذت ببریم
موفق و دلشاد و پیروز و سربلند و. و. و. هرچی خوبی هست باشی دوست عزیز
ایزد نگهدارت

پاسخ:
سلام آریای عزیز.
خوش اومدی دوست عزیز. شما هر زمان که دلت خواست بیا. فقط بیا. از در از پنجره از سقف، از هر جا دلت خواست بیا، فقط بیا.
تکبال58هم توی راهه داره میاد. آخه نیست که بال هاش پروازی نیستن، تا برسه اینجا1کمی طول می کشه. اگر خدا بخواد به همین زودی می رسه.
ممنونم آریا از حضورت. کمک بزرگی بودی این هفته برای من. عه! لو دادم که! آقا من نبودم اصلا من اینجا نیستم به قول آریا الفرااار البته با احتیاط از چاله های شهرداری.
ایام به کام.
مینا
چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 16:04
سلام منم با آقا آریا موافقم تکبال 58 کوش پس؟ باید برم جناب یکیرو خبر کنم کم کم اینطوری نمیشه

پاسخ:
سلام.
آخ وای نه نه به جان خودم دارم58رو می نویسم اگر اتفاق عجیب و غریبی پیش نیاد امشب راست و ریستش می کنم می ذارمش بابا چقدر خطرناکید شما ها آخه! همهش تقصیر این کبوتره شد. بذار چنان ماجرا هایی بنویسم واسهش که حالش جا بیاد. چه معنی داره این توی وبلاگ من از خودم بیشتر طرفدار داشته باشه؟ نه اینطوری نمیشه من باید برم1جایی قشنگ داد و هوار راه بندازم. به نظرم توی جنگل خوبه.
پاینده باشی مینای عزیز.
آریا
چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 17:56
خخخ
میگن آدم عاقل از یه سوراخ دو بار گذیده نمیشه
جریان ال فرارته که هواست به چاله چوله های بلاگ اسکای هستش خخخ
من هیچ کاری نکردم مزاحم بودم کمک نه

پاسخ:
عمراً دیگه بی افتم توی این چاله هاش.
شما نیستی آریا. واقعا نیستی. این رو من هرگز یادم نمیره و شما هم هرگز بهش تردید نکن.
وای تکبال58روی دستم مونده برم بذارمش.
ایام به کام.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *