هوا سرد بود. هنوز تا غروب کلی راه باقی بود ولی آسمون گرفته بود مثل دم غروب. کرکس، تنها و سریع پرواز می کرد. تکبال توی لونه خواب بود. کرکس بهش گفته بود باید بره جایی و سریع بر می گرده. تکبال نمی خواست.
-کرکس! تو رو خدا. وقتی خوابم نرو. خیلی اذیت میشم.
-فسقلی خودم! من مثل فشنگ میام پیشت.
-آخه کجا می خوایی بری که زمانش همین الانه؟ نمیشه1زمان دیگه بری؟ مثلا وقتی من روی افرا هستم؟
-نه جوجه عشق نمیشه. من گرفتارم و زمانش همین حالاست.
-گرفتاریت چیه؟
-باید1گیری رو حلش کنم.
-مربوط به تکماره؟
-نه کفترک من. مربوط به خودمه. مطمئن باش خیلی سریع اینجام. پیش تو.
-کرکس!نه. تو رو به خدا. تو رو خدا.
-ببینم! تو گریه می کنی؟! واسه چی؟ جوجه عشق دیوونه عزیز من! ببینش! تمامش خیس شد! باشه. باشه زمانی که خوابی جایی نمیرم. گریه نکن.
کرکس تکبال خسته ولی هشیار که پر هاش از اشک خیس می شدن رو بغل زد و بهش اطمینان داد. اطمینان به اینکه همه چیز درسته، اطمینان به اینکه کرکس اونجاست، اطمینان به اینکه هرگز ولش نمی کنه، اطمینان به اینکه هیچ اتفاقی پیش نمیاد که تکبال دستش به کرکسش نرسه و توش گیر کنه و اطمینان به اینکه تکبال الان باید خواب باشه و زمانی که بیدار میشه کرکس بالای سرشه. این اطمینان آخری رو تکبال نشنید. خواب بود.
-فسقلی!می شنوی؟ صدام رو می شنوی؟
-بله کرکس.
-تا زمانی که خودم بالای سرت نرسیدم و صدات نزدم بیدار نمیشی. فهمیدی؟
-بله کرکس.
-آفرین کفترک پدرسوخته من! ظاهرا بی خود دلواپس شده بودم. توانایی های تو هرچی هم که باشن دردسری واسه من نیستن. تو به هر جا برسی جوجه عشق خودمی. فقط برای خودم. حالا بخواب. بخواب و از جهان اطرافت ناآگاه بمون تا خودم برگردم. این ناآگاهی شامل غیبت من هم میشه. بخواب تا خودم بیدارت کنم.
و تکبال خواب بود. کرکس در لونه رو بست و پرواز کرد. حالا توی راه بود. باد ستمگری سوزش رو مثل شلاق بهش می کوبید ولی کرکس اصلا خیالش نبود. انگار اصلا بادی در کار نبود. با اون هیکل هیولاش همچین بادی براش نسیم هم به حساب نمی اومد. خصوصا اینکه در اون لحظه از خشم داغ و از اتش خواستن آتیشی بود. برای1لحظه حسی ناخوشآیند وادارش کرد که ناگهانی چرخی بزنه و اطرافش رو با نگاهی سریع و گذرا از نظر بگذرونه. حسی شبیه احساس تحت نظر بودن. چندان زمانش رو تلف جستجو نکرد. اولا اون اطراف کسی رو ندید و دوما اصلا چه اهمیتی داشت؟ هیچ کمانی تا این فاصله نمی تونست تیر پرت کنه و آسمونی ها هم که واسهش خطر به حساب نمی اومدن. کرکس به سرعتش اضافه کرد تا سریع تر برسه. دیگه نمی خواست طولش بده. باید پیش از غروب تمومش می کرد. احساس تحت نظر بودن شدید و شدید تر می شد ولی کرکس دیگه اهمیتی بهش نداد. بی اون که به اطرافش توجه کنه به سرعتش اضافه کرد و سریع تر از باد به طرف جلو پرواز کرد. و بلاخره رسید. به پایین نگاه کرد. جوجه های روی افرا بدون همراه در اطراف لونه جست و خیز می کردن. کرکس خیلی ارتفاع داشت و جوجه ها خیلی مشغول بودن، در نتیجه حضورش احساس نشد. کرکس ولی به راحتی می دیدشون. کمی عقب تر کشید و کمی پایین تر اومد تا بهتر ببینه. چشم هاش رو تنگ کرد و حالا دیگه می تونست مدل پریدن های ناشیانه هر کدومشون رو تشخیص بده. لحظه ای کوتاه با نگاهی سرخ از خشم و اتش بینشون گشت و پیدا کرد. فاخته ای نوبالغ و تازه پرواز که از همه بهتر و درضمن از همه بالا تر و دور تر می پرید. کرکس دیگه مکث نکرد. بال های بزرگش رو باز کرد و بدون حتی1لحظه تامل به طرف افرا و رو به پایین پرواز کرد. جوجه ها تا آخرین لحظه چیزی نفهمیدن جز اینکه:
-بچه ها احساس نمی کنید1دفعه تندباد شروع کرد و هوا1دفعه زیادی تار شد؟
-راست میگه ولی…
-اونجا رو!
-اون چیه؟
-نمی دونم. ولی به نظرم خوب نیست.
-به نظرت خوب نیست؟ اون خطره، خطر!
-پس چرا معطلید؟ فرار کنیم!
جوجه ها در1لحظه از جا کنده شدن و جیغ کشان فرار کردن، با بیشترین سرعتی که از بال های ضعیفشون بر می اومد به اطراف در رفتن و پراکنده شدن. بعضی هاشون به طرف لونه پریدن و چندتاشون که از لونه دور تر بودن از ترس باز هم دور تر رفتن و کم مونده بود از بالای افرا پرت بشن پایین. فاخته نبود. کجا رفته بود؟ کرکس با نگاه جستجو گر بین شاخه های خشک و بی برگ دنبالش گشت و پیداش کرد. هیچی نمی خواست جز دریدن، جز خون، جز کشتن. با تمام وجودش می خواست که اون جسم کوچیک رو لای پنجه هاش بگیره و پاره کنه، له کنه، نابود کنه. اتشش به سرعت و قدرتش اضافه می کرد. با تمام وجود خودش رو پرت کرد جلو و شیرجه زد. فاخته کوچیک بود و از لا به لای شاخه های گره دار جاخالی داد و از دسترسش دور تر شد ولی نمی تونست زیاد دور بره. کرکس حرکتی به بال هاش داد که به خاطر شدت زیادش زیادی جلو بردش و در نتیجه از فاخته رد شد. این برای فاخته فرصت خوبی بود که در بره. کرکس به سرعت چرخید ولی حرکت دادن جسم سنگینش خیلی بیشتر از فرار فاخته طول کشید و فاخته موفق می شد اگر بال های کوچیکش کمی دیر تر خسته می شدن. کرکس دوباره دیدش و شیرجه زد. این دفعه دیگه حواسش بود و درست روی هدف فرود می اومد ولی… درست در لحظه آخر که کرکس مطمئن بود تا1ثانیه دیگه همه چیز تموم میشه،
-کرکَََََس!
کرکس که انتظار همچین چیزی رو نداشت توی هوا سر خورد و چیزی نمونده بود به ضرب به شاخه های کلفت و در هم پیچیده افرا برخورد کنه. بدون اینکه متوقف بشه فحشی به خورشید فرستاد و فورا خودش رو بالا کشید تا دوباره حمله کنه، ولی برای حمله مجدد زمان نبود. فاخته بدون توجه به اطرافش از زیر دست های کرکس جاخالی داد و به طرف لونه خیز برداشت ولی به خاطر عجله نتونست تار عنکبوت بزرگ و چسبناکی رو ببینه که درست سر راهش بود. فاخته محکم به تار خورد و داقونش کرد، اما در نتیجه این برخورد تمام تار به تمام پر هاش چسبید و فاخته عملا حرکت بال هاش رو به طور کامل از دست داد. فاخته بدون کمک بال هاش لای شاخه های نازکی که تا ثانیه ای پیش جای تار های عنکبوت بودن گیر کرد. تلاش کرد خودش رو آزاد کنه ولی بیشتر گرفتار شد. لونه خیلی نزدیک ولی فاخته گرفتار بود. کرکس دوباره شیرجه زد. صدای جیغ دوباره تکرار شد.
-کرکَََََََس!
کرکس بدون اینکه برگرده غرید:
-خفه خون بگیر خورشید!
انتهایی سرخ. کرکس به فاخته رسید.
دیگه آخر کار بود. سفیر خشمی که انگار دنیا رو تکون داد، چنگالی براق و تیز که رفت هوا، جیر جیری که در نعره خشم پیروزمندانه و وحشی کرکس خونخواه گم شد، … ولی درست در لحظه ای که می شد برای کرکس لحظه موفقیت باشه، خورشید با تمام توان داد زد:
-کرکس!پشت سرت.
صدای ویژی که بی تردید نشونه شیرجه زدن1پرنده شکاری بزرگ و قوی پرواز بود و بلافاصله طنین صدایی ناآشنا که از فاصله خیلی نزدیک می گفت:
-آهای! این طرف!
کرکس در کسری از ثانیه حس کرد چیزی به ضرب تمام خورد روی شونهش و پنجه ای قوی و سفت از پشت سر مثل برق بالای سرش درخشید.
-جوجه های بی پرواز رو بیخیال. بیا با من حرف بزن.
مثل برق اتفاق افتاد. اگر کرکس کنار نمی کشید اون پنجه های دراز از پشت سر گلوش رو می گرفتن و کارش حسابی سخت می شد. کرکس نفهمید چی شد فقط زمانی به خودش اومد که دید درست رو به روی1قوش کاملا سیاه خیلی بزرگ در حال نبردی خونین و انگار برای حفظ جونه. قوش از کرکس بزرگ تر نبود ولی زیاد طول نکشید که کرکس بفهمه با بد کسی طرف شده. پرنده برخلاف انتظار کرکس بی نهایت فرض و خیلی قوی بود. انگار واسه شکار و جنگ تعلیم ویژه دیده بود و این اصلا به ظاهرش نمی اومد. جنگ به درازا کشید و فاخته در این مدت تونست خودش رو خلاص کنه و توی لونه بره. افرایی ها فرار کردن ولی جنگ تموم نشد. جوجه های بیچاره خیال می کردن توفانی عجیب تر از توفان های دیگه بهشون زده و اصلا نمی فهمیدن چی اون بیرون داره افرا رو تکون میده. خورشید با حیرتی ترسآلود به جنگ وحشتناکی که در گرفته بود خیره موند و چند لحظه بعد به سرعت پرید تا کاری کنه پیش از اینکه یکی این وسط آسیب جدی ببینه.
-اُهُ!همدیگه رو ول کنید نر های گنده! گفتم همدیگه رو ول کنید! شما2تا، وای! آخ!
خورشید به طرف اون2تا غول جنگنده شیرجه زد تا جلوی شدید تر شدن درگیریشون رو بگیره ولی در همون لحظه قوش ضربه ای بسیار سنگین با یکی از بال هاش به کرکس زد که بهش خورد. کرکس تعادلش رو از دست داد و به ضرب به شاخه کج افرا برخورد کرد. شاخه با صدای خشکی شکست و خورد به خورشید که در حال شیرجه بود. خورشید خواست جاخالی بده ولی به شدت با1سری شاخه نازک تر که توی هم رفته و چیزی شبیه1شبکه درست کرده بودن برخورد کرد. شبکه درست در وسط، جایی که خورشید بهش خورده بود خورد و خاکشیر شد و خورشید بین شاخه ها که افقی هم رو قطع کرده بودن گیر کرد. قوش و کرکس چنان مشغول هم بودن که نفهمیدن چی شد. خورشید سعی کرد خودش رو نجات بده ولی دید که هرچی بیشتر پر و بال می زد بیشتر فرو می رفت و بدِ ماجرا اینجا بود که اگر کمی پایین تر می رفت از گردن لای شاخه های پیچیده که شکستگی ها تیزشون کرده بود گیر می افتاد و این هیچ خوب نبود. آتیش زدن شاخه ها به خطرش نمی ارزید. خورد کردنشون هم در حالی که خودش وسطشون گیر کرده بود می تونست به شدت زخمیش کنه. خورشید چاره ای نداشت جز اینکه همونجا بی حرکت بمونه. قوش و کرکس همچنان درگیر بودن. کرکس چندتا ضربه مرگبار به حریفش زد که قوش از همهشون سالم در رفت. قوش در1فرصت مناسب از غفلت حاصل از خشم کرکس استفاده کرد، با1حرکت سریع چرخی زد و از طرف راست، جایی که کرکس به خاطر چندتا شاخه کج و معوج اصلا انتظار نداشت بهش حمله ور شد. کرکس خواست چرخی بزنه و بکوبدش به درخت ولی با2تا ضربه پشت سر هم بال های قوش تعادلش رو از دست داد، توی هوا کج شد و با شونه به شاخه کناریش برخورد کرد. قوش مثل برق از جا پرید. با هر2دست شونه هاش رو گرفت، به شاخه چسبوندش و با صدایی که قاطعیت بدون خشم درش بود به حرف اومد.
-اون جوجه ها ازت خیلی کوچیک تر بودن. هنوز کامل هم پروازی نبودن. نزدیک لونه هم بودن. اینجا توی حریم اون هاست و تو الان1متجاوز هستی. یاد بگیر که، اولا سر به سر ضعیف تر از خودت نذاری. دوما متجاوز نباشی حتی توی جنگ. سوما با اندازه خودت طرف بشو تا اگر بردی این بردت بهت بچسبه. این3تا رو فعلا داشته باش تا بعد کوچولو.
کرکس به شدت کنارش زد و قوش هم زمان ولش کرد. کرکس بدون اینکه توجه کنه ببینه خطری از طرف قوش تهدیدش می کنه یا نه پرواز کرد و بالای لونه روی افرا چرخید. قوش که از ایمنی جوجه های داخل لونه خاطرش جمع بود فقط تماشا کرد. کرکس چندین بار روی لونه چرخ زد و در ارتفاع بسیار پایین و فاصله خیلی کم از بالای لونه گذشت ولی دستش به فاخته نرسید. می شد که لونه رو ویران کنه تا به هدفش برسه ولی این دیگه خیلی زیادی بود و کرکس حاضر نبود همچین کاری کنه، به خصوص اینکه قوش به شاخه کجی که کرکس رو بهش زده بود تکیه داده و با آرامشی که از نگاه کرکس بسیار اعصاب خورد کن بود تماشاش می کرد. چرخ زدن های کرکس باز و باز تکرار شد. قوش با صدایی آروم تر از پیش دوباره به حرف اومد.
-بسه دیگه. اون ها توی لونه هستن. دفعه بعد اگر دور از لونه دیدیشون و امروز رو یادت رفت می تونی دوباره امتحان کنی. حالا باید بری.
کرکس با خشمی آتیشی نگاهش کرد. انگار می خواست تصویرش رو توی قابی تاریک از نفرت در خاطرش هک کنه. قوش برق خطرناک نگاهش رو خوند و فقط لبخند زد. لبخندی آروم و بی تفاوت.
-نگاهت رو خسته نکن. خیالت راحت باشه. فراموشم نمی کنی. مطمئن باش.
کرکس کوهی از نفرت با نگاه بسیار عصبانی سر قوش ریخت، بعد بی حرف بالا رفت، چرخید و به طرف منطقه سکویا پرواز کرد. خورشید با حرص و حیرت تماشا می کرد.
-کرکس!کرکس بیا از اینجا نجاتم بده لعنتی.
کرکس اعتنا نکرد. چنان از فاخته و از قوش و از خورشید که در لحظه آخر باعث انحرافش شده بود عصبانی بود که اصلا خیال نداشت برگرده حتی اگر خورشید همون لحظه گرفتار بلای جهنم می شد. بذار قوش به حسابش برسه اگر می تونه. کرکس با این تصور اوج گرفت. خورشید از شدت حرص داشت منفجر می شد.
-کرکس!لعنت به اون ذات کثیفت! بیا از اینجا خلاصم کن عوضی! کرکس لعنتی! مگه دستم بهت…وای! وای خدا!
قوش در حالی که سایه بزرگش رو از سر خورشید متحیر کنار می کشید تا کمتر اذیت بشه آهسته و ملایم به طرفش شیرجه زد. خورشید بی توجه به خطر شاخه های تیز پر و بال می زد که بکشه عقب. قوش واقعا بزرگ بود.
-این کار رو نکن اگر بیشتر فرو بری شاخه ها دارت می زنن. اینطوری نکن خطرناکه. برای چی نمی فهمی1لحظه بس کن می خوام کمکت کنم.
خورشید واقعا نمی خواست دست قوش بهش برسه ولی رسید.
-چیزی نیست. نترس چیزی نیست می خوام کمکت کنم. بذار از اینجا نجاتت بدم بعدش می تونی بری. اینطوری بهتر شد. حالا آروم خودت رو همراه دست من بکش بالا. خوبه. خیلی خوبه همینطوری ادامه بده. خوب حل شد.
خورشید از بین شاخه ها آزاد شد ولی قوش که می ترسید دوباره ولو بشه هنوز شونه هاش رو کامل رها نکرده بود. خورشید به شدت دستش رو پس زد و خودش رو کشید عقب. قوش اصرار نکرد. دستش رو کشید کنار و بدون اینکه سعی در شکستن فاصله ای که خورشید بینشون ایجاد کرده بود داشته باشه، عقب ایستاد و بهش خیره شد.
-مشکلی نیست می تونی بری. من همینجا بی حرکت می مونم تا تو دور بشی. خیالت راحت باشه.
خورشید همون طور ایستاده بود و تماشاش می کرد.
-بهم اعتماد نداری؟ آخه تو که طعمه نیستی. من باهات چیکار می تونم بکنم؟ خوب باشه می خوایی اول من بپرم برم بعدش تو بری؟ ببینم تو حالت خوبه؟
قوش درست می گفت. خورشید رو نمی تونست صیدش کنه ولی اگر این پرنده بزرگ و عجیب که معلوم نبود1دفعه از کجا پیداش شد از طرف تکمار باشه،
-من نمی فهمم تو برای چی تردید می کنی؟ من نجاتت دادم. واقعا نمی خوام اذیتت کنم. تو مشکلت چیه؟
خورشید عمیق و به شدت مشکوک نگاهش کرد.
-تو دیگه چه مدل جونوری هستی؟ هیکلت1خورده شبیه کبوتریه که40بار بزرگش کرده باشن. ولی رنگت عجیب رنگ مشکی خودمونه.
قوش انگار برای1لحظه چشم هاش باز تر شدن.
-مشکی؟ همون خفاشه؟ تو می شناسیش؟ هنوز توی دسته کرکسه؟ ولی من، نه کبوترم نه خفاش. من1قوشم. اسمم شهپره. همون طور که داری می بینی پرنده شکاری هستم ولی باور کن ماده عقاب صید نمی کنم. واقعا لازم نیست از طرفم دلواپس باشی. و تو احتمالا خورشیدی درسته؟
خورشید با نارضایتی و چیزی شبیه تمسخری قهرآلود سر تکون داد.
-بله احتمالا خورشید تکمار. اه!
قوش با تعجب نگاهش کرد.
-تکمار؟ تکمار دیگه کیه؟ می خوایی بگی تو مال اونی؟
خورشید بهش دقیق شد. ظاهرا تعجب نگاهش به حقیقت می زد. یا خیلی وارد بود این طور نشون بده. خورشید حس کرد برای اولین بار توی تمام زندگیش اینطور شدید در مورد1کسی تردید داره. همیشه فورا می فهمید. یا این طرف یا اون طرف. ولی این یکی…
-تو اسمم رو از کجا می دونستی؟ من بهت نگفته بودم.
نگاه قوش از حالت حیرت در اومد ولی بیشتر از سر نذاکت .
-تو رو خیلی ها می شناسن. در موردت زیاد شنیدم. ماده عقابی که با بقیه هم جنس هاش تفاوت داره. رنگ پر هاش عجیبه، قدرت های منحصر به فرد داره و پر هاش می درخشن. قدرت هات رو نمی دونم ولی تو تنها ماده عقابی هستی که می بینم همچین شمایل و همچین پر هایی داره. پر هات واقعا می درخشن. انگار هر لحظه بخوایی می تونن شعله ور بشن. ولی این… چی بود؟ تکمار. این رو نشنیده بودم. این کیه؟ پرورندته؟
خورشید هرچی بیشتر نگاه می کرد و گوش می داد به جای اینکه مطمئن تر بشه تردیدش زیاد تر می شد. یعنی این موجود چند درصد راست میگه؟ خورشید این رو بار ها توی ذهنش تکرار کرد ولی به جواب نرسید.
-این پرورندهت، این تکمار که پرنده نیست، هست؟ به اسمش نمیاد. اون1ماره؟
خورشید از جا پرید.
-اون پرورنده من نیست موجود فضول. پرنده هم نیست موجود فضول. ماهیتش هم به تو مربوط نیست موجود فضول. از فضولی بدم میاد موجود فضول. ببین اینهمه فضول نباش کار دستت میده ها! از من گفتن.
قوش از جا در نرفت. با همون نگاه تماشاش می کرد و با همون لحن جواب می داد.
-معذرت می خوام. چون اسمش رو بردی خیال می کردم ایرادی نداره بپرسم.
نگاه خورشید هنوز نامطمئن و ناخشنود بود
-اشتباه خیال کردی ایراد داره.
دیوار آرامش قوش انگار نشکستنی بود.
-من که معذرت خواستم. باز هم می خوام.
قوش نمی دونست خورشید دلواپس چیه و یا می دونست و این طور وانمود می کرد. به هر حال با این گفتار و رفتارش اعتماد خورشید رو جلب نکرد و فقط تردید آزار دهنده ای رو به جونش انداخت که هیچ وقت سابقه نداشت احساس کرده باشه.
-تو خیلی عجیبی. چرا اینجا سبز شدی؟
قوش آروم به افرا و به خورشید نگاه کرد.
-شاید من1کمی عجیب باشم. البته نه اندازه تو. خوب من اتفاقی این طرف ها می چرخیدم. راستش رو بخوایی چند وقت پیش1کبوتر دیدم که روی شونه اون خفاشتون مشکی بود. دفعه بعد هم دیدم که کبوتره توی بغل این کرکس بود. دفعه بعد هم که خیال می کردم دیگه زنده نمی بینمش باز دیدمش که دوباره توی بغل کرکس بود. مسیرش هم این طرف ها بود. خوب، کنجکاوی بی ضرر که بد نیست. تازه فایده هم داشت. اگر نبودم این کرکس دیوانه معلوم نیست چی سر اون کوچولو ها می آورد. تو هم که نمی تونستی منصرفش کنی. اگر هم گیر می کردی نجاتت نمی داد و تو اینجا می موندی.
قوش خندید ولی خورشید هیچ خوشش نیومد.
-اصلا با مزه نیستی!.
قوش خندهش رو خورد و عذرخواهانه و مهربون نگاهش کرد.
-معذرت می خوام. ولی ببین هر کسی ممکنه1جا هایی گرفتار بشه. من واقعا خیال نداشتم مسخرهت کنم. امکان داشت اونی که گیر کرده بود من باشم و تو نجاتم بدی. خوب دیگه. من باید برم بگردم دنبال جواب هایی که کنجکاوی هام رو ارضا کنه. میگم ممکنه تو اتفاقی جریان اون کبوتر رو بدونی؟
خورشید که هنوز به قوش اطمینان نداشت و احتمال می داد این1ریگی باشه از طرف تکمار با حالتی کمی دشمنانه و بیشتر قهرآمیز جواب داد:
-بله ممکنه. اون کبوتر جفت همین کرکسه که دیدی. دیگه هم دنبال اسم و رسمش نباش که هم خودت رو به دردسر میندازی هم اون کبوتر بیچاره رو. کرکس بهش نمی بخشه.
قوش با حیرتی واقعی به خورشید خیره موند.
-کبوتر جفت کرکس؟ مگه میشه؟ این چه جوری شدنیه؟
خورشید بی حوصله شونه بالا انداخت.
-شدنی نیست ولی این2تا شدنیش کردن از بس احمقن. دیگه بسه. خداحافظ. راستی ممنون که از وسط شاخه ها نجاتم دادی.
خورشید بی حرف و بدون اینکه منتظر جواب قوش بمونه پرواز کرد و رفت. قوش رفتنش رو با نگاهی بی لرزش و متفکر تماشا کرد و پرید. توی آسمون آروم و بی عجله چرخید، حرکت آرومی به بال هاش داد و به طرف افق پرواز کرد.
دیدگاه های پیشین: (1)
حسین آگاهی
جمعه 28 آذر 1393 ساعت 19:18
سلام. حیف شد که این فاخته نابود نشد؟!!!!
دوست داشتم فریاد هاشو بین چنگال کرکس بشنوم.
دفعه بعد نابودش کنید.
این قوش رو هم اگه میخواید تکبال به شماره صد و دویست نرسه از داستان حذفش کنید.
نمی دونم چه نقشه ای برای نابود کردن این ها کشیدید؛ ولی هر کس رو که خواستید نابود کنید اما اول باید فاخته از بین بره.
باشه!!
http://www.foggylife.persianblog.ir
پاسخ:
سلام دوست من.
اینهمه نفرت از1جوجه فاخته کوچولو؟! اون چه تقصیری داره که تکبال اینهمه اشتباهیه؟ این کبوتر باید بیشتر هوای دل سر به هواش رو داشته باشه. باید یاد بگیره. هر کسی رو نمیشه بهش اینطور بی قاعده عشق ورزید. اصلا دلیلی نداره اینطور باشه. اگر به این سادگی بود که عشق دیگه اسمش عشق نمی شد. به فاخته اینهمه سخت نگیرید. این موجود هم داره به کبوتر ما درس بزرگی میده. مثل باقی زندگی. درسش اینه که هر عزیزی عیارش با عشق نمی خونه. باید مواظب باشیم.
ایام به کام.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
آمار
- 0
- 9
- 5
- 226
- 70
- 1,433
- 12,387
- 300,627
- 2,670,832
- 273,471
- 104
- 1,140
- 1
- 4,813
- جمعه, 5 خرداد 02